سخنگوی رهبران پشت پردۀ شورای اروپايی راست می گويد ؟

عبدالواحد فیضی

 

 

سخنگوی رهبران پشت پردۀ شورای اروپايی راست می گويد ؟

( بخش چهارم )

 

                    طوری که دربخش سوم اين مقال گفته شد، سال 1929 مصادف بود با تهاجم  سياسی پشت پردۀ  استعمارانگليس برافغانستان، با گماشتن و پيش کشيدن علنی جنرال محمد نادرخان و برادرانش، که با حمايت و شرکت مستقيم عده ای از روحانيون وابسته به استعمار و وفاداربه سلاطين ستمگر پيشين؛ پشتيبانی برخی ازسران معامله گر اقوام وقبايل و گروههای تاريک انديش، دردوطرف نوارمرزی ديورند و سرايت آن به مناطق ديگر؛ برضد نهضت مشروطيت دوم، صورت گرفت. در نتيجۀ اين تهاجم، توطئه ها و دسايس رنگارنگداخلی و خارجی  و اشتباهات مشهود شاه درداخل، حکومت امان الله جوان با دستاورد های ده سالۀ نهضت، دراثرحرکتی ازجانب روستاييان شمال کابل به سرکردگی دهقان زادۀ بيسوادی به اسم حبيب الله کلکانی سقوط نمود . شاه امان الله پس از چهارماه وطن را ترک گفت و درنهايت قدرت سياسی به نمايندۀ اصلی انگليسها (جنرال محمد نادر خان و شرکاء)، باخونين ترين و وحشيانه ترين شيوۀ آن  انتقال يافت .

               درمورد شخصيت، اخلاق، خوی، خصلت و کرکتر جنرال محمد نادرخان و تفاوت های ماهوی وی با خصايل حبيب الله کلکانی ؛ همچنان درمورد زمامداری وی مبنی براينکه:

               ـ چگونه دسايسی را درزمينۀ برانداختن شاه امان الله ازقدرت بکار گرفت؛

               ـ چطور نهضت مشروطيت دوم و اعضای رهبری آن را يکی پی ديگر سرکوب خونين نمود؛

               ـ با چی عمل ناجوانمردانه ای، حبيب الله کلکانی و يارانش را با وجود تعهد و ادای سوگند بر قرآنکريم ، بشکل وحشيانه بقتل رساند؛

               ـ با چی مهارتی،  تحريکات را در ولايات  و مناطق شمال کابل راه اندازی نمود و آخرين شخصيتهای ملی ومبارزين معرکۀ استقلال افغانستان را درولايات کاپيسا، پروان و مناطق کوهدامن زمين، ازدم تيغ کشيد...همۀ اين موارد دربخشهای سوم و چهارم" رخدادهای خونبار..."، با برداشت ازمعتبرترين گفته های مورخين داخل و خارج کشور، بازتاب روشن يافته است، که ازتکرار مجدد آن بمنظورجلوگيری ازضياع وقت صرف نظر بعمل می آيد.

               اما درمورد ترور محمد نادرخان ، بوسيلۀ يکی از جوانان وابسته به سنن پرافتخار نهضت مشروطيت دوم، به اسم عبدالخاق، دانش آموز 17 سالۀ ليسۀ امانی و اين که اين رخداد تاريخی را چی نام گذاشت، بيمورد نخواهد بود تا فشردۀ همه را درنتيجه گيری ای که از بخش چهارم " رخدادهای خونبار"، دوسال قبل صورت گرفته است، باری به خوانش بگيريم:

              « نتيجه گيری:

                ازآنچه تا ايندم گفته شد ميتوان به اين نتيجه رسيد:

               الف: محمد نادرخان همان گونه که قدرت را ازشاه امان الله با ايجاد دسيسه در سرحدات جنوبی کشور؛ راه اندازی شورشهای مذهبی؛ تحريک و اغواء قبايل جنوب عليه مردم آزاديدوست شمال کابل وپاماندن بالای معتقدات اسلامی غصب نمود؛ درحفظ و دوام سلطنت استبدادی اش نيز ازهيچ نوع توطئه و دسيسۀ خونبار، دريغ نه ورزيد:

-         او نخست اميرحبيب الله کلکانی رابا اعضای حکومتش، علی رغم تعهد تحريری درحاشيۀ قرآنکريم، مبنی برعدم خشونت و خونريزی ، تيرباران نمود؛

-         محمد ولی خان وکيل امان الله خان ويکتن ازبرجسته ترين اعضاء نهضت مشروطيت دوم را با دسيسه واتهامات مضحک ازبين برد؛

-         غلام نبی خان چرخی، يکی ازشخصيتهای پردرخشش ديگر دولت شاه امان الله را با برادرانش يکی پی ديگر به شهادت رسانيد؛

-         همه مشروطه خواهان ضد استبداد وضد استعماررا بمنظور ارضای خاطر انگليسها، يا تيرباران کرد ويا روانۀ زندانها ساخت؛

-         شمارکثيری از آزاديخواهان دورۀ مبارزۀ هشتادسالۀ ضد استعمار انگليس را در ولايات پروان، کاپيسا و مناطق کوهدامن ازدم تيغ کشيد وجايداد های شان را به قاتلين توزيع نمود؛

-         مردم دريخيل جدران پکتيا را به شکل خونين سرکوب کرد و خصومت ميان مردم جاجی و منگل را ايجاد و دامن زد و تا واپسين نفسهای خودش و ختم آخرين زمامداراين دودمان، اين مشکل باقی ماند؛

-         مطابق برنامۀ محمد گل خان مهمند مردم ولايات شمال را به طرز وحشيانه سرکوب وجايداد های شان را غصب و به قاتلين انتقال داده شده ازآنطرف خط ديورند، توزيع نمود.

      سرانجام اين حکمران خونخوار، درزيربارجنايات خويش، بدست عبدالخالق جوان آزاديخواه، ازقدرت ساقط و به حياتش پايان داده شد وتاج سلطنت رسماً برسرمحمد ظاهر پسرش، قدرت وادارۀ دولت عملاً بدستهای برادران و برادرزاده اش ( محمدهاشم خان، شاه محمود خان، محمد داوود خان ) انتقال يافت.

                درنتيجه، اين رويداد را با حفظ  احترام به قهرمانی عبدالخالق ويارانش ، ميتوان يک پادشاه گردشی ازيک جلاد ستمگر به  سه خونخوار ديگر عضو خانوادۀ حکمران، ناميد.

                ب: محمد هاشم خان صدراعظم وفرمانروای کل کشور،همان راه و روش نادرخان را تا آخرين رمق حيات تعقيب نمود:

-         اوهم درزمان حاکميت برادرش درتمام آن همه سرکوبگری ها با داشتن صلاحيت و قدرت يکسان اشتراک داشت و نيزدردوران حاکميت خودش نه تنها عبدالخالق و محمود رفيقش را با اعمال وحشيانه ترين شکنجه ازبين برد؛ بلکه هم قطاران وهمه خانوادۀ اين دوجوان را بدون کدام جرم و گناهی با برادران وبرادرزاده های غلام نبی خان چرخی يکجا تيرباران نمود.

-         هاشم خان تعداد باقی ماندۀ مبارزين آزاديخواه نهضت امانی را برای سالهای متمادی رهسپارزندانها کرد.

-         اودرسال 1944 مردم جدران، درسال 1945 مردم کنر رابه طرز خونين سرکوب کرده، درسال 1947 مطالبات برحق مردم صافی را درشرق کشور با عصری ترين سلاح بيرحمانه سرکوب نموده، نائب سالارعبدالرحيم خان کوهستانی معاون صدارت را به گناه منسوب بودنش به قوم صافی با خانواده اش محبوس نمود.

                ج: شاه محمود خان، برادرديگر اين خانواده، برغم اين که درهمه اعمال هاشم خان بحيث شخص دوم مملکت سهم و شرکت داشت؛ مگر بعد اً وی زمانی که زمام صدارت را عهده دارشد، درابتداء چهرۀ يک دموکرات (!) را ازخود تبارزداد؛ ولی اين ادعا کذايی بود:

                               تواضع های ظالم مکرصيادی بود بيدل

                              که خم خم رفتن صياد زبهر قتل مرغان است

                او روی همه ادعاهايش پاگذاشت و نهضت مشروطيت سوم را سرکوب و جرايد و مطبوعات آزاد را مسدود نموده، همه رهبران و فعالين احزاب سياسی، اتحاديۀ محصلين و جوانان را رهسپارزندانها نموده، روش ديکتاتوری خلفش را درپيشگرفت.

                د: سردارمحمد داوود خان، همان گونه که برادرزادۀ اصلی هاشم خان بود، درطرز ادارۀ کشور با کمی تفاوت راه عم بزرگش را بمثابۀ استاد و رهنمايش پيشه کرده، رهبران و فعالين احزاب و سازمانهای سياسی را برای سالهای متمادی، حتا تا دم مرگ بدون تحقيق، محاکمه و تعيين سرنوشت درکنج زندانها نگهداشت؛ عبدالملک خان وزيرماليه را نيز بدون بازپرس واقامۀ دعوی و تعيين مجازات تا اخرين روزهای حاکميتش محبوس وشکنجۀ روحی داد و صدای آزادی خواهی و انتقاد روشنفکران را خفه نمود؛ وليک داوود خان طرفدارترقی وپيشرفت کشورمطابق طرز ديد ويژۀ خودش بود و درزمينۀ رشد اقتصادی وآموزش و پرورش جوانان کشورنسبت به اخلافش دلسوزی و صداقت داشت:

       محمدداؤد با اينکه، طی دهسال حکومت خويش دربرابرهرگونه سازمان سياسی وحتی اجتماعی وفرهنگی ودربرابرهرگونه فعاليت توده يی و مبارزۀ سياسی بسختی حساسيت نشان ميداد؛ شخصآ خود را مرکز و مرجع سياست وقانونيت ميپنداشت؛ سياستهای تبعيضی ملی وقومی را اعمال ميکرد وبه توده های مردم ونقش سازندۀ شان درجامعه معتقد نبود؛ ولی وی جانبدار جدی ترقی وپيشرفت اقتصادی- اجتماعی افغانستان بود.

                چنانچه درنتيجۀ پلانهای رشد اقتصادی دهسالۀ وی، تحولات اقتصادی و اجتماعی درکشور بوجود آمد که درنتيجۀ آن صفوف روشنفکران به گونۀ روز افزون فشرده تر؛ تعداد زحمتکشان فزونترودرمجموع سطح آگاهی توده های مردم بيشتر گرديد .

    درست درهمين سالها بود، که رزمنده ترين عناصری ازحلقات مطالعه که درميان گروههای از جوانان ايجاد گرديده بود، بيش ازپيش خصلت سياسی کسب ميکردند... .

      درعرصۀ ايجاد حلقات مطالعه وگرايشها برای گسترش آنها، عدۀ از روشنفکران دارای انديشه های چپ ودموکراتيک، بويژه ببرک کارمل ( محصل فاکولتۀ حقوق دانشکاه کابل ) بفعاليتهای مبتکرانۀ ميپرداخت.

     ببرک کارمل درچندين حلقۀ مطالعاتی بطورمتناوب شرکت ميورزيد .  اودر برخوردها وصحبتهايش خيلی با احتياط ومتواضع بود، ولی عملآ نظريات سياسی وی به جانبداری جدی ازدموکراسی، که خيلی گيرا و مجاب کننده بود، سرتاپای مباحثات جلسات را احتوا ميکرد .

     کارمل بمثابۀ پلی ميان بقايای مبارزان آزاديخواه گذشته وجوانان و روشنفکران تازه بپا خاسته ، بنا برشناختهايش ازهردوجانب، زمينه های بازديدها وصحبتهای متداوم را با شخصيتهای سياسی دورۀ هفتم شورای ملی ، برای بسياری ازجوانان بوجود آورده بود، که عمدتآ عبارت بودند، از شخصيتهای خانوادۀ عبدالرحمن محمودی، ميرغلام محمد غبار، مير محمدصديق فرهنگ، فتح محمد فرقه مشر، براتعلی تاج وساير رهبران سياسی هزاره ها وديگرشخصيتهای حزب وطن ، رهبران حزب ويش زلميان، ازجمله نورمحمد تره کی، عبدالرؤف بينوا وبقايای اتحاديۀ محصلان دورۀ هفتم که همقطاران وی بودند وشخصيتهای مستقل ومنفرد مانند ميراکبرخيبرو ديگران.( 11) ( نقل از بخش چهارم رخداد ها... )

          طوری که درمباحث گذشته گفته شد، محمد نادرخان و بازمانده گانش بنا برتسلط روحيۀ جنون آميز قومی ومنافع خانواده گی، درراه غصب قدرت وبه دست آوردن تاج و تخت سلطنت، درافغانستان حمام خون را جاری نمودند تا اين که خود نيز دراين راه سرباختند؛ سلطنت وفرمانروايی دراين کشور را ميراث مشترک پدری خود ميدانستند. چنانکه مشاهده گرديد، بعد ازمرگ نادرخان قدرت و حکمروايی عملاً يکی پی ديگر به هاشم خان، شاه محمود خان و داوودخان، منتقل وازمحمد ظاهر صرف نامی بعنوان پادشاه برده ميشد.

     اما دراثربوجود آمدن تغييرات و تحولات عميق سياسی و اجتماعی دراوضاع جهانی وتأثير قانونمند آن دررشد وارتقاء بيشترآگاهی افکارآزاديخواهی درميان روشنفکران، بويژه جوانان دانشجو ودانش آموز کشور؛ تأمين مناسبات گستردۀ سياسی و اقتصادی افغانستان با دول پيشرفتۀ وترقيخواه جهان وجلب کمک های سودمند آنان درزمينۀ ايجاد زيرساختهای اقتصادی و فرهنگی و طرح و تنظيم سيستم پلان گذاری دولتی، بمنظور ارائه پاسخ به نيازمندی های ضروری مطالبات حياتی توده های مردم؛ همۀ اينها زمينه های مساعدی را برای رشد و تکامل انديشه های سياسی پيشرو عصر و فعاليتهای روشنگرانه و تشکل گروههای سياسی درمقياس وسيع تردرجامعه ببارآورده، نظام سلطنتی را مجبور به عقب نشينی نمود تا از انتقال قدرت بصورت نوبتی ازيک عضو خانواده بديگر آن، بنابرحکم زمان و مقاومت جانبازانه و تسليم ناپذير مبارزين آزاديخواه و تحول طلب اين سرزمين، انصراف ورزيده؛ برخلاف ارادۀ سردار صاحب مبنی بر حفظ حاکميت دروجود سيستم يک حزبی تحت زعامت خودش و سوای انتظارديرين مارشال صاحب (!) برای جانشينی پسرش به اساس نوبت دراريکۀ قدرت؛ سرانجام درماه مارج 1963 محمد ظاهرشاه با پخش خبر استعفای سردارمحمد داوود ازمقام صدارت و توظيف دوکتورمحمد يوسف وزير معادن وصنايع به تشکيل حکومت وکابينۀ جديد؛ به رقابت های درونی هردوجناح باصطلاح چپ(!) و راست سلطنت و ادامۀ استبداد خونين نظام مطلق العنان، دست کم درشکل و شيوۀ حاکميت نقطۀ پايان گذاشته، خواست تا اين بار خودش دررهبری و ادارۀ کشورنقش مرکزی را ايفاء نمايد... » ( نقل از بخش پنجم رخدادهای ... )

              از آن جايی که اين رويداد تاريخی و انتقال قدرت ازيک عضو مقتدر و مطلق العنان خانوادۀ حکمران به عضو ديگر آن، يعنی به پادشاهی که صلاحيت هايش بوسيلۀ عموها وکاکا زادۀ بزرگتر از خودش سلب و درکنجی ازارگ سلطنتی بمثابۀ يک اسير، قرار داده شده بود؛ بدون خشونت و خونريزی، صورت گرفت؛ بنابران اين رخداد را يک دوره تسليمی و تغيير درشکل و نحوۀ حاکميت و فرمانروايی برمردم، ازشيوۀ " نظام سلطنتی مطلقۀ سرکوبگر به نظام شاهی به ظاهر نيمه مشروطه ويا انتقال قدرت از يک صدراعظم ديکتاتور، خود خواه، جاه طلب و تماميت خواه انحصارگر؛ ولی فعال، با کفايت و کارکن ؛ به پادشاهی بی کفايت، عياش و ستم پيشه؛ مگر درعين حال متمايل به دموکراسی غربی، با تن دادن به بخشی از آزادی های مدنی دريک محدودۀ معين که  منافع و اختيارات فرمانروايی خودش و متحدين شهر نشين و روستايی اش صدمه نه بيند؛ يعنی پادشاه گردشی مسالمت آميز و معامله گرانه بين دو عضو خانوادۀ محمد نادرخان ناميد.

               اما اين که چگونه شاه ازخواب ( 30) ساله بيدارشد و چرا دست به انجام عملی زد که فرجام آن پس از ده سال منجر به سقوط سلطنت گرديد؛ نظريات و انديشه های متعددی از جانب تاريخ نگاران و پژوهشگران سياسی ارائه شده است. خواننده گان گرامی می توانند همه اين چراها را در نظرياتی که دربخش پنجم « رخدادهای خونبار... » ازاين قلم در سايت سپيده دم به نشر رسيده و بدسترس همگان قراردارد، مطالعه فرمايند.     

               خواننده گان گران ارج! اکنون شما داوری فرماييد که نگارندۀ اين سطوردرکجای نبشته های بالا، مرتکب خبط و خطای بزرگ شده ، که سبب رنجش و ناخوشنودی  رهبران پشت پردۀ شورای اروپايی (!) ، که اکثريت آنان را سازماندهنده گان کودتای ننگين 14 ثور 1365 تشکيل مي دهد ، گرديده که آنان  تحريکاتی را براه انداخته اند. اين ياران ديروزی پيمان شکن با دنباله روی از تبليغات خصمانه و عقده گشايی های افراد ، اشخاص و گروهک های بدنام، شکست خورده و عقده مند چپ نمای ديروزی و مزدوران امروزی جهان سرمايه، چون: حسن اميری ، نصير چرکين ( مهرين ! ) و قبيله گراهای بد طينت و هرزه گوی وابسته به سازمان " سيا " مانند نبيل مسکينيار و عمر خطاب... و قوم گراهای تماميت خواه ، تحت نام  " حزب وطنِ " ؛ گاهی عليه شخصيت هميشه جاودان ، روانشاد ببرک کارمل، تاخت و تاز می نمايند و زمانی هم عليه حزب دموکراتيک خلق افغانستان و برضد انديشه های پيشرو عصر و سنگرداران ادامۀ فعاليت نوين اين حزب شهيدان و قهرمانان (کميتۀ فعالين ح.د.خ. ا ) ، دست به لجن پراگنی می زنند تا بدين وسيله از نشر بخشهای بعدی نبشتۀ " رخدادهای خونبار دوسدۀ اخير ... "، جلوگيری بعمل آورند.        

                    پايان بخش چهارم

                          ادامه دارد