دینی گُم شده با عالمانی جنایت پیشه قسمت اوّل

دینی گُم شده با عالمانی جنایت پیشه

قسمت اوّل

 سال دهم هجری، در مکه مراسم حج الوداع پیامبری در میان اعراب بود که کار ابلاغ دین را تمام کرده بود، به‌ جای اینکه خوشحال باشد؛ اما آثار نگرانی در چهره‌اش نمایان بود.

در کنار درب کعبه ایستاده و قفل کعبه را با دست راستش گرفته بود، نه آنکه به آن تکیه بزند؛ زیرا

او شصت و دو سال داشت و انسانی تنومند بود. گویی دوست نداشت کسی وارد خانه شود؛ ازدحام جمعیت بسیار بود جدا از مردم مکه، اکثر مردان و زنان در شهر مدینه، بادیه نشینان و قبایل اطراف هم آمده‌ بودند.

همه از زن و مرد در جامه‌ی سفید احرام بودند مردم از یک رنگی خود خوشحال بودند؛ اما چنین حسی در پیامبرشان نبود. همه‌ی چشم‌ها به پیامبر بود؛ اما چشمان پیامبر دنبال فردی غیرعرب چون سلمان فارسی بود، نه از آن جهت که تفاوتی بین بندگان خدا قائل باشد؛ زیرا وصف او به رحمت للعالمین ذکر شده است. هدف تمام رسالت‌های ابراهیمی هم برپایی قسط وعدل است – حدید ۲۵: لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ...  همانا ما پيامبرانمان را با معجزات و دلايل آشكار فرستاديم و همراه آنان كتاب (آسمانى) و وسيله سنجش فرو فرستاديم تا مردم به عدالت و دادگرى برخيزند ....

او سلمان را به نزدیک خود می‌خواند و سلمان در مقابل او می‌ایستد و به صورت مبارک ایشان در زیر آفتاب سوزان خیره می‌شود چشمان سلمان نگرانی را درک نمی‌کند و حتی نمی‌داند چرا مورد خطاب است؟ اگر چه سلمان همردیف اهل بیت بود – سلمان منا اهل البیت – اما اهل بیت  واقعی او – هارون او - در کنارش بود و یا مرد بلند قد، یار غار او ... و همه بودند! اما او گویی فقط با سلمان ' فارسی زبان ' کار داشت.

پیامبر به سلمان نگاه می‌کند، هنوز قفل کعبه در لابلای انگشتان دستش دیده می‌شود، به سلمان می‌گوید ای سلمان دوست داری که عاقبت کار امت من (امت اسلامی محمدی) را بدانید.

شوق در چشمان سلمان نمایان است که در ذهن خویش پیروزی حق و برپایی عدالت را به تصویر کشیده بود؛ اما با کمال ناباوری مبهوت می‌شود. وقتی پیامبر می‌گوید اینان – در آینده‌ی نزدیک - دین را ضایع می‌کنند و به زنان و کودکان رحم نمی‌کنند. عالمان آنان با دین در دنیا معامله می‌کنند...

سلمان بی‌چاره که تمام تصوراتش از آینده‌ی روشن مسلمانان به هم می‌ریزد با کمال تعجب سخن پیامبر را قطع می‌کند و می‌پرسد مگر چنین چیزی می‌شود و پیامبر هم به اجبار قسم یاد می‌کند و می‌فرماید آری قسم به آنکه جانم در دست اوست چنین خواهد بود و باز پیامبر ادامه می‌دهد و از جنایت علمای خائن و سوء استفاده از نام دین سخن می‌گوید. باز سلمانِ درمانده می‌پرسد مگر می‌شود؟ باز پیامبر بر نام الله جل‌جلاله سوگند یاد می‌کند که چنین خواهد شد و همچنان پیامبر با شدت نگرانی از آینده‌ی هولناک امت اسلامی سخن می‌گوید که چگونه کشتار می‌کنند؛ چگونه ارزش‌ها را از بین می‌برند؛ چگونه وحشت ایجاد می‌کنند و رفتارهای ضد بشری را ترویج می‌دهند و ....

سلمان چنان آگاهانه و دقیق به موضوع می‌نگرد و عاقبت و نتیجه‌ی کار را با اندیشه‌ها و تصورات پیش ساخته‌ی خویش  مقایسه می‌کند و کلاً در تضاد می‌بیند، شگفت زده می‌شود و به ناگاه از رسول خدا در مورد امکانش پرسان می‌کند، که آیا ممکن است اینها اتفاق بیافتد؟ و رسول الله به کسی که جانش در دست اوست قسم می‌خورد که امکان می‌یابد.

البته سوال سلمان از روی بی باوری یا کدام مشکو‌کیتی در ذات او نیست؛ بلکه در ذهن او نمی‌گنجد و او مبهوت وار پرسش می‌کند، که بفهمد آیا امکان پذیر است امتی زیر پرچم و لوای آخرین دین ابراهیمی که ادعای دینی کامل دارد، آن چنان پایان غم انگیز ودور از ذهن وخلاف تصور داشته باشد؟ پیامبر هم چه آگاهانه سلمان را انتخاب کرد. زیرا اگر ابوبکر را مورد خطاب قرار می‌داد او هیچگاه سخن پیامبر را قطع نمی‌کرد و تمام نا گفته‌ها را هم تصدیق می‌کرد.

 چنانچه شیخ محی‌الدین ابن عربی در فتوحات مکی در جریان صلح حدیبیه یاد آوری می‌کند که اکثر صحابه، پیامبر را با عصبانیت دروغگو خطاب کردند چون با وعده‌ی زیارت کعبه - بر اساس خواب پیامبرـ آمدند؛ اما وارد مکه نشدند. در آن هنگام ابوبکر آنها را به آرامش و صبر دعوت می‌کرد و می‌گفت هرآنچه پیامبر گفته و می‌گوید راست است و حقیقت دارد.

قرآن از پیامبر دفاع کرد که خوابش رویای صادقه بوده است و انشاءالله وارد مکه می شوید.

 فتح ۲۷ - لَّقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ ۖ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاءَ اللَّهُ ... . صلح حدیبیه را با مکیان انجام داد و در زیر درخت ، بیعت رضوان را از مسلمانان گرفت که نفی جنگ و شمشیر باشد که خداوند هم ضمن بخششیدن تمام آنها مژده‌ی فتح المبین در سایه‌ی صلح را داد و عاقبت کار هم چنان شد که بدون خونریزی فاتحانه وارد مکه شدند.

سلمان فارسی عرب نبود و از دیار خراسان آمده بود نامش روزبه بود پیامبر او را سلمان خطاب کرد؛ قبل از مسلمانی، مسیحی بود، به کلیساهای زیادی  در شهرهای مختلف در امپراتوری رم سر زده بود؛ در حضور کشیشان و راهبان خاصی حضور یافته بود؛ از طرف دیگر قانون حاکم بر دو امپراتور ایران و رم را دیده بود و سالیانی در میان مسیحیان با آرامش زیسته بود.

 نمونه‌ی این آرامش بعدها آشکارتر شد وقتی جمعی از مسلمانان از ترس شکنجه و کشتار مشرکین در مکه، به امر پیامبر به حبشه‌ی مسیحی مهاجرت کردند و پادشاه مسیحیان تصدیق کرد که اسلام و مسیحیت از یک سرچشمه اند و تعهد داد از مسلمانان محافظت کند و یکتا پرستان عرب با حفظ دین خود در آرامش در میان مسیحیان برای هر مدتی که ‌خواستند، زندگی کردند.

  اگرچه سلمان فارسی با آرامش زیسته بود؛ ولی بنا به توصیه راهبان مسیحی راهی شبه جزیره عربستان می‌شود که خود را به رسالت نوظهور برساند. او می‌دانست که چرا مسیح در ناصریه معجزه نکرد و فرمود " مکان رسالت، احمق ترین مردمان را دارد ". او آگاهی داشت که یهودیان، مسیح را نپذیرفتند و نقطه‌ی رشد مسیحیت که صادقانه به او رسیده بود ایمان آوردن مردمانی دیگر بودند که با یهودی‌ها هیچ سنخیتی نداشتند. اما آیا چنین شانسی برای آخرین رسالت روی خواهد داد؟

' اگرچه پیامبر به حاکمان سه ملت – متفاوت از اعراب – نامه نوشت و رسالت خود را معرفی کرد؛ اما آنها نپذیرفتند '. اگر یکی از آنها می‌پذیرفت ، قطعا خاورمیانه‌ای دیگری داشتیم و دین اسلام چهره‌ی دیگری داشت و پیامبر هم با نگرانی درب کعبه را قفل نمی‌کرد و آینده‌ی اسفناکی برای سلمان بیان نمی‌کرد.

سلمان قبل از عازم شدنش به حجاز، مردی آزاد بود و آزادانه در امپراتوری‌های رم و ایران سفر کرده بود. نصف عمرش را در مسافرت گذرانده بود؛ اما تا به سرزمین عرب‌ها وارد می‌شود ناگهان حقوقش پایمال می‌گردد؛ برده می‌شود و می‌فهمد در میان این ملت، انسانیت در زنجیر است.

او امیدوار بود که رسالت جدید می‌تواند انسانیت زنجیر شده را آزاد کند. آیا تصور سلمان فارسی درست بود؟ او چطور پارادوکس های مسیح ع با محمد ص را حل کرد؟

سلمان در مدینه فروخته شد. وقتی آوازه‌ی پیامبر اسلام را شنید  در بین اشتیاق و امّاها در‌گیر بود. بدبختانه زنجیر بردگی و بندگی او را زمین‌گیر کرده بود و نمی‌توانست  پیامبر را ببیند و نشانه‌ها را بسنجد  تا به اما و اگرها پایان دهد.

چراها از ذهنش دور نمی‌شد. چرا پیامبر تا سن چهل سالگی بر بت‌ها اعتراضی نداشته است؟ چرا تابع قانون بردگی بوده‌ است و زید تا ۱۵ سال برده‌ی او بود؟ چرا دخترانش ـ رقیه ، زینب و ام کلثوم را در سن هفت سالگی، عروسی داد؟ باز خوشحال از آن بود که بعد از بعثت در سن چهل سالگی، رسوم عرب را یکی بعد از دیگری نفی می‌کند و مهمتر از همه صحبت از یکتا پرستی می‌کند ....

همه‌ی این‌ها قریب دو دهه ، ذهن سلمان  را به خود مشغول کرده بود. تا زمانی که پیامبر با دعوت دو طایفه‌ی اوس و خزرج به مدینه هجرت می‌کند، سلمان فرصتی می‌یابد تا نشانه‌های پیامبری را تحقیق کند و بعد جواب سوالات خویش را می‌یابد و ایمان می‌آورد.

پیامبر اگرچه قدرت داشت که به زور سلمان را آزاد کند؛ اما از راه معامله و رضایت صاحب او، سلمان برده شده را آزاد می‌کند و زنجیر بردگی سلمان را باز می‌کند.

برخلاف اعراب مسلمان، من معتقدم این معامله برای آزادي برده، به معنای قبول نظام بردگی نیست بلکه در ذات خود، نفی بردگی است .

سلمان تخصصی در جنگ نداشت برعکس تخصص او در دفاع بود! بارزترین کار او پیشنهاد خندق به دور مدینه در " جنگ خندق " بود.

سلمان به لقمان حکیم شهره پیدا کرد و مورد خطاب پیامبر در میان آن ازدحام بود زیرا ارزش آزادی را می‌دانست، در آسایش زندگی کرده بود، آشنا به قانون امپراتورها بود و باور داشت که کلام الهی ضمانت الهی دارد و ....

اما تنها تصور نکردن واقعیاتی بود که در ذهنش جا نمی‌گرفت اگرچه او به کلام مسیح در باره‌ی مردم ناصریه – شهر مسیح - باور داشت و برخورد مکه – شهر پیامبر - را هم دیده بود. از مسیح آموخته بود که رسولان در میان احمق‌ترین مردمان اعلام رسالت می‌کنند. در قرآن هم خوانده بود که:

الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ﴿۹۷﴾  سوره توبه –

اعراب حق کش‌ترین مردمانند که به پوشاندنِ حقیقت ، دورویی و تفرقه انداختن(مشتاقند)؛ حدود الهی را نمی‌شناسند .... و همچنان آگاهی داشت که رسول خدا ص اشاره کرده بود که : معاشر قریش! تضربون العجم علی الاسلام هذا، و الله لیضربنکم علیه غدا... ای جماعت قریش! شما بر عجم به خاطر اسلام آوردن شمشیر خواهید زد ، اما به خدا سوگند در آینده آنها شما را به اسلام دعوت خواهند کرد! ( نفس الرحمن، ص ۱۹۹ و ۵۶۲؛ مجمع البیان، ج ۹، ص ۱۰۸) .

 سلمان دو دهه بعد از پیامبر زیست اما اگر دو دهه بیشتر از عمر خود می‌زیست، می‌دید که چگونه امام حسین در ماه حرام از جنگِ محرم، موسی وار شبانه فرار می‌کند، از مسلمانان می‌گریزد!  مسلمانان او را از رسیدن به سرزمین ابراهیم باز داشتند و اورا سر بریدند و اهل بیت او را بنام دفاع از دین سلاخی کردند که چنین سرنوشتی برای موسی و داوودِ فراری پیش نیامد! - لابد تعقیب کنندگان آنها ، اعراب نبودند! – اعراب مسلمان به کشتن حسین ع بسنده نکردند و به نام انتقام از او برای رسیدن به حکومت، او را انتقام گیر معرفی کردند (قیام مختار سقفی) – اتهامی که آن حضرت در مقابل مرگ پدر و برادر خود هرگز مرتکب نشد .

حاکمان اسلامی و عالمان شیعی باز فرار حسین را به قیام برای حکومت، تعبیر می‌کنند تا مشروعیت به حاکمیت خود دهند.

فقط چند دهه از عمر اسلام نگذشته بود که حجاج بن یوسف در مکه و مدینه کشتار بزرگی راه انداخت و امر کرد که مردانش بر زنان و دختران تجاوز کنند و به قول ابن عربی ، تا چندین سال دختر باکره‌ای در این دو شهر نبود.

در کتاب "بو حنیفه و حیاتهُ " اشاره شده که امام جعفر از بو حنیفه می‌پرسد که ' بلد الامین ' اشاره شده در قرآن، چگونه می‌تواند مکه و مدینه باشد، آیا از جنایت حجاج بن یوسف آگاهید!

حفظ سرزمین امین در همه‌ی مکان‌های رسالت ابراهیمی رعایت شد الا در سرزمین حجاز!

چنگیزخان مغول، چهره‌ی خونریز تاریخ بود؛ اما با مشرّف شدن تیمور لنگ به دین اسلام، گوی سبقت در کشتار را از چنگیز ربود. تیمور لنگ در کتاب خود " منم تیمور جهان گُشا " آورده است که با داشتن مسجد متحرک و قابل حمل، همیشه نماز را به جماعت می‌خواند و برای خداوند و به نام قرآن شمشیر می‌زد. مناره‌ها از کله‌ی انسان‌های مسلمان می‌ساخت چون مذهب او درست تر بود!

با حکم جهاد کشور گشایی می‌کرد ! و ... حاکمان تشیع و تسنن هم از قافله‌ی حکم جهاد جا نماندند؛ نمونه‌ی بارز آن آل صفویه و نقطه‌ی مقابلش عثمانی‌ها بودند که هر دو در طول تمام زمامداری و حکومت ‌شان در سایه‌ی فتوای جهاد علیه همدیگر، نمی‌توان سالی بدون جنگ و خونریزی را یافت.  در یک سال بیشتر از چهار بار مردم را به میدان‌ های جنگ می‌کشیدند.

حاکمان اسلامی، مذهب خود را اسلام ناب معرفی می‌کردند و ممالک اسلامی مجاور را کافر به حساب می‌آوردند. در جنگ‌های صد و پنجاه ساله حنفی ها با شافعی ها چنین آمده که از اسیران شافعی مذهب خواستند ایمان بیاورند و شافعیان مشکوک بودند که آیا کلمه‌ی شهادتین شاید همانی نباشد که در اسلام آمده است! زیرا حدیث ساخته بودند که گویا پیامبر فرموده است ابو حنیفه منیر (هدایت کننده) امت من است و شافعی مُضلّ ( گمراه کننده ) امت من است.

امروزه سیاست کشورهای مسلمان جز جنگ و ایجاد وحشت از هیچ قاعده‌‌ی دیگری پیروی نمی‌کند.  رهبر انقلاب اسلامی ایران، بنا به استناد آیات قرآنی، جنگ را رحمت الهی خواند! و در مقابل کتاب سلمان رشدی– با نداشتن منطق پاسخگویی - فتوای کشتن و ترور نویسنده را داد.

زمامداران اسلامی در ایران موضوع کربلا را به قیام برای حکومت معنا می‌کنند و تمام سیاست خویش را بر مرگ و نیستی و نابودی دیگران قرار داده‌اند و اگر در جنگ هشت ساله با عراق، در موقعیت ضعف قرار نمی گرفتند هیچگاه راضی به صلح نمی‌شدند.

کشتار مخالفان و مردمِ ناراضی را اجرای فرامین الهی می‌دانند. در روزهای اخیر پرده از شهر‌های زیر زمینی موشکی و ادوات جنگی بر می‌دارند و به آن افتخار می‌کنند و مردم در زیر سایه‌ی ظلم آنها هر روز فقیر و فقیرتر می‌شوند . دقیقا دیکتاتوری آنها هم سان دیکتاتوری کره‌ی شمالی است. فقط با یک تفاوت؛ دیکتاتور کره‌ی شمالی چون باور به دین ندارد و خود را نماینده‌ی خدا نمی‌خواند، اقرار کرد که در اداره‌ی کشور ناتوان بوده است اما در حاکمیت ولایت فقیه در ایران ناتوانی خود را به بیگانگان نسبت داده و گاه آن را گردن خدا انداخته اند.

 سیاست خارجی آنها با استناد از دین اسلام تدوین شده است که از جنایت‌کاران جنگی و گروه های تروریستی حمایت می‌کنند؛ در مقابل کشورهای جنگ زده‌ی افغانستان، عراق، سوریه، لبنان و یمن  سیاست دامن زدن به نا امنی را در پیش گرفته‌اند.

عربستان و قطر جدا از ترویج خشونت‌های بر گرفته از متون اسلامی در سابق، بالاترین بودجه‌ی  مالی خویش را به ساختار داعش اختصاص دادند و با بهره گرفتن از ایده‌های تمدن اسلامی ـ عثمانی ترکیه، در آن کشور به آموزش داعش در کنار دیگر گروه های اسلامی سوریه پرداختند.

عربستان با سرمایه گذاری در پروژه‌ی سلاح های هسته‌ای پاکستان و دادن وام های بلاعوض و کمک‌های مالی تحت پوشش اعانه‌های نمادین و مذهبی دارد همچنین تامین مالی مدارس دینی پاکستان توسط عربستان بوده است. ساخت مدارس دینی در افغانستان توسط پاکستان در امتداد همان سیاست جنگ افروزی اعراب است.

در ابتدای حاکمیت طالبان بر کابل، عربستان و پاکستان و امارات تنها کشورهایی بودند که حکومت طالبان را به رسمیت شناختند. با نبودن علم و آگاهی در بینش اسلامی و غرق بودن مولوی ها و عالمان دینی در باورهای پوچ و تهی و با هدایت جامعه به سوی فتنه گری و جنگ، پرتگاهی در جهت نابودی مردم و توانمندی های مردم افغانستان ایجاد کرده‌اند.

نمایش صلح از دوحه تا مسکو هیچ نتیجه‌ای به نام صلح ندارد، جز اینکه به طالبان در سطح جهانی اعتبار می‌دهد.

آیا براستی این دین اسلام که امروز اساس دعوتش بر وحشت آفرینی، کشتار، انتحار و نابودی هم کیشان خود است،  تابع ابراهیم است؟ آیا بنا به ادعای قرآن، واقعا دین ابراهیمی و حنیف است؟

ابراهیمی که تمام دعاها و خواسته‌هایش صلح و زندگی و برکت است و برای هدایت مردم به خداوند توصیه‌ی فرستادن پیامبر با کتاب را کرده است! تا در سایه‌ی حکمت و فهم، با عزت و آرامش زندگی کنند. زیرا مسیر جنگ و خونریزی احتیاجی به هدایت ندارد:  آیه‌ی  ۱۲۹ سوره بقره از زبان ابراهیم علیه‌السلام: «رَبَّنا وَ ابْعَثْ فیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ‏ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ».  یعنی پروردگارا، در میان آنان، رسولی از خودشان برانگیز، تا آیات تو را بر آنان بخواند و کتاب وحکمت به آنان بیاموزد وتزکیه‌شان کند، زیرا که تو خود، عزت‌بخشِ حکیمى.  ( قبل از ابراهیم بیان شریعت بصورت توصیه‌ای – میترائی- بوده است چنانچه در قرآن به نحوه‌ی رسالت نوح اشاره شده است: آیه ۱۳ سوره شورا: شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً...)

مسلمان امروزی سنت پیامبر ابراهیمی را بر خشونت و وحشت معنا می‌کند در حالی که ابراهیم با ملائکِ عذاب مجادله می‌کرد که برای قوم لوط – که در حق خود ظلم کرده بودند و کسی از دست آنها امنیت نداشت - حق زندگی را محفوظ بدارد و تا آخر تلاش کرد که آنها را از نابودی نجات دهد.

" فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى‌ يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ «۷۴هود»  پس چون ترس و وحشت از ابراهيم برطرف شد و بشارت (فرزند نيز) براى او آمد، درباره‌ى قوم لوط با ما به ( جرّو بحث و) مجادله پرداخت (تا شايد از نابودی آنان جلوگیری كند).

پس دلیل نگرانی پیامبر در روز حج الوداع و خطاب دادن سلمان برای ابراز انزجار از مسلمانان با کمی دقت، کاملا مشهود است.

شاعر مبارز اقبال لاهوری هم زیبا به آن اشاره می‌ کند:

ز من بر صوفي و ملا سلامي                    که پيغام خدا گفتند ما را

ولي تأويل شان در حيرت انداخت               خدا و جبرئيل و مصطفي را

ادامه دارد...

طاهره خدانظر

t.khodanazar@yahoo.com