بهار ما و بهار آنان

بهار ما و بهار آنان

شد بهار و رنج سرمای زمستا نم هنو ز

روی بر آفاق حصر شام هجرا نم  هنوز

با پر و با ل  شکسته  بسته در کنج قفس

رنج بنبست گذر برباغ و بو ستا نم هنوز

نی خبر از لاله زار بلبلان  کشت و کار

حیرتم  بر رمه  و چوپان  دهقا نم هنوز

هرطرف با تا بش خورشید گرمای بها ر

من بعمق  چاه  یخبندان گروگانم هنوز

موکب قله  نشینا ن تا به  کیهان میرسد

بسته در زنجیرغم در کنج  زندانم هنوز

دیگران  درعصر انترنیت تسخیر فضا

من چوبا دور حجر دست گریبانم هنوز

هرکه درس دانش فرهنگ ازمامیگرفت

حال خود در چا لش غول بیا بانم هنوز

کشتی با زیگران موج  برساحل رسید

با شکسته زورقم من غرق توفانم هنوز

دیگران سیر هدف بر آسمانها برده اند

من سفرگم گشته ی هردشت دامانم هنوز

هرکسی دربی نیازی ورفاه عشرت اند

من  فقیر و احتیاج  لقمه ی نا نم هنوز

هرکجا لبخند نو روز است  شادی بهار

من بعزلتها وغربت چشم گریانم هنوز

خیز تا طرح  نوی سازیم برفصل بهار

ریشه درآ بست امید ثمر زآنم  هنوز

خیز تا با همگرایی، با همی و یکدلی

مرهم دلها شویم امید درما نم هنوز

 

نوروز بهار بی  خزان  میخواهم

برخلق شریف ومهربان میخواهم

بر بلبل مرغ سحر ولاله ی دشت

جشن همگان و جاودان میخواهم

***

نوروز خوش هموطنان میخواهم

بر جنبش رزم آ وران  میخواهم

هم برسرکله ها که یخبندان است

بیداری  برای خفتگا ن میخواهم
باعرض حرمت

عبدالوکیل کوچی