نقد نویسی و انتقاد جویی عبیدزکانی منتقد زبردست اجتماعی در ادبیات فارسی- دری

" سيد احسان واعظی"                

 

 

 

نقد نویسی و انتقاد جویی

عبیدزکانی منتقد زبردست اجتماعی در ادبیات فارسی- دری

 

                 هر چیز و مطلبی که در آن هدف و مقصدی وجود داشته باشد، ناگزیر تابع حدود وقوانین میگردد و هر آنچه که شامل نظم و قانون گردد، ناچار و بدون استثناء مقیاس و میزانی را دارا میگردد، که بآن سنجیده شود. احتیاج به اصول و موازینی که بتوان کارها و منجمله آثار هنری و ادبی را به آنها سنجید، از قدیمترین زمان احساس شده است.

                  افلاطون مبنای انتقاد را بر نظریات اخلاقی قرار داد. رسالۀ "شاعری" ارسطو قدیمترین اثری است که در آن اصول و قواعدی برای سنجش آثار ادبی تدوین یافته است. بعضی از محققان گمان برده اند که ارسطو این رساله را در رد اصولی که افلاطون اساس انتقاد ادبی شمرده بود ، نگاشته است.

                 فن سنجش یا نقد " کریتیک" یکی از فنون کهن است که میخواهد موافق انگاره ها و پیمانه های قضاوتی، کار یا اثری را ارزیابی و صرافی کند و از روی همین محک و سنجش است که سمین را از غث، درست را از نادرست، سودمند را از زیانمند، نو را از کهنه، کامل را از ناقص و صواب را از خطا میتوان باز شناخت. تا زمانیکه درست را از نادرست تشخیص ندهیم و از نقص و خطا پرهیز ننمائیم، کار و اثر ما سالم و کامل نمیگردد.

                 تأثیر مهم انتقاد در ارزیابی و بازنگری فعالیت و عملکرد کارفرمایان ، سیاست گذاران، مؤلفین و ایجادگران مایۀ نگرانی و گاهی دل آزردگی ایشان میگردد. زیرا هر سیاست گذار و کارفرما و ایجادگر اگر چه کم توان و کم مایه و کم هنر باشد، نقش و کار و آثار خود را عزیز میداند. گفتۀ سعدی است که:

                 " هرکس را عقل خود بکمال نماید و فرزند خود بجمال".

                 از همین جاست که اکثراً سیاست گذاران ، کارفرمایان و مؤلفین آثار از زهر گفتار و نیش قلم انتقاد می رنجند و انتقاد را کار حسودان، تنگ نظران و کج اندیشان میدانند ؛ اما هرچند منتقدان به غرض ورزی و کینه توزی متهم گردند، اهمیت انتقاد را نمیتوان انکار نمود. زیرا وجود نقادان و مفسران کار ها و آثار که خود قشری از روشنفکران جامعه اند ، هم برای نقش آفرینان، کارپردازان و مؤجدین آثار بخاطر آنکه در آيینۀ نقد به درستی و نادرستی خود پی ببرند و کار های خوبش را کمال بخشند و هم برای مجریان امور و پذیرندگان آثار برای انکه کالا های مطلوب را بهتر بشناسند؛ ذوق های خودرا پرورش دهند و دیدگاه های خود را ژرف تر سازند؛ امر ضروری پنداشته میشود.      پس از همین جاست که در جامعۀ معاصر از وجود قشر روشنفکران، زمرۀ نقادان و مفسران پدید میآیند که محور فعالیت شان نقد و تفسیر کارها و آثار و از آنجمله کار ها و آثار هنری و ادبی است. این نقادان، داوران اجتماعی در بارۀ این آثار هستند که هنرمند و هنر پذیر و کار پرداز و اجرا کننده هردو در زیر ذره بین داوری انها قرار میگیرند و در دادگاه بی رحم ، ولی منصف این داوران به رسائی و نارسائی کار های خود پی می برند.

                  اینکه انتقاد را بعضی کسان محدود کنندۀ فعالیت های سیاسی، اجتماعی ، ادبی، هنری وغیره شمرده اند، بجا نیست. انتقاد و ایراد اگرچه ناروا هم باشد، مجری واقعی را از کار باز نخواهد داشت. یکی از نویسندگان فرانسوی در مقابل این جمله که " هنر مند محتاج تشویق است" می گوید" بعکس هنر مند به گوشمالی احتیاج دارد" .

                 انتقاد امور و نقد آثار بایست که بر مبنای ملاک های عینی، قضاوت سالم، استدلال منطقی و محتوای ارزنده صورت گیرد و نباید هیچگاهی سمت ذهنی ستایشی و یا نکوهشی عبث پیدا کند و ضرورت است که سخن انتقاد برای هر کدامی از بخش مقنع، عینی و ملموس باشد. هرگاه نقد در پیشرفت و انکشاف دانش، هنر و اجتماع نقش مؤثری را ایفأ نتواند و به طرح مسائل نو و آموزنده و تفکر بلند و رشد یابنده نیافزاید، یک نقد آفریننده و معرفت دهنده نخواهد بود. مسألۀ با اهمیت این است که نقد و تفسیر روی کدام محور عینی و منطقی صورت گیرد. نقاد از کدامین موضع باید دست رد و قبول بزند. این نقد و سنجش بر کدام اساس باید توضیح، توجیه و تفسیر گردد و بنیاد آن بر چه پایه ای استوار باشد.

                  کارهای علمی و منجمله آثار هنری، ادبی و غیره از جهت زبان، شیوه، سبک، موضوع، ترکیب، شکل تلفیق و ویژه گی های دیگر خود بسیار متنوع اند.

                 این تنوع اصولاً از مختصات طبیعت و جامعه و پدیده های هردو از آنجمله در گسترۀ هنر وادب میباشد. حال اگر نقادی بیاید و تنها نوع خاصی را که موافق ذوق اوست ، مطلق کند و هر آنچه را که جزء آن باشد رد نماید و بکوبد، پس کار درستی نکرده است. پر واضح است که اختلافات بزرگی در مسائل ذوقی انسانها وجود دارد. اگر بخواهیم مثال ساده بیاوریم، بجاست بنگریم که چه اندازه گلهای گوناگون وجود دارد که دل انگیز اند، یا چه بسیار انسانهای مختلف که جذاب یا جالبند و چه بسیار چیزهای رنگارنگ لذیز و کامبخش در میان خوراکه ها و نوشابه ها دیده میشود. حال اگر کسی دعوی کند که مثلأ گل لاله زیباست؛ یا نقل بادامی لذیز است؛ یا زیبا رویان فلان کشور زیبا و دل آرا هستند؛ تنگ نظرانه و با پیشداوری ذهنی رفتار کرده و بر واقعیت ستم رانده و پای مانده است.

                  بهمین جهت در اثر هنری و ادبی باید تنوع شکل و سبک را پذیرفت و بویژه نقاد و صراف هنری ذی حق است که در میان این اشکال و سبک ها یکی یا چند را بیشتر بپسندد؛ ولی ابداً حق ندارد که پسند خود را مطلق کند و انواع معینی را از عرصۀ هنری و ادبی بالا ببرد و برازنده جلوه دهد.

                 آنچه که از کار وآثار هنری و ادبی باید طلبید ، تعهد اجتماعی ، جانبداری تاریخی و خدمت آن به سمت تکامل وترقی اجتماعی است؛ نه تبعیت حتمی از این سبک یا آن سبک. بنابران مطلب در شکل نیست؛ بلکه در مضمون آن میباشد که نقاد باید چه محوری داشته باشد و برای نقد خود چه مسؤولیتی قایل میگردد و چه تعهدی را برای خود به گردن می گیرد. جهان بینی وی چیست،ا ز کدام طبقه دفاع میکند؛ به کدام آرمان دل بسته است؛ به سود کدام نظام اجتماعی و اقتصادی می کوشد و چه انگیزه ای او را به سنجش و نقد و تفسیر واداشته است؟

                  نقادی که یک جهان بینی غیر علمی، فردگرایانه و ارتجاعی داشته باشد، هر اندازه که واژه باف، استدلال تراش و اصطلاح ساز خوبی باشد و هرقدر که فکر منفی خودرا شفاف، مرصع، مزین و درخشان جلوه دهد، نقاد و مفسر خوبی بوده نمیتواند و بقول ارسطو فیلسوف بزرگ یونان اگر " سرکۀ خودرا در ساغر زرین بریزد" .

                 قضاوت و سنجش باید بر محور های عینی و علمی مبتنی باشد و نه بر محور ذهنی و شخصی که هرقدر هم از جهت تبحر و عبارت پردازی در سطح بالا قرار گرفته باشد، بهر جهت نمیتواند حجت قرار گیرد. منظور از عینی، بی طرفی اجتماعی نیست.

                  نقاد و مفسر چنانکه قبلأ یاد آوری گردید، باید موضع و طرف داشته باشد. از منافع خلق و حقیقت در مقابل ستمگران و پامالگران حقیقت دفاع کند؛ ولی این جانبداری اجتماعی به هیچوجه مخالف عینی بودن، داشتن انصاف، دقت، صداقت، شرف و وجدان علمی و جستجو و کاویدن وپی بردن به نکات و دقایق و ظرایف نمی باشد.

                 طبیعی است که هرگاه اثری طبع زیور آراست، هنری به نمایش گذاشته شد یا اقدام و حرکتی در منصۀ اجرأ قرار گرفت، در معرض انتقاد قرار میگیرد؛ اما این بدین معنی نخواهد بود که همیشه انتقاد درست و بجا باشد و هرگز گمان غرض و خطا در آن نرود، و چون منتقد انسان است ، چطور که خود در تنگنای خطا و غرض قرار نگیرد؟ در کشور ما عیب عمدۀ برخی نقادی ها، بروز ذهنی گرايی است. یعنی بنیاد کار بر مهر یا بی مهری نقاد به فرد مورد انتقاد قرار میگیرد و چنین نقادی متأسفانه خود را به اندازه کافی پهلوان و چالاک می بیند که فرد مورد بی مهری خودرا گرچه هنر مند خوبی نیز باشد به سوی حضیض ببرد؛ ولی فرد مورد مهر خود را اگرچه نا هنرمند باشد، به سوی اوج بکشد. ذهن گرايی الحق بلای رایج و عظیمی است. لذا نقادی کاری است که به دانش و وجدان علمی و وجدان اخلاقی نیاز مبرم دارد و هر مدعی حق ندارد با نیش قلم دلها را بخلد و جانها را بفرساید و گويد که من نقاد یا مفسرهنری و ادبی هستم. بایست که کار نقد از نداشتن محور عینی و فکری قضاوت و از ذهنیگری و عدم علمیت نجات یابد.

                  بارها دیده شده که در رابطه به یک موضوع و اقدامی دررسانه ها و انتشارات کتبی، سمعی و بصری عقاید مختلف اظهار گردیده و اختلافاتی میان آنها وجود داشته است. منتقدی ازروی بغض و غرض، یاوه ای را شاهکار قلمداد نموده؛ یا شاهکاری را پست و ناچیز شمرده است؛ اما منتقد هرقدر به سوء نیت و تمایلات منفعت جویانۀ شخصی دلبسته و درگیر باشد؛ این را باید بداند که عرصۀ سنجش و داوری تهی نیست و دیگران نیز وجود دارند که دراین زمینه قضاوت نمایند و حقیقت روزی آشکار خواهد شد. زیرا داور در این میانه زمان است و گاه این داوری، زمانی انجام میگیرد که پیش از آن غوغا های دعوی آمیز فراوانی صورت پذیرفته است. هرگاه منتقدی بر شخص و موضوعی ایراد گیرد، مخاطب کینۀ او را نباید در دل جا دهد و به خصومتش کمر بندد؛ بلکه اگر آن ایراد بجا، درست و وارد باشد، از وی تشکر نماید که رهنمائیش کرده و وی را به نقص و خطایش متوجه گردانیده است. اگر انتقاد وارد نباشد، زیانی ندیده تا جای تلافی، انتقام و کینه ورزی باقی ماند و نهایتأ بر نادانی و کج سلیقگی منتقد اعتنائی نداشته باشد. هرچند که آفرینندگان دانش و هنر واقعی طی زندگی خود  گلشنها، گلخنها، تنگنا ها و فراز و نشیب های روانی شگرفی را طی میکنند و دستاورد آنها عصارۀ آزمون دردناک آنها وغالبأ پاسخی به پرسشهای جوشان روان شان میباشد و اثر آفریدن کار سهلی نبوده زیرا:  

 

بس نکته غير حسُن بباید که تا کسی      مقبول طبع مردم صاحب نظر شود.

                                                                                       ( حافظ )

 

                  متأسفانه که کرکتر وآداب جوامع عقب مانده منجمله کشور ما بیانگر آنست که اصلأ در هیچ عملی، خطائی در میان نیست و اگر باشد، هرگز کسی بآن ایراد گرفته نمیتواند و هرگاه گستاخی نماید و ایرادی گیرد، پس این گوی و این میدان. دراین صورت منتقد را به غرض  و دشمنی متهم ساختن و وی را با توطئه و توهین از میدان بدر کردن بهترین چارۀ کار تلقی میگردد.

                  از آنجايی که عملکردهای سیاسی و اجتماعی و آثار تألیف شده در کشور ما کمتردر محک قضاوت و پای سنجش دقیق قرار گرفته و تا هنوز کلتور انتقادو قبول و هضم آن به یک پروسۀ قانونمند برای تجدید حیات سیاسی و اجتماعی مبدل نگردیده، بناً هرکه برای رفع نقیصه و پیشرفت کار به انتقاد پرداخته، دشمنان زیادی کمايی نموده؛ چونکه هیچکس به شنیدن انتقاد عادت ندارد و هیچ کس از نویسنده تا سیاستمدار، هنرمند تا جامعه شناس و پژوهشگر تا دانشمند گمان نمی کند که در کار و آثارش عیب و نقصی وجود دارد. هرقدر در عظمت کار شان مبالغه صورت گیرد و فصول در مدح و تحسین ایشان پرداخته شود، همینکه یک نکتۀ کوچک بر آنها ایراد گرفته شود، آنان میرنجند و تصور مینمایند که این برداشت نقادانه از سرچشمه ای آب خورده؛ یا از حسد تاب تحمل نیاورده و یا اینکه تحریک و توطئه ای در میان بوده است. بنابران از نقاد روی بر می تابند و وی را حسود و ماجراجو می پندارند.

                 پس برای اینکه دشمنان زیادی فراهم نگردد، بایست که از عاقبت کار اندیشه نمود و حقیقت طلبی را کنار گذاشت! اگر شعری سست و بی معنی باشد، در فکر آن نباید بود که این شعر چگونه است؛ بلکه شاعر را در نظر بیاوریم که صاحب مقام و نفوذ است و دشمنی او بی سود و زیان نمی باشد.

                 عبید ذاکانی در قطعۀ طنز آمیزی چه بجا آورده:

                  طلحک روزی که سلطان محمود گرسنه بود و بادنجان خواست، شرحی از خواص بادنجان گفت و روز دیگر که شاه میلی به بادنجان نداشت در ذکر ضرر های آن فصلی پرداخت. شاه گفت مگر نه دیروز آنهمه از فواید بادنجان میگفتی؟ گفت من نوکر تو ام نه از بادنجان. باید برای خوش آمد تو چیزی بگویم نه برای خوش آمد بادنجان.

                 این قطعۀ طنز آمیز نمایندۀ طرز تفکر ماست. همۀ امور معنوی نزد ما بادنجان است و خدارا شکر که هیچیک نوکر بادنجان نیستیم.

                  در ادبیات غنامند و پر بها و گستردۀ فارسی- دری که درخشانترین و بهترین نمونه هائی از اغلب انواع آثار ادبی را در بر دارد، انتقاد و خاصتاً انتقاد اجتماعی نادر و قلیل میباشد. دلیل این امر را شاید خود خواهی، نخوت و غرور امیران، سلاطین و فرمانروایان خونخوار و سفاک دانست که سالیان متمادی خودرا بنام اولوالامر و سایۀ خدا بر ملت و جامعه تحمیل نموده و دراین سرزمین حکومت کرده اند. اطاعت بی قید و شرط و عدم مداخله و اظهار نظر در اعمال و اطوار احکام و فرمانروایان که به رسوم و آداب اجتماعی مبدل گردیده بود، ناشی از شرایط مختنق حاکم در جامعه بوده است.

                 هرگاه کسی از این قید می رست و به ایراد و اعتراض می پرداخت، چنان سیلی می خورد و گوشمالی می دید که سایرین از سرنوشت غم انگیزش عبرت می گرفت و دم و دهن فرو می بست.

                 در تاریخ ادبیات ما موارد مکرر وجود دارد که شاعر مداح در ضمن اضافه گويیهای مدح آمیز، هرگاه نکته ای را به ممدوح خود با اشاره و کنایه گوشزد نموده است، مورد بی لطفی، تحقیر و حتی مجازات شدید قرار گرفته و بشکل اهانت آمیز از دربار طرد گردیده است.اگر گاه گاهی درآثار ادبی دیده شده که سخنوری نکته ای را بشکل اندرز و توصیه به فرمانروايی یاد آوری نموده، در آن دو علت را میتوان جستجو نمود:

                 نخست آنکه، از دیر زمان دراین کشور رسم و قاعده برین بوده که کلیات را همه پذیرند؛ ولی در اجرای آن هیچکس سرمويی خودرا مقید و پابند نشمارد و دوديگر آن بوده که کسانی جرأت بیان چنین مواعظ و نصایح را داشته که صاحب مقام دینی و مذهبی بوده و فرمانروایان بنابر تسلط دین در روان جامعه که قبول عام گردیده، بآسانی نمیتوانسته اند که با ایشان بد رفتاری نمایند و حتی برای جلب عوام گاهی به تعظیم و اکرام شان پرداخته و نصیحت و اندرز تلخ ایشان را که هیچگونه تعهد و الزامی به اجرای آن نداشته اند، ناگزیر می شنیده اند. در همچو فضای گلو گیر و خفقان آور و اوضاع نا مساعد مجالی برای انتقاد اجتماعی نمی ماند و از همین جاست که دراین فن نسبت به دیگر فنون ادبی آثار فراوان دیده نمیشود. با این حال یک نمونۀ عالی و کم نظیر از انتقاد اجتماعی در ادبیات کلاسیک ما وجود دارد و آنهم آثار عبید ذاکانی میباشد.

    عبید ذاکانی در قرن هشتم هجری که یکی از ادوار تاریک تاریخ خراسان بوده، میزیسته و این دورانی است که بعد از کشتار و یغمای فجیع و دهشتناک مغول، فساد و انحطاط اخلاقی به نهایت خود رسیده بود. استیلای ملوک الطوایف خونخوار که اکثر شان بیگانه بوده اند از یکطرف و زدوخوردهای این فرمانروایان با امیران مجاور و با افراد خاندان خود، همراه با قتل و غارت آنها، موجب آن گردید که مصئونیت از مردم سلب گردد وبی ثباتی اوضاع، دشواری معیشت، قحطی فزاینده و بی اعتمادی به آینده رواج و غلبه نماید. بیکاری، تنگدستی و فقر که خود یکی از عوامل اصلی فساد و انحطاط اخلاقی است، مثل مشهور " شکم گرسنه ایمان ندارد" را بیاد میاورد. از طرف دیگر تعقیب مذهبی و فشاری را که پیشوایان دین بوسیلۀ فریب، ریاء و سالوس برای اجرای اغراض و منافع شخصی شان بکار می بستند؛ روزگار و زندگی را برای عموم جامعه و خاصه برای مردمان روشن بین، صاحب دل، نیکو سرشت و نکته دان دشوار تر کرده بود. طبیعی است که در چنین روزگاری اشخاص بلند همت، پاکیزه نفس و علو طبع که نمی خواهند و نمی توانند با جماعت همسان شوند، از دیدن ناپاکی ها و پلیدی ها چشم فرو بندند و به خواهشات نفسانی و شهوات شخصی آلوده گردند، تحت فشار بیشتری قرار میگیرند. پس این گروه خواه نا خواه ناله ای بر می آورند و شکوه ای سر میدهند و اگر در اصلاح معایب و مفاسد قدمی برداشته نتوانند، از ابراز خشم و نفرت نیز نمیتوانند خودداری نمایند.

                 عبید زاکانی با حافظ شیرازی هم عصر بود و در یک زمان میزیستند. هردو شاعر بزرگ تأثر و نفرت شان را از اوضاع نابسامان آن دوران ابراز نموده اند؛ اما هر یک آنها تأثر و تنفر را متناسب به احساس، افکار و روحیه و شیوۀ خاص خود به طریق جداگانه ای بیان کرده اند. از انجايی که اظهار صریح و انتقاد علنی این مفاسد و معایب در محیط و شرایط خاصی که حضرت حافظ میزیسته مقدور نبوده، بناً آرزوی خود را با بیان لطیف تغزلی در پردۀ کنایات و استعارات برای اصلاح معایب و بهبود اوضاع اظهار کرده است:

 

               بود آیا که در میکده ها بگشایند       گره از کار فروبستۀ ما بگشایند

               اگراز بهردل زاهد خود بین بستند     دل قوی دار که از بهرخدا بگشایند

               در میخانه ببستند خدایا مپسند         که در خانۀ تذویر و ریا بگشایند

 

                 و گاهی تذویر و کارهای ریايی معاصران خودرا چنین به باد انتقاد میگیرد:

 

                 می خور که شیخ وزاهد ومفتی و محتسب - چون نیک بنگری همه تزویرمیکنند

 

                 اما شاعر و نویسندۀ معاصر حافظ، عبید ذاکانی دراین انتقاد و عیب جويی قدم فراتر گذاشته و بیشتر کوشیده است.

                 شهرت عبید ذاکانی بنام شاعر هزل سراو هجا گوی فارسی – دری، ارزش واقعی آثار گرانبهای اورا از نظر دور ساخته و حقیقت آنست که مطایبات عبید ذاکانی هزل و یاوه نبوده و برای تفریح و خوشی طبع مردمان کوته نظر و لاقید انشاء نگردیده؛ بلکه هر بیت و سطری از آن کنایه ایست عبرت انگیز، تازیانه ایست دردناک، فریادی است تکان دهنده و نیشی است زننده و زهر آگین که از سر خشم و نفرت بر اجتماع فاسد زمانه می نوازد.

                 عبید زاکانی شخصیت دانشمند، شاعر لطیف طبع و نویسندۀ فصیح و تواناست که ابتکار و کمال حسن ذوق در بیان از ممیزات وی بوده است. در تاریخ ادبیات فارسی- دری کسی را قبل از عبید ذاکانی بیاد نداریم که به انتقاد اجتماعی پرداخته باشد و به اسلوب یکی از رسالات انتقادی او چون اخلاق الاشرف- صد پند- رسالۀ دلکشاه- ریش نامه و تعریفات، رساله ای را انشاء نموده باشد. بناً افتخار ابتکار دراین شیوه به عبید زاکانی تعلق دارد.

                 شیوۀ انشاء زاکانی نیز روان، شیرین و فصیح و در عین حال منسجم و محکم میباشد.

                 این شیوه را که حضرت سعدی در نثر فارسی به کمال رسانیده، عبید زاکانی نیز پیروی نموده است؛ اما در میان نویسندگانی که در نثر نویسی از سبک سعدی پیروی نموده و به تقلید از گلستان وی کتبی انشأ نموده اند، هیچکدام قدرت و مهارت عبید را نداشته اند؛ زیرا که در همۀ آنها آثار تقلید آشکار است.

                 عبید زاکانی مقلد ساده نیست؛ بلکه راز هنر مندی سعدی را در شیوۀ نثر نویسی در یافته و همان اسلوب را با کمال استادی، مهارت و هنر مندی در نوشته های خود بکار برده است. رساله های "اخلاق الاشراف" و " ریش نامه" از شیواترین نمونه های نثر فارسی است که حاوی مضامین لطیف میباشد و بهمین ترتیب رسالۀ "دلکشاه" که در وصف بیان لطیفه هاست ، چنان فصیح و مؤجز انشاء گردیده که کوچکترین تصرف در الفاظ، معنی آن را مختل و فصاحت اش را برهم میزند.