(( گوهر غلطان را به رشته کشید!))
( غفار عريف )
به بانوی فرهیخته و از تۀ دل
و ژرفای اندیشه، عاشق
به گوهر ناب ادبیات
دیرین پایۀ پارسی- دری: بهار سعید
(( گوهر غلطان را به رشته کشید!))
ناب است هر آن چیز که آلوده نباشد
زین روی ترا گویم کازادۀ نابی
" فرخی سیستانی"
آدینه ها می بود و شب (بوقت اروپای مرکزی) به پختگی خود می رسید. چه خوشآیند بود و دلپذیر که بی صبرانه بخاطر شنیدن شعر و ترانه و بهره جستن از سخنان نغز و پر مغز، رو به روی صفحه ی تلویزیون می نشستم و با اشتیاق بیحد و بی مرز ، انتظار پخش برنامۀ دوست داشتنی " یک دامن گل" را می کشیدم .
و سر انجام موزونی ، صلابت و استواری ریتم آهنگ و نوای ساز و زیر و بم آواز، در ترانۀ "مشک تازه می بارد ابر بهمن کابل ..." به انتظارم پایان می بخشید و لمحه ی پس از آن، صدای شور انگیز باغبان شعر و سرود که با دل آگاه و نفس های استوار و با ظرافت استادانه، باب صحبت را با خوانش چکامه ای از باغ سرسبز سخن و از گلشن آراسته و پر طراوت ادب پارسی، می گشود؛ سکوت شب را می شکست و پرده ی لحظه های دلگیر را می درید و با لطافت کلام شعری، شور و نشاط را جاگزین آن می ساخت!
هفتاد و دو بار در بزم "یک دامن گل" نشستم و از حلاوت بیان و معانی، کام دل بر آورد م و شب مورخ 27/1/2012 آخرین آن بود.
و این بار ، ميزبان بزم طرب، از همان لحظه ی نخست گشایش سفره ی سخن، حسرت خورد و بی هیچ اغماض و پرده پوشی، دریک بیان روشن، حالی کرد که "برنامه" به علت تعصب کور با ادبیات پارسی و خصومت ورزی نسبت به واژه های سچه و ناب دری، محکوم به مصلوب شده است:
(( بر صلیبم،
میخکوب!
خون چکد از پیکرم، محکوم باورهای خویش.
بوده ام دیروز هم آگاه، از فردای خویش.
مهر ورزی کم گناهی نیست! می دانم،
سزاوارم، رواست.
آنچه بر من می رسد، زین ناسزاتر هم سزاست.
در گذرگاهی که زور و دشمنی فرمانرواست.
*****
مهر ورزی کم گناهی نیست!
کم گناهی نیست عمری، عشق را،
چون برترین اعجاز، باور داشتن.
پرچم این آرمان پاک را
در جهان افراشتن.
پاسخ آن، این زمان:
تن فرو آویخته!
با نای بی آوای خویش!
******
ساقۀ نیلوفری رویید در مرداب زهر!
ای همه گل های عطر آگین رنگین!
این جسارت را ببخشایید بر او،
این جسارت را ببخشایید!
جرم نا بخشودنی این است:
-((ننشستی چرا بر جای خویش؟))
******
جای من بالای این دار است با این تاج خار!
در گذرگاه شما،
این تاج، تاج افتخار.
جای من، تا ساعتی دیگر، ازین دنیا جداست،
جای من دور از تباهی های دنیای شماست؛
ای همه رقصان!
درون قصر باور های خویش!))
"فریدون مشیری"
وای خدای من!
این چه ناصواب است و تأسف آور که کور خوانده های بدبین، کاربرد واژه های ناب و افاده های پاکیزه ی یک زبان شیرین را نمی پسندند و بی هیچ داد و انصافی ادبیات غنامند پارسی را با داشتن خاستگاه وپایگاه و پیشینۀ تاریخی در سرزمین باستانی خود مان ، متاع وارداتی می پندارند و کار وپیکار سخنوران و سعی و تلاش ادب دوستان را در رواج دادن، پهن کردن و در سرزبان آوردن لغت های پارسی ـ دری و متداول ساختن آنها را در زبان نوشتار و گفتار، خدمت به تهاجم فرهنگی (!) اجنبی و دست به کارشدن به سود بیگانه (!) می دانند.
چه برچسب زدن مضحکی و چه اتهام بستن نا پسندیده ای!
خیر، باکی نیست و شگفتی آور نیز نمی تواند باشد! زیرا حقایق تلخ تاریخی از قبل بیان شده و درلابلای آن سر کیسه های پر از کینه ی کینه جویان بازگشته و ما از سرگذشت دردناک وگذشته ی غم انگیز زبان، ادب و فرهنگ در سرزمین باستانی خویش، از دیر باز بدین سو، خوب آشنا هستیم:
آنچه را که تازیانِ مدنیت ستیز و بی بهره از تمدن با آن همه خشونت های وحشی صفتانه و صحرایی، با قمه و ساطور خون چکان، قرن ها پیش از امروز در دوران استیلاگری به خطۀ پهناور خراسانیان، با تعصب شدید در حق زبان ـ ادبیات و فرهنگ پارسی و در تباه کردن سرمایه های معنوی میراث پربار گذشتگان این مرزبوم، رواداشتند؛ امروزه روز آن رسم و سنت منفوررا قصر نشینان عصر زاتلایت و آموزش یافتگان عهد راکت های قاره پیما، تکرار می دارند و با گیوتین خون آلود لفظ و معنی را گردن می زنند؛ کتاب می سوزانند و یا آن را بسته بسته به آب ها غرق می کنند و خوراک نهنگان می سازند.
(( آنچه من می بینم
ماندن دریاست؛
رستن و از نورستن باغ است؛
کشش شب به سوی روزاست؛
گذرا بودن موج گل و شبنم نیست.
گرچه ما می گذریم ،
راه می ماند.
غم نیست.
" اسماعیل خوئی" ))
و بدین سان با قرار دادن "شناخت تاریخی" در جایگاه ملاک و معیار قضاوت، می توان گره آن راز کور را گشود ؛ باریکی هارا فهمید ؛ علت ها را معلوم کرد و حقیقت را دریافت نمود که چرا شماری از آد م های کوتاه بین از رهگذ ر کاربست و مروج شدن لغت ها و افاده های سچه و ناب پارسی ـ دری در میان شهروندان، رنج می برند و درد می کشند و با این روند بی هیچ دستاویزی دشمنی می ورزند؟
از "شناخت تاریخی" حرف بر زبان آمد، پس بایست به سراغ آن رفت و حال واحوال زبان پارسی را از قدیم و ندیم تا به امروز، در نبشته های بزرگان دانش و اهل سخن جویا شد و از لابلای انها، چکیده هایی را برگزید و زیب و زینت این بخش مقال کرد:
در فرهنگ "برهان قاطع" تألیف "محمد حسین بن خلف تبریزی متخلص ببرهان" به اهتمام (دکتر محمد معین استاد فقید دانشگاه تهران، طبع دورۀ جدید ( درپنج مجلد) ، چاپ پنجم : سال 1362) در مقدمه ها، مطالب بسیار جالبی وجود دارد:
1 - استاد ابراهیم پور داود نگاشته است: کلمۀ پهلوی بزبان دورۀ اشکانیان و بزبان دورۀ ساسانیان اطلاق میشود. نامی که خاور شناسان در این اواخر باين زبان داده، پارسی میانه خوانده اند، باین اعتبار است که زبانی است در میان زبان رایج روزگار هخامنشیان و زبانی که پس از اسلام در ایران رواج یافته است. دورۀ رسمی پهلوی نهصد سال است یعنی از سال 250 پیش از میلاد مسیح با سرکار آمدن نخستین اشک، سر سلسلۀ اشکانیان که از پارت (= خراسان) برخاست، تا 651 پس از میلاد مسیح (31 هجری) که سال کشته شدن یزد گرد سوم، پسین پادشاه دودمان ساسانی است که از فارس بودند ....))
2- استاد سعید نفیسی نگاشته است: "... زبان کنونی ما که در دورۀ اسلامی همیشه آن را زبان دری نامیده اند احتمال نزدیک بیقین می رود که در دوره های پیش از اسلام نیز همین نام را داشته باشد و از دورۀ ساسانی مردم ایران که در شمال و مغرب و جنوب ری بوده اند همه بزبان پهلوی سخن می رانده اند و آنها که در مشرق ری بوده اند بزبان دری سخن می گفته اند . در دورۀ اسلامی از زمان طاهریان اندک اندک ادبیاتی بزبان دری پیدا شده و در دورۀ صفاریان و بمراتب پیشتر از آن در دورۀ سامانیان این زبان ادبیات بسیار وسیع و بسیار جالبی پیدا کرده و رفته رفته در قلمرو زبان پهلوی بیشتر منتشر شده است.
در زمانی که دری بنای انتشار را گذاشته مردم قلمرو زبان پهلوی خود را به کتاب هایی نیازمند دانسته اند که زبان دری را بدیشان بیاموزد و این مقدمۀ فرهنگ نویسی زبان کنونی یعنی زبان دریست....
در هر صورت چنان می نماید که فرهنگ نویسی برای زبان دری تنها در قرن پنجم معمول شده و این زمانیست که زبان دری خرده خرده در نواحی دیگر ایران که قلمرو اصلی آن نبوده انتشار می یافته است. بدلایل بسیار بر من مسلم است که سرزمین اصلی زبان دری خراسان و ماوراءالنهر بوده و نخست در زمان غزنویان از ری که سرحد میان زبان دری و پهلوی بوده است فراتر و روی بجنوب و مغرب رفته و در اطراف اصفهان و اطراف همدان منتشر شده و سپس در دورۀ سلجوقیان بآذربایجان هم رفته است و نخست در آنجا در صدد شده اند برای این زبان که حکم زبان بیگانه داشته است و مخصوصأ برای کلماتی که شاعران این زبان بکار می برده اند و در زبان پهلوی جنوب و مغرب ایران نبوده است فرهنگ بنویسند.))
3- دکتر محمد معین استاد فقید دانشگاه تهران در مقال "دیگر زبان های ایرانی" در تبصره روی دو زبان (پهلوی و فارسی) در زیر عنوان "کتب نظم و نثر پارسی" نگاشته است:
" تدوین شاهنامه ابو منصوری که مقدمۀ آن بما رسیده و تاریخ تحریر آن سال 346 ه است، ترجمۀ تفسیر طبری توسط علمای ماوراءالنهر بامر منصور بن نوح سامانی (350-365)، ترجمۀ تاریخ طبری توسط ابو علی محمد بن محمد بلعمی وزیر منصور بن نوح بسال 356 ، تألیف حدود العالم من المشرق الی المغرب که در سال 372 برای امیر ابوالحارث محمد بن احمد بن فریغون در گوزگونان (خراسان) نوشته شده، عجائب البلدان تألیف ابوالمؤید بلخی بنام ابوالقاسم نوح بن منصور سامانی (365-387)، کتاب الابنیه عن حقائق الادویه تألیف ابو منصور موفق هروی که اسدی بسال 448 آن را استکتاب کرده ؛ و نیز اشعار گویندگانی مانند ابوشکور بلخی معاصر نوح بن نصر سامانی (321-343)، شهید بلخی (متوفی 325؟) رودکی سمرقندی (متوفی 329) ، کسایی مروزی (قرن چهارم) ، دقیقی طوسی (متوفی در حدود 367-370) وحتی منظومۀ کبیر فردوسی- شاهنامه- که در سال 400 تجدید نظر و تکمیل شده، همه بزبان فصیح و استوار و پختۀ دری یا پارسی نوشته و گفته شده است. در ظرف دو سه قرن بعید است زبانی باین مرحلۀ استواری و پختگی و بدین درجه از فصاحت و بلاغت رسد. باید گفت که پایه و شالدۀ این زبان قرن ها پیش از اسلام ریخته شده و زبان مزبور با زبان پهلوی متوازیأ پیش می رفته است.))