خانواده، مالکیت خصوصی و دولت
خانواده، مالکیت خصوصی و دولت
منبع: صدای سوسیالیستی
تارنگاشت عدالت
28/03/2018
اگر خواهان آشنایی ساده اما آموزنده با ماتریالیسم
دیالکتیک هستید این یک نقطه عالی برای شروع است. این کتاب به تازگی به مثابه یک مورد بسیار آموزنده از
شیوه تفکر مارکسیستی به من معرفی شد. اما، این کتاب صرفاً برای کسانی نیست که مجذوب تئوریهای
مورد حمایت آن هستند. یک راهنمای محسورکننده
به مردمشناسی است، و در آن شرایط پیرامون ظهور تمدن، به ویژه مورد تحلیل عالی
قرار گرفته است.
انگلس با گزینش توضیح یک چنین موضوع نویی مطمئناً وظيفه
دشواری در برابر خود قرار داد. اما تردیدی نیست که در انجام آن موفق شد، و تضمین کرد که
کتاب دقیقاً با چیزی که روی جلد آن آمده برخورد کند.
انگلس در مقدمه نشان میدهد که مارکس کمی پیش از مرگ خود
در سال ۱۸۸۳ در نظر داشت یک چنین
کتابی را منتشر کند. مارکس قصد داشت به کار
عالی مردمشناس آمریکایی، لوئیس اچ. مورگان که در کتاب او به نام «جامعه باستان» در سال ۱۸۷۷ منتشر شد، پاسخ دهد. هدف این بود که پژوهش وسیع مورگان درباره تکامل انسان را
با «بینش ماتریالیستی از
تاریخ» پیوند بزند. انگلس در سراسر کتاب
برای رسیدن به این هدف تلاش میکند.
در کتاب انبوهی از اطلاعات به کار گرفته شده است. گرچه انگلس عمدتاً با
نتایج پژوهش مورگان برخورد میکند، اما به کار بسیاری از معاصرین خود، از جمله جان
لوباک، جان اف. مکلنان، و به ویژه
یوهان باخاوفن، مردمشناس سوئیسی اشاره میکند. انگلس در آغاز تعریف مورگان را از سه «عصر بزرگ ترقی انسان»، یعنی توحش، بربریت و
تمدن به طور موجز خلاصه میکند.
او سپس به تحلیل منشأ
خانواده ادامه میدهد.
چیز قابل توجه این است که خانواده امروز چقدر با خانواده
عصر بربریت تفاوت دارد، و در این فاصله چقدر تطور یافته است. اکثر مردم، از جمله خود
من پیش از خواندن این کتاب، به خطا تصور میکنند که خانواده هستهای [مرکب از پدر و مادر و فرزندان]، که بر مؤسسه ازدواج
بنا شده، همیشه وجود داشته است: ما این را ساختار طبیعی و بدیهی خویشاوندی انسان میدانیم. انگلس قاطعانه نشان میدهد که اینطور نیست. او چهار مرحله را در
تطور خانواده مورد بررسی قرار میدهد، و عوامل اقتصادی و اجتماعی را که در این
مراحل در ترقی آن نقش داشتند توصیف میکند.
انگلس توجه ویژهای به مادرسالاری کهن که در شکلهای
نخستین خانواده وجود داشت، کرده است، که در آن همتباری (داشتن نیای مشترک) تنها از طريق نَسَب قابل اثبات بود، زیرا در آنزمان هم
مردان و هم زنان در یک جامعه واحد- دودمان- همسران متعدد داشتند. انگلس نشان میدهد با مستقر شدن بیشتر دودمان و محصول
بیشتر از حد لازم برای بقای خودشان، این تولید اضافی، به جای دارایی مشترکی که
همیشه در درون دودمان وجود داشت، شکل مالکیت خصوصی به خود گرفت. مردان کنترل محصول
اضافی را به دست گرفتند، و مفهوم وراثت زاده شد.
محصول دارایی صِرف آنها بود، و مردان در صدد برآمدند آنرا
به فرزندان خود منتقل کنند. برای تسهیل این، زنان از ازدواج با بیش از یک شخص در آن
واحد منع شدند، و نتیجتاً عصر تکهمسری و «تمدن» زاده شد. جنس مؤنث فرودست شد، و زنان در زیر فرمان شوهران خود
قرار گرفتند.
انگلس اشاره میکند که این نخستین تقسیم کار- بین مردان و زنان برای
پرورش کودک بود، و زنان را در خانه محصور کرد. بنابراین، درست است که گفته شود زمانیکه در عصر بربریت
مادرسالاری حاکم بود برابری بین دو جنس وجود داشت، اما با پیدایش تمدن نقش زنان به
شدت تنزل یافت.
مورگان در جریان پژوهش خود برای نشان دادن منشأ خانواده
از مردم ایروکوا به مثابه یک بررسی موردی استفاده کرد، زیرا آنها هنوز به مرحله
تمدن نرسیده بودند. انگلس توجه را به این
جلب میکند و از اینکه دودمان (شکل خانواده ایروکوا) چگونه عمل میکرد، شناخت روشنی به دست میدهد. مالکیت مشترک، ازدواج
گروهی و نظامهای دمکراتیک، مشارکتی حکمرانی همگانی در درون دودمان وجود داشتند. انگلس به این به مثابه «کمونیسم اولیه» اشاره میکند. هماهنگی اجتماعی و
برابری بین دو جنس، اگر چه نه چندان پیشرفته، وجود داشت.
پس از این، انگلس مشخصههای تعیین کننده تمدنهای اولیه،
به ویژه در یونان و رم باستان را تجزیه و تحلیل میکند. بردهداری، تکهمسری، وراثت، تبار براساس پدرسالاری و
نظامهای پارلمانی نخبهگرا (سنا) همه اکنون رایج بودند. هماهنگی اجتماعی وجود ندارد، و منشأ تقسیمات طبقاتی، بین
کسانی که دارایی دارند و کسانی که ندارند، وجود دارد.
انگلس گامهایی را که به شکلگیری دولت منتهی شد، توصیف
میکند و صاف و ساده نتیجه میگیرد که دولت حکومت یک طبقه بر طبقه دیگر است. این نتیجهگیری است که
براساس حجم بزرگی از شواهد علمی و تاریخی، و یک بحث کاملاً قانعکننده به دست آمده
است.
انگلس موفق میشود منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت را
توضیح دهد و آنها را آنطور که واقعاً هستند نشان دهد: نه مؤسسات طبیعی که به طور نامحدود به موازات بشریت وجود
داشته اند، بلکه مؤسساتی که از شرایط اقتصادی و اجتماعی بیرون آمده، پذیرای ایجاد
تقسیمات طبقاتی در میان مردم بوده، ذاتاً آنتاگونیسمها، نابرابریها، ناهماهنگیها
را پرورش داده است. نگرش ماتریالیستی تاریخ
دقیقاً فاکتهای سرد و سخت را توضیح میدهد، و انگلس با دقت بدون خدشه فاکتهای سرد و سخت را ارايه مینماید.
این اثر عمدتاً سه مفهوم را بررسی میکند: خانواده، مالکیت خصوصی، و دولت-مفاهیمی که در نوشتههای تاریخی از این نوع به ندرت مطرح
شده و اغلب معمولاً مُسَلّم فرض میشوند. چیزی که انگلس نشان میدهد این است که این سه مفهومِ
بنیادین شالوده تمدن را، که کل جامعه مدرن بر آن ساخته شده، و تابع تغییر مستمر
بوده و همیشه خواهد بود، تشکیل میدهند؛ و اینکه مطالعه تطور آنها فراست شگفتانگیزی
برای درک اینکه چرا جهان اینگونه که میبینیم عمل میکند به شخص میدهد.
این نوع دانش است که مردم را توانمند میسازد، به آنها
اجازه میدهد درباره محیطشان انتقادی فکر کنند، آنها را وامیدارد موضوعات عرفاً
بی چون و چرا را زیر سؤال ببرند. این کتاب بسیار آموزنده
و از آغاز تا پایان گیراست.
http://www.communistpartyofireland.ie/sv2013-04/11-engels.html
————————————–
عدالت: برای آشنایی بیشتر با
پژوهش مورگان نگاه کنید به ترجمه فارسی «