از شعور حق طلبی تا شعور حق تلفی
از شعور حق طلبی تا شعور حق تلفی
د. ع . رحیمی / آلمان
شعور ٫ فهم ٫ درك و احساس در شمار چنان واحد های لفظی اند كه موجودات با نیروی آن به شناخت خود وهم آنچه كه باهستی ٱنان بشكلی پیوندی بهم میرساند ٫دست میازند . وقتیكه انسان را به حیث اشرف مخلوقات می پذیریم و این مفاهیم اهمیت جداگانه كسب میكند هر چند حیوانات ٫وانسانها و دیگر موجودات نیز بدرجه های متفاوت از نعمت شعور برخوردار اند . اما دروجود انسان این مفاهیم با عنصر دیگری بنام عقل آمیخته به مغز(محصول متکامل مغز)به انسان خصلت خلاقیت بخثیده است .
گذشته ازین ها فزیولوژی انسان در مجموع نسبت به مخلوقات دیگر متكامل تر است .
خصلت تكامل نیرو های باصره ٫ سامعه ٫ لامسه وناطقه انسان را در هیچ یك از مخلوقات دیگر نمیتوان سراغ كرد .
رشد و تكامل شعور انسانی از یك طرف كه با چگونگی ساختمان فزیكی و به خصوص تکاملی مغز او پیوند ناگسستنی دارد بازتاب عوامل بیرونی چون محیط فرهنگی ٫ اجتماعی ٫ سیاسی و جغرافیایی نیز در پروسه تكامل نقش تعین كننده را بجا میگذارد .
انسان همینكه پا به عرصه زندگی می گذارد آغوش و دامن مادر نخستین آموزشگاه او در بحر متلاطم زندگیست . تحولات بعدی در محیط خانواده محیط تعلیم و تربیه و سازمان های گوناگون اجتماعی و سیاسی جامعه قدم بقدم در چگونگی رشد و تكامل شعور فرد اثرات عمیق خود را بجا میگذارد .
سیر تكامل شعور انسانی منطقا با خصلت رشد و تكامل پدیده های جهان وجامعه در تضاد نیست .
یعنی این حركت همیشه پیشروانه و صعودیست و به استثنای بعضی عارضه هاِ خصیصه قهقرایی ندارد .
طوریكه یك كودك تاسن پیری مراحل رشد را طی میكند شعور انسانی نیز مانند دیگر پدیده ها ی طبیعت
تابع همین قانون است .
اما وقتی این عملیه را به محك معاییر اجتماعی و سیاسی بیآموزیم سیر رشد و تكامل شعور انسانی آنقدر
هم باین قانونمندی متكی نمیماند و به دگرگونیها دچار می شود .
تكامل جامعه خود به حیث یك پدیده زنده با همه نهاد های آن در شكل دهی شعور انسان اثرات چند جانبه دارد . جوامع نیز از خانواده ها آغاز می گردد بشكل قبایل ٫ ملت ها یعنی دولت ها و امپراطوری ها مراحل تكامل را می پیماید .
خانواده و قبیله محدودترین دایره این عملیه است كه بیك سلسله پیوند های ابتدایی نژادی متكی است .
شعور و ادراك افراد نیزوابسته به چگونگی سیر این مراحل تكاملیست .
ملت تشكلی است كه بیشتر خصیصه سیاسی دارد. یعنی قبایل و اقوامیكه در داخل یك محدودۀ جغرافیای سیاسی معین زیست میكنند و دارای وجوه فرهنگی ومنافع مشترک میباشند ملت نامیده می شوند . ملت در واقع واحد نژادی نیست بلكه واحد سیاسی است و از همین جا مفهوم دولت نیز تشكیل می پذیرد .
ملیت ها یا اقوام بیشتر صبغه نژادی دارند كه با حفظ وجوه فرهنگی ومسایل عروقی وخونی خود ملت را میسازند .
در كشور ما بزبان های گوناگون سخن زده می شود كه عمده ترین آنها پشتو ٫ توركی, دری ٫ بلوچی ٫ نورستانی و پشه یی است .
ازین میان زبان های پشتو ٫ دری و توركی پس منظر ادبی روشنی دارند واین زبان ها هر كدام در بخش خود حایز اهمیت جداگانه میباشند .
یك زبان را نمیتوان بزور برچه ملی ساخت و ضرورتی هم بآن نیست
در امپراطوری ها نیز مسئله زبان مانند ملت هاست .زبان دری هم در دوره غزنویان هم در دوره تیموریان
هرات وهم تیموریان هند یعنی امپراطوری بابر زبان امپراطوری بود ٫ اینان هر چند امپراطوری های تورك نژاد بودند ٫ اما هیچگاه در صدد آن نشدند كه زبان توركی را جبرا به اهالی امپراطوری بقبولانند
هر چند در زمان بابر و پسرش همایون زبان توركی چغتایی مدتی بحیث زبان رسمی بكار رفت ٫ زبان اردو كه پایه های آن در زمان سلطان محمود غزنوی ریخته شده است و در دوره حكمروایان مسلمان هند در پهلوی زبان فارسی تقویت گردید و در دوره حكمروایی شاه جهان و اورنگزیب به اوج اهمیت نایل آمد
زبانی بود مركب از فارسی ٫ هندی و عربی كه از طرف همه باشندگان امپراطوری قابل استفاده بود .
زبان عثمانی در امپراطوری عثمانی نیز زبان توركی نبود ه زبانی مركب از عربی ٫ فارسی و توركی و آنهم بشكلی بود كه همه منسوبین امپراطوری آنرا درك میكردند یعنی این واقعیت را باید در نظر داشت كه زبان خود در سیر تكاملی اش موقف خود را تثبیت میكند و با تشبث غیر علمی این و آن كار بجایی نمیرسد و وجه ملی نیز ندارد .
این بدان معنی نیست كه در راه انكشاف و تقویت یك زبان متكی به روشهای علمی كاری انجام نباید داد
جریانات سیاسی بعضا درسیر تكامل و رشد ذهنیت افراد اثراتی را بجا میگذارند كه با ناموس تكامل هماهنگ نیست و یا بهتر بگوییم گروهی از روشن فكران بر مبنای خواست سیاست ها ، گام به عقب می گذارند و از واقعیت ها چشم پوشی می كنند
در جوامع كه پیوند های ایدیالوژیك در یك محدوده معین قرار گرفته و یك تعداد افراد را در اسارت خود
درآورده باشد و این افراد هیچ دست آورد امیدواركننده ی هم نداشته باشند در آنصورت پیروان اندیشه ها بر خلاف خواست های آرمان ها و اهداف شان عمل نموده منحرف میگردند و بجای حق طلبی ٫ حق تلفی را ترجیع داده خود را وارد مرحله بحران آفرین میسازند .
درین اواخر یك تعداد از قلم بدستان كشور متكی و وفادار به عادت دیرینه شان یك تعداد حقایق تاریخی را وارونه جلوه داده باعث ایجاد فاصله بین اقوامی كه از هر لحاظ باهم گره خورده و بافته شده اند ٫ گردید ه اند
بنا ءً ما نمیتوانیم همچو افراد را به حیث چهره های نخبه یاد نمائیم چون در آثار هر یك ازینان نواقص و نقایصی از جهت شكل و محتوای مشاهده می گردد .
بنابران نقد به مفهوم ادبی آن كاریست نهایت دشوار وامریست كه خواهان پس منظر ادبی و علمی میباشد .
انتقاد كننده نباید احساسات و عواطف خود را درشما ر یكی از معاییر ارزیابی قرار دهد . منتقد در واقع كسی است كه به مسند قضاوت می نشیند و عدالت را تمثیل میكند . همانگونه كه بی عدالتی ها پایه های امپراطوری ها را فروریخته است . انتقاد به مفهوم غیر علمی آن كه از دریاچه بغض ٫ كین ٫ غرض و عیب جویی و عدم آگاهی از موازین و معاییر نقد آب و رنگ گرفته باشد گذشته ازینكه ماهیت انتقادی ندارد ٫چون گردوغباری چهره رنگین ادبیات و آثار ادبی را می پوشاند و به سیروتكامل ابداعات ادبی ضربه وارد میكند.
درینجا نمیتوان تاثیرات عمیق تحولات اجتماعی وسیاسی جامعه را بر فعالیت های سیاسی یك تعداد سیاستبازان نادیده گرفت .
تاریخ تحولات سیاسی نشان میدهد كه جریان های سیاسی و سیاستمداران همیشه در تلاش اند كه از هر نوع پدیده به حیث وسیله جهت تبلیغ اندیشه های خود استفاده كنند . البته هیچگاه نمیتوان پیوند عمیق تاریخ
فرهنگ و ادبیات را با سیاست نادیده گرفت . ٱنچه كه سوال برانگیز است ماهیت جریان های سیاسی است كه نحوه برخورد آنانرا ٫ مبارزه علیه حق تلفی ها تشكیل میدهد ٫ میباشد .
كشور ما به خصوص در دهه های اخیر صحنه تاخت و تاز جریان های سیاسی گوناگون قرار گرفت كه وجوه ملی در آن كمتر سراغ میگردد .
بر مبنای بعضی ازین اندیشه ها ٫ دست اشغالگران از دامن پاك میهن ما هیچگاه كوتاه نشد . از ریختاندن خون مردم ما عطش خون خواران رفع نگردید . گلوی مردم حماسه آفرین ما را نه تنها بیگانه گان بلكه فرزندان خود این كشور نیز فشردند ٫ عد ه یی با تیغ و عده یی هم با نوك خامه های خود قلب مادر وطن را دریدند و حق زیستن برادر وار را از باشندگان آن می خواهند بگیرند و به مدح بیگانه گان بپردازند .
من درین مختصر با آنانیكه تیغ بر گلون مردم خود مالیدند ٫ سخنی ندارم چون این یك بحث كاملا جداگانه است .
اما روی سخن من با كسانی است كه تا هنوز زخم ناسوری روی خامه های شان تازگی خود را نگاه داشته است .
داشتن جهان بینی سیاسی حق طبیعی هر انسان است .
اما ارزشهای ملی و معنوی در راس هر گونه دید سیاسی قرار میگیرد بعباره دیگر چنین ارزشها را كه ضامن هویت یك جامعه است ٫ نباید فدای هر گونه جهان بینی نمود .
نقد ! بیك نوع جهان بینی خاص سیاسی خلاصه نمیشود ٫ چه در آنصورت ادبیات مفهوم جهان شمولی خود را از دست میدهد به خصوص ادبیاتیكه صبغه ملی نداشته باشد و از آرمان ها ی مردم نمایندگی نكند بدون تردید به خدمت نیرو های بیرونی در می آید و چنین نقادان در تضاد شدید با مردم و منافع ملی كشور قرار می گیرند .
چهره های كه دیروز با شعار های حق طلبی به مبارزات سیاسی آغاز كرده بودند ٫ درهمان زمان هم با همه هستی ذهن و فزیكی خود در خدمت دیگران قرار داشتند .
آنها نمیتوانند با نقد های غیر علمی و دور از حقایق شان و با تحریك چند هم فكر شكست خورده و تجرید شده از جامعه سیاسی و اجتماعی كشور كاری را به پیش ببرند .
همچنان چهره های ابن الوقت دیروزی كه بر پایه منافع فردی گاه بدامن یك گروه و گاه بدامن دیگری حلقه می شدند و امروز نیز گویا در پی ساختن زندگی آینده كشور گاه در كنار این و گاه در كنار آن قد بلندك میكنند .
درواقع قد و بالای آنان برای التیام زخم ها ی عمیق مردم و آرمان های ملی ساخته نشده است چون عمل اینان ماهیت سازندگی و مردم پروری ندارد بلكه مانند کرگسان گرسنه و تشنه تنها و تنها در تلاش بدست
آوردن پارچۀ از بدن درهم كوفته و نیمه جان ملت زجر دیده افغانستان است .
فلهذا افرادیكه با شعار های حق طلبی به مبارزات شان آغاز كرده بودند با طی مراحلی كه مملو از نا امیدی ها ٫ شكست و ناكامی بوده آخرین ضربه مجروح كننده را به رخ مظلوم ترین اما با همت ترین ساكنین این مرزبوم میخواهند وارد كرده باعث حق تلفی نا بخشودنی گردند که تأسف بار است .
نا گفته نماند مبارزات حق طلبی مبارزان راستین تا تحقق آرمان های شان ادامه دارد و ادامه خواهد یافت(ختم)