خيانت به سوسياليسم پس پرده فروپاشي اتحاد شوروی(۱۲)

خيانت به سوسياليسم

پس پرده فروپاشي اتحاد شوروی

 

روجرکيران- توماس کني

1991- 1917

 

ترجمه محمد علي عمويي

 

+++

 

نامه "نينا آنديوا"روياروئی را آشكار كرد

 

(۱۲)

 

 

نقطه عطف ۱۹۸۸ - ۱۹۸۷ 

 

فرسايش يا فروريزی اقتدار مركزی به مثابه نخستين دليل بحران به اتفاق آراء مقبوليت همگانی يافته است.

المان وكانتورويچ

 

در لحظه ای از سال ۱۹۸۷، شخصا متوجه شدم كه جامعه ای كه بر خشونت و ترس استوار بود نمی توانست اصلاح شود و نيز درك كردم كه ما با وظيفه تاريخی خطيرعريان سازی و در هم ريختن كامل يك نظام اقتصادی و اجتماعی با تمامی ريشه های ايدئولوژيك، اقتصادی و سياسی اش رو به رو هستيم.

آلكساندر يا كولف

 

رفقا، ما كاملا حق داريم بگوييم كه مسئله ملی در كشورما حل شده است.

ميخائيل گورباچف

 

 برخورد با شخصيتی چون او [ بوخارين]، چه به سبب اجبارهای سياسی كه در اين روزها نيرومندتراز دوران خروشچف است، يا به علت نبود پرورش تاريخی و سياسی بحث كنندگانی كه گاهی مطلب چندانی درباره نزديكی نظرات نمی دانند، نمی تواند آزادانه تصديق شود. كشف اين نكته كه چگونه بسياری از انديشه های ضد استالينی بوخارين درباره برنامه ۱۹۲۹ - ۱۹۲۸  از سوی اصلاح طلبان كنونی همچون انديشه های خويش پذيرفته شده است و چقدرانتقادات آنان از اقدام های گذشته دنباله همان ايرادها و پيشگويی های بوخارين، حتی در نحوه بيان است، سخت حيرت آوراست... كاملا روشن است كه در اوضاع و احوال كنونی ديگر مسئله اين نيست كه چگونه يك كشور دهقانی را صنعتی كنيم، بلكه چگونگی اداره يك غول صنعتی در ميان است. فضای دهه های ۱۹۶۰ و۱۹۷۰تفاوت بس عظيمی نسبت به دهه ۱۹۲۰ دارد. به طور طبيعی زمينه ها و بحث های جاری فراتراز نظرات كسانی بود كه در اساس از نپ طرفداری می كردند. با وجود اين، استدلال های بكار گرفته شده در هر دو دوران به طور حيرت انگيزی همانند و منطبق هستند.

 

موشه لوين

در۱۹۸۷  و۱۹۸۸ ، سال های چرخش قطعی پرسترويكا، رهبری گورباچف در ح.ك.ا.ش. پروژه اصلاحات ۱۹۸۶ - ۱۹۸۵ را ترك كرد. گورباچف و مشاورانش به بهانه و با نام سرعت بخشيدن به پرسترويكا و فايق آمدن بر «مقاومت محافظه كاري» در پلنوم كميته مركزی (ژانويه ۱۹۸۷)و نوزدهمينكنفرانس حزبی در ژوئن ۱۹۸۸ ، سمت و سوی تازه ای را اتخاذ كردند. اين سياست های تازه پايه های سوسياليسم شوروی - رهبری حزب كمونيست، مالكيت دولتی، و برنامه ريزی اقتصادی- را به واقع ضعيف كرد و وحدت ا.ج.ش.س. را به عنوان يك كشور فدرال چند مليتی متزلزل ساخت.

 

 نقطه عطف نه يك لحظه مجرد و انتزاعی، كه يك دوره هجده ماه از ژانويه ۱۹۸۷ تا ژوئن ۱۹۸۸  بود. در اين دوره سياست های «اصلاحات راديكال سياسي» و «اصلاحات راديكال اقتصادي» پرسترويكا را از برنامه ای بالقوه سازنده به عكس آن تغيير شكل داد، پروژه ای ويران سازكه اتحاد شوروی سوسياليستی را نابود ساخت.

 

سياست های جديد برنامه ريزی متمركز را به سود بازار ضعيف كرد و كنار گذاشت، مالكيت خصوصی را رواج داد، و همبستگی انترناسيوناليستی را ترك كرد. در كانون تمامی اين اقدامات تضعيف حزب بود. به گفته تاريخ دان امريكايی، روبرت دانيلس، گورباچف «سلسله حوادثی پيش بينی ناپذير بر مركز حزب فرود آورد كه اقتدار و مشروعيت» حزب كمونيست را از درون تهی  وبی اثر ساخت. در زير شعارهای

 « دموكراسی سازي» و «تمركز زدايي» روندی در۸۹- ۱۹۸۸  به نام حزب كمونيست و رهبرانش به راه انداخت كه به سرعت به امری تثبيت شده و بازگشت ناپذيرتبديل شد.

 

اين دگرگونی چگونه ممكن شد؟ چگونه يك دبيركل ح.ك.ا.ش. توانست گام به چنين راهی گذارد؟ چگونه او توانست جريان را كه از همان اوايل ۱۹۸۸  به افول اقتصاد و خشم جدايی طلبی منجر شد، از سربگذراند. آركی براون، تحليل گر برجسته بريتانيايی، بر آن است «چنانچه گورباچف آشكارا كمونيسم يا سوسياليسم را به انتقاد می كشيد كميته مركزی ح.ك.ا.ش. به توصيه پوليت بورو، می توانست او را با يك اخطار مختصر بركنار كند- و به طور حتم بركنار می شد.» براون درست گفته است. حمله به سوسياليسم نه به طور آشكار و روشن، بلكه در پوشش بهبود سوسياليسم به طور پنهانی اعمال می شد.

 

زمانی كه جهان، درام ۹۱  - ۱۹۸۵  شوروی را به خاطر می آورد چشم بصيرت نشانه های بيرونی متلاشی شدن قابل رويت بازی پايانی ۹۱  - ۱۹۸۹  را مشاهده می كند: ستيز قومی، اجتماعات اعتراضی توده ها، صفوف نانوايی، و اعتصاب های معدنچينان. روندها و رخدادهای دو سال پيش از آن -  ۱۹۸۷  و ۱۹۸۸ -  در مقايسه، كمتر قابل مشاهده اند.

 

در ميان اين دوران مضمون سياسی و طبقاتی پرسترويكا تغيير يافت. در اساس، رهبری شوروی سياست هفتاد ساله مبارزه بر ضد كاپيتاليسم و امپرياليسم را با سياست تسليم جايگزين كرد. جنبش انقلابی از مدت ها پيش به گرايشی چنگ انداخته بود كه از انطباق و همراهی با كاپيتاليسم در داخل و خارج جانبداری می كرد.

 

 از دهه ۱۹۵۰ ، اين گرايش پايگاه اجتماعی نوينی در اقتصاد ثانوی، يا خصوصی، به دست آورده بود كه در درون سوسياليسم در حال توسعه بود. بهای رقابت نظامی با غرب، رقابتی كه به طور گسترده ای به وسيله ريگان شدت يافت، به درخواست كسانی كه در پی انطباق و همراهی با كاپيتاليسم بودند افزوده شد. در دهه ۱۹۸۰ ، ضرورت پرداختن به مشكلات مزمن رشد كاهش يابنده اقتصادی، كيفيت ضعيف كالاهای مصرفی، ركود سياسی، و فشارجنگ سرد برای اين گرايش فرصتی فراهم كرد تا بار ديگر خود را مطرح و موكد كند.

 

اين سمت گيری نوين را گورباچف از خلاء نيافريد. ده ها سال بود كه انديشه های سياسی مشابهی در اتحاد شوروی و ح.ك.ا.ش. وجود داشت، هر چند پس از خروشچف از شور و اشتياق فرو افتاد. روبرت كايزر از واشنگتن پست اين چنين تاريخ را ياد آوری شده است: «نشان و علامت رفورميسم گورباچف بسياری را در جهان غرب غافلگيركرد، اما او در واقع، بخشی از يك سنت رفورميستی است كه تقريبا عمری به درازای عمر خود حزب دارد.

 

نيكلای بوخارين، يكی از نزديكترين رفقای لنين، پدرخوانده اين گروه بود.» در نتيجه، گورباچف در۸۸- ۱۹۸۷   پوشش ايدئولوژيك را به كناری نهاد و پوشش ديگری به بركرد، گرچه دستی در آستين يكی و دستی در آستين آن ديگری داشت. پس از خلع خروشچف در۱۹۶۴ ، ناراضيان و بخشی از روشنفكران اين جريان مهم سياسی را زنده نگه داشتند: ليبراليسم فرهنگی؛ نقش ايدئولوژيك كمتر و رهاتر ح.ك.ا.ش. برداشت های ليبرال بورژوايی از دموكراسی؛ رضايت و غبطه نسبت به دنيای غرب؛ و تنفر نسبت به مبارزه طبقاتی تحليل های اين جريان از ناسيوناليسم روسی يا غيرروسی معيوب و ناقص يا نامحسوس باقی ماند.

 

ايدئولوژی اقتصاديش، حتی زمانی كه با سر زنش و ترشرويی كرملين روبه رو می شد، در گوشه هايی از فرهنگستان شوروی، كه توجه دزدانه ای به دكترين های بورژوايی غربی را حفظ می كرد، به خوبی پيش می رفت. اين نظرگاه، همچون يك ايدئولوژی اقتصادی بر مزايای بازار، نه برنامه ريزی، و نه هرگز فشار و اجبار تاكيد داشت.

 

ارزيابی والايی از «مزايای طبيعی نظام» داشت، عبارتی كه در اوايل عصر گورباچف بسيار بكار می رفت. بر «سوسياليسم نيروهای مولد» تاكيد می كرد، كه ضرورت مبارزه برای تكميل مناسبات توليد را دست كم می گرفت، يعنی پايان تقسيمات طبقاتی. بدين ترتيب، اين جناح از ح.ك.ا.ش. بر ميزان محصول و رشد تاكيد می ورزيد، اما به ضرورت حفظ تمامی مناسبات بازار و مالكيت خصوصی در محدوده ای مشخص و دقيق كم بها می داد.

 

در۸۸- ۱۹۸۷ جريان نو به سه شكل درآمد. نخست، اصلاح حزب تبديل به تصفيه حزبی و محروم ساختن حزب از قدرت شد. دوم، زير پرچم گلاسنوست، رسانه های شوروی به طور فزاينده ضد كمونيست شدند. سوم، گورباچف فعاليت بنگاهی و تجارت خصوصی را در آغوش گرفت.

 

در۱۹۸۵ و ۱۹۸۶  مطبوعات كمونيستی شوروی پايان بخشيدن به اهانت و بدگويی به حزب را درخواست كردند. مطبوعات به ضد فساد، رفيق بازی، حامی گری، خويشاوند بازی، اداره گرايی بوروكراتيك، حمايت بلند مرتبه ها از چاپلوسان، تربيت ناكافی كادر، فرماليسم، خوش خيالی، و ضعف ايدئولوژيك مطالب تندی درج می كردند.

 

 در پاسخ به اين انتقادها، بيست و هفتمين كنگره برنامه اصلاحات حزب را پيش كشيد. اصلاحات در برگيرنده مقررات نوين حزبی برای تقويت انتقاد و انتقاد از خود، و تلقی تازه ای از رهبری جمعی بر تاكيد بر پاسخگويی شخصی بود. كنگره همچنين خواستار نظارت بر كار كرد رهبران حزب شد.

گورباچف هرگز اين اصلاحات را بكار نگرفت.

 

در عوض، گورباچف در۱۹۸۸ - ۱۹۸۷   به اين نظر دست يافت كه ح.ك.ا.ش. مانعی برای پروسترويكاست، و تصميم گرفت «اصلاح سياسی راديكال»، يعنی تضعيف حزب را بكار گيرد. او، به عنوان بخشی از حمله به حزب، كارزار «استالين زدايي» را در پيش گرفت.

 

در اوايل ۱۹۸۷   و نيز۱۹۸۸  گورباچف و ياكولف دوبار پيكارهای عمده ای را برای رساندن رسانه ها به سوی تجديد نظر در تاريخ حزب سازمان دادند. خروشچف در۱۹۵۶ و۱۹۶۱  پيشگام اين اقدام بر ضد مخالفانش بود.

 

گورباچف افشاگری اقتصادی را كه ادعا می كرد آمارهای شوروی به طور نظام مند دستكاری می شده است تا ناكامی اقتصادی را كمتر جلوه بدهد، و اين كه ركود «استالينيستي» در ريشه بحران ها بوده است، بحران هايی كه به ادعای گورباچف به مراتب بدتر از آن بود كه مردم می فهميدند، مورد تائيد قرار داد. او به منظور تضعيف ليگاچف و همفكرانش اتهام و بدگويی به استالين را بكار می برد. در فوريه ۱۹۸۷   گورباچف تصميم گرفت موانع و قيود بيشتر رسانه ها را كنار بگذارد و اجازه دهد انتقاد از استالين را به نمايش بگذارند. اين تصميم نشانگر عقب گردی بود از هشدار شش ماه پيش او در مقابله با «كندن و شخم گذشته».

 

حمله به استالين به خلق ائتلافی بر ضدنيروهای شرافتمند سوسياليست كمك كرد. همانطور كه استفن كوتكين تاريخ دان گفته است، ائتلاف او «كسانی را كه استالين را زير نام اصلاح سوسياليسم و آن ها كه او را زير نام رها كردن سوسياليسم متهم می كردند» به يكديگر ملحق ساخت. استفن كوهن اظهار داشت كه ضد استالينيسم، «همچون دوران خروشچف، ايدئولوژی اصلاح كمونيستی از بالا شد.»

 

در۱۹۸۷ كنترل ضد كمونيستی بر رسانه های همگانی شروع به ايجاد نتايج ديگری كرد. به طور مثال، زمانی كه پوليت بورو سرگرم بحث درباره پيشنهاد بسيار خطرناك گروه گورباچف برای كاستن سفارشات دولتی به ميزان 50 درصد و اجبار بنگاه ها به فروش بقيه توليداتشان در بازار بودند، گماشتگان ياكولف در رسانه ها همراه با هشدارهای شوم «محافظه كاری، كندی، و بازگشت به ركود» جنجال ديوانه واری را به ضد مخالفان پيشنهاد به راه انداختند. به سبب اين فشار، پوليت بورو به سود عمل سنجيده همچون رها كردن تير در تاريكی گورباچف رای داد، و اقتصاد به چنان كژ راهه ای گرفتار آمد كه ديگر نتوانست بار ديگر خود را بيابد.

 

پس از۱۹۸۷ به جز گورباچف، هيچ كس بيش از آلكساندر ياكولف بر سياست های شوروی نفوذ نداشت، به ويژه بر آن سياست هايی كه ح.ك.ا.ش. را تحليل برد و روشنفكران ضد حزبی و طرفدار سرمايه داری را قدرت بخشيد. ياكولف به اعتراف خودش يك سوسياليسم دموكرات بود. ديگر مشاوران كليدی گورباچف نيز چنين بودند.

 

گئورگی شاخنازاروف از دهه ۱۹۶۰ خود را يك سوسيال دموكرات خوانده بود. آركی براون، تحليل گر بريتانيايی، آناتولی چرنيايف را «يك انديشمند سياسی ليبرال پا برجا» توصيف كرده است. گورباچف او را به نخست وزيری سوسيال دموكرات اسپانيا، فيليپ گونزالس «رفيق شفيق» من معرفی كرد. به نظر داگوستينو، چرنيايف، شاخنازاروف و ياكولف نوشته های گورباچف را انجام می دادند.

 

در اثر قيموميت ياكولف مفاهيم سياسی پروسترويكا به طورفزاينده ای معنای تازه ای به خود می گرفت: «پلوراليسم سوسياليستي» به «پلوراليسم عقايد» و سرانجام «پلوراليسم سياسي» تبديل شد. عبارت «اشكال گوناگون تحقق مالكيت سوسياليستي» گورباچف به زودی «تحقق» و سپس «سوسياليستي» را از دست داد تا به صورت ساده «اشكال گوناگون مالكيت» درآيد. «دولت متكی بر مقررات قانونی سوسياليستي» يك «دولت متكی بر مقررات قانوني» شد. پشتيبانی از «بازارهای سوسياليستي» به صورت «سوسياليسم بازار» و پس از آن بصورت يك «اقتصاد بازار تنظيم شده» ظاهر شد.

 

 همين كه جمهوری های غيرروس تسليم جدايی طلبی ناسيونالستی شدند، متحدان رسانه ای ياكولف از واژه های «ناسيوناليسم» و«سپاراتيسم» پرهيز كردند. آركی براون يكی از هواداران گورباچف، زمينه را اين گونه تشخيص داد:

آن چه به طور كلی رخ داد اين بود كه گورباچف مفهومی را معرفی يا تاييد می كرد كه پيش از آن از مباحث سياسی شوروی حذف شده بود، اما در اثنای چند سال نخست دبيركلی اش صفت «سوسياليستي» را به آن می افزود.