خيانت به سوسياليسم پس پرده فروپاشي اتحاد شوروی(۱۳)

خيانت به سوسياليسم

پس پرده فروپاشي اتحاد شوروی

روجرکيران- توماس کنی

1991- 1917

+++

ترجمه محمد علی عمويی

….

۳)

 

 

نبوغ گورباچف:

تبدیل اصلاحات به نابودی شوروی

 

نقطه عطف ۱۹۸۸ - ۱۹۸۷ 

بخش دوم

 

شکار مجرمین هفته ها ادامه یافت: در یک مرحله یکی از کمیسیون های کمیته مرکزی در پی یافتن مدرک توطئه به دفاتر نشریه ساویتسکایا راسیا یورش برد. در30 مارس یا در حوالی آن، زمانی که لیگاچف به مسافرتی سه روزه به ایالت ها رفته بود، گورباچف نشست دیگر پولیت بورو را فرا خواند و در آن نشست محکومیت نامه را یک آزمایش وفاداری خواند و بی تعارف گفت:

«من ازهمه شما می خواهم موضع خود را اعلام کنید.» بنا به برخی گزارش ها گورباچف تهدید به استعفا کرد «مگر آن که گزینش روشنی» انجام گیرد.

همه حاضران، آن مقاله و ساوتیسکایا راسیا را مورد انتقاد قراردادند. پولیت بورو قراری را از تصویب گذراند که والنتین چیکین، سردبیر ساوتیسکایا راسیا را محکوم می کرد و به لیگاچف «هشدار می داد» و در پایان، پولیت بورو به اتفاق آرا از یاکولف خواست پیش نویس ردیه رسمی به نامه آندریوا را آماده کند. به این ترتیب، گورباچف در صف مخالفانش شکاف انداخت و آنها، به ویژه لیگاچف را، که گورباچف او را منزوی و خوار کرده بود، به موضع دفاعی راند.

 

در5 آوریل پراودا تکذیب و ردیه پولیت بورو را انتشارداد که، در بین دیگر مطالب، اظهار می داشت، «برای نخستین بار خوانندگان توانسته اند ناشکیبایی در برابر اندیشه مقدماتی نوسازی و نمایش حیوانی مواضع خشکی را که در اساس دگماتیک و محافظه کارند در شکلی بسیار فشرده بخوانند.» جوابیه تاکید می کرد: آن ها که در پشت نامه اند «با دفاع از استالین از حق استفاده خود سرانه از قدرت» دفاع می کنند. روز بعد، ساوتیسکایا راسیا مجبور شد جوابیه را چاپ کند، و در15 آوریل فشرده ای از نامه اصلی و انتقاد از خود را منتشر کند.

 

 روزنامه ها به چاپ سیلی از نامه های به ظاهر خود انگیخته آغاز کردند که نمایشنامه آندریوا را مورد حمله قرار داده بودند. در8 آوریل در تاشکند، گورباچف اعلام کرد که «سرنوشت سوسیالیسم و کشورمان زیر سئوال اند» و تاکید کرد که علاوه بر لیگاچف کسی باید به ایدئولوژی  بپردازد. در نشست 15و 16 آوریل پولیت بورو، گورباچف اظهار داشت که بررسی نامه آندریوا ثابت کرد «آن نامه از درون همین جا آغاز شده است.» یاکولف سخنرانی بلندی با حمله به نامه ایراد کرد که با عبارت «آن نامه بیانیه ای ضد پرسترویکاست» پایان یافت.

 

 در همان نشست لیگاچف به خاطر گام نهادن به عرصه ای که در صلاحیت او نبوده است از سوی ریژکف مورد حمله قرارگرفت. به گفته روبرت کایسر، در پایان نشست «لیگاچف در انزوا قرار گرفت.» این نشست لیگاچف را از پاره ای وظایف اش معاف کرد و مسئولیت های ایدئولوژیک را به یاکولف سپرد.

 

سرانجام، گورباچف و یاکولف نامه را به بهانه ای برای به دام انداختن و ترساندن لیگاچف و کسانی که ضد تجدید نظرطلبی بودند، تبدیل کردند در حمله هایی که در پی برگزاری نشست انجام گرفت، آن ها لیگاچف را از متحدان و نیز از اقتدارش محروم کردند و کنترل ایدئولوژی و رسانه ها را به یاکولف، افراطی ترین رویزیونیست در رهبری، سپردند.

 

برخورد خشن با ساوتیسکایا راسیا و دیگر رسانه ها، در کلام تاریخدان معروف جیبس، حامل پیامی روشن بود: «یگانه کاربرد قابل قبول گلاسنوست حمایت از نوسازی به شیوه گورباچف بود.» یاکولف، پس از فرو نشستن التهاب، به دوستی گفت: «ما از روبیکن عبور کردیم»، و گورباچف فکر می کرد که نامه آندریوا ممکن است «چیز خوبی» بوده باشد.

 

با ضربه به لیگاچف و تصفیه رسانه ها، « بهمنی از ضداستالینیستم» سرازیر شد. چرنیایف با به خاطر آوردن تفکر آن زمان می گوید: «اگر نینا آندریوایی هم نمی بود، ما به ناچار او را می آفریدیم.»

 

پیروزی گورباچف در مسئله نینا آندریوا به معنای پیروزی نوع رویزیونیسم او بود. پیروزی گورباچف بر لیگاچف در این رو در رویی راه را برای تسلط بر نوزدهمین کنفرانس حزبی در ژوئن ۱۹۸۸ هموار ساخت. در این میان، یاکولف و مدودف مسئولیت لیگاچف را در عرصه ایدئولوژی به ناحق به خود بستند، و در سپتامبر۱۹۸۸  لیگاچف به مسئولیت کشاورزی تنزل مقام یافت. در این میان، گورباچف تمامی رهبران عضو پولیت بورو را که از نامه آندریوا پشتیبانی کرده بودند، به استثنای آناتولی لوکیانوف، دوست دوران تحصیل اش، تغییر داد.

 

اگر پلنوم ۱۹۸۷ کمیته مرکزی لرزه و تکانی به حساب می آمد، نوزدهمین کنفرانس حزبی ۱۹۸۸ زلزله ای به تمام معنا بود. تزهای دهگانه ای که یک ماه پیش از کنفرانس حزبی توزیع شد به نظر می رسید که مورد توافق مشترک رهبری است، معهذا، زمانی که گورباچف کنفرانس را افتتاح کرد کاملا فراتر از آن چه در تزها بود پیش رفت. او ایجاد ارگان عالی قدرت دولتی، کنگره نمایندگان خلق را پیشنهاد کرد. به موجب این پیشنهاد مردم هزار و پانصد نماینده را برای یک دوره پنج ساله انتخاب می کردند، که 750 تن برای حزب و سازمان های وابسته منظور می شود. این نمایندگان به تناسب تعداد شان یک شورای عالی کوچک برای دو مجلس انتخاب خواهند کرد، نهادی دائمی که در برابر کنگره مسئول خواهد بود.

 

کنگره رئیس قوه مجریه را انتخاب می کند، مقامی که گورباچف برای خود در نظر گرفته بود. این پیشنهاد، که در دقایق آخر و با تصمیم غافلگیر کننده گورباچف در کرسی ریاست به رای گذارده شد، در حکم سقوط کمیته مرکزی بود. به گفته یک مفسر سیاسی «آن ها همین که انترناسیونال را خواندند حیرتشان به آن چه انجام داده بودند آغاز شد.»

 

تصمیمات نوزدهمین کنفرانس حزبی از کارکرد سیاسی گذشته به شیوه های حیرت انگیزی دور شد. در حالی که حزب نقش رهبری کننده را در جامعه شوروی و حکومت ایفا می کرد، نوزدهمین کنفرانس حزبی با یک ضربه و این اعلام که بیش از حزب، دولت باید رهبری کند، نقش ها را معکوس کرد. به این ترتیب، نوزدهمین کنفرانس نقش ح.ک.ا.ش. را به نحو شگفت انگیزی کاهش داد و آن را به یک حزب پارلمانی مبدل ساخت و احزاب غیر کمونیست را قانونی کرد.

 

با کم رنگ شدن اهمیت ح.ک.ا.ش. پست نو پدید و اجرایی ریاست جمهوری، پلاتفرمی در اختیار گورباچف قرار داد تا حکومت کند. گام های دیگری به زودی به دنبال آمد. در سپتامبر۱۹۸۸گورباچف طرحی را ترسیم کرد که هیئت دبیران کمیته مرکزی با شماری کمیسیون جایگزین می شد، و رهبران حزب را از یک ستاد فعال محروم می کرد.

این حرکت مخالفان او را در کمیته مرکزی و بالاتر از همه، متحدان لیگاچف را که هیئت دبیران برای آن ها همچون پایگاهی سیاسی عمل می کرد ضعیف می کرد. هر اقدام ضعیف کننده و به حاشیه برنده حزب کمونیست پی آمدهایی دراز مدت داشت و بازگشت پیشروانه را دشوارتر می ساخت. در آوریل ۱۹۸۹ ، لیگاچف، به هنگام اداره نشست پولیت بورو، به یک «ضعف عجیب» حزب حاکم پی برد.

 

اقدام گورباچف به تصفیه حزب، و در واقع خلع سلاح حکومت مرکزی، در برخی موارد، بایستی با آگاهی کامل بوده باشد. مدرکی از دسیسه چینی گورباچف درباره تعیین زمان مناسب برای تغییر آیین و سقوط به رویزیونیسم در پاسخی آشکار می شود که به یادداشت یاکولف در۱۹۸۵می دهد. یاکولف در این یادداشت خواستار تقسیم ح.ک.ا.ش. به دو حزب می شود، یک حزب سوسیالیست و یک حزب دموکراتیک خلق، بازتابی از تصمیم خروشچف به تقسیم ح.ک.ا.ش. بر پایه شهری و روستایی. به گفته یاکولف، گورباچف به سادگی پاسخ داد، «بیش از حد زود است!» پس از این رخداد یاکولف از نردبان قدرت بالا رفت. اگر گفته یاکولف درست باشد، گورباچف از همان آغاز زمامداری در فکر دگرگونی های سیاسی ریشه دار بوده است.

 

دیگر نشانه های طبیعت و زمان بندی چرخش سیاسی او متفاوت اند. خاطرات (Memories) خود او، وضع و نظرات اولیه و بعدی او را در انبوهی از تضاد ها درهم آمیخته است. شیفتگی، دلسوزی، و اهانت نسبت به ح.ک.ا.ش. به طور همزمان صفحه ها را پرکرده اند. تازه، اگر قرار است باور شود، از همان روزهای نخست گورباچف ح.ک.ا.ش. را همچون مانع عمده، و مجموعه دستگاه حزبی را نه همچون ابزار مبارزه برای بیشبرد اصلاحات، که به مثابه دشمن عمده خود می دید. او ناچار به عبور از حزب، نه مبارزه در درون آن بود. او همواره از بالای سرحزب به روشنفکران و مردم متوسل می شد. خاطراتش، در همه جا، شامل عقایدی هستند مانند «ساختارهای حزب ترمز کننده اند.»

 

با این همه، نظرات نهایی گورباچف به روشنی نمایان شده اند. به گفته آناتولی چرنیایف، گورباچف نسبت به ح.ک.ا.ش. تنها احساس تحقیر داشت. زمانی که چرنیایف، یکی از وفادارترین یارانش به التماس از او خواست حزب را ترک کند، گورباچف پاسخ داد:

« می دانی تولیا، فکر می کنی من نمی فهمم؟ من یادداشت ترا می بینم و می خوانم.

 [ گئورگی] آریاتف، [ نیکلای] اشملف... نیز همین را می گویند، آن ها سعی دارند مرا به ترک مقام دبیرکل قانع کنند. اما به خاطر داشته باش: آن سگ گر را نمی توان بی قلاده رها کرد. هر گاه من چنین کنم کل این جریان غول آسا به ضد من خواهد بود.» تشکیلاتی را که او را به چنان جایگاهی رسانده بود همچون سگ گر می دید.

 

خارجی ها دگرگونی های ۸۸- ۱۹۸۷ را از خلال شیشه ای تاریک می دیدند، اما حتی درونی ها برای روشن دیدن امور مشکل داشتند. امکان دارد خود گورباچف نیز به اثرات کامل آن چه می کرد آگاهی نداشت. در این مرحله او خواستار چیزی شبیه سوسیال دموکراسی اروپای غربی بدون بازگشت سرمایه داری بود. به منتقدانی که او را به «سوسیال دموکرات کردن» حزب متهم می کردند می گفت که دیگر تمایز بین سوسیال رفورمیسم و مارکسیسم- لنینیسم اعتبار ندارد. البته در جامعه سرمایه داری ائتلاف های چپ – مرکز معمول است و کاملا مفهوم. در جامعه سوسیالیستی این ائتلاف ها ارتداد است. در هر حال، او به سوی سراب می رفت، زیرا وفاداری بنیادین سوسیال دموکراسی، در تحلیل نهایی، به سرمایه داری است.

 

رژیم گورباچف «تسمه نقاله» ای شد برای اندیشه هایی که مبانی تئوریک مارکسیسم- لنینیسم را انکار می کردند. سخنرانی های گورباچف اندیشه هایی چون «تفکر نوین»، «ارزش های جهانی انسان»، جلوه های بورژوایی دموکراسی، «سوسیالیسم بازار» را به حزب و رسانه ها انتقال می داد. سپس، رسانه های گلاسنوستی اندیشه های نو را بسط داده، زمینه برای سخنرانی های تازه گورباچف فراهم می کردند تا سمت گیری ضد سوسیالیستی باز هم بیشتری را بیان دارد.

 

تفکر نوین گورباچف، در اساس، در پی تسلیم شدن به کاپیتالیسم به جای مبارزه با آن بود.

جایگزینی تسلیم به جای مبارزه افزون بر ابعاد سیاسی دارای آثار روان شناختی نیز بود. توقف مبارزه ایجاد کننده آسودگی است. تکرار پاره ای عبارت ها در سال های پرسترویکا نشانگر روانشناسی اپورتونیستی اطرافیان گورباچف و آمادگی آنان برای پذیرش فشار و پاداش بود.

 

گورباچف می دانست که سازش هایش، تملق غرب را به او ارزانی داشته است. گورباچف زمانی اعلام کرد، «ما نمی توانیم زندگی را این گونه ادامه دهیم!» اما با هر معیار منطقی بسنجیم، هیچ گونه بحران تحمیل نشدنی ای وجود نداشت. به همین صورت، پرسترویکا ایجاد «یک کشور معمولی» را وعده می داد. در جهان که سوسیالیسم برای بقای خود باید بر ضد کاپیتالیسم مسلط که در تلاش خفه کردن سوسیالیسم است، مبارزه کند، حالت عادی و معمولی تنها به معنای وفق دادن خود با کاپیتالیسم می توانست باشد.

 

 رهبران ح.ک.ا.ش. در اردوگاه گورباچف تلقی از سوسیالیسم را همچون نظامی که زحمتکشان آگاهانه می سازند و برپا می دارند رها کرده بودند، رها کردنی که سرانجام با خوش خیالی و رضایت بدان تن می دادند. ابعاد رفتار گورباچف به خاطر خوش آمد. ایالات متحده دیپلمات های امریکائی را مبهوت می ساخت. هیچ سیاستمداری تسلیم یک معامله دراز مدت نمی شود مگر آن که در مقابل آن چیزی معادل و یا بهتر از آن به دست آورد. اما، گورباچف در فوریه ۱۹۸۷، آن گاه که «گزینه صفر»، یعنی، برچیدن موشک های موجود شوروی را در برابر تصمیم ایالات متحده دایر بر حق تولید آن گونه موشک ها در آینده پذیرفت به معامله ای به کلی نامتعادل تن داد. این حرکت تنها در صورتی معنا می داد که هدف گورباچف نه پیروزی مبارزه، که به پایان رساندن آن بود.

 

تجربه و خصوصیات شخصی به گورباچف یاری داد تا نقش مخربی را به عهده گیرد.

گورباچف، به جز لنین، به مراتب بیش ازرهبران پیشین شوروی مسافرت های وسیع انجام داده بود. هم زمان با تحلیل رفتن «اوروکمونیسم» او دیدارهایی از بلژیک وهلند در۱۹۷۲ ، فرانسه در۱۹۶۶ ، ۱۹۷۵ ، ۱۹۷۶ ، ۱۹۷۸ و آلمان در۱۹۷۵ داشت. در۱۹۸۳به کانادا سفر کرد. نخست وزیر اسپانیا، فیلیپ گونزالس سوسیال دموکرات به فریب گورباچف دست زد.

 

گورباچف «اقتصاد بازار اجتماعی» آلمان غربی را تحسین کرد و به مقایسه کارکرد اقتصادی ا.ج.ش.س. نه با پیشینه تزاری آن یا با جهان سوم معاصر، بلکه با آلمان، فرانسه و بریتانیا پرداخت. گورباچف از همان روزهای دانشجویی در دهه ۱۹۶۰  دوستی با زدنک ملینار، ناراضی چکی «بهار پراک» را حفظ کرده بود. او خود را یک مرد «سال های شصت» می دانست. ضعف شخصیتی او در ضعف او در مقام یک رهبر سیاسی سهم داشت. حتی تحلیل های دوستانه سطحی بودن او را بیان داشته اند. ویلیام اودم، ناظر امریکایی، اظهار داشته است که گورباچف معتقدات استواری نداشته است.

 

سیاست های تجدید نظرطلبانه گورباچف تنها زمانی می توانست معتبر شناخته شود که شرایط سازمانی آماده شده باشد. اثرات تباه کننده سیاست های خروشچف و برژنف نقش انباشت اضافه ای بر ظرفیت رهبری شوروی داشت. همان گونه که لیگاچف معترف بود، تنها یک حزب حاکم با سطح ناکافی رشد تئوریک و مهارت سیاسی رهبرانش می توانست اجازه چنان شکستی را بدهد. تنها حزبی با سابقه ضعیف در رهبری جمعی می توانست از یک رهبر حزبی که منکر سیاست ها و نظریه بنیادین حزبی باشد پشتیبانی کند. در۱۹۶۴برژنف و سوسلف، خروشچف را به خاطر گناهانی کمتر از خطاهای گورباچف از ریاست برکنار کردند.

 

به علاوه، پیش از گورباچف حزب از نظر تئوری رنج می برد و این به هموار کردن راه او کمک کرد. ضعف های تئوریک شامل نگرشی زیبا و خوش رنگ بود به مسئله ملی، ارزیابی های بیش از حد خوش بینانه، هم از قدرت سوسیالیسم و هم از ضعف امپریالیسم، و یک برنامه کمونیستی با ارزیابی افراطی از مرحله کنونی ساختمان سوسیالیسم موجود. یوری آندروپف حرکتی را به سوی تصحیح این کاستی ها ی نظری وسازمانی آغاز کرد، اما پیش از آن که بتواند این وظیفه را به انجام برساند زندگیش پایان یافت.

 

به سبب کند شدن آهنگ رشد اقتصادی ا.ج.ش.س. فشارهای تحمیلی جدید از ناحیه اوج گیری محنت بار مسابقه تسلیحاتی به وسیله ریگان، و مشکلات مزمن داخلی، اتحاد شوروی به یک دوران اصلاح، تجدید شور جوانی و نوگرایی نیاز داشت. در اوضاع و احوالی این چنین ممکن است پاره ای عقب نشینی ها ضروری شود. لنین می دانست در لحظه های دشوار، چون ۱۹۱۸در مورد عهدنامه پرست لیتوسک، یا در1921 در مورد نپ اگر لازم آید چگونه عقب نشینی کند.

 

 رهبران بعدی شوروی نیز به این کار دست زدند:

 

 استالین در۱۹۳۹  در مورد قرارداد نازی- شوروی؛ خروشچف در۱۹۶۲ در بحران موشکی کوبا. با همه اینها، از نظر لنینیست ها، زمانی که توازن نامساعد نیروها یک گام به پس را ضروری می سازد، عقب نشینی مرحله ویژه ای از مبارزه است. عقب نشینی ها این گونه معرفی شده اند، و یک عقب نشینی هرگز ترک مبارزه نبوده است. عقب نشینی های گورباچف در سیاست خارجی خصلت کاملا دیگری یافت. سیاست خارجی او بر این برداشت استوار بود که مشکلات اتحاد شوروی نیازمند هم سانی با جهان سرمایه داری است. گورباچف عقب نشینی هایش را به مثابه پیشرفت های بسیار بزرگ به سود نوع بشر تصور می کرد.

 

ناکامی گورباچف در نشست ریکیاویک مرحله ای را برای چرخش 1۸۰درجه ای ۸۸- ۱۹۸۷ را رقم زد. از آن پس، دیپلماسی صلح آمیز شوروی خصلتی دیگر یافت. آن چه به عنوان مصالحه  در قبال تصویر بهتری از شوروی آغاز شده بود به سازش هایی در برابر هیچ تبدیل شد. ا.ج.ش.س. بی توجه به نتایج، شروع به دادن ام