بنیادگرائی مذهبی یا " بازی شیطانی" (1)

بازی شیطانی

 

نوشته روبرت دریفوس ترجمه فروزنده فرزاد

 

 

بنیادگرائی مذهبی

یا

" بازی شیطانی"

(1)

 

راه توده از این شماره (شماره 70)، انتشار ترجمه کتابی بنام "بازی شیطانی" را آغاز می کند. این کتاب نوشته "روبرت دریفوس" و از زبان انگلیسی، به همت "فروزنده فرزاد" به فارسی برگردانده شده است.

 

پیشگفتار- در تاریخ جنگ سرد و نظم نوین جهانی فصلی نانوشته وجود دارد. این فصل، داستان حمایت مادی و معنوی- گاه آشکار و گاه پنهان- ایالت متحده ی آمریکا از فعالیت اسلامگرایان واپسگرا و ارتجاعی اندیش است. کتاب "بازی شیطان" می کوشد پیوند گمشده ی حیاتی میان این دو را نشان دهد.

 

شناخت این پیوند از این رو مساله ای حیاتی است، که سیاست کمتر شناخته شده ی شش دهه ی گذشته ایالات متحده ی آمریکا در حمایت از این اسلام، تا حدی در پیدایش "تروریسم اسلامی" به عنوان پدیده ای جهانی، موثر بوده است. گذشته از این، طراحان استراتژی بر پایی امپراتوری آمریکا در خاورمیانه، شمال آفریقا و آسیای جنوبی و مرکزی، امیدوار بودند که تا حدی با تکیه بر اسلام سیاسی، این پروژه را پیش ببرند؛ اما خیلی دیر و پس از رخداد واقعه ی 11 سپتامبر 2001، نتیجه ی این بازی شیطانی آشکار شد. در چندین دهه ی متمادی، ایالات متحده با اسلامگرایان طرح دوستی ریخت، آنان را اینجا و آنجا و با روش های گوناگون از آنها استفاده کرد، از آنها بعنوان متحد خویش، در جنگ سرد استفاده کرد و حتی در مقاطعی به آنان خیانت نیز کرد. این شیوه ی برخورد با اسلامگرایان در نهایت زمینه ی رشد تروریسم اسلامی و پشت کردنشان به حامی خود را تقویت کرد. به این ترتیب روحانیون مذهبی در هیات شیاطینی انتقام جو نه تنها لبه ی تیز شمشیر خود را به سمت ایالات متحده برگرداندند، که تهدیدی برای دموکراسی، سکولاریسم، ناسیونالیسم، جنبش چپ و حقوق زنان نیز شدند. بخش تقریبا کوچکی از اسلامگرایان در زمره ی تروریست ها قرار گرفتند، و بخش عظیمی از این دسته، با افکار قرون وسطایی خویش می خواهند چرخ تاریخ را به قرن هفتم میلادی بازگردانند.

 

در دوران جنگ سرد از 1945 تا 1991 از نظرگاه غرب، تنها اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی دشمن به حساب نمی آمد و ایالات متحده، رهبران کشورهای خاورمیانه، شمال آفریقا، آسیا و بطور کلی جهان سوم را هم چنانچه صمیمانه مهر تاییدی بر پروژه ی سیاسی او نمی زدند و یا هژمونی غرب و به ویژه آمریکا را به چالش می کشیدند، تحت فشار می گذاشت. آنچه ایالات متحده را نسبت به رهبران این کشورها ظنین می کرد تمایل به ناسیونالیسم اومانیستی، سکولاریسم و سوسیالیسم بود. اینها از نگاه امریکا "ایدئولوژی هایی مخرب" بودند که بنیادگرایی اسلامی در حال ظهور را نیز به هراس می انداخت. در این منطقه از جهان اسلامگرایان واپسگرا نه تنها در گستره ی فکر و اندیشه، که در پهنه ی کارزار عملی نیز وارد میدان مبارزه ای تمام عیار و خشونت آمیز با عاملان اندیشه های مترقی شدند. در دهه های متمادی، ایالات متحده، همدستی با اسلامگرایان افراطی را ضد ناسیونالیسم عرب- و همزمان، ناسیونالیسم ایران و ترکیه و هند- در سیاست خود گنجاند و آن را مفید یافت.

 

با نگاه در مقیاسی وسیع تر، آشکار است که ایالات متحده ی آمریکا سال های زیادی سعی در ایجاد سدی دفاعی در مرزهای جنوبی اتحاد شوروی داشت. از یونان تا چین زنجیر کشورهای اسلامی القا کننده ی ایده ی تقویت پدافندی ماژینو[1] توسط این کشورها بود. بتدریج ایده ی "کمربند سبز" در مرزهای جنوبی اتحاد شوروی شکل گرفت. تنها جنبه ی تدافعی چنین ایده ای مطرح نبود، بلکه گذشته از این، با توجه به خصلت سرکش و تهاجمی بنیادگرایی اسلامی، طراحان این سیاست های ستیزه جویانه در آمریکا، سودای تحریک مسلمانان جمهوری های آسیای مرکزی اتحاد شوروی و از درون فروپاشاندن آن را نیز در سر داشتند.

 

ایالات متحده نه تنها با اسلام به عنوان مذهبی متشکل از باورهای سنتی و چهار چوب اندیشه ایی خاص که میلیون ها مسلمان بدان معتقدند استفاده ی ابزاری کرد، که اسلام واپسگرا را بیشتر به خدمت گرفت. بر خلاف ایمان اسلامی که ریشه در 14 قرن گذشته دارد، باید ریشه های این اسلام گرایی، بعنوان آئینی سیاسی را در اواخر قرن 19 میلادی جستجو کرد. انگاره های اسلام گرایی ستیزه جوی امروز با ویژگی نظری جهانشمول در نظر مسلمانان با تفکرات سنتی و متفکران مسلمان، چیزی غریب و در واقع تحریف اسلام می نماید. به هر حال چنین پدیده ای خواه پان اسلامیسم نامیده شود، خواه بنیاد گرایی اسلامی و یا اسلام سیاسی، آنچه نمی توان در آن شکی داشت، ماهیت کاملا متفاوت آن با باورهای مذهبی سنتی اسلام و به عبارت دیگر پنج رکن اصلی دین اسلام است. آشکارا اسلام گرایی تحریفی از باورهای سنتی اسلام و ایدئولوژی دگرگون شده ای است که ایالات متحده ی آمریکا چه مالی و چه معنوی، با سازماندهی، از آن حمایت همه سویه کرد. مصادیق پشتیبانی آمریکا را اینجا و آنجا در کشورهای جهان سوم می توان دید. "الاخوان المسلمین" در مصر، انجمن حجتیه در ایران، وهابیون راست آیین در عرستان سعودی، حماس و حزب الله در فلسطین، مجاهدین در افغانستان و دست آخر اسامه بن لادن.

 

(2)

 

ایالات متحده ی آمریکا بکار گرفتن اسلام سیاسی در خاورمیانه را موثرترین و در عین حال سهل ترین شیوه در روند پیاده کردن پروژه ی امپراتوری خویش یافت. از آغاز نفوذ در منطقه تا دست اندازی ها و مداخلات نظامی، و سرانجام حضور مستقیم نظامی در جریان اشغال عراق و افغانستان، همواره اسلام سیاسی ابزاری در خدمت این هدف بوده است. در سال های دهه 50 میلادی آمریکا نه تنها اتحاد شوروی را دشمن خود می پنداشت که ناسیونالیسم در حال ظهور جهان سوم، از جمال عبدالناصر گرفته تا مصدق را نیز دشمن خود می پنداشت. آمریکا و بریتانیا می بایست به شیوه ای مانع رشد فزاینده ی شخصیت محبوب و مردمی ناصر به عنوان رهبر ناسیونالیسم عربی شوند و برای این کار "الاخوان المسلمین" بهترین گزینه بود. در ایران نیز در جریان کودتای 28 مرداد 1332 حمایت مالی آمریکا از رهبری "فداییان اسلام" که گروهی افراطی مذهبی و نسخه ایرانی "الاخوان المسلمین" مصر بودند، نقش مهمی بازی کرد. بعدها در دهه ی 50 میلادی، آمریکا از اسلام گرایان عربستان سعودی به عنوان سدی در برابر پیشروی ناسیونالیسم چپ در این کشور بهره گرفت.

 

علیرغم همه تلاش آمریکا، جناح چپ ناسیونالیسم عربی و سوسیالیسم عربی در دهه ی 60 میلادی از مصر و الجزایر تا سوریه، عراق و فلسطین گسترش یافت و آمریکا به منظور مقابله با خطر گسترش بیشتر این جنبش ها؛ عربستان را متحد خود در منطقه کرد؛ با این هدف که بتواند از بنیادگرایی وهابی در عرصه ی سیاست خارجی عربستان استفاده کند.

 

بستن پیمان با ملک سعود و شاهزاده فیصل (ملک فیصل بعدی) در راستای تشکیل بلوک اسلامی از شمال آفریقا تا پاکستان و افغانستان انجام گرفت، و حکومت عربستان سعودی دست بکار برپایی انجمن ها و موسساتی برای تجهیز و سازماندهی جناح راست وهابیون و "اخوان المسلمین" شد. فعالان سعودی که به کشور بازگشته بودندIslamic Center Geneva (1961)، " وحدت جهان مسلمین" (1962)، سازمان کنفرانس اسلامی (1969) و سازمان های دیگری را بنیاد نهادند، که در حقیقت هسته ی نخستین جنبش جهانی اسلامی شدند. در دهه ی 1970 با مرگ ناصر و ضعیف شدن ناسیونالیسم عربی، فرصت برای حرکت های نوین اسلام واپسگرا به عنوان تکیه گاه حکومت های وابسته به ایالات متحده فراهم شد. به دنبال آن و با روی کار آمدن "انور سادات" در مصر و حمایت او از اسلام گرایان مرتجع این کشور، به عنوان نیرویی بر ضد ناصریسم، کودتای ژنرال "ضیاء الحق" در پاکستان و تشکیل دولت اسلامی در این کشور، و عروج "حسن الترابی" رهبر "الاخوان المسلمین" سودان برای کسب قدرت در این کشور، آمریکا متحدان خویش را یافت. همزمان ایالات متحده بنیادگرایی اسلامی را سلاحی مفید و موثر بر ضد اتحاد شوروی یافت، بویژه در افغانستان و آسیای مرکزی، جایی که نقطه ضعف بالقوه ی اتحاد شوروی بود. با تسریع روند شکل گیری انقلاب ایران، توافق آمریکا با اسلامگرایی و ناآگاهی وسیع سران آمریکایی از تمایلات اسلامگرایان ایرانی، زمینه رشد آیت الله خمینی شد. اعتبار و سابقه ی ضد کمونیستی او را فورا به رسمیت شناخت، نتیجه اینکه آثار بالقوه ی حرکت او در ایران ناچیز شمرده شد. حتی پس از انقلاب بهمن 57 نیز هنوز آمریکاییان و متحدان آن درک نکرده بودنند که اسلام گرایی نوین می تواند به نیرویی خطرناک و غیر قابل کنترل مبدل شود.

 

ایالات متحده ی آمریکا میلیاردها دلار برای حمایت از مجاهدان افغانستان که بوسیله گروه های متحد با "الاخوان المسلمین" هدایت می شدند هزینه کرد. زمانی که اسرائیل و اردن پنهانی تروریست های "الاخوان المسلمین" را در جنگ داخلی این کشور پشتیبانی می کردند و یا در جریان ترویج اسلام گرایی در مناطق اشغالی فلسطین بوسیله ی اسرائیل، و کمک این کشور به پایه ریزی حماس، آمریکا خیلی عادی از کنار این مسائل گذشت. همچنین، زمانی که نومحافظه کاران به کمک سیا و شخص "بیل کازی"[2] وارد معاملات پنهان با سران رژیم ایران شدند، آمریکا به عواقب ناشی از آن توجهی نداشت.

با آغاز دهه 90 میلادی جنگ سرد دیگر پایان یافته بود و کارکرد اسلام سیاسی مانند گذشته به عنوان ابزاری در خدمت جنگ سرد مشکوک می نمود. اینگونه، برخی استراتژیست ها "ایسم" جدید (اسلامیسم سیاسی) را بجای کمونیسم، دشمن جهانی ایالات متحده قلمداد کردند.

 

هر چند که این امر، درباره ی قدرت جنبش اسلامی که به کشورهای فقیر و توسعه نیافته محدود بود، گزافه می نمود، اما این جنبش اسلامی که از مراکش تا اندونزی نیرویی بشمار می آمد ایالات متحده را ناچار به کنار آمدن با آن کرد. پاسخ آمریکا به این مساله گنگ بود. در دهه ی 1990 ایالات متحده با زنجیره ای از بحران ها در این زمینه مواجه شد؛ برای نمونه الجزایر از قدرت گرفتن اسلام گرایان پشتیبانی کرد. این کار صرفا ایجاد فرصتی به منظور فروش تسلیحات و حمایت مالی از ارتش در برابر اسلام گرایان واپس اندیش بود، اما در عین حال آمریکا باب گفتگو با اسلام گرایان الجزایر را که آشکارا به تروریسم روی آورده بودند گشود. در مصر در حالی که "الاخوان المسلمین" و شعبات آن از جمله سازمان زیر زمینی تروریستی وابسته به آن برای رژیم "حسنی مبارک" تهدید جدی بشمار می آمدند؛ آمریکا به پشتیبانی خود از "الاخوان المسلمین" ادامه داد. و دست آخر در افغانستان ویران از چند دهه جنگ، طالبان با حمایت آمریکا به قدرت رسید. حتی زمانی که القاعده ی اسامه بن لادن شکل می گرفت، آمریکا متحد جناح راست اسلام گرایی در پاکستان، عربستان سعودی و کشورهای حوزه خلیج فارس باقی ماند.

 

11 سپتامبر رخ داد.

پس از واقعه ی 11 سپتامبر دولت بوش با پذیرش نظریه نومحافظه کاران مبنی بر اینکه جهان امروز جهانی است که با تز "برخورد تمدن ها" تعریف می شود، دست بکار آغاز جنگ همه جانبه ای با تروریسم شد. قاعدتا لبه ی تیز حمله، متوجه القاعده بود؛ ویروس زهرآگینی که ایالات متحده آمریکا بیش از همه در پدید آوردنش نقش داشت. حتی هنوز هم ایالات متحده چه پیشتر و چه در هنگام یورش به عراق- کشوری سوسیالیست و سکولار که سالیان متمادی بر ضد بنیادگرایی اسلامی مبارزه کرده بود- از جناح راست شیعیان این کشور از "آیت الله سیستانی" تا احزاب اسلام گرای افراطی چون "مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق" و"حزب الدعوة" که هر دو از سوی رژیم تهران حمایت می شوند، فعالانه پشتیبانی می کند و آنان را در قدرت سهیم می کند.

 

(3)

 

گزافه ی برخورد تمدن ها یا تصادم ساختاری میان تمدن غرب و تمدن اسلامی پدیده ی شومی است که با ورود آمریکا در جنگ دوم جهانی به خاورمیانه، یعنی جایی که کمترین آگاهی را نسبت بدان داشت آغاز شد. در واقع اشتباهات ایالات متحده در نیمه ی دوم قرن بیستم در جریان بازی با کارت اسلام از شناخت بسیار سطحی او از این پدیده ناشی شد.

 

تا پیش از 1941 خاورمیانه برای آمریکاییان مکانی هراسناک و وهم آلود بود. سرزمینی خیال انگیز از شیوخ  و حرمسراهایشان، سلاطین دستاربند و گرمابه های شرم آور، بیابان های پر از نخل و اهرام و سرانجام سرزمین مقدس (فلسطین). در متون ادبی کهن از جمله در اشعار، رمان ها و سفر نامه ها، این قسمت از جهان در هاله ای مرموز و وسوسه آمیز از اصول غیر اخلاقی و غیر مذهبی توصیف شده است. در تصاویر نقاشی، مردمان این سرزمین ها در شکل مسلمان هائی شمشیر بدست که از فرهنگ و تمدن به دورند ترسیم می شدند. این سرزمین از دید غربیان مکان امن دزدان دریایی و ترکان عثمانی بود. واژه ی "ترک" هنوز هم در معنای منفی بکار می رود.

 

کتاب "ساده لوحان خارج رفته"[3] (1969) نوشته ی "مارک تواین" نویسنده ی آمریکایی، خود بیانگر ساده لوحی و خوشباوری آمریکایی درباره ی خاورمیانه است. هنوز عده ی بسیار کمی از این موضوع اطلاع دارند که مارک تواین - شاید تیز بین ترین و نکته سنج ترین طنز پرداز آمریکایی- تنها با اقامتی کوتاه در خاورمیانه و کشورهای مدیترانه، چنین برداشتی از مردمان این سرزمین ها را در کتابش آورده است. این کتاب عمیقا بر خوانندگان قرن نوزده تاثیر گذار بوده است. اما متاسفانه خود تواین نیز در تکوین این نگاه متعصبانه نسبت به اسلام و مسائل مرتبط با آن دخیل بود و از آن بهره نیز گرفت. در سفر ترکیه، سوریه، لبنان و فلسطین تواین با بیزاری نسبت به بربریتی که شاهد آن بوده است می نویسد: "استراحتگاه ها با نقوشی بر دیوارها از بالا تا پایین پوشیده شده است و تاپاله ی شترها را می بینی که بر روی هم گذاشته شده اند تا خشک شوند." اما دمشق، "ساکنان این شهر چقدر از مسیحیان متنفرند!"، جهنمی از مسلمانان متعصب در سرزمین های عربی است. او می افزاید: "مردمان دمشق زشت ترین و شریر ترین چهره هایی هستند که تا به حال دیده ایم."....

 

در طلیعه ی سده ی بیستم، با آغاز جنگ جهانی یکم و فروپاشی امپراتوری عثمانی، که به "جنبش بیداری عرب" با حمایت بریتانیا و هدایت کسانی چون "وینستون چرچیل"[4]، "توماس ادوارد لورنس"[5](لورنس عربستان) و "گرترود بل"[6] انجامید، فکر خاورمیانه ی مدرن در اذهان آمریکاییان وجه غالب یافته بود. اما این تصور، هنوز رنگی رمانتیک داشت و در هاله  ناآگاهی از منطقه بود. نوشته های لورنس در کتاب مشهورش "Seven Pillars of Wisdom” درباره ی داستان های رمانتیک و عشقی خاورمیانه و نیز خاطرات او پیرامون مسائل بیابانگردی، پرفروش ترین داستان ها در ایالات متحده بود. این، خود بیانگر نگاه آمریکائیان به خاورمیانه بود. برای  آنها خاورمیانه به آنچه در فیلم ها و ترانه ها می دیدند و می شنیدند خلاصه می شد. فیلم "شیخ"(1921) اثر "رودولف والنتینو"[7] و به دنبال آن ترانه  "شیخ عربی"(1921) که شعر در آن حالتی وهم انگیز را القا می کند، به خوبی شیوه ی نگاه آمریکایی به اعراب را نشان می دهد. در قطعه ای از این ترانه چنین آمده است: "و شب هنگام، آن دم که تو خفته ای، آرام آرام به سراپرده ات می آیم..." نتیجه ی چنین آثاری سال ها باقی بود؛ چنانکه "بنی گودمن"[8] در 1937 و بار دیگر "گروه بیتلز"[9] در 1962 و "لئون ردبون"[10] به سال 1977، این ترانه را ضبط کرده اند.

 

در سال هایی که به جنگ دوم جهانی انجامید؛ آمریکائیان آشنا به مسائل خاورمیانه کم بودند. از قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم تنها مبلغان مسیحی، پزشکان و معلمان با اختیار خود و بیشتر برای تبلیغات مذهبی در امپراتوری عثمانی و بویژه سوریه و لبنان، به خاورمیانه سفر کرده بودند. پیشگامانی چون "دانیل بلیس"[11]، پسرش "هاروارد بلیس"[12] و "برادران داج"[13] که کالج پروتستان ها را تاسیس کردند و "مری ادی"[14] دختر یک مبلغ مذهبی که کلینیکی در لبنان ساخت؛ اولین کسانی بودند که به ولایات عرب نشین امپراتوری عثمانی رفتند. اینان در واقع، نیاکان عرب شناسان پس از جنگ دوم جهانی بودند.

 

(4)