و معادله ای از کاشف « نسبیت »«جنبش چپ »
«جنبش چپ »
و معادله ای از کاشف « نسبیت » (اینشتاین)
“ only two things are infinite ,
The universe and human stupidity , and I` m not sure about the former. “
ALBERT EINSTEIN
***
« فقط دو چیز بی نهایت اند ؛
کائینات
و
استوپیدیای بشر .
و من در بارهء اولی مطمئن نیستم . » (آلبرت اینشتاین)
به دلایل ثقلت این مبحث ؛ ناگزیر حتی الامکان از فنون ژورنالیستیک و تمثیل...؛ در آن به عمد بهره میگیرم تا خواننده گانیکه معاذیری دارند ؛ در اسرع وقت برداشتی حد اقل از نتیجه و هدف آن به دست آورند و تصور میکنم برای خوانندهء با اصرار و با استقامت هم مدد میکند که سهلتر وارد ژرفای مطالب گردد . امیدوارم پیشگامان نهضت گستردهء چپ و روشنفکران و اندیشمندان مربوط؛ در مورد این بدعت ؛ خرده نگیرند و مبحث را ژورنالستیک و روزنامه ای تصور نفرمایند.
ایده و منظور و مراد من از جنبش چپ ؛ چنانکه تاحدی در مقالهء پیشتر ( چرا میگوئیم: «جنبش چپ افغانستان؟!» ) بازتاب یافته ؛ این وآن سازمان و فرکسیون ؛ ایدئولوژی و شعب و فرق سیاسی ی موجود و تاریخی ی آشنا و نا آشنا نیست . علی الوصف واقعیت عمیق و مخوف وجود استوپیدیای همه گیر در نوع کنونی ی بشر ؛ به ویژه علامات متقاعد کننده و امید بخشی در یکی دو قرن اخیر به ظهور رسیده که میتوان از بازگشت ( ارتجاع ) بشریت به « بربریت » جلوگیری کرد . ولی برای نیل به این آرمان اکبر و اعظم تاریخی ؛ تنها امیدی که وجود دارد ؛ بسته به چیزی است که آنرا «جنبش چپ » میخوانیم .
پیش گفتاری آفاقی :
از متفکران معاصر داکتر الکسیس کارل در کتاب « تفکراتی در بارهء زنده گی » به واقعیت ها و حقایق عینی و ذهنی مربوط به بشر اشارات و تحلیلات ژرف و صایب کمنظیری دارد . این کتاب وی که در گرماگرم بزرگترین فاجعهء بشری قرن 20 یعنی جنگ جهانی ی دوم و در اواخر عمر این شخصیت نگارش یافته ؛ علی الرغم اینکه عمر کارل برای تفصیل و صیقل کاری آن بقا نکرده ؛ برندهء جایزه نوبل شده است .
در فصل دوم این کتاب با عنوان [ لزوم اطاعت از قوانین طبیعی ] این ارزیابی را می یابیم ) تکیه ها همه جا از من است):
« ... جانوران اگر چه از خود و از محیط خود آگاهی ندارند ؛ راه خود را با دقت شگفت انگیزی در دلان پیچاپیچ حقیقت پیدا می کنند .... به نظر میرسد زنده گی دو راه مختلف برای خود نمایی و رشد در جهان برگزیده است:
یکی میتود غریزه است و دیگری هوش و اراده .
جمیع موجودات زنده به استثنای آدمی دارای یک نوع آگاهی فطری از جهان و ازخود میباشند . این غریزه وادارشان میکند خود را به شکل مطمئینی در نظام طبیعت جای دهند . آنها آزاد نیستند که مرتکب اشتباه شوند . فقط موجوداتی که از موهبت خِرد برخوردارند ممکن است دچار لغزش شوند و در نتیجه تکامل پذیرند . حشرات حتی ده هزار سال پیش مانند امروز در جوامع پیشرفته ای بسر می برده اند .
در حیوانات عالیتر چون میمون ها ، فیل ها و سگ ها در اطراف غرایز شان حاشیه ای از هوش دیده میشود ؛ ولی در اعمال اساسی ی زنده گیشان همیشه غریزه بر هوش حاکم است .
بر خلافِ زن(بشری) ؛ یک سگ ماده هرگز در مواظبت از توله های خود مرتکب اشتباه نمیشود . پرنده گان میدانند کئ باید آشیانه های خود را بسازند ؛ زنبوران هم میدانند غذایی که مناسب ملکه ، کارگران و سربازان کندو میباشد کدام است . چون غریزه به صورت اتوماتیک کار میکند ؛ حیوانات مانند انسانها آزاد نیستند که بر طبق هوس های شان زنده گی کنند . آنها کور کورانه خود را با محیط همچنان منطبق میکنند که سلول های اعضای بدن ما با شرایط فیزیکوشیمیایی خون و مایعات موجود در انساج هماهنگ میشوند . حیوان و محیط را میتوان تشبیه کرد به یک سیستم کاملاً متعادل فیزیکی .
زمانیکه نیاکان ما در حال توحش به سر میبردند ؛ راهنمای اصلی ی آنها غریزه بود . پیدایش خود آگاهی باعث به تحلیل رفتن تدریجی غریزه گردید . بدون شک هنوز حاشیه ای از غریزه در هوش انسانی دیده میشود ولی قدرت آن به حدی نیست که مارا کاملاً اسیر دنیای خارج نماید .
انسان مانند گرگ نمیتواند راه خود را بدون یک رهنما در جنگل پیدا کند ؛ همچنین نمیتواند با نگاه اول بین دوست و دشمن فرق بگذارد و یا مرده را از زنده بازشناسد . او از اتوماتیسم تروپیسمها و رفلکس ها نجات یافته است . او دارای این امتیاز گشته که بتواند مرتکب اشتباه شود . بر اوست که بین راه هایی که در اختیارش هست یکی را برگزیند و در آن گام بردارد ؛ آنچه را که اکنون می بایست وئ برای هدایت زنده گی خود انتخاب کند ؛ تلاش خود آگاهانهء ذهن خودش میباشد ؛ ولی ذهن به عنوان یک رهنما کمتر از غریزه قابل اعتماد است ...»
شاید خوانندگان به نکات زیادی درین متن علاقمندی داشته باشند ؛ اما هدف ما درینجا تماس با این تیز شگرف الکسیس کارل است که میگوید :
« زمانیکه نیاکان ما در حال توحش به سر میبردند ؛ رهنمای اصلی ی آنها غریزه بود . پیدایش خود آگاهی باعث به تحلیل رفتن تدریجی غریزه گردید . [ بنابر آن بشر ] دارای این امتیاز گشت که مرتکب اشتباه شود و درنتیجه تکامل پذیرد ! »
الکسیس کارل متفکر و اندیشمند ساینتفیک است و در عین حال به دین و مسیحیت اولیه به ویژه در قرن چهارم میلادی تعلق خاطر سزاوار احترامی دارد . او بر « ایزم » هایی که بشر را به موجودی اقتصادی خلاصه میکنند ؛ اعم از لیبرال دموکراسی و مارکسیزم انتقاد وزینی مینماید و رویهمرفته معتقد به اصالت 3 قانون متصل به هم در رابطه به سوژه و اوبژهء «زنده گی» است .
قانون اولی ؛ قانون حفظ بقا ست ؛ قانون دومی قانون تولید مثل و قانون سومی ( که انحصار به نوع بشر دارد ) قانون تکامل و تعالی عقلی و روانی است .
به هر حال چه در تفکرات الکسیس کارل و چه در اندیشه های بیشماری که تاکنون متفکران دیگر بشری از هر استقامت صورت داده اند ؛ عقل و خرد و تفکر در مادهء جاندار طبیعت ( بشر) دارای مبداء آغاز و روند تکاملی داراز مدتی میباشد .
این روند در یک کل شامل پروسه ای از اشتباه و آزمایش و خطا و کشف و یاد گیری است که منجمله سیر آن تا جائیکه ثابت و مسجل شده است ؛ چنین نمایی دارد :
نوع بشر راه بس دور و نهایت درازی را پیموده تا به مرحلهء کنونی رسیده است . در گذشته ؛ حتی در همین یک قرن پیش ؛ بهترین دماغ ها و نبوغ های بشری هم ناگزیر بودند در خط السیر پُر پیچ و طولانیی تکامل بشری ؛ میانبُر بزنند و بحث و فحص در بارهء هر یک از جهات حیات بشر را نه تنها از نیمه بلکه از یک صدم و در بهترین حالت از یک دهم آغاز نمایند .
اکتشافات باستانشناسی و کیهانشناسی و سالیابیی قدمت عالم و عناصر و پدیده ها و اتفاقات آن ؛ طئ قرن بیستم و انطباق آنها بر معادلات ریاضی و استخراج نتایج از محاسبات بسیار دقیق ؛ مبر هن ساخت که پیشینهء گونه های بشر نما ؛ 10 تا 25 میلیون سال عقبتر است ؛ منتها این در حالی است که آن موجود حیه ایکه ـ یک شعبه اش ـ در پویهء زمان ؛ بالاخره به بشر تکامل یافته ؛ در50 میلیون سال پیش ـ حین شروع « حیات جدید » در اوایل دوران جیولوژیکیی سنوزئیک ؛ در کرهء زمین ـ پیدایش یافته بوده است .
در 10 میلیون سال پسین ؛ این موجود به درجه ای از تکامل صعود می کند که تکوین اساسی ترین ممیزهء بشری یعنی « فهمیدن و یاد گیری » ـ البته به تأنی ای تقریباً غیر قابل تفکیک با کنش ها و واکنش های ذهنی در سایر حیوانات ـ در وئ آغاز گردیده و رشد آن ادامه کسب می نماید .
طوریکه در آن برهه های نخستین ؛ یاد گیریی فقط یک موضوع ( مثلاً آشنایی با یک ابزار سنگی و کاربُرد آن ) در حدود یک میلیون سال زمان می گرفته است ( برابر عمر حداقل 30000 نسل ) .
طور نمونهء ساده ؛ فهم و یاد گیریی افروختن و استعمال آتش که امری خیلی ها متأخر یعنی مصادف به نیمهء دوم « عصر حجر » است ؛ 40000 سال وقت را احتوا نموده است ( برابر عمر کم از کم 1000 نسل ) .
پس از ابداع خط ؛ یاد گیریی مطلبی که کودکان امروز دنیای مدرن ؛ در یک روز آنرا فرا می گیرند ؛ برای صاحب دماغی چون ارشمیدس به صرف یک عمر ؛ نیاز داشته است .
از دو سدهء پیش تا ابداع مدارس سنتیی کنونی ؛ 10 مطلب ؛ یک واحد درسی تعریف می شده ولی برای فرا گیری و نشست همان اندازه اطلاعات در مغز به 9 ماه زمان احتیاج بوده است .
پس از انقلاب الکترونیک و خلق سی دی های انترکتیف همراه با فشرده سازیی اطلاعات در حجم کم ؛ امکان انتقال 800 صفحه مطالب نسبتاً پیچیده به مغز بشر ؛ در کمتر از یک هفته میسر گردیده است .
اینک با آغاز هزارهء سوم ؛ همه گان می توانند ببینند و دریابند که حل میلیون ها معادله توسط یک پردازشگر الکترونیک ( مخلوق بشر ) در چند صدم ثانیه صورت می پذیرد .