تلک خرس یا حقایق پشت پردۀ جنگ در افغانستان قسمت پنجم
ترجمه: محمد قاسم آسمایی
تلک خرس
یا
حقایق پشت پردۀ جنگ در افغانستان
نوشته: محمد یوسف و مارک ادکین
قسمت پنجم
ملحدین
"این اصل زرین است که حتی باید از دشمن نیز آموخت"
اووید. متامورفورس چارم
نقشه های با مقیاس بزرگ، حاوی معلومات جمع آوری شده توسط اقمار مصنوعی جاسوسی سی. آی. ای از سراسر افغانستان، بر دیوار اطاق اوپراسیون من آویزان و در آن مناطقی با علایم و بیرق های سرخ نشانی شده است. این محلاتی است که در آنجا قوت ها و جزو تامهای گوناگون زمینی و هوایی شوروی و افغانی جابجا شده اند. نخستین اقدام من این بود تا محلات جابجایی دشمن تثبیت گردد. نقشه شماره (3) بصورت عمومی نشان میدهد که لواهای مستقل شوروی و فرقه های افغانستان در کجا جابجا شده اند. در این محلات 85 هزار سرباز شوروی در داخل افغانستان و بیشتر از 30 هزار سرباز دیگر در شمال دریای آمو، در داخل اتحاد شوروی جابجا شده بود. بعضی از جزوتام های قطعات اخیرالذکر وقتا فوقتا برای وظایف گوناگون اپراتیفی، اداری و یا آموزشی از طریق دریای آمو عبور و مرور مینمودند.
نقشه شماره (3)
محل قومانده قوای شوروی تا مسکو میرسید. تصامیم سیاسی اساسی در مورد جنگ در کرملین اتخاذ میشد. سر قوماندانی شوروی(اداره عمومی عملیاتی)، در اثنای ورود قوای شوروی به افغانستان، مارشال سرگی سکالوف Sergei Sokolov را بحیث قوماندان آن قوا توظیف نمود. نامبرده، مقر فرماندهی خود را در جنوب تیاتر عملیاتی جابجا نمود. علاوه بر آن در تاشکند، قرارگاه گارنیزیون نظامی حوضۀ ترکستان تحت قومانده دگر جنرال یوری ماکسیموف Yuri Maksimov موجود بود. من علاقمند بودم تا در مورد نقش وی بحیث قوماندانان عمومی قوای شوروی در افغانستان معلومات حاصل نمایم. سکالوف در سال 1982در سن پنجاه و هشت سالگی به رتبه دگرجنرالی ترفیع و لقب قهرمان اتحاد شوروی دو سال قبل از میعاد عنعنوی تعیین شده برای چنین رتبه ها، به وی اعطا شد. قرارگاه اردوی چهل شوروی تحت قوماندۀ او، در ترمز در جوار سرحد افغانستان قرار داشت . جزوتامهای پیشقراول او تحت قومانده برید جنرال V.M. Mikhailov در تپه تاجبیک در کابل قرار داشته و بنام قطعات محدود قوای شوروی در افغانستان یاد میشد. در کنار او جنرال الکساندر ما یوروف Alexander Mayorov به حیث سرمشاور نظامی در دولت افغانستان قرار داشت.
در آن زمان، عدم افزایش قوای شوروی بعد از سال 1979 تا اندازۀ برایم تعجب انگیز بود. گویا آنان نمی خواستند مانند امریکایی ها در جنگ ویتنام، با افزایش تعداد روز افزون عساکر،آ نان را در باطلاق جنگ غرق نمایند. اما بنظر میرسد که آنان توانایی اعزام نیروی بیشتری را به جبهه جنگ نداشتند. هرگاه این حدس درست بوده باشد، این عامل مهمی در تامین پیروزی عملیات آیندۀ مجاهدین خواهد بود.
حین مداخله قوای شوروی در افغانستان، آنها در انتظار مقاومت وسیع مخالفین بر ضد خویش نبودند. چنانچه در ترکیب آن تنها چار فرقۀ موتوریزه و یک و نیم فرقه دیسانت هوایی شامل بود. این جزوتام های موتوریزه، دارای تحرک سریع نبوده و قوای احتیاط مساعد را نیز نداشتند.
نیروی اعزام شده به افغانستان، خوب آموزش ندیده و برای جنگ های پارتیزانی آماده نشده بود، همچنان اسلحه و تجهیزات آنان کهنه و باقیمانده از جنگ جهانی دوم بود. این نوع لشکر کشی آنان با اشغال چک سلواکیا در سال 1968 تفاوت داشت، زیرا در آنزمان نیروی آنان شامل بیست فرقه مرکب از250000 سرباز بود. ما به این نتیجه رسیدیم که هدف اولی آنان تنها حمایه از دولت وابسته کارمل و دادن روحیه اعتماد به نفس به قوای مسلح افغانستان بود تا از گارنیزیون های خود بیرون شده و برعلیه مخالفین به عملیات بپردازند. اما این پیشبینی و محاسبۀ آنان دقیق نبود و آنان مجبور به اعزام قوای بیشتری شدند. به ملاحظه نقشه، در کمیت سربازان نسبت به سال 1979 تغیرات زیادی به عمل نه آمده است. تنها سه فرقۀ موتوریزه از جمله (108) در کابل، (210) در کندز و لوای (5) در شیندند و لوای دیسانت (103) نیز در کابل جابجا شده بود. علاوه برآن تعداد زیادی غند ها و لواهای مستقل در محلات ستراتیژیک و شهرهای مهم جابجا شده بود. لواهای میکانیزه پیاده (66) در جلال آباد، (70) در قندهار و همچنان لوای دیسانت هوایی (56) در گردیز جابجا گردیده بود. غند های موتوریزه مستقل (191) در غرنی، (866) در فیض آباد، (181) در بگرام و (187) در مزارشریف جابجا شده بود. بالاخره غند دیسانت هوایی (345) در بگرام بحیث جزوتام احتیاط قابل تحرک، قرار داشت. جزوتام های موتوریزه ( 346) در کُشک و (54) در ترمز بحیث مرکز تعلیمی و (280) در غرب، نزدیک سرحد ایران در عشق آباد جابجا شده بود. جزوتام موتوریزه (66) سمرقند برای عملیات در جنوب دریای آمو مستقر بود.
من از آوان مطالعات قبلی در باره شوروی میدانستم که یک فرقۀ موتوریزه احتمالاً دارای 11000 نفر پرسونل و یک فرقۀ دیسانت دارای 7000 پرسونل است، در حالی که پرسونل یک لوا و یک غند در حدود 2000ـ 2600 نفر بود. در مجموع تعداد کلی آن کمتر از 60000 سرباز پیاده، موتردار و پاراشوتیست و متباقی85000 سرباز شامل قوای توپچی ، انجنیری، مخابرات، ساختمانی، سرحدی یا جزو تامهای محافظ و پرسونل قوای هوایی بود.
من و همکارانم در مورد پیامد های جابجایی قوای شوروی بحث نمودیم. اولین حقیقت این بود که در حدود پنجاه فیصد تمام قوا که شامل دو فرقه توپچی، ترانسپورت، مخابرات و جزوتامهای انجنیری و همچنان تعداد بیشتری از جزو تامهای حمایوی و قرار گاه آن در کابل و اطراف آن جابجا شده بود. شوروی ها برای کابل و میدان هوایی آن ارزش زیادی قائل بوده، زیرا بحیث مرکز دولت، جنگ همه روزه از آنجا سوق و اداره میشد. در پنجاه کیلومتری شمال کابل، بگرام به حیث مرکز بزرگ جابجایی قوای شوروی قرار داشت. میدان هوایی بگرام، دارای غند مستقل و لوای (108) و یک گارد و یک جزو تام هوایی مستقل بوده و بحیث عمده ترین پایگاه هوایی کشور شمرده میشد.
فرقه دیگری در شمال شرق، در کندز جابجا شده و دو لوای مستقل در گردیز و جلال آباد که بر شاهراه های ممتد به پاکستان قرار داشت، مستقر بود. واضح است که شوروی، پایتخت و قسمت شرقی کشور را ساحۀ بحرانی میدانست. مناطق مرکزی افغانستان، هزاره جات که در سلسله کوه های صعب العبور موقعیت داشته و تقریبا نصف کشور را در بر میگیرد، تقریباً قوای شوروی را به دو حصه تقسیم نموده است. ششصد کیلومتر بطرف غرب، یگانه فرقه پنجم موتوریزه گارد، بخاطر حفاظت دومین پایگاه بزرگ هوایی شیندند جابجا شده بود. در جنوب، یگانه غند مستقل موتوریزه در گارنیزیون کندهار که راه عبور به کویته از آنجا میگذرد، قرار داشت. مرکز ثقل توجه شوروی بطرف شرق یعنی پاکستان بود. زیرا در آنجا پناه گاه های مهاجرین و مجاهدین بود. آنها مناطق کابل و بگرام را مناطق نهایت حیاتی دانسته و بیشترین نیروی خود را در حفاظت مسیر های بکار انداخته بودند که در این مناطق قرار داشتند، از جمله شاهراه سالنگ که بحیث شاهرگ حیاتی، تا شوروی امتداد داشت.
همچنان من میدانستم که شوروی ها در مورد مناطق شمال افغانستان نیز حساس هستند. نتنها به خاطر اینکه در آنطرف دریای آمو پایگاه های آنان قرار دارد، بلکه به این جهت که شمال افغانستان برای شوروی، سالها ارزش بزرگ تجارتی داشت. در سال 1960 متخصصین شوروی در شمال افغانستان، ذخایر بزرگ گاز طبیعی را در اطراف شبرغان کشف نمودند. (نقشه 6). بنابر ارزیابی های مقدماتی، این ذخایر بیشتر از 500 میلیارد مترمکعب گاز داشت. در سال 1968 صادرات این گاز از طریق پایپ لین بطول 15 کیلو متر به اتحاد شوروی آغاز شد. بعد ها ذخایر نفت در سرپل و 200 کیلو متر بطرف غرب در علی گل کشف گردید. هم چنان ذخایر بزرگ مس، آهن، طلا، سنگهای قیمتی و دیگر منابع غنی در نواحی شمال و غرب افغانستان و در اطراف کابل، کندز، مزار شریف موجود بود، مناطق که در آن قوای نظامی شوروی مستقر شده بود.
دلیل دیگری برای اثبات ادعای من مبنی بر با ارزش بودن ولایات شمال برای شوروی، این بود که این ولایات در همجواری سرحد شوروی آسیای میانه قرار داشته و ساکنین هر دو طرف سرحد را ازبک ها، تاجیک ها و ترکمن ها تشکیل میدهند. اینان دارای وجوه مشترک و خصوصیات همگون هستند و باوجود تحت فشار قرار داشتن فعالیت های مذهبی، اسلام دین مشترک آنها است. نقشۀ دست داشته من نشان میداد که اردوی افغانی عمدتاً در شرق و شمال مستقر شده، تنها دو فرقۀ آن خارج این نواحی، یکی در قندهار و دیگری در غرب (هرات ) جابجا شده بود.
من از جابجایی قطعات شوروی و افغانی نتیجه گیری ها و برداشت های کرده و بر اساس آن ستراتیژی پیشبرد جنگ را طرح نمودم. اولاً پایگاه های بزرگ قطعات شوروی، عمدتاً در شهر های ستراتیژیک و راه های مواصلاتی بین آنها مستقر شده و احصائیه ها نشان میداد که آنان بیشتر در موضع مدافعه قرار داشته و نمیخواستند که در ساحه وسیع پراگنده شوند. ثانیاً آنها برای کابل و بگرام و ماحول آن ارزش بیشتری قایل بودند. ثالثاً ولایات واقع در شمال هندوکش از لحاظ ستراتیژیک (شاهراه سالنگ به حیث راه مواصلاتی)، از لحاظ اقتصادی (موجودیت گاز، نفت و سایر مواد معدنی) و از لحاظ سیاسی (وجوه مشترک بین ساکنین هر دو طرف سرحد) اهمیت حیاتی و بسزایی داشت. رابعاً مناطق غربی و جنوب غربی، برای آنان محلات بحرانی و خطرناک حساب نمیشد، به جز از میدان هوایی شیندند که بر خلیج فارس تسلط داشت، متباقی نواحی غرب افغانستان، بحیث منطقه حائل با ایران در نظر گرفته شده بود. شاهراه ممتد به کشک که از هرات میگذشت توسط فرقه (17) محافظت و باز نگهداشته میشد.
باوجود سپری شدن چار سال از موجودیت قوای شوروی در افغانستان، شواهدی موجود نبود که دلالت بر آن نماید که آنان در صدد توسعه جنگ هستند. با وجود این واقعیت که آنان مجاهدین را دست کم گرفته و توانایی های اردوی افغان را بهتر و برتر ارزیابی نموده بودند. آنان تلاش داشتند تا به عوض ازدیاد قوای خویش، تکتیک و توانایی آنها را بهتر ساخته و با بکار گیری سلاح های مناسب، کیفیت و توانایی آنان را بلند برده و از طرف دیگر با استفاده از قوای هوایی، موضع قوای افغانی را تقویه نموده و سلاح بهتر را در اختیار آنان قرار دهند. برداشت من این بود که اگر آنان خواستار تحت کنترول درآوردن تمام کشور باشند، باید تعداد قوای خود را سه چند افزایش دهند. در سال 1964 تعداد قوای نظامی امریکا در ویتنام 16 هزار نفر بود اما در ظرف پنج سال آنها مجبور شدند که برای در هم شکستن مقاومت مخالفین شمار آن را به 500 هزار نفر افزایش دهند. در این مورد شوروی ها، تجربه امریکایی ها را بکار نبردند و از نظر من دلایل این شیوه، بیشتر اقتصادی و سیاسی بود تا نظامی. زیرا در عرصۀ بین المللی، شوروی نسبت مداخلۀ آن محکوم شده بود. آنها سعی میکردند تا مناسبات خویش را با غرب و چین بهبود بخشند و سه چند شدن تعداد قوای آن، یقیناً که اعتراض بیشتر سیاسی این کشور ها را بر علیه اتحاد شوروی بر انگیخته و سبب میشد تا امریکا و سایر کشور ها، به حمایه و تقویه بیشتر مجاهدین بپردازند. از لحاظ اقتصادی نیز جنگ، صدمات بزرگی بر اقتصاد شوروی وارد میکرد، چنانچه گرباچف بعد ها آنرا "زخم خونین" نامید. آنها نتنها باید ضروریات قوای خود را تأمین کرده، بلکه همزمان با آن باید دولت افغانستان و قوای نظامی آنرا نیز تمویل مینمودند. زمانی که آنان ستراتیژی زمین سوخته را بکار گرفتند، سیل از پناهندگان به کابل و سایر شهر های بزرگ سرازیر شد. آنها مجبور شدند تا هزاران هزار فرد ملکی را نیز از لحاظ معیشتی تأمین نمایند. برای اینکار میلیاردها روبل بر اقتصاد ضعیف شوروی تحمیل میشد. روزانه دوازده ملیون دالر برای کشور و فعال نگهداشتن ماشین جنگی آن باید مصرف میشد. ازدیاد تعداد قوا به مصارف بیشتر نیاز داشت. از لحاظ عملی، برای تعمیل این کار باید خطوط اکمالاتی مصئون از شمال به کابل زیاد میشد، زیرا تنها شاهراه سالنگ جوابگوی این نیازمندی ها نبود. تمام این عوامل، باعث دلگرمی من گردیده، زیرا هرگاه دشمن در صدد توسعه حضور نظامی خود میشد، من دقیق میدانستم که چگونه باید بر علیه آن عمل نماییم، به عبارت دیگر امتیاز پیروزی و بر تری در دست قوای شوروی نبود.
من قبلاً جهات سیاسی و نظامی ستراتیژی شوروی را میدانستم. کرملین و جنرال شتاب شوروی میدانست که در حقیقت امر بدون حمایه پاکستان جهاد بوده نمی توانست. و این واقعیت بود زیرا گروه های چریکی، مانند همه اردو ها نمیتوانند بدون داشتن پایگاه های مطمئن که وقتاً فوقتاً در آن به استراحت و تجدید قوا پرداخته به جنگ ادامه دهند و همچنان آنان برای پیشبرد جنگ، به ذخیره گاه های اکمالاتی، محلات تربیه و آموزش و بدست آوردن اطلاعات ضرورت دارند و پاکستان بنابر اصرار جنرال اختر و تصمیم رئیس جمهور ضیاء، جای بود که تمام این ضروریات آنها، در آن رفع میگردید.
تحمل چنین وضع برای شوروی ها بسیار دشوار بود. آنها در سال 1983 طور هماهنگ عملیات وسیع را آغاز کردند که هدف آن اثبات نقش پاکستان در حمایه از مقاومت افغان بود. آنها تلاش داشتند تا رئیس جمهور ضیاء و پالیسی های او را بواسطه هزاران اجنت و عمال خاد تخریب نمایند. انفجار هر بم در بازار پاکستان، اصابت هر مرمی در خاک پاکستان، نقض حریم هوایی پاکستان توسط طیارات افغان و یا شوروی، توزیع هر میل سلاح در بین قبایل سرحدی و هر موج پناهندگان که به پاکستان سرازیر میشد در جهت این بود تا پاکستان وادار به عقب نشینی شود. شوروی ها سعی داشتند تا مشکلات و معضلات متعددی را در داخل پاکستان ایجاد نمایند. عمال آنها تلاش داشتند تا بین مهاجرینی که در امتداد سرحد تقریباً 2000 کیلومتری از چترال در شمال، تا کویته در جنوب، در کمپ ها جابجا شده بودند و پاکستانی ها فاصله ایجاد نمایند.
مناطق سرحدی پاکستان به پایگاه های بزرگی برای ادامه جهاد تبدیل شده بود. در این پایگاه ها مجاهدین جهت اخذ سلاح و مهمات، تربیه و آموزش، استراحت و تداوی و جابجایی فامیل ها و باز دید آنان در رفت و آمد بودند. در اوایل، ما در آی. اس. آی به تصمیم رئیس جمهور ضیاء مبنی بر تبدیل کردن ساحه سرحدی به پایگاه های مجاهدین خوب پی نبرده بودیم . من بحیث سرباز به مشکل باور نموده میتوانم که مقامات بالایی نظامی شوروی بر رهبران سیاسی آن کشور فشار وارد نه نموده باشند تا آنها اجازه وارد کردن ضربه بر پاکستان را حاصل نمایند. چنانچه امریکایی ها، سر انجام دامنه جنگ را به لاوس و کمبودیا، جاهای که در آن پایگاه های ویتکانگ ها موجود بود، وسعت دادند. در هر حال اتحاد شوروی از هرگونه عمل تشدید آمیز خود داری نمود. به نظر من، ما نیز آنها را تا آن اندازه تحریک نه نمودیم که آنها مجبور به چنین عمل شوند. جنگ با اتحاد شوروی به مفهوم ختم پاکستان و آغاز جنگ جهانی بود. لذا این یک مسئولیت بزرگی بود که در آن سالها من باید جداً بدان توجه میکردم. در این راستا یک سال بعد از کارمن در آی. اس. آی حادثۀ اتفاق افتاد که میتوانست با بیرون شدن از کنترول، به یک منازعۀ تمام عیار و تصادم بین المللی منجر شود. حادثه عبارت از افشا شدن زندان غیر رسمی (بده بیره. مترجم) بود که در حومه شهر پیشاور در داخل سلاحکوت ربانی قرار داشته و در آن سربازان اسیر شوروی نگهداری میشد. در این زندان سی و پنج اسیر به شمول چندین تن از کارمندان خاد در اسارت به سر میبردند. سه تن از این سر بازان شوروی که دو سال قبل اسیر شده، برای نجات خویش به دین اسلام گرویده و به همین دلیل تحت مراقبت جدی قرار نداشتند. این اسیران یک شب، زمانی که محافظین مصروف نماز بوده، پهره دار را خلع سلاح و سایر زندانیان را از بند رها و سلاحکوت را تصرف نموده و تقاضا کردند تا به سفارت شوروی سپرده شوند. این تقاضای آنها رد گردید و در طول شب اطراف زندان توسط مجاهدین محاصره شد. از طرف صبح افراد ربانی تلاش کردند تا به آن ها نزدیک شوند که توسط سربازان اسیر، دیده شد و مورد فیر هاوان 60 میلیمتری قرار گرفته که در نتیجه یک مجاهد کشته و دیگران زخمی و جنگ شدید شروع شد، یک مجاهد بدون سنجش یک راکت RPG-7 را مستقیماً به بجانب سلاحکوت فیر که در نتیجۀ اصابت آن انفجار بزرگی صورت گرفته و پیشاور را تکان داد و موزائیل و راکت های موجود در سلاحکوت به هر طرف پرتاب گردید. خوشبختانه که تلفات ملکی را به بار نه آورد و تنها راه پیشاور ـ کوهات برای مدتی مسدود شد. مطبوعات شوروی با آگاهی از آن، بطور وسیعی پیرامون آن نوشتند و آنرا بحیث عمل قهرمانانه برجسته ساخته و نوشتند که سربازان آنان قبل از شهادت تعداد زیادی از دشمنان را نابود کردند. حکومت ما در حالت دشوار قرار گرفت، زیرا همیشه از موجودیت زندانیان شوروی در داخل خاک پاکستان انکار میکرد. ما دستور یافتیم که تمام زندانیان باید در داخل افغانستان نگهداری شوند. در نتیجۀ از دست دادن تعداد زیاد سلاح، ما آموختیم که آب را نباید گذاشت که به جوش بیاید.
سال 1983 نسبتاً سالی آرامی بود، عملیات های وسیع مانند سالیان قبل که از طرف شوروی در هرات و پنجشیر صورت گرفته بود، اجرا نشد. با وجود آن من در طی شش هفته بعد از توظیف در آی. اس. آی با مطالعه و تحلیل طرز عملیات یک غند قوای شوروی نتیجه گیری نموده و از آن برای پیشبرد جنگ چریکی استفاده نمودم.
بتاریخ 26 نوامبر قطار طولانی مرکب از نفربر های زرهدار، تانک ها، توپ ها و وسایل نقلیه ترانسپورتی از پایگاه خیر خانه واقع در حومه شهر کابل (نقشه شماره 4) از طریق شاهراه سالنگ به حرکت درآمد. این قطار مربوط جزوتام (180) شوروی بود. قطعات نظامی افغانی و هلیکوپتر ها آنها را همراهی مینمود. قوماندانی شوروی از حملات دوامدار مخالفین بر این شاهراه حیاتی به ستوه آمده بود. بطرف غرب این شاهراه کوه های پغمان دارای ارتفاع 12000 فت قرار داشته که به استقامت شرق ـ غرب دارای دره های تنگ و باریک که پناه گاه مطمئنی برای مجاهدین بوده وقتاً فوقتاً از آن جا بر شاهراه سالنگ حمله مینمودند. هر دره دارای قریه های کوچک بود که از مدخل آن میتوان عبور و مرور شاهراه را به خوبی مشاهده کرد. قوای شوروی مصمم بود تا رسیدن زمستان، این سه دره را از وجود مجاهدین پاکسازی نماید. از نوعیت تسلیحات و تجهیزات آنها میتوان نتیجه گیری کرد که آنها درس های زیادی را آموخته بودند.
بخاطر مقابله با خطرات کمین، مین و نشانزن ها، تمام پرسونل ملبس با واسکت های زرهی بوده و گروه مخصوص برای مقابله با نشانزن های دشمن ایجاد شده بود. قوای آنان با تفنگ های کلاشینکوف (AK-74) و بعضی جزوتامها با نارنجک انداز های 40 میلیمتری و 30 میلیمتری که به فاصله 800 متر قدرت پرتاب نارنجک را داشتند و راکت انداز ها و بعضی از دلگی ها با سلاح های آتشزا که سبب تضعیف روحیه دشمن میشد مجهز بودند. این وسیله شبیه بازوکا، با ساحۀ انداخت تا 200 متر بود و حین اصابت با هدف منفجر گردیده و شعله مدور بزرگ را به وجود می آورد. نفربر های زرهی ستاندارد قوای شوروی عبارت بود از BTR-60 که ماشیندار ثقیل 14،5 میلیمتری بر آن نصب گردیده و از قدرت نشانزنی بالا برخوردار بود. این سلاح برای اراضی هموار اروپایی و یا تپه های نه چندان مرتفع، مؤثر ترین سلاح بحساب می آمد اما اکثراً نسبت شکل اراضی افغانستان، نتیجه موثر از آن بدست نمی آمد زیرا دشمنان آنها در سطح بلند تر موضع میگرفتند و این سلاح نمیتوانست بالاتر از 30 درجه دور داده شود.
نقشه (4)
قوای هوایی شوروی معمولاً از ارتفاع کم بمبارد نموده که بعضآ بم ها منفجر نمی گردید و مجاهدین از این بم های منفجر نا شده برای ساختن بم ها استفاده میکردند. به همین جهت در این اواخر آنها شروع کردند تا از بم های استفاده نمایند که با پاراشوت پرتاب شده و در ارتفاعی از سطح زمین منفجر میشد. بم های خوشه ای ضد پرسونل نیز سلاح مرگبار دیگر آنها بود. این نوع بم ها دارای 60 سرگلوله 81 میلیمتری بود. قدرت آتش آن عالی و دارای صدای مهیب بود، اما تنها صدای مهیب نمیتوانست پیروزی را ببار آورد و آ نهم بر علیه جنگجویان چریک.
قوا به سه کندک جداگانه و گروپ های جنگی که تحت حمایه هلیکوپتر توپدار قرار داشت، تقسیم گردید. در فاصله کوتاه کندک پیشرو، از شاهراه به استقامت شکردره و ده کیلومتر بعد تر کندک دوم به استقامت فرزه و کندک سوم به استقامت استالف حرکت کرد. حد اکثر فاصله بین آنها 25 کیلومتر بود، اما شب 26 نومبر هر کدام به دو طرف شاهراه، در مدخل هر دره اخذ موقع نمودند. مجاهدین مستقر در منطقه بخوبی میدانستند که چه واقع میشود. روز بعد بمبارد آغاز شد. طیارات از نزدیکترین میدان هوایی بگرام پرواز مینمودند. محلات احتمالی اختفای مجاهدین و خانه های اهالی اهداف بمبارد بوده و بمنظور ترساندن مردم بم های 500 پونده که دود سیاه را تولید میکرد، پرتاب میشد. بتاریخ 28 نومبر بعد از بمبارد، در قسمت مرتفع دره ها، قوای پیاده به استقامت های شکردره، فرزه و استالف شروع به پیشروی نموده و همزمان ضربات توپچی و راکت وارد میشد. زمانی که قوای شوروی به محل رسید، تعدادی کشته و زخمی و پیر مردان، زنان و اطفال را مشاهده کردند که در زیر سنگها پناه برده و هیچ اثری از مجاهدین دیده نشد. عملیات بعد از یک هفته خاتمه یافته و قوا بعداً به کابل مراجعه کرد.
در مقیاس کوچک در این عملیات هیچ چیزی فوق العادۀ به مشاهده نرسید. من از آن چنین نتیجه گیری نمودم که این تکتیک معمولی قوای شوروی در این مرحلۀ از جنگ بود. جزوتام های ارتباطی ، توپ های دور برد و وسایط زرهدار در روز روشن به محل رسید ه و این هم تعجب برانگیز نبود، تمام حرکات آنها بطی و سنگین بود تا برای مجاهدین چلنج جنگ و یا امکان فرار را بدهند. تلاش های جدی هم برای مسدود ساختن انتهای دره ها صورت نمیگرفت، به جز بمباردمان هماهنگ شده، پیشرفت قوای پیاده وجود نداشت. اول انداخت ممتد و بعداً تعرض زمینی برای دریافت افراد و نابود ساختن تعمیرات صورت گرفت. برای محاصره نمودن منطقه با استفاده از هلیکوپتر تلاش صورت نمیگرفت. بنظر میرسید که قوای شوروی ترجیح میداد تا در وسایط خود باقی مانده و تنها بعداً در ورای دود فوگاز در ویرانه ها، پیشروی نمایند. پس از چند روز دوباره عقب نشینی صورت گرفته تا گذارش پیروزی ارائه گردد. این حالت وضع بوکسری را در ذهن من تداعی میکرد که در آن بعد از وارد شدن ضربه مشت بوکسر بر کیسه، همان قسمت کیسه فرو رفته، اما بعد از دور شدن مشت، کیسه دوباره به حالت اولی بر میگردد و بوکسر این عملیه را باید دوامدار تکرار نماید.
برای شناخت دشمن، تنها داشتن معلومات در مورد موقعیت، نوعیت سلاح و تکتیک آن کفایت نمیکرد. من باید در مورد انگیزه، مورال و اراده وی در مورد جنگ، نیز معلومات بدست می آورم. مطالعات تازۀ من در مورد قوای شوروی سبب شد تا در مورد تصور نیرومندی آن تجدید نظر نموده و به پیروزی مجاهدین بر آنان متیقن گردم.
تورنجنرال آلمانی Von Mellenthin که در سال 1943 با روسیه میجنگید، در مورد ارزیابی عزم و اراده و قاطعیت قوای شوروی نوشت: « برای آنان موانع طبیعی چون جنگل، باتلاق، دند آب و دریا بحیث مانع محسوب نمیشود. او در جنگل، صحرا و دریاهای عریض چنان با سهولت قدم بر میدارد که گویی در خانه خود است. او با ابتدایی ترین وسایل میتواند از دریا بگذرد، او میتواند در هرجا جاده بسازد. در فصل زمستان ستون های متشکل از ده ها مرد پهلو به پهلو به جنگل پوشیده از برف فرستاد میشوند در مدت نیم ساعت هزاران دیگر جای آنها را میگیرند و راه هموار میگردد، از نظر غربی ها این نوع اقدامات ناممکن دانسته میشود». خوشبختانه من درک کردم که در طول چهل سال وضع بسیار تغییر کرده است و جنرال آلمانی از کوه ها نامی هم نبرده است.
سرباز شوروی در افغانستان خلاف کارنامه های پدر خود در جنگ دوم جهانی که آنرا جنگ "کبیر میهنی" مینامند، دست آورد نداشت. در آنزمان مردم شوروی در دفاع از وطن خود قرار داشته و آلمانها ملیون ها تن آنان را کشت و اسیر کرد و با اشغال مناطق وسیع تا دروازۀ های مسکو رسید. قوای شوروی با شجاعت و دلیری میرزمیدند و بجز از جنگیدن چاره دیگری هم نداشتند. اما در افغانستان هیچگونه انگیزۀ مانند آنزمان، برای جنگیدن وجود ندارد.
سرباز امروز شوروی، سرباز جلبی است که در سن هجده سالگی به خدمت سربازی احضار گردیده و باید مدت دو سال خدمت اجباری را سپری نماید و خورد ضابط او نیز در چنین حالت قرار دارد. طبق معمول سرباز جلبی، اغلب مورد اهانت و فشار قرار میگیرد. سربازان فراری و اسیر توضیح داده اند که آنان بار ها از طرف سربازان "کهنه گی" و افسران مورد آزار و اذیت قرار گرفته اند. سرباز شوروی به عوض جنگیدن بی انگیزه در افغانستان، بیشتر در فکر زنده ماندن و بر گشت سالم به خانه و کاشانه اش است، زیرا او از میهن خود دفاع نمی نماید.
افغانها او را متجاوز و دشمن می پندارند، او از آموزش و تربیه خوب نظامی برخوردار نبوده و بصورت خوب تغذیه نمیگردد. همانطور که یکی از شرکت کنندگان امریکایی جنگ ویتنام David Parks در سال 1968در خاطرات روزانه خود نوشت: « من هرگز احساس نکردم که برای هدف و آرمان خاصی میجنگم، تلاش من این بود تا زنده بمانم و برای این میکشتم تا کشته نشوم». من کاملاً مطمئن بودم که اکثریت سربازان شوروی در افغانستان، در چنین حالت بودند و چنین احساس داشتند.
موضوعی که بسیار سبب تعجب من شد عبارت از این بود که اکثر سربازان شوروی بدون آموزش نظامی ضروری بوده و تنها بعد از تعلیمات سه هفته ای، در اولین روز های جنگ به جزوتام های عملیاتی سوق شده بودند. حتی یکی از سربازان اسیر حکایت کرد که در شش هفته اول سربازی، تنها به او یونیفورم نظامی داده شده و بصورت یکنواخت اعاشه شده و هیچگونه آموزش و سلاح به او داده نمیشد. بعداً او به افغانستان اعزام گردیده و در مزار شریف در قریه ها به غرض جستجوی سربازان اجیر امریکایی، چینایی و پاکستانی وظیفه گرفت. او توضیح داد که وی تنها آموزش کلاشینکوف( AK-47) را مانند شاگرد مکتب دوازده ساله فراگرفته است.
از اینکه قوای افغانی قابل اعتماد نبود، لذا قوای شوروی مجبور گردید تا عملیات وسیع را سازماندهی نموده، و تلاش نمودند تا در مورد آموزش و تربیه پرسونل نیز توجه صورت گیرد، اما موفق نشدند تا مورال و روحیه قوا را بلند ببرند. آموزش قوا در فرقه تعلیمی ترمز صورت میگرفت اما این اقدام نمیتوانست خلای موجود آموزشی را در جزو تام های عملیاتی رفع نماید و این نیز نشان داد که سیستم شوروی به خوبی فعالیت نمیکند.
مدت خدمت سربازی دو سال و نیروهای موجود هر شش ماه با نیروهای تازه دم تعویض میشد و به این ترتیب جزوتام ها، هر بار تقریبا 25 فیصد نیروی مجرب خود را با جلبی های تازه، تعویض مینمودند که ضرورت به آموزش بیشتر داشتند. از نظر من یکی از عواملی که یک قوماندان غند نمیتوانست تا با تشکیل مکمل در عملیات سهم بگیرد همین شیوه بود. زیرا او تنها یک کندک را در اختیار داشت تا استراحت نموده و آموزش نظامی ببیند، بخش دیگر مسئول حفاظت و تأمین امنیت جزوتام و تنها بخش سوم آماده عملیات و اجرای وظایف محاربوی بود. این ارقام و محاسبات نشان میداد که از جمله 85000 قوای شوروی در افغانستان تنها 10 تا 12 هزار آن قادر بودند تا در عملیات و وظایف محاربوی سهم فعال گیرند. حتی این قوا نیز نسبت پراگندگی قادر به اجرای وظایف موثر به پیمانه وسیع نبود.