بانوروز، بهاروسال نو(1392)

بانوروز، بهاروسال نو(1392)

(صباح)

صممانه ترين درودهاي گرم وتبريکات وطني خويش را بمناسبت حلول سال نو)سيزده نودودوخورشيدي)به شما واعضاي خانواده تان ازصميم قلب تقديم داشته تمنا دارم که سال نوسال يکرنگي ها ، پايداري ها ، دوستي هاي خالصانه ، استحکام درارتباطات وطني ، تشکلها ي واقعآملي بخاطرمنافع وطن ومردم وتشخيص درست درشناخت دشمنان مردم افغانستان باشد . ميخواهم تا جنگ ، خشونت ، بي قانوني ،زورگويي ، برتري خواهي ، تبعيض طلبي ، بي تفاوتي ، روزگزراني ، بي بندوباري ومردم فريبي ازکشورما افغانستان عزيز براي هميشه محوونابود شود تاملت رنجديده  بتواند زنده گي آرام وآسوده يي را سپري نمايد . ومن الله توفيق .

سلام  گرم  من با دا  نثارت

مبارک سال نو،فصل بهارت

صفاو صلح ويکرنگي بيايد

د يگرجنگي نبينم درديارت .

شریعتی ميگفت: سخن تازه از نوروز گفتن دشوار است. نوروز یک جشن ملی است،‌جشن ملی را همه می‌شناسند که چیست، نوروز هر ساله برپا می‌شود و هر ساله از آن سخن می‌رود. بسیار گفته‌اند و بسیار شنیده‌اید، پس به تکرار نیازی نیست؟ چرا، هست. مگر نوروز را خود مکرر نمی‌کنید؟ پس سخن از نوروز را نیز مکرر بشنوید. در علم و ادب تکرار ملال‌آور است و بیهوده؛ عقل تکرار را نمی‌پسندد؛ اما احساس تکرار را دوست دارد، طبیعت تکرار را دوست دارد، جامعه به تکرار نیازمند است، طبیعت را از تکرار ساخته‌اند، جامعه با تکرار نیرومند می‌شود، احساس با تکرار جان می‌گیرد و نوروز داستان زیبایی است که در آن، طبیعت، احساس و جامعه هر سه دست‌اندرکارند.

نوروز که قرن‌های دراز است بر همة جشن‌های جهان فخر می‌فروشد، از آن رو هست که یک قرارداد مصنوعی اجتماعی و یا یک جشن تحمیلی سیاسی نیست، جشن جهان است و روز شادمانی زمین، آسمان و آفتاب، و جوشِ شکفتن‌ها و شور زادن‌ها و سرشار از هیجانِ هرآغاز.

سرودآبشاران خوشگواراست
نوائـی د لنشين درلا له زاراست

بيا با هم رويم  دامان د شتها

صفاي زنده گي اندر بها راست .

نوروزوآغاز سال نو يکي از بزرگترين ومروجترين روزها به شمار مي رود و كمتر تمدني را پيدامينمايم که از آن تهي باشد، هر قومي بر اساس تاريخ و فرهنگ و مذهب خود آغاز سال نو را در قالب برپايي مراسم و جشن هاي ملي ومذهبي پاس مي دارد.

در ادبـیـات پارسي جشن نوروز را، مانند بسیاری دیگر از آیـیـن ها، رسم ها، فرهنگ ها و تمدن ها به نخستین پادشاهان نسبت می دهند. شاعران و نویسنده گان قرن چهارم و پنجم هجری، چون فردوسی ،منوچهری، عنصری، بـیـرونی، گردیزی و بسیاری دیگر که منبع تاریخی و اسطوره ای آنان بی گمان ادبـیـات پـیـش از اسلام بوده، نوروز و برگزاری جشن نوروز را از زمان پادشاهی جمشید می دانند.

بسياري را عقيده بر اين است که محاسبه آغاز سال، در ميان قوم ، از دوران دهقاني ، همراه با مرحله اي از کشت يا برداشت بوده و بدين جهت است که آغاز سال نو در بيشتر کشورها و آيـيـن ها در نخستين روز بهار مي باشد.  آغاز سال ، هر چند زماني دستخوش تغيـيـر گرديد ولي حمزه  در کتاب سني ملوک الارض و الا نبـيـاء و ابوريحان بـيـروني در آثار الباقيه گويند که آغاز سال ، از زمان خلقت انسان ( يعني ابتداي هزاره هفتم از تاريخ عالم ) روز هرمز از ماه حمل بود. وقتي که آفتاب در نصف النهار، در نقطهً اعتدال ربـيـعي بود، و طالع سرطان بود.  

تبريک گفتن عيد و جشن نوروز، در نامه هايي که از شهري به شهر ديگر فرستاده مي شد، رسمي کهن است. در برخي از منشآت و کتابها و نامه نگاري نمونه هايي آمده است، ولي با رواج چاپ، فرستادن  کارت تبريکي ووپيام که با مضمون ها و رنگهاي گونا گون تهيه و در دسترس قرار گرفته، وارد فرهنگ ما شده است.  رفتارها و گفتارهاي هنگام سال تحويل و روز نوروز، به باور عاميانه، مي تواند اثري خوب يا بد براي تمام روزهاي سال داشته باشد. برخي از اين باورها را در کتابهاي تاريخي نيز مي يابـيم، و بسياري ديگر باورهاي شفاهي است، و در شمار فولکلور جامعـه است که در خانواده ها به ارث رسيده است : 

- کسي که در هنگام سال تحويل و روز نوروز لباس نو بـپوشد، تمام سال از کارش خرسند خواهد بود.  

- موقع تحويل سال از اندوه و غم فرار کنيد، تا تمام سال غم و اندوه از شما دور باشد. 

- کسي که روز نوروز گريه کند، تا پايان سال اندوه او را رها نمي کند…

پوشيدن لباس نو در آيـين هاي نوروزي، رسمي همگاني است. تهيه لباس، براي سال نو، فقير و غني را به خود مشغـول مي دارد. در هرجامعه توجه به فقيران ومحتاجان براي تهيه لباس نوروزي - به ويژه براي کودکان - رسمي است ماندگاروعمومي. خلعـت دادن پادشاهان و اميران در جشن نوروز، براي اعضاي دربار، سپاه  ومسحقين در تاريخ قدامت دارد. ابوريحان بـيروني مي نويسد : رسم بزرگان (شاهان ) خراسان اين است که در اين جشن به سپاهيان خود لباس بهاري و تابستاني مي دهند. مورخان و شاعران از خلعـت بخشيدن هاي نوروزي فراوان ياد کرده اند. و براي اين باور است که در وقف نامهً آمده است :هر سال شب هاي عيد نوروز پنجاه دست لباس دخترانه و پنجاه دست لباس پسرانه، همراه بوت و جوراب از عوايد موقوفه تهيه و به اطفال يتيم تحويل شود.  

مستندات تاريخي، پيشينه، اين رسم را به گذشته‌هاي دور مي‌برد.
چه آنجا كه دقيقي مي گويد:
چو گشتاسب را داد لهراسب تخت
فرود آمد از تخت و بر بست رخت
به بلخ گزين شد بدان نوبهار
كه يزدان پرستان آن روزگار
مرآن خانه را داشتندي چنان
كه مر مكه را تازيان اين زمان
فردوسي مي سرايد:
جهان انجمن شد بر آن تخت او
شگفتي فرومانده از بخت او
به جمشيد بر گوهر افشاندند
مران روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودين
برآسوده از رنج روي زمين
بزرگان به شادي بياراستند
مي و جام و رامشگران خواستند
چنين جشن فرخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان يادگار
خلاصه بن سخن هرچه باشد و به هر كجا برسد، ثمره- امروز آن اين است كه اينك قرنهاست هر ساله هزاران نفر از اطراف و اكناف كشور و حتي از كشورهاي ديگر خود را به اين شهر مي كشانند تا در روز اول بهار بر گرداگرد اين بقعه، مبارك اجتماع كنند و هنگام بالا شدن جَنده  يا ژَنده سخي، آن را با چشم خود ببينند كه سبُك و راحت بر افراخته مي‌شود يا سنگين و لرزان و با اعوجاج و وضع سال پيش روي را از آن بخوانند كه سالي استوار و با بركت و همراه آرامش است يا سالي پر آشوب و قحطي و مصيبت. اين پيش‌بيني چه درست باشد چه نادرست، مهم اين است كه اين واقعه و سنت در روح و جان اين مردم نفوذ كرده؛ در باورهاي شان رخنه نموده و در ترانه‌ها و افسانه هاي‌شان ريشه دوانده است. اكثر افغانها اين ترانه آشنا را از زبان هنرمندان موسيقي شنيده اند كه با سوز و حالي خاص مي خوانند:
( روز نوروز است ياران جَندَه بالا مي شود
از كرامات سخي جان كور بينا مي شود
ما نه تنها واله‌ي گلهاي سرخت گشته ايم
عالمي بر گنبد سبز تو شيدا مي شود .)

بهار پيام خوشبختي  بيارد

به گوشه گوشه ميهن گزارد

ديگرجنگ وجفنگي رانبينم

درختي صلح وآزادي بکارد.

مروري شتابنده برپيشنه بارگاه شاه ولايتمآب دربلخ

علي آيم به دربارت زيارت

عطا فرما براي من سعادت

زتواميد واري دارم امروز

نماصلحي بکشورم سخاوت.

سخن ازنوروز، ازسال نو، ازبهارنووا زشکفتن وجوانه زد نها ست . درکشورما درشهروديارما شادي وجشن نوروزرسم بزرگ وجشن فرخنده ي است که هرساله مردم عزيزمادرهرشرايطي آنراگرامي ميدارند. درافغانستان بخاطرگراميداشت ازين روزپرميمنت تلاشهاوکوششهاي فراواني صورت ميگيرد تابصورت درست وشايسته تجليل به عمل آيد ، در بلخ و شهرمزار شريف جهت تجليل از آمدن بهار و نوروز آماده گي هاي زيادي گرفته ميشودو در و ديوار آذين بندي شده و پارچه هاي آويخته بر دروازه‌هاي ورودي شهر به مهمانان نوروزي خوش‌آمد مي‌گويند. نوروز هرچند به عنوان يك آيين ملي و گره ‌خورده با باورهاي مذهبي از ديرباز در تمامي شهرهاي کشور گرامي داشته مي شده اما بنا به دلايلي شور و شوق آن درکابل وبخصوص در ولايت بلخ و شهر مزار شريف جدي تر و برنامه ريزي شده تر است. چون بارگاه باشكوهي خضرت علي ( ع ) بنا شده است.  جامی شاعر نامی این سرزمين دو بیتی را در وصف این بارگاه سروده است كه در بسیاری از رواق های این بارگاه به چشم می خورد :

گويند كه مرتضي علي در نجف است
در بلخ بيا ببين چه بيت الشرف است
جامي نه عدن گوي نه بين الجبلين
خورشيد يكي و نور او هر طرف است .

حقیقت هر چه باشد  چیزی که جالب و ارزشمند است هنر معماری است که در این زیارتگاه به کار رفته است. این زیارتگاه یکی از شاهکارهای عصر تیموریان است و دارای کاشی کاری و تذهیب کاریهای زیبا و خیره کننده ای است. روايتي اززيارت بارگاه شاه ولايتمآب دربلخ .

ابومسلم خراسانی در رمضان سال ۱۲۹ برابر بهار سال ۱۲۶ خورشیدی، به طرف‌داری خاندان نبوت از روستای سفید مرو، قیام نموده و با کارگزاران بنی‌امیه جنگید، مرتب پیش می‌رفت و چون بنی‌امیه داشتند می‌شکستند، او به امام جعفر صادق پیشنهاد کرد که اگر صادق به مسند خلافت راغب باشد، ابومسلم می‌تواند شرایط آن را برایش مهیا کند.

امام جعفر صادق در پاسخ گفت: «که از ما هر کس خروج کرده، به درجهٔ شهادت رسیده بنابراین ما را به فرمان‌روایی و خلافت رغبتی نیست، و به پیک فرمودند به ابومسلم بگو اگر می‌خواهد در این خاندان خدمت شایسته‌ای به‌جا آورَد، کالبد مبارک جد بزرگوارم را که در صندوقی در نجف اشرف مدفون است، به بلخ برَد، تا پس از آن که فتنهٔ بنی‌امیه فرونشیند و دولتشان ورافتَد، به مدینهٔ برده شود، و مقصود حضرت این بود که اگر جنگ به درازا کشد و برخی شهرها دست‌به‌دست بگردد، پیکر مطهر از دست‌برد بنی‌امیه محفوظ باشد و در جای دور امنی گذاشته شود».

چون این دستور به ابومسلم رسید، به عیاران کارآزموده‌اش فرمود که به این کار بشتابند و ایشان آن صندوق را پنهانی از نجف برداشته با شتر به مرو شاه‌جهان بردند و در محلی موسوم به کوه نور گذاشته و از آنجا به کلف آورده و بعداً وارد بلخ کردند، و در آبادی خواجه خیران -که در خاور بلخ و سه فرسنگی‌اش واقع است- یواشکی به خاک سپردند، و لوحی نیز رویش نهادند. بعدها به واسطهٔ سرگرمی ابومسلم به جنگ، و قلع‌وقمع بنی‌امیه و سرانجام دادن امور خلافتی در ابتدای دولت بنی‌عباس و قتل نابه‌هنگامش موضوع انتقال جسد یا اظهار و اعلان جای دفن در بلخ ممکن نشد، و مدفن پنهان بود. هنگامی که در زمان هارون‌الرشید طبق گفتهٔ پیر معمر که به هارون اظهار داشت، معلوم شد که جسد در نجف مدفون بوده، هارون بارگاهی در آن‌جا ساخت و مردم متوجه بدانجا گردیدند، از این رو نام بلخ ظهوری نیافت، و آن روی‌داد فراموش شد.

در زمان سلطان سنجر فرزند ملک‌شاه سلجوقی که از ۴۹۶/۶۷ تا ۵۰۶/۷ خورشیدی پادشاهی کرد، در سال ۵۱۴/۱۵ خورشیدی، در دفتر معاملات ابومسلم، مطالبی در این باره یافت شد، از جمله موضوع درخواست‌نامه‌ای که در این باب برای جعفر صادق فرستاده شده و جواب صادق به دست آمد، و جابه‌جایی بدن و خاک‌سپاری در ده خواجه خیران را فهمیدند؛ از طرفی چهارصد نفر از سادات و بزرگان بلخ در یک شب حضرت را در نزدیکی روستای خیران خواب دیده، که بالای صفه‌اش ایستاده‌بود و می‌فرمود سال‌ها است ما در اینجا می‌باشیم و کسی آگاهی ندارد، باید به شاه اطلاع دهید که گور ما را ظاهر سازد تا مردم به زیارتمان بیایند.

پس از پیدایش دفتر ابومسلم و کشف خواب بزرگان، سلطان سنجر از مرو پایتخت خود به امیر قماج، والی بلخ، دستور داد که موضوع را بپژوهَد و کنج کاوَد، او نیز با وجود مخالفت برخی دانایان بلخ و انکار وجود نسا در آن‌جا به قریهٔ خیران آمده و در روی پشته‌ای که به نام تل علی معروف بود، شروع به کاوش کردند. پس از اندکی کندوکاو به گنبد کوچکی با دریچهٔ پولادین و قفل نقره برخوردند و خیلی شادمان شدند، و با جمعیت علما گشودندش و توی حجره رفتند، صندوقی پولادین دیدند که رویش قرآنی به خط کوفی بر پوست آهو همراه با شمشیری بزرگ و سنگی بود و بر سنگ نوشته‌بودند: «هذا قبر ولی الله علی اسدالله». سپس صندوق را باز کردند، بدن علی را دیدند تر و تازه، حتی ناخن‌ها و موی‌ها کاملا صحیح و آثار زخم نیز بر پیشانی نمایان بود. برخی که مشاهده و زیارتش کردند از هوش رفتند.

مردم از این قضیه مهم غریو و فریاد تکبیر و شادی بلند نمودند و نذرها و نیازها تقدیم کردند و چون خبر به سلطان سنجر رسید او نیز برای عتبه‌بوسی حرکت کرد و پنجاه هزار دینار زر سرخ پیش‌کش آن‌جا و خادمانش نمود. وی خواست صندوق را با خود به مرو برد و آن‌جا به خاک سپارد و بارگاهی بسازد، ولی دانایان و همهٔ مردم جدّا مانع شده و درخواستند در همان‌جا بماند. او هم از تصمیمش منصرف شد و ساختمان کوچکی خشتی در آن‌جا نموده تصمیم داشت بارگاه بسیار باشکوهی برایش بسازد، ولی به واسطهٔ گرفتاری به جنگ و اسارت در دست غزان و کدورت بسیار نتوانست و در سال ۵۳۵/۳۶ خورشیدی درگذشت.

در زمان چنگیز که در همهٔ شهرها کشتار و تاراج زیادی کردند و به اماکن مذهبی توهین‌ها وارد آوردند و حرمت‌ها شکستند، مردم بلخ را هم کشتار جمعی نمودند. بعضی از اهالی آن‌جا برای این که توهینی به محل دفن علی وارد نشود، ساختمان سنجر را ویران نموده و آثار و نشاه‌ها را از میان بردند و آن مکان را به نام پیشینش، تل علی یاد می‌کردند و به این ترتیب باز نامش محو شد، و شهر بلخ هم بعداً روی آبادی ندید. سال ۸۵۹/۶۰ ه. ش طبق آن‌چه در حبیب‌السیر و روضةالصفا نیز نوشته شده، هنگام پادشاهی سلطان حسین بایقرا که امیر بایقرا برادرش حکومت بلخ را داشت، شمس‌الدین محمد از نوادگان بایزید بسطامی از کتاب‌خانهٔ ملتان هند تاریخی بدست آورد که زمان سلطان سنجر نوشته شده و ماجرای مدفن علی را نیز شرح داده بود. شمس الدین محمد به میرزا بایقرا ارایه‌اش داد و او مِهان را گرد آورد. او با حضورشان آغاز به کاویدن کردند تا آن که در همان تل آثار را دیدند و سپس سنگ قبر نمایان شد که نوشته بود: «هذا قبر اسد الله الغالب اخ رسول الله علی ولی الله» و فریاد و غریو شادی مردم بلند شد. میرزا بایقرا خدمت سلطان حسین پیکی فرستاد. سلطان نیز وزیر خود امیر علیشیر نوايي را برای پژوهیدن فرستاد واو پس از زیارت آن مکان و برگشتش به هرات موضوع را تایید نمود و سلطان حسین به زیارت آن‌جا حرکت کرد و غلتان‌غلتان و باگریه‌وزاری برای زیارت آمد و اشعاری که سروده‌بود، خواند که تَهَش این است:

بر درت آمد گدای بینوا سلطان حسین

رحم کن بر حال این مشتاق ای شاه کرام

و بیماری بادکُنجش برطرف شد، سپس خواست صندوق را به هرات برد ولی استخاره موافقت نکرد و دانایان هم نقل آن را توهین و حرمت‌ شکنی دانسته، اجازه ندادند. در پی آن سلطان حسین آغاز به ساختن گنبد و بارگاهی در آن‌جا کرد، و ابتدای وضع ساختمان کنونی را او انجام داد. او برای آبادانی آن‌جا ساختمان‌هایی کرد و بازاری درست کرد و صد خانوار از مِهان هرات را بدان‌جا فرستاد، و جویی از رودخانهٔ بلخ جدا ساخته و بدان‌جا آورد که «نهر شاهی» مسماگرديد و آن را وقف بر روضهٔ فرخنده نمود و تولیت و سرپرستی را به سید تاج‌الدین اندخوئی واگذار کرد، و نهر خضرآباد هم که سلطان سنجر وقف کرده‌بود و پس از آن از بین رفته‌بود را باز کنده و آب آورد. مردم نیز از اطراف بدان‌جا روی آورده و ساختمان‌های زیادی ساختند و شهر بزرگی شد و به مزار شریف مشهور گردید.

سپس نیز شاهان تعمیرات و موقوفاتی کردند، از جمله عبدالمؤمن خان بن عبدالله خان ازبک یازدهمین امیر شیبانی، گنبدی ساخت. ولی محمد خان بن جانی خان دومین امیر دودمان جانی که حدوداً از ۱۰۱۴ تا ۱۰۱۷ پادشاهی کردند، آرایش‌هایی در ساختمان‌ها و داخل روضه و نیز باغ‌هایی ساختند. در زمان محمد مقیم خان بن سبحانقلی خان -حاکم بلخ- زمین‌لرزه‌ای رخ داد و گنبد واپاشید و او باز به حالت کنونی‌اش درست کرد. کاشی‌کاری‌اش نیز از سال ۱۲۸۷ در زمان حکومت امیر علم خان به دست استاد سمیع سمرقندی آغاز شد، و امیر به گونه‌ای که آمده، می‌نویسند، شیعه بوده و تاریخش را نیز نوشته و ماده‌تاریخ در شعر آخر و این است: