در بازار سوداگری حرفهای فرسوده و سترون ( بخش پنجم )

غفار عريف

در بازار سوداگری حرفهای فرسوده و سترون

( بخش پنجم )

           طوری که مشاهده گرديد، نويسنده ی مقال" زمين سنتگرای ذهن ما ومارکسباوری روسی " ، بدون توجه به گذشتۀ سياسی خويش، بويژه بی رو آوردن به موقف و داشتن پُستهای بسيارمهم و با اهميت حزبی ـ سياسی و دولتی خود دردهه ی شصت خورشيدی ؛ همزمان با سقوط حاکميت ح.د.خ. ا، سقوط باورها ، عقايد و انديشه های سياسی وی نيز آغاز گرديده وبا چرخش (180) درجه يی با پيوستن در قطار سياستبازان و مبلغان پروپاگندچی (داخلی و خارجی) بر ضد ح. د. خ. ا ؛ حرفهای فرسوده و بدور از حقيقت را درباره ی پايه گذاری جمعيت دموکراتيک خلق ( کنگره ی موسس ) ، به خورد مردم داده ، که به آن، برويت اسناد تاريخی معتبر، از آدرس شرکت کنندگان فعال اين نشست، در بخش جهارم اين نبشته پاسخ لازم داده شده است.

               پيش از اين که موضوع های بعدی دنبال گردد، در اين جا لازم است تا به يک رويداد مشابه به کنگره ی موسس جمعيت دموکراتيک خلق و رخدادهای پس از آن ، اشارت کرده شود که نقاد ژرف نگر(!) يکجا با تعدادی از همروهای بازنگرش(!) در آلمان فدرال ، در تنظيم کارها ، در آمادگی ها برای برگزاری مجلس موسسان و در نگارش آئين نامه و بيانيه اساسی ، وقت زيادی را صرف نمودند، ليکن به جايی نرسيدند.

               خشت اول گر نهد معمار گج  ــــ تا ثريا می رود ديوار گج

               بلی خواننده ی عزيز !

 آقای صديق رهپو و تنی چند از همقرينی هايش که بسان وی ، در دهه ی شصت خورشيدی وظايف خيلی ها مهم و قابل توجه در حزب ، ارگانهای دولتی و نهادهای اجتماعی و سياسی ( در داخل و خارج ) داشتند؛ به دليل اين که دربازار سياست بازی های قبلی(!) " با طوفان حوادثی که تمام ريشه ی درخت را بيرون کشيد(!) " [ تمام شاخهای کِرم خورده ی درخت را شکستاند] روبرو شدند؛ " پس از دوسال بررسی (!) ، تحقيق و کاوش(!) " در جلای وطن، فرُمول نوی را کشف(!) و نتيجه بدست آوردند که " کانون روشنگران افغانستان(!) " را ايجاد کنند و تصميم برآن گرفتند تا اين طفلک نوزاد سياسی بی پدر و بی مادر را به مشعل راه برای روشن ساختن " آينده " (!) مبدل سازند.

               سرانجام مغزان متفکر(!) افغانستان در نيمه ی پايانی دهه ی اخير قرن بيستم با عنوان کردن " استقلال انديشه (!) " ، بتاريخ 15 دسمبر 1995 ، در( شهر مونشن گلادباخ) آلمان گرد آمدند و طی محفل رسمی " کانون روشنگران افغانستان(!)" را بنياد نهادند.

               اوليای امور در کانون متذکره ، مطابق آئين نامه به جلب و جذب اعضاء پرداختند ؛ فصل نامه ی " روشنی " را بمثابه ی نشريه مرکزی کانون انتشار دادند؛ ماه نامه ی رويداد های افغانستان و منطقه، ديدگاههای جهان را به نشر سپردند؛ بتاريخ 19 اپريل 1997 دومين مجمع عمومی کانون را در شهر گوتينگن آلمان تدوير داشتند ؛ بتاريخ 26 سپتمبر 1998 سومين مجمع عالی کانون را در شهر هانوور آلمان برگزار کردند؛ کانون روشنگران را در مراجع عدلی و حقوقی آلمان ثبت و راجستر نمودند.

               همه می دانند که در آغاز تدوير يک چنين محافل ، سازماندهی و برپايی گرد همايی ها و برگزاری نشستها در جامعه ی اروپای سرمايه داری ( سوای پيوستن افراد به کانون) که در بالا از آنها ذکر بعمل آمد ، هزينه می طلبد. پس هرکس حق دارد بربنياد عقل و خرد، انديشه و تفکر به اين نتيجه برسد که حتمی اين همه مصارف را يکی از نهاد های وابسته به کميته ی (300) کانون توطئه های جهانی ويا يکی از دستگاههای استخبارات غربی ويا کدام موسسه ی خيريه ی مذهبی و کليسايی ويا هم مرکز تبليغات صهيونيستی ، دراختيار هيأت مديره ی کانون روشنگران افغانستان(!) گذاشته بود. زيرا مطابق گزارش مالی که به دومين  و سومين (نشريه ی ديدگاه شماره هشتم جون 1997 وشماره 22 و 23 سپتمبر ـ اکتوبر 1998) مجمع عمومی کانون ارائه شده بود ، رقم مصارف نسبت به عوايد خيلی بالا بوده است.

               ناگفته نبايد گذاشت که برخی از دوستان ديروزی مان که به دور کانون روشنگران به رياست آقای صديق رهپو، حلقه زده بودند؛ در روزگاران پيشين ( دهه ی شصت خورشيدی ) در اوضاع و شرايط نهايت دشوار سياسی ـ نظامی در افغانستان ، با ظاهر سازی و عوام فريبی خود را انسانهای دو آتشه پابند به اصول تغييرات انقلابی و وفادار به انديشه های مترقی پيشرو عصر که آقای رهپو اکنون مطابق مُد روز، به آن دشنام می دهد، وانمود می ساختند. از اين رو در شعبه های کميته مرکزی ح. د. خ. ا و در نزد رهبران اعتماد کمايی کردند و صاحب اعتبار و امتياز شدند و به مقام های عالی حزبی ـ دولتی ( در داخل و خارج ) رسيدند . ليکن شوربختانه پس از افتيدن اقتدار سياسی و قدرت دولتی بدست نيروهای ارتجاعی عقبگرا، تجربه ی زندگی سياسی نشان داد و درعمل نيز ثابت گرديد که اين دسته از عناصر انقلابی نما و فرصت طلب و پله بين ، از صداقت ـ پايمردی ـ وفاداری ـ ايمان و اعتقاد به راه و رسم انقلابی ،داير برآزادی و سعادت انسان ، آبادی و شگوفايی کشور، تهی بودند و از جوهر تعهد و سرسپردگی به امر خدمتگذاری به مردم و ميهن و داشتن اراده ی راستين و عزم متين در دفاع از منافع زحمتکشان افغانستان و همه خلقهای رنجديدۀ جهان، چيزی در بساط نداشتند و از آن بی بهره بودند.

               ( تذکار: هرگاه ضرورت پيش آيد بارديگر با استفاده از نشريه ی ديدگاه ها ، به معرفی اعضای هيأت : " مديره ـ اجرئيه ـ تحرير " و مسؤولان شعبه های مالی و روابط خارجی ، کانون روشنگران افغانستان(!) خواهيم پرداخت تا چهره ها شناخته شوند).

               جالب است ! آقای صديق رهپو، خيلی ماهرانه " فيل بام " خود را ناديده انگاشته، در باب منقسم شدن جمعيت دموکراتيک خلق به دو جناح، با تمسخر حرفهای پايين و بالا می زند ؛ ولی برتشکيلات بی سر وسامان و بی نور و نمکی که شخص خودش درمقام رياست و رهبری (!) آن قرارداشت، اين که آن تشکيلات چگونه فروپاشيد، يک باری هم به آن نگاه نه انداخته و خجالت هم نمی کشد!

               " هنوز عرق پای تشکل " کانون روشنگران افغانستان(!) " خشک نشده بود " که فيل پايه های آن فريبگاه درز برداشتند ، سست و کاواک شدند و درنتيجه برزمين فرو ريختند، تا اين که نام و نشانی از آن باقی نماند!

چو کنعان را طبيعت بی هنر بود

پيمبر زادگی قدرش نيفزود

هنر بنمای اگر داری نه گوهر

گل از خارست و ابراهيم از آذر

" گلستان سعدی "

               چند صباحی از برگزاری سومين مجمع کانون روشنگران افغانستان(!) (26 سپتمبر 1998) سپری نشده بود که برج و باره ی آن سقوط نمود و اندکی بعد، از خرابه های آن يک گروه بلند پرواز و پرگوی ديگر متشکل از دوازده نفر آدم های از خود راضی ، سر بلند کرده ، با دبدبه نام " نهضت آيندۀ افغانستان " را بر خود گذاشتند. همان بود که از پی شماری از افراد کليدی که درآغاز از کانون روشنگران افغانستان(!) بيرون برآمدند، ديگران نيز از اثر تنگدلی آهسته آهسته و به ترتيب نوبت، آن جا را ترک گفته ، برخی از آنان بخاطر نجات از بيکاری و مصروف نگهداشتن روان ناقرار و شکست خورده ی خويش، به " نهضت [ بدون ] آيندۀ افغانستان " پيوستند.

چون گشت جهان را دگر احوال عيانيش

زيرا که بگسترد خزان راز نهانيش

بر حسرت شاخ گل در باغ گوا شد

بيچارگی و زردی و گوژی و نوانيش

تا زاغ بباغ اندر بگشاد فصاحت

بربست زبان از طرب و لحن اغانيش

شرمنده شد از باد سحر گلبن عريان

وز آب روان شرمش بربود روانيش....

" ناصر خسرو بلخی "

               اگر ح. د. خ. ا و ساير حزب ها و نهاد های سياسی در افغانستان پس از تأسيس، در جريان فعاليتهای سياسی  و در اثر مداخلات و فتنه انگيزی های دشمنان داخلی و خارجی به جناح ها و انشعاب های تحميلی مواجه گردند، ناشئ از خصلت مناسابات توليدی، سطح پايين رشد سياسی ـ اقتصادی و اجتماعی جامعه ی ما و نا پختگی سياسی حزب ها و بی تجربه بودن شماری از شخصيتها در سکان رهبری آنها ، بوده است که در عرصه ی سياست اين مطلب به آن حدی مهم و گناه بزرگ غير قابل عفو ديده نمی شود که جای طعنه دادن و بازار هرزه گويی را بگشايد. زيرا در تمام جهان ، در شرق و غرب و در زندگی و فعاليت سياسی حزب ها ، اين چنين وقايع رخ داده و در آينده نيز پيش خواهد آمد.

               در صفحه ی (16) نبشته ی " زمين سنتگرای ذهن ما... " چنين آمده است:

               « ... اين امر [ انشعاب در حزب] دليل های گوناگون دارد که به باورم [ به باور صديق رهپو] دليل اصلی را می توان در کنار نبرد برسر مقام ميان تره کی و کارمل ، در ساختار قومی ـ زبانی ـ شهری ـ دهاتی ديد. ازاين رو بی دليل نيست که بخش زياد پيروان تره کی ريشه در قبيله های پشتون در روستاها دارند و از کارمل درميان قومان ديگر به ويژه پارسيان و پارسی زبانان شهری.... »

               باز هم با دريغ و درد که اين " باور " بدور از حقيقت ، از خود آقای رهپو نبوده ؛ بلکه مطاعی به عاريت گرفته شده از منابع خارجی بوده ويک امر بکلی تقليدی می باشد.

               بايد ديد که جارج آرنی انگليسی در کتاب " افغانستان : گذرگاه کشور گشايان " اين مطلب را چگونه به تصوير کشيده است:

               « ... به هرحال ، دانستن دلايل واقعی انشعاب مشکل است. اگر عامل اساسی برخورد شخصی تره کی و ببرک [ کارمل] می بود بايد تا اکنون رقابت خلق و پرچم به پايان می رسيد. اصل حرف را بايد درسابقۀ هردو شخص جستجو کرد...حاميان نزديک او[کارمل ] کسانی بودند که به خانواده های ثروتمند تعلق داشتند و به دری حرف می زدند. برعکس ، آنهايی که از خلق حمايت می کردند به خانواده های فقير تعلق داشتند که در روستاها بسر می بردند و به پشتو حرف می زدند.» ( ص 60)

               خواننده ی عزيز !

               هردو نقل قول بالا را در پهلوی هم بگذاريد، بجز کاربرد واژه های متفاوت دارای معنی مترادف ، ديگر چه فرقی را ميان آن دو ، در می يابيد؟

               شايسته ذکر دانسته می شود که از آغاز دهه ی نود عيسايی، برخی مؤلفان و تحليل گران غربی، بويژه انگليسها و امريکايی ها ، در آثار و نوشته های خويش با برخورد نادرست به قضايا، به اين گونه تفکيک کردن های اعضای ح.د.خ. ا ( پرچمی ها و خلقی ها) دست يازيده و بسيار خصمانه و غلط به قضاوت نشسته اند که به پيروی از اين طرز ديد دروغين و غرض آلود، تعدادی از تاريخ نگاران(!) واقعه نويسان(!) و تحليل گران سياسی(!) موسمی افغانستان نيز به آنان پناه برده ، موضوع را در آثار و نوشته های خود نعل به نعل کاپی نموده و با شتابزدگی به خورد مردم داده اند.

               وليک خوشبختانه شهروندان واقعيت نگر افغانستان ، از جمله اعضای سالم انديش ح. د. خ. ا و منسوبان خانواده های آنان در داخل و خارج از کشور ، به طرز ديد متذکره به دلايل ذيل خط بطلان می کشند:

               الف ـ در واقعيت امر ، اعضای هردو جناح ح. د. خ. ا ( پرچمی و خلقی) در کليه ولايت های افغانستان، در شهرها و روستاها ، در دوردست ترين مناطق کوهی ( بدخشان ، پنجشير، پکتيا، پکتيکا، کنرها، لغمان، نورستان ، تخار، غور، هزاره جات ارزگان...) و در عقب افتاده ترين ولسوالی ها و روستاها در: ننگرهار، خوست، غزنی ، ميدان، لوگر، کاپيسا ، پروان، بغلان، کنُدز، سمنگان، بلخ ، جوزجان، فارياب، بادغيس، هرات، فراه، هلمند، قندهار ... مسکن گزين بودند و از ميان همه طبقات زحمتکش و اقشار اجتماعی مردم در جامعه ، برخاسته اند. اين که شماری از آنان شامل رده هاي معينی ( در رهبری ، کادرها و صفوف ) مرتکب خبط سياسی ، ناروايی ها ، کژروشی ها ويا جرم و جنايت شند، اين امر يک مطلب جداگانه بوده، زيرا از نظر قانون، جرم يک عمل شخصی است، عمل جرمی يک شخص به شخص ديگری سرايت نمی کند ؛ يعنی هيچ کس را نمی توان به جرم شخص ديگری مسؤول دانست و مجازات نمود. البته در اين مورد در صفحه های آينده صحبت مفصل خواهيم داشت.

               ب ـ با صراحت بايست اذعان کرد که اختلاف های عايد شده ميان زنده ياد ببرک کارمل و شادروان نورمحمد تره کی ، برخلاف سياه مشق های نويسند های عقده يی داخلی و خارجی، همانا برداشتهای متفاوت از برنامۀ حزب و طرزديد دوگونه از محتوای اساسنامه و چگونگی زندگی درون حزبی بوده ؛ نه مقام خواهی و جاه طلبی ! اگر حرف مقام طلبی در ميان می بود، پس چرا ببرک کارمل از پست منشی دوم حزبی استعفا داد و در وحدت مجدد سال 1356 نيز مقام منشی عمومی را اصلاٌ مطرح نساخت؟ بلکه اعضای دارالانشاء را از دو تن به چهار تن توسعه بخشيدند تا جای تصاميم فردی را اراده و آراء جمعی بگيرد.  

               بياييد تا تفصيل بيشتر اين موضوع را از زبان و قلم اکادميسين دستگير پنجشيری عضو اصلی کميته مرکزی منتخب کنگرۀ موسس و رئيس تبليغ و ترويج حزب به خوانش گيريم:

               «... به هنگام نشر مرام  جمعیت دموکراتیک خلق  منشی عمومی هدفی را که در برابر نهضت و سازمان می نهاد " استقراردولت دموکراسی خلقی به حیث هدف استراتیژیک " بدون ذکر ایجاد جبهۀ متحد دموکراتیک از نیروهای سیاسی بود ه است ؛ ولی ازسوی ببرک کارمل " حکومت دموکراسی ملی وتعقیب راه رشد غیر سرمایه داری وپیش کشیدن شعار جبهه متحد ملی و دموکراتیک طبق تحلیل علمی شرایط کشور" مطرح گردید واین طرح پس از مباحثات وگفتگوهای طولانی درمرامنامه " جمعیت دموکراتیک خلق " مورد تصویب نهایی  قرارگرفت ودرجریده ء خلق نشرشد.

               - با برگشت مرموز حفیظ الله امین ازامریکا ، حضور، نفوذ و اعتبار او نزد منشی عمومی جمعیت ، انحرافات عظمت طلبانۀ قومی و محلی او روبه فزونی نهاد وپس از توسعۀ کمیته مرکزی و ارتقای حفیظ الله امین بدون طی دورۀ آزمایشی به عضویت مشاور کمیتۀ مرکزی، بحران سیاسی دردرون جمعیت نیز گسترش بیشتر یافت....

 ـ ببرک کارمل برای تحکیم وحدت رهبری و جلوگیری از انشعاب استعفا نامه خود را ازهمه مقامات رهبری کنندۀ جمعیت توأم با یک  تحلیل انتقادی از انحرافات درون جمعیت به کمیتۀ مرکزی پیشنهاد کرد؛ ولی  کمیتۀ مرکزی تقاضای سبکدوشی ببرک کامل را از دارلانشاء باحفظ عضویت او به کمیتۀ مرکزی تصویب نمود وبرای منشی عمومی و حفیظ الله امین نیز از سوی کمسیون تفتیش مرکزی اخطار تحریری تعیین وبه آنان ابلاغ شد تا در آیند ه پیش از فیصله کمیته مرکزی، تصامیم شخصی هیچ عضو رهبری را در سازمانهای حزبی اعلان و انضباط حزبی را خود سرانه نقض نکنند. فقط در جریان این بحران تشکیلاتی ، دستگاه حاکمه ارتجاع به وسیله سردارعبدالرشید ودیگر وکیلان وابستۀ خود در ولسی جرگه  حملۀ جارحانه ی خودرا علیه گروپ پارلمانی جمعیت آغاز کرد؛ ولی این توطئه دستگاه حاکمه نیز به واکنش شدید زنان، مردان،  کارگران، جوانا ن و دانشجویان دانشگاه کابل و روشنفکران  وشهریان کابل مواجه وخنثا گردید....

سرانجام  طرح کمسیون اساسنامه، بر مبنای " مرکزیت دموکراتیک " به اکثریت آرای اعضای اصلی کمتۀ مرکزی منتخب کنگره مؤسس تصویب شد وسپس کمیته مرکزی تصویب کرد تا پلنوم کمیتۀ مرکزی نیزدعوت گردد تا فرایند تصویب اساسنامه  نهایی وزمینۀ تطبیق آن مساعد شود.

ولی منشی عمومی به تحریک حفیظ الله امین، پیش از تدویر پلنوم موضوع  توسعه کمیتۀ مرکزی را مطرح ساخت وبه کمیتۀ مرکزی پیشنهاد نمود تا نخست فرایند انتصاب وتوسعۀ کمیتۀ  مرکزی پایان یابد وانگاه در فضای روشن تر سازمانی ـ سیاسی و تغییر تناسب قومی اعضای کمیتۀ مرکزی به شیوۀ گویا "دموکراتیک ! " موضوع  اساسنامه طرح وتصویب شود. دراین زمینه نیز نزدیک به شش ماه وپس از چندین جلسه مباحثات ومشاجرات و درفضای تیره ی ناباوری، سرانجام پیشنهادشد ، که در قدم  اول  کسانی  به عضویت اصلی کمیته مرکزی انتصاب شوند  که اتفاق آراء اعضای کمیته را به  دست آورده بتوانند وانتصاب اعضای  دیگر به آینده محول شود. به اساس این طرح ، دکتر شاه ولی ونوراحمد نور دو تن ازهو ادارن  منشی عمومی و منشی کمیته مرکزی از میان اعضای مشورتی به اتفاق آراء به عضویت اصلی  کمیتۀ مرکزی پذیرفته شد ند  و بازهم درتناسب اکثریت واقلیت  تغییری نیامد وتناسب 3 عضو درمقابل 4  عضو کمیتۀ مرکزی منتخب کنگره به 4 درمقابل 5  عضو توسعه یافت؛ ولی این توسعه دراین برهه  مبارزۀ درون سازمانی قادر به تأمین وحدت  ایده ئولوژیک ـ سازمانی ومشی سیاسی  خود نشد و بپاس موی سپید منشی عمومی ازعملیا ت نفاق افگنانه وانشعا بگرانۀ حفیظ الله امین جلوگیری کرده نتوانست وجمعیت روبه انشعابهای پیاپی قومی، قبیله یی ، محلی  و انحرافات گونه گون سیاسی وایده ئولوژیک نهاد.

       انگیزۀ جدایی فرکسیونهای " خلق " و " پرچم " ( 14 ثور 1346 خورشیدی)

      با شگفتی باید  ازین تصا دف و رویدا د تاریخی یا د کرد که: 

      درهمان روزیکه  در پارلمان جلسۀ استیضاح و در دانشگاه کابل گردهمایی بزرگی علیه مداخلهC .I .A  جریان داشت  گارد حفیظ الله امین تمام هواداران "خلق " را به ترک حوزه ها ، سازمانها  وشعبه های  جمعیت دموکراتیک خلق فراخواند و انشعاب  جمعیت دموکراتیک خلق بر  اساس نقشه قبل تنظیم شده به این نیرنگ  به تاریخ (14 ثور 1346خورشيدی) اعلان و برجمعیت دموکراتیک خلق تحمیل شد و بجای مبارزه علیه  انحرافات ایده ئولوژیک ـ سیاسی وسازمانی نقد و اعتراف به اشتباهات، با سلاح ارزان اتهام افتراء دروغ، لجن پراگنی دردل ودماغ فرزندان مردم بذر خصومت قومی، غرورکاذب قومی، برتری جویی قومی، انتقامجویی ونفرت وکینهء قومی و تعصب و عصبیت قبیله سالاری کاشته شد.... 

      ( مقالۀ اکادميسين دستگير پنجشيری، تحت عنوان " نقش ببرک کارمل در تشکيل جمعيت دموکراتيک خلق " بخشهای ششم و هفتم ـ منتشرۀ سايت آريايی سال 2008)

سحرگه رهروی در سرزمينی

همی گفت اين معما با قرينی

که ای صوفی شراب آنگه شود صاف

که در شيشه بماند اربعينی

خدا زان خرقه بيزار است صد بار

که صد بت باشدش در آستينی

مروت گرچه نامی بی نشان است

نيازی عرضه کن بر نازنينی....

" حافظ "

               نظريه پرداز ناقد(!) ما در صفحه ی (16) مقال خود، به دوام خُرده گيری های بی مايه، به يک مسأله ی بکلی تهی از اهميت ژرف نگری، نيز اشاره نموده و درپی آن شده تا با دستاويز ساختن آن و با الهام گرفتن از رهنمودهای سختگيرانه ی تفتيش عقايد قرون وسطايی ، به جرم سنگين بدعت، حکم تکفير اعضای ح. د. خ. ا را صادر نمايد:

               « من [ صديق رهپو] خود شاهدم که هنگام دنبال نمودن برخ [برخی] کورس ها که به خانه ميراکبر خيبر می رفتم، درآن جا راديوی با موج نيرومند روسی وجود داشت. او هميشه به خبرها و تبصره های راديو مسکو که به زبان پارسی ويا انگليسی پخش می گرديد، گوش فرا می داد ويادداشتهايی را هم برمی داشت. راديو ديگر که عضوان حزب به آن گوش می دادند پيک ايران بود که از سوی حزب توده ايران پخش می گرديد. »

               دراين جا يک مطلب فهميده شده نتوانست که بايست سياستمدار ژرف نگر(!) خيلی کارشناسانه برآن روشنی اندازد:

               ـ آيا استاد خيبر در منزل خود ، دارای يک دستگاه فرستنده ی راديويی با " موج نيرومند روسی " بود و آن در جمع ملکيت شخصی وی بحساب می رفت؟ چه کسی جواز امتياز داشتن فرستنده ی راديويی را برای استاد خيبر، صادر نموده بود؟ کدام کمپنی به نصب و مونتاژ تخنيکی دستگاه راديويی در منزل ايشان، خدمات انجام داده بود؟ چه کسی امور فنی فعاليت دستگاه فرستنده ی راديويی و برنامه های نشراتی آن را به پيش می برد؟

ويا : استاد خيبر بسان بسياری از شهروندان افغانستان ، فقط صاحب يک پايه راديو بود که بواسطه ی آن از برنامه های راديو افغانستان مستفيد می شد و پروگرام های خبری ساير راديو های جهان، از جمله راديو مسکو و پيک ايران را نيز می شنيد؟

               اما منتقد حاضر در صحنه (!) و شاهد پر از بهانه ی ما ، نمی گويد که درآن وقت و دراين زمان (حالا ) شنيدن راديوی مسکو ويا هر راديو ديگر، يک ضرورت مبرم سياسی ـ فرهنگی و يک امر کاملاً طبيعی و جايز بوده ، کدام جرم و گناه بزرگ ويا کوچک، شمرده نمی شد و نمی شود، که به جرم آن دادگاه های تفتيش عقايد ، همه شنوندگان را مورد تعقيب عدلی قرار دهد ويا می داد.

               راديو مسکو در سرويس خبری خويش ، خبرهای داغ روز را در جهان و تبصره پيرامون رويدادهای سياسی سراسر گيتی را به نشر می رسانيد و اندک ترين حرف تبليغاتی عليه دولت افغانستان نداشت. حتا گويندگان خبر و مفسران رويدادها ( به زبان های فارسی ـ دری و پشتو ) شهروندان افغانستان بودند.

               جناب منتقد باريک انديش، فراموش کرده که در دهه ی شصت خورشيدی دهها راديو در دنيای غرب، در ممالک همسايه و در منطقه، راجع به افغانستان به شکل اختصاصی نشرات داشتند و بخشی از فعاليتهای نشراتی آنها روی چگونگی انکشاف اوضاع سياسی ـ اقتصادی ـ نظامی و اجتماعی در کشور ما تمرکز يافته بود و شهروندان در سراسر افغانستان آنها را می شنيدند.

               اکثريت اين راديوها مطابق به رهنمودها و دساتير سازمانهای استخباراتی، تبليغات خرابکارانه و خصمانه را عليه نظام سياسی در افغانستان به راه می انداختند و به مغشوش ساختن ذهنيت هم ميهنان ما می پرداختند و به طرفداری و به نفع گروههای جنگ افروز و شرارت پيشه ی مخالف دولت افغانستان برنامه ريزی می کردند.

               آيا ژرف نگران حقيقت پرداز(!) از ياد برده اند که در دهه ی پنجاه خورشيدی در دوره ی رياست جمهوری محمد داوود ، در پاکستان، در نزديکی های مرز با افغانستان، يک دستگاه فرستنده ی راديويی به فعاليت نشراتی آغاز نمود که سراپا در ضديت با حاکميت سياسی آن وقت افغانستان بود؟

               اين راديو که به زبان فارسی ـ دری برنامه پخش می کرد، علاوه بر نشر آهنگ های ناب و دلپذير هنرمندان محبوب و سرشناس وطن ما ، هرشب دو برنامه ی تبليغاتی و پروپاگندی ضد دولت افغانستان را بنام های " صحبت اهل نظر " و " مجلس منزل کاکا جان " به نشر می سپرد.