به منتقدان افغان مارکس و سوسیالیسم کارگری

(فهیم آزاد)

به منتقدان افغان مارکس و سوسیالیسم کارگری

این چند روز کسانی از بازمانده های چپ در پلیمیک با پیکارجو رحمانی در“نقد” مارکس قلم زده اند. خواستم هرچند کوتاه سهمی در پاسخ به این منتقدان گرفته باشم.

       اين واقعيت که وضعيت هر فرد کارگر (و سایر اقشار و طبقات فرودست) در جامعۀ چون افغانستان تابع موقعيت عمومى اين طبقه در جامعه است و این را هیچ کسی که انصاف و ذره­یی شرافت سیاسی داشته باشد، نمی­تواند انکار نماید؛ چرا که ستم و نابرابرى‌هاى اقتصادى و اجتماعى موجود در جوامعی مانند افغانستان آنقدر عریان و هولناک است که انکار وجود طبقات و سرنوشت طبقاتى با هر طرفند و بهانه­یی که از جانب نخبه های طبقات فرادست و مجیزگویان آنها انجام شود را غيرممکن و بی اعتبار می­سازد. بنابراین در کشورهاى پیرامونی نظام سرمایه داری همانند افغانستان که نابرابرى‌ها شديد‌تر از کشورهاى پيشرفته سرمایه داری عمل می­نماید باور به منفعت مشترک طبقاتى حتى به برای بازمانده های چپ که امروزه به سرمایه و میکانیزم بازار دخل شان را بسته اند، نبايد اعتقاد ايدئولوژيک جلوه کند.

(البته فراموش نشود که در میان بازمانده های چپ بورژوا- ناسیونالیست ومدعیان روشنفکر  و“خرد ورز” که سه دهۀ آزگار در سکوت مرگبار فرو رفته بودند سر از سوراخ های شان بدر کرده و امروز دردوران کهولت و کبر سن به گذشتۀ “مبارزاتی” شان که درعمل هیچ ربطی به آرمانهای آزادیخواهانه وانسانی سوسیالیسم وطبقۀ کارگرنداشته لعن ونفرین میفرستند، حتی نفس وجود سرمايه‌دارى و طبقۀ کارگر در افغانستان را انکار مي­کنند.)

      اما آنچه که مورد مناقشه است و در تبصره هایی که در مورد آموزه های مارکس از جانب این “منتقدان” ملی-مذهبی مطرح شده است واین طیف آن را “ايدئولوژيک” می­خوانند، نفس قائل بودن به تضاد منافع طبقات، تضاد منافع طبقۀ کارگر و طبقۀ سرمایه دار و درک سوسیالیسم کارگری از آن و مبارزه برای سازمان دادن جامعۀ درخور و شایستۀ انسان قرن بیست و یکم است. برخی از این­ها که دوران زیر سقف خانه ها و مجالس شان از انقلاب و مبارزه برای دیگرگونی اجتماعی لاف می زدند، حالا هم برای در آوردن ادای “روشنفکری” ممکن است که وجود طبقات و حتى منفعت مشترک طبقۀ کارگر را بپذيرند، ولی نه درجامعۀ افغانستان. ازنظر این­ها، همان گونه که مارکسیست ها را به جوامع اروپای غربی و مبارزۀ رفرمیستی در آن جوامع ارجاع می­دهند، کاهش نابرابرى‌هاى اقتصادى و اجتماعى و بهبود وضعيت عمومى طبقۀ کارگر تنها از طريق بهبود وضعيت کل جامعه، بسط صنعت، رشد اقتصادى و “آزادی و استقلال” و نظاير آن میسر است و بس. به اين ترتيب از منظر عقلای این طیف و این نحله مي­توان به وجود طبقات و فاصلۀ طبقاتی به عنوان واقعيات عينى قایل بود ولی در عين حال تضاد منافع طبقۀ کارگر و طبقۀ سرمايه دار را اعتقاد ايدئولوژيک دانست و آن را محصول درک و تبیین قرن 19 که گویا امروزه دیگر فاقد اعتبار است، اعلام داشت.

       این ها گرايش سوسیالیسم کارگری را متهم ميکنند که گویا مانند این آقایون سرعقل نیامده و از تجربۀ شکست فکری و عملی آنها نیاموخته است؛ این جماعت سرگردان و درعین حال پر مدعا پراتیک و شکست سوسیالیسم بورژوایی و سرمایه داری دولتی را که در گذشتۀ نچندان دور ک