صلح پایدار در ساختار فدرال
مقیم احمدی
صلح پایدار در ساختار فدرال
صلح و آزادی، باارزشترین و مهمترین پدیدۀ حیاتی در زندگی انسانها است.
به گفته باروخ سپینوزا فیلسوف مشهور هلندی صلح به معنی نبود جنگ نیست، به همان قسمی که آزادی به معنی نبودن در زندان نیست.
در ادبیات قدیم پارسی صُلح هممعنای لغت آشتی و به معنای مقابل حرب و جنگ آمدهاست؛ اما در دوران معاصر، مفهوم صلح گسترش یافته و با تفکرهای شرقی آسیایی و بعدها تفکرات مسیحی، که صلح درونی را معرفی کردهاند، آمیخته شدهاست. در این مفهوم، صلح شرایطی آرام، بیدغدغه و خالی از تشویش، کشمکش و ستیز است. صلح یک آرمان مردمی و جهانی تلقی میشود.
صلح ماندگار یا صلح آرمانی، بر پایه آرای امانوییل کانت فیلسوف نامدار آلمانی محصول وضعیتی است، که در آن دولتها با پذیرش نظام مردمسالار به اتحاد آشتیجویانه و قوانین جهانگستر دست مییابند.
کانت دراین جا برای دست یابی به صلح پایدار به نظام مردم سالار اشاره نموده است.
اگر وضعیت موجود کشور بویژه درین دو دهه اخیررا به بررسی قرار دهیم، شوربختانه، که با وجود سرازیر شدن ملیارد ها دلار کمک جامعه جهانی در موجودیت نظام ریاستی مطلقه متمرکز، هنوزهم مواجه به بحران عمیق گردیده ایم.
زیرادر موجودیت همین نظام مطلقه متمرکز است که دراین سه دوره اخیر ریاست جمهوری با نصب گروههای غیر مردمی و مزدور در قدرت متمرکز، توسط بیگانگان، کشور به لبه تجزیه و نابودی کشانیده شده است.
سیستم متمرکز اداره دولت در ذات خود بجران زا است. برای تصاحب این قدرت متمرکز تاریخ شاهد کشتارهای خانوادگی (پدر پسر را ، پسر پدر را ، برادربرادر را ) و در سده اخیر ما شاهد کودتا های قبیلوی و نظامی ودر سه ده اخیرشاهد کودتا های مدرن انتخاباتی زر و زور وحمایت بادار قدرتمند بصورت علنی هستیم!
فرض کنیم، اگر همین لحظه به جای قدرت متمرکز بحران زا، یک سیستم غیر متمرکز دموکراتیک فدرالی می داشتیم وبا توزیع و تقسیم قدرت سیاسی بین اداره مرکزی فدرالی و اداره های ایالتی متعلق به خود مردم در ایالات؛ هیچ وقتی به بحران انتخاباتی موا جه نمیشدیم.
درشرایط موجود معضل در کشور ما، تنها جنگ با تروریستان و آنهم یک گروه ازاین جنایتکاران نیست، که جامعه جهانی روند صلح را با آنها به راه انداخته است و ما هم ساده لوحانه و خوشبینانه به یک صلح دایمی و همه جانبه، باورمند شدهایم.
من در بالا متذکر شدم، که کشور ما در بحران عمومی و منجمله بحران عمیق سیاسی (ساختار نظام سیاسی یا اداره دولت)، که منشاه همه بحران ها،ازجمله بحران سیاسی امنیتی ، اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی می باشد، قرار دارد.
افغانستان یا خراسان در تاریخ بیش از یک سده خویش اکثرن شاهد نظام های متمرکز خانوادگی و قومی بوده و از سوی عده محدودی رهبری شده است. به همین دلیل از ظرفیت و مشروعیت لازم در راستای تأمین نیازمندیهای شهروندان و پاسخگویی به خواستهای آنها برخوردار نبوده اند.
در کنار این، بخش قابل ملاحظهای از بحـرانهـای سیاسـی-امنیتـی، ریشـه دراقتدارگــرایی و تمرکزگرایی مفرط در ساختار نظام سیاسی کشور دارد. در طول تاریخ این کشور، تنها چندتن معدود آن هم مربوط یک قوم مشخص مدیریت کلان سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی کشور را در دست داشتهاند و هر طوری که خواستهاند، بالای مردم حکومت کردهاند. این افراد به دلیل دیدگاههای تنگ و کوچک قبیلهای، جلو رشد مردمسالاری و سهمگیری فعالانهی شهروندان رادر نظام گرفتهاند.
درشرایط فعلی موجودیت نظام ریاست جمهوری متمرکز در جامعه کثیرالملیت با اقلیتهای قومی که دراین دو دهه توسط گروههای حاکم در قدرت به نظام مطلقه، خود کامه و یکه تازانه مرکزی تبدیل گردیده خود یک فاجعه عظیمی را بوجود آورده است که همه امروز شاهد آن می باشیم.
[يک تذکار ضروری: درحالی که طی اين دونيم سده آمارگيری رسمی شهروندان اين سرزمين تا کنون بصورت علمی صورت نگرفته تا موضوع اقليت و اکثريت تثبيت گردد. بنابرآن درافغانستان طبق نگارشهای تخمينی منابع داخلی و خارجی؛ هيچ قوم و قبيله ای 50 در صد نبوده همه اقوام در جايگاه اقليت قرار داشته، پندارهای دروغين "اکثريت و اقليت"،فقط همان تفکرتماميت خواهی برخاسته از نظريات آدولف هيتلر بوده که شماری از روشنفکران "دافغانستان پشتو تولنه" درآن غرور کاذب دچار بيماریهای روانی شده، نياز به مداوا می باشند. البته منظور نويسنده گرامی "اقليت نسبی":1 ـ 3 ـ 5 ـ 10 ـ 15 ـ 20 و 30 در صد بوده است، که بصورت تخمينی، همه اقوام افغانستان را دربر ميگيرد ـ سپيده دم].
اگر دراین سیستم مطلقه متمرکز هرکسی و ازهر قومی دررأس قدرت قرار میداشت ویا قرار بگیرد وضعیت بد ترازین را شاهد خواهیم بود.
بنا بران درچنین وضعیت ازنظر من و همباوران من موثرترین گزینه برای نجات کشوراز بحران موجود، تغیير ساختار ریاستی جمهوری متمرکز به ساختارجمهوری غیر متمرکز دموکراتیک فدرال، یعنی توزیع قدرت، سیاسی، امنیتی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به ایالت ها به خود مردم ویا به عبارت ديگر تعین سرنوشت مردم بدست خود مردم در محلات شان مطابق به قانون مرکزی جمهوری فدرال و قوانین ایالتی، می باشد.
موضوع ساختار ویا میکانیزم سیستم غیرمتمرکز دموکراتیک فدرال بحث وسیع و مفصل است که در این جا پرداختن به آن خارج از محدودیت وقت بوده، که من تنها به چند مورد از برقراری روند صلح دایمی در ساختارسیسیستم غیر متمرکز دموکراتیک فدرال اشاره خواهم داشت.
از وضعیت بحرانی موجود به این نتیجه میرسیم که ما به نقطهی پایان رسیدهایم و نیاز است تا فصلی جدید در کشور رقم بخورد.
موجودیت گروههای تروریستی به هر وسیله و شیوه که بوجود آمده ورشد یافتهاند که بحث آن را درین جا لازمی، نمیدانم، اگر بخواهیم ویا نخواهیم به واقعیت انکار ناپذیرجامعه ما مبدل گردیده و بخشی ازعامل عمده بحران، بویژه بحران امنیتی را تشکیل میدهند؛ نه جامعه جهانی و نه هم مزدوران
نصب شده شان در قدرت متمرکز دولتی اراده ازبین بردن تروریستان را دارند ونه هم تروریستان اراده گذاشتن سلاح های شان را به زمین؛ نه مدغم شدن شان را زیر اداره حاکمیت موجود ونه هم توانایی تصاحب مکمل اداره دولتی را دارند.
بنابران نیاز است تا بادر نظر داشت واقعیتهای عینی موجود، پروسه یا فرآیند صلح را با گروههای تروریستی در چهار چوب سیستم ویا ساختار سیاسی غیر متمرکز فدرال آغاز و با تقسیم قدرت متمرکز به ایالت ها ویا ولایات به مردم که اگر طالبان هم جز آن مردم باشند به تفاهم رسید.
طالبان ویا هرکدام دگر از گروهای تروریستی مسلح، مطابق به قانون اساسی مرکزی فدرال ودرتفاهم با حاکمیت مرکزی فدرال می توانند با حفظ سلاح های شان بطور موقت در مناطق زیر حاکمیت شان به پروسه سیاسی روند صلح زیر اداره مرکزی فدرال بپیوندند.
برای برقراری صلح پایدار و همه جانبه در جامعه کثیرالملیت با اقلیتهای قومی افغانستا ن در قدم نخست نیاز به تأمین حقوق حقه تمام اقوام،ساکنین و شهروندان و تأمین عدالت اجتماعی در همه امور سیاسی،اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و تفاهم با همه گروههای مسلح درگیر در چهارچوب سیستم غیر متمرکزدموکراتیک فدرال میباشد.
صلح پایدار با گروههای مسلح تروریستی با سه گزینه میتواند عملی گردد:
گزینه اول: پیوستن گروههای مسلح به دولت با به زمین گذاشتن سلاح و مدغم شدن شان به پروثه عادی سیاسی، که این امر با در نظر داشت وضعیت و موقف تروریستان از نظر من دشوار و ناممکن خواهدبود.
گزینه دوم: جابجایی تروریستان در محلات تحت حاکمیت شان در چهارچوب سیستم غیر متمرکز فدرال زیر اداره مرکزی فدرال.
گزینه سوم: آوردن فشارنظامی تا سرحد قطع فعالیتهای نظامی شان توسط اردوی ملی فدرال وایجاد مقاومت در پروسه دفاع خودی مردم از محلات شان در برابر تروریستان درچهارچوب سیستم غیر متمرکز فدرال.
در سیستم غیرمتمرکز فدرال دو نوع اداره وجود می داشته باشد:
اداره قدرتمند مرکزی فدرال که شامل سه قوا:
قوه اجراییه یا کابینه مرکزی ( اردوی مسلح ملی، امنیت داخلی سراسری، سیاست خارجی، بودجه سراسری ملی)؛
قوه مقننه (پارلمان مرکزی که شامل دو مجلس، مجلس نمایندگان و مجلس اعیان یا نمایندگان فدرال)؛
قوه قضائيه يا دادگاه عالی؛(دادگستری عالی مرکزی) ودادگاه های سراسری فدرال واداره های ایا لتی.
تنها ساختار سیاسی دموکراتیک فدرال میتواند که با توزیع قدرت سیاسی بطور دموکراتیک و عادلانه به مردم درایالات شان و در اختیار قرار دادن سرنوشت شان بدست خود شان کشور را از بحران عمومی نجات دهد.
موضوع فدرالی شدن افغانستان در بالا هم یاد اور شدم به یک گفتمان وسیع وهمه جانبه نیاز دارد که دراین جا پرداختن به آن نا ممکن بوده و من در اخیر به یک پرسش از عده دوستان میخواهم بپردازم که سیستم فدرالی را در جهان مثبت وامتحا ن شده میدانند؛ ولی برای جامعه افغانستا ن غیر لازمی.
در طی شش، هفت سال اخیرکه طرح سیستم فدرال در افغانستان به یک گفتمان وسیع ملی تبدیل گردیده است با سه نوع بر خورد مواجه هستیم:
مخالفین ،موافقین و مشکوکین.
١- مخالفین نظام فدرال در افغانستان را نیز می توان به دو دسته تقسیم نمود:
آگاهانه و نا آگاهانه.
کسانی که آگاهانه به نظام فدرال می تازند متشکل از برتری طلبان قومیی هستند این ها می دانند که با تحقق نظام فدرال در افغانستان امتیازات قومی، سمتی و برتری طلبی شان به خطر می افتد. و به هیچ وجه حاضر به از دست دادن قدرت مرکزی،نیستند و به همین اساس با تبلیغات شوم اینکه گویا فدرالیزم در افغانستان کشور را به تجزیه میکشاند میخواهند این پروسه را در ذهنیت ها بد نام و ناکام بسازند.
آنانی که نا آگاهانه کسانی به فدرالیسم در افغانستان می تازند؛ واقعاً در باره ی فدرال چیزی نمی دانند و یا کمتر می دانند. مخالفین ناآگاهانه به این باور هستند که فدرالیسم متعلق به کشورهای پیشرفته است؛ این ها با نظر داشت این مشکل وتغيیر در طرز دید بعد ها در صف موافقین قرار خواهند گرفت.
- موافقین
این ها کسانی هستند که ستم قومی را در افغانستان احساس و لمس کرده و خطر های نظام متمرکز را درک نموده اند. حتا بعضی این حلقات مشکل را جدی تر می دانند و مشکلات دیگری را ازجمله کثیرالقومی با تشنجات موجود، موقعیت جغرافیایی و بویژه بحران موجود سیاسی،امنیتی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، ناشی از بیعدالتی و فاصله مردم از حاکمیت رانیز طرح می کنند، که این مشکلات را جز رفتن به سوی فدرالیسم نمی توان حل کرد. بنا براین احساس می کنند که برای بیرون رفت از این بحران راهی جز فدرالی شدن کشور وجود ندارد.
در پرسش دوستانیکه استقرار ساختار فدرال را در شرایط موجود به دیده شک می نگرند وبه این فکر اند که نخست کشور ازبحران نجات پیدا کند ووضعیت موجود نورمال گردد و بعدن فدرالیزم تحقق یابد.
باید گفت طرح ساختار فدرال در شرایط موجود برای نجات کشور از بحران است نه برای شرایط نورمال جامعه و کشور.
زیرا در هیچ کشور جهان با حالت و شرايط نورمال سیاسی، نظام فدرال طرح و عملی نگردیده است؛ بلکه درتمام کشور های جهان، نظام فدرال دریک شرایط بويژه، برای رفع نیازهای نجات از جامعه از بحران و بهبود جوامع شان ساختار فدراليسم دموکراتيک، تحقق یافته است.