شعر - سه صد و شصت و پنج روز - اشك و اميد

سه صد و شصت و پنج روز

 

365 صبح ­ها، با همان غصه­ ها
365 
روزها، با همان رنج­ ها
365 
شب­ ها، که آدم نمی­ خواد ازش سر بلند کنه،
و باز دوباره همون سئوال قدیمی:
یک­بار دیگر هم 365 روزها؟

بله، رفقا! شاید باز سه بار،
شاید باز ده بار،
اما رفقا، دل­سرد نشوید، دل­سرد نشوید!
در این 365 روزها،
ما از این بنای کهنه می ­شکنیم
دوباره یک سنگ بنای دیگر

این یعنی رفقا:
365 
صبح­ها،
تو باید قلبت را با نفرت آماده کنی
365 
روزها،
صدایت را بلند کنی، تا کسی دل­سرد نشود.
365 
شب­ها،
نیروها را جمع کنی برای آخرین نبرد،
چون خدایی برای انتقام وجود ندارد
انتقام، رفیق، کار توست!

یک بار باز یک روز سال نویی خواهد آمد
آن­گاه قلبت با یک ضربان آزادی خواهد تپید!
365 
صبح­ها،
که دیگر در خدمت حاکمان نباشی
365 
روزها،
بدون رنج ­های سخت زندان
365 
شب­ها،
در شادی حقوق به ­دست آورده شده.

آن­گاه دست­ هایمان را در دنیا می­ گستریم
و در تمام سرزمین­ های آزاد شده
فرستنده ­ها پیام می­دهند:
رفقا، یک سال نو با خوش­بختی!

 

از اریش واینرت، شاعر کمونیست اتریشی- 1925

از: اریش واینرت1890 ـ  1955

 

 


اشك و اميد

""""""""""

دگر مگو ز غم و سوگ و نا بسامانى

ز اشك مادر و تشويش يا پريشانى

 

مگو كه باز فلان ساحه انتحارى شد

مگو ز مرگ جوان و قصاوت جانى

 

مگو كه ريخته اند خون بيگناهان آخ

مگو ز وحشت و اعمال غير انسانى

 

مگو که پارچه گوشت! هر طرف اويزانست

بس است براى خدا گريه و سرشكرانى

 

مگو دگر كه به "درد شما شريكم من"

ز مرگ و فاتحه و "مجلس دعا خوانى"

 

نمانده حوصله را شمه يى شنيدن آن

ز خود بگو، ز نفاق و ز جهل و نادانى

 

مگو ز همت و يا جرأت و وفاى خود

مكن "قدامت تاريخى" را رجز خوانى

 

مگر چى شد، كجا رفت، همان غرور و وقار؟

دگر مگير تو نامى ز "غيرت افغانى!"

 

تو برف بام خودت را ببامكت بگذار

مكن نكوهش و متهم ، بكن نگه بانى

 

كه هر يكى پى سود خودش دلنگان است

من و تو تشنه ى جنجال و خانه ويرانى

 

من و تو خسته و آواره و فسانه به دهر

من و تو طعمه ى هر وحشى بيابانى

 

من و تو كان نفاق و فريب خورده ی غير

من و تو كان فساد و مريد هر جانى

 

من و تو بند و اسير تعصب و تبعييض

من و تو غرق سخن چينى و سخندانى