هوش مصنوعی، طبقه کارگر و آینده سرمایه‌داری

هوش مصنوعی، طبقه کارگر و آینده سرمایه‌داری

نویسنده: فرشید واحدیان

منبع: دانش و امید، شماره ۱۹، شهریور- سنبله ۱۴۰۲

تهیه و ارسالی حسین تلاش

یک ترانۀ فولکلور قدیمی دربارۀ کارگری به نام جان هنری، در میان کارگران سیاهپوست آمریکایی رواج دارد. جان هنری رهبر سیاهپوست یک گروه از کارگران راهآهن بود. تخصص این کارگران کوبیدن میخهای فولادی برای تثبیت ریلهای راهآهن به تراورس بود. آنها این میخها را با یک پتک پنج کیلویی میکوبیدند. با پیشرفت کاربرد نیروی بخار، پیشبینی میشد که بهزودی پتک بخاری جایگزین پتک دستی شود. کارفرما برای حفظ سودآوری باید میان استفاده از کارگران سیاهپوست با مزدهای ناچیز یا اخراج آنها و استفاده از پتک بخاری تصمیم میگرفت. جان هنری با رئیس توافق کرد: “اگر من در مسابقه با پتک بخار تندتر کار کنم، آیا کارگران میتوانند در شغل خود باقی بمانند؟” رئیس موافقت کرد ولی گفت: “تو نمیتوانی پتک بخار را شکست دهی.

در زمانی که جان هنری ۱۰ ریل را به اتمام رساند، پتک بخار نتوانست بیشتر از ۹ ریل نصب کند. جان هنری برنده شد، اما در پایان، پتک خود را زمین گذاشت و جان سپرد. امروزه شاهد وقوع پدیدهای مشابه در سطحی وسیعتر بهخصوص در کشورهای در حال توسعه هستیم. این کشورها که فاقد منابع لازم برای سرمایهگذاری سریع و گسترده روی آخرین فناوریها هستند، دقیقاً در موقعیت جان هنری قرار میگیرند. آنها باید تا سر حد مرگ تلاش کنند تا با صنایع روباتیک کشورهای پیشرفته رقابت کنند.

مارکس در کتاب سرمایه توضیح می‌دهد، ارزش وسایل تولیدی (کارخانه، ماشین‎آلات، ابزار، و مواد خام و غیره) که در اقتصاد به کار می‎رود (c)، نسبت به نیروی کاری که به‎کار گرفته می‌شود (v)، تمایل به افزایش دارد. این گرایش را می‌توان با سنجش میزان ارزش سرمایۀ ثابت (c) که برای وسایل تولید مصرف می‌شود، نسبت به مجموع سرمایۀ به کار رفته در تولید در کل اقتصاد (c به علاوۀ v که صرف خرید نیروی کار شده) مشاهده کرد. مارکس این نسبت را ترکیب ارگانیک سرمایه می‎نامد. علت اصلی بالارفتن ترکیب ارگانیک سرمایه، سیر پیشرفت اتوماسیون و متحول شدن بی‎وقفۀ ابزار تولید است. انگیزه سرمایه‎دار برای این تحول دایم، افزایش بهره‌وری و در نتیجه کاهش ارزش کالاها است. این به سرمایه‌دار کمک می‌کند تا کالاها را ارزان‌تر بفروشد و بتواند در تلاش برای تصاحب سهم بیشتری از بازار، از رقبایش پیشی بگیرد.

اتوماسیون کارخانجات از زمان تبدیل سرمایه‌داری به شیوۀ اصلی تولید، به عاملی جدایی‌ناپذیر در انباشت سرمایه تبدیل شد. با سرمایه‌گذاری بیشتر در ماشین‌ها، کارگران بیشتری از کار بیکار می‌شدند. جایگزینی نیروی انسانی توسط ماشین‌ها در ابتدای انقلاب صنعتی بریتانیا در صنعت نساجی آغاز شد. فناوری تمام کارهای دستی مانند ریسندگی و بعداً بافندگی را به عملیات کوچک‌تری تجزیه کرد و سپس انجام آن را به ماشین سپرد. اتوماسیون نقش مهمی در صنعتی شدن آمریکا در طول قرن ۱۹ ایفا کرد. مکانیزاسیون سریع کشاورزی که از اواسط قرن نوزدهم شروع شد، نمونه دیگری از تأثیر اتوماسیون است. اتوماسیون کار فیزیکی را به مراحل جزیی‎تری تقسیم و آنها را به صورت عملی تکراری تقلید می‌کند. همین روش را می‌توان در مورد فعالیت ذهنی بشر نیز انجام داد، به این معنی که، نحوه تفکر و پردازش میلیون‌ها بایت اطلاعات را خرد کرده و با استفاده از روش‌های تکرار متوالی یک فرآیند (الگوریتم)، انجام هر فعالیت خاص به کامپیوتر سپرده می‎شود.

اما از آن‌رو که تنها سرمایه‎ای که صرف خرید نیروی کار می‌شود می‌تواند ارزش اضافه جدیدی خلق نماید، بالاتر رفتن ترکیب ارگانیک سرمایه مشکلی اساسی را برای اقتصاد سرمایه‌داری ایجاد می‌کند، چون این بخش از سهم سرمایه‌گذاری (v) در کل اقتصاد در حال کاهش است، روی‎هم‎رفتۀ افزایش c نسبت به v موجب کاهش نرخ سود می‌گردد. هر چند به دلیل تأثیر عوامل دیگر، این کاهش در برهه‎هایی کُند یا حتی در یک بازۀ زمانی ممکن است به افزایش تبدیل شود. از جملۀ این عوامل می‎توان به افزایشِ مقدار مطلق و یا نسبی اضافه ارزشی اشاره کرد که با شدت بخشیدن به درجۀ استثمار کارگران، (از طریق سرعت بخشیدن به روند تولید) و یا کاهش دستمزد به حد زیر حداقل معاش مورد نیاز کارگران تولید، محقق می‌شود. ارزان شدن وسایل تولید، و به کار گرفتن جمعیت مازاد کارگر که به دلیل بهره‌وری بیکار شده‌اند، در شاخه‌های کاربر صنعت از جمله در شاخۀ تولید محصولات تجملی، از جملۀ دیگر این عوامل هستند.

 چون سرمایه‌داران در بخش تولید نمی‌توانند زمان کار کارگران را به طور نامحدود افزایش دهند، صنایعِ تولیدی وسایل تولید (بخش تولیدات ماشین‌های صنعتی) اهمیت بیشتر و نقش مهم‎تری در اقتصاد پیدا می‌کند، زیرا اولاً تولید ماشین‌آلات، ابزار، نیروی محرکه و غیره هم موجب بالا بردن بهره‌وری کارگران شده و هم موجب کاهش ارزش نیروی کار (و در نتیجه هزینۀ واقعی سرمایه‌داران) به دلیل کاهش ارزش معاش کارگران برای ادامۀ زندگی می‌شود. اما این بخش تولیدات صنعتی گرایش به کاهش وابستگی به نیروی کار داشته و در نتیجه ارزش اضافی کمتری تولید می‌کنند.

طبقه کارگر همیشه از اتوماسیون متنفر بوده است. برخی از کارگران در اوایل قرن نوزدهم با این تصور که ماشین عامل بیکاری آنهاست، آنها را تخریب می‌کردند. مارکسدر انتقاد از این مسئله توضیح داد که اتوماسیون فینفسه دلیل بیکاری آنها نیست، بلکه علت بدبختی آنها، همان روابط اجتماعی است که طبقه خاصی را قادر میسازد تا مالکیت خصوصی وسایل تولید را از آن خود نمایند.

تغییرات بهره‌وری در اقتصاد سرمایه‌داری و روند کاهش نرخ سود

از دهه‌های ۱۹۸۰-۱۹۷۰ مهاجرت صنایع تولیدی به کشورهای غربی، به‌خصوص آمریکا شروع شد. دولت‌های سرمایه‌داری با ایجاد معافیت‌های مالیاتی و قراردادهای تجارت آزاد این مهاجرت را تشویق کرده و موجب از میان رفتن مشاغل صنعتی با دستمزدهای خوب در داخل شدند. در ایالات متحده در زمان شروع اعمال سیاست‌های نئولیبرالیستی حدود ۲۰میلیون شغل تولید سنتی در صنعت وجود داشت که امروزه از این مقدار تنها ۱۲میلیون به جا مانده است. خلاء به وجود آمده، با مشاغل کم‌درآمد خدماتی و بی‌ثبات پر شد. این روند با متداول شدن اشکال مختلف مشاغل نیمه‌وقت تحمیلی از سوی کارفرمایان شدت گرفت. آخرین نمونه از این اشکال جدید استثمار، مشاغلی به نام گیگ است که علاوه بر خصلت پاره‌وقتی، کارفرمایان تأمین بخش عظیمی از سرمایۀ ثابت لازم برای فعالیت را نیز به عهدۀ کارگران انداخته‌اند و با کارگران همچون پیمانکاران جزء رفتار می‌کنند. نمونۀ این نوع مشاغل اوبر (در ایران اسنپ) است که رانندگان آن با تأمین ماشین و همۀ هزینه‌های سوخت، نگهداری و بیمه و مالیات، قراردادی با صاحب سرمایه می‎بندند.

مجموعۀ همۀ این اشکال جدید استثمار، هم‌زمان با کاهش مطلق دستمزد کارگران و مزایای شغلی آنها از قبیل بیمۀ درمانی و بازنشستگی، موجب افزایش عظیم بهره‌وری در غرب شد، مثلا در مورد آمریکا بهره‌وری اقتصادی از میانۀ دهۀ ۱۹۷۰ تا شروع بحران ۲۰۱۰-۲۰۰۸، ۷۵درصد افزایش یافت. در صورتی‌که طی همین مدت، دستمزدها در مشاغل غیرمدیریتی تنها ۱۷درصد افزایش داشت و اگر تورم را هم در طول این سال‌ها به حساب بیاوریم، عملاً دستمزدهای واقعی از سال ۱۹۸۲ تا به حال افزایشی نداشته است. اما از بحران سال‌های ۲۰۰۸-۲۰۰۷ به بعد تا به حال شاهد افت شدید بهره‌وری هستیم. نرخ بهره‌وری سالیانه که به‌طور معمول رقمی بین ۵/۱ تا ۲درصد بود، در سال‌های اخیر به زحمت به ۱درصد رسیده است. با وجود بهبود اقتصادی پس از دوران کووید، از آغاز سال ۲۰۲۲ تا نیمۀ سال ۲۰۲۳، اقتصاد آمریکا شاهد نزول بی‌سابقۀ بهره‌وری در پنج ربع سال متوالی اخیر بوده است (بهره‌وری در اقتصاد آمریکا را هر سه ماه یک‌بار محاسبه می‌کنند).

چنین وضعیتی از سال ۱۹۴۸، که تاریخ شروع ثبت میزان بهره‌وری در اقتصاد آمریکاست، بی‎سابقه بوده است. بهره‌وری در سه ماهۀ اول سال ۲۰۲۳، منفی ۷/۲درصد بوده است. هزینۀ واحد محصول با کاهش بهره‌وری افزایش می‌یابد، زیرا هزینۀ محصول تمام‌شده به دو عامل بهره‌وری و میزان دستمزد بستگی دارد. در سال‌های اخیر دستمزد به جز برای تخصص‎های خاص تغییر زیادی نداشته است. اما، با کاهش بهره‌وری سود کاهش یافته و با توجه به سلطۀ انحصاری در بازار، کسب‌و‌کارها این کاهش را با افزایش قیمت محصول برای مصرف‌کننده جبران می‌کنند، چیزی که دلیل اصلی تورم دیرپای اخیر در کشورهای سرمایه‌داری غرب است.

هوش مصنوعی، امید سرمایه‌داری برای ارتقای بهره‌وری و افزایش نرخ سود

 امید کسب‌و‌کارها این است که با استفاده از هوش مصنوعی بتوانند به سقوط بهره‌وری خاتمه دهند. اخیراً گزارشی۱ از سوی محققان گلدمن ساکس، یکی از بزرگ‌ترین بنیادهای اقتصادی سرمایه‌داری آمریکا، دربارۀ رواج کاربرد هوش مصنوعی منتشر شده است. آنها ضمن برشمردن برخی از تبعات منفی این پدیده، در کل آن‎را مثبت ارزیابی کرده و براین نظرند که استفاده از هوش مصنوعی در ده سال آینده می‌تواند موجب افزایش ۷درصدی تولید ناخالص در جهان و افزایش ۵/۱درصدی بهره‌وری اقتصادی شود. بر اساس این گزارش، اگر سرمایه‌گذاری شرکت‎ها در هوش مصنوعی با سرعتی مشابه با سرمایه‌گذاری در بخش نرم‌افزار در دهه ۱۹۹۰ به رشد خود ادامه دهد، سرمایه‌گذاری هوش مصنوعی ایالات متحده به تنهایی می‌تواند تا سال ۲۰۳۰ به یک درصد از تولید ناخالص داخلی ایالات متحده نزدیک شود.

اعمال سیاست‌های نئولیبرال در چهار دهۀ گذشته ضربات بزرگی به طبقات زحمتکش وارد آورده است. امروزه ۵۰میلیون نفر از ۱۶۰میلیون نیروی کار در ایالات متحده در مشاغل متزلزل، گیگ، نیمه و پاره‌وقت مشغول به‎کار هستند. شک نیست که استفاده از هوش مصنوعی بسیاری از این کارگران را بیکار خواهد کرد.

 اقتصاددانان گلدمن ساکس بر این باورند که اگر اهداف این فناوری تحقق یابد، “اختلال قابل توجهی” در بازار کار ایجاد شده و شغل حدود ۳۰۰میلیون کارگر تمام‌وقت در سراسر اقتصادهای بزرگ سرمایه‌داری در معرض نابودی قرار خواهد گرفت. وکلا و کارکنان اداری (و احتمالاً اقتصاددانان) از جمله کسانی هستند که در خطر بیکار شدن هستند. در نتیجۀ محاسبات آنها بر اساس داده‌های مربوط به وظایفی که معمولاً در هزاران شغل انجام می‌شوند، تقریباً دو سوم مشاغل در ایالات متحده و اروپا، در معرض درجاتی از اتوماسیون هوش مصنوعی قرار خواهند گرفت.

مثال عینی استفاده از وسایل نقلیۀ بدون راننده به روشن شدن مسئله کمک می‌کند. گفته می‎شود که از این دستاورد عظیم تکنولوژی در آینده‌ای نزدیک بهره‌مند خواهیم شد. به‌زودی رانندگی، فعالیتی منسوخ و مربوط به گذشته شده و هوش مصنوعی، حس‌گرهای کامپیوتری و نوآوری‎های دیگر، حمل‌ونقل خودرو را تماماً خودکار خواهد کرد. همان‌طور که اندرو یانگ، سوداگر نیویورکی، نامزد ریاست‌جمهوری از سوی حزب دموکرات در ۲۰۲۰، به نیویورک تایمز اظهار داشت: “تنها ظهور ماشین‌های بدون راننده می‌تواند ثبات این جامعه را برهم زند… ما یک میلیون رانندۀ کامیون ─ که ۹۴درصد آن مرد هستند─ با متوسط تحصیلات دبیرستانی و یا در سطح کاردانی داریم که بیکار خواهند شد…. فاصلۀ ما با بحران تنها بین پنج تا ده سال است”.

در یک جامعۀ عقلایی این امر وسیله‌ای برای شادمانی است. میزان کاری که امروزه انسان می‌بایست صرف رانندگی کند، می‌تواند به استفادۀ دیگری برسد. با غیرضرور شدن شکلی از کار بشری، ما به سطح بالاتری از فراوانی مادی دست پیدا می‌کنیم. اما ما در یک جامعه عقلایی زندگی نمی‌کنیم و جامعۀ ما تحت حاکمیت پول و سود قرار دارد. در اقتصاد عمیقاً غیرعقلایی بازارمحور ما، ماشین‎های بدون راننده، تبدیل به کابوسی وحشتناک می‌شوند.

استفاده از هوش مصنوعی از همان سال‎های ۱۹۸۰-۱۹۷۰ در صنعت شروع شده بود، اما در آن زمان کاربرد آن بیشتر در جهت جبران برخی از محدودیت‌ های فیزیکی و ذهنی انسان‎ها بود. برای هوش مصنوعی، قوانین و محدودیت ‎هایی توسط کاربران تعریف می‌شد (مثل قوانین حرکت مهره‌ها در شطرنج). هوش مصنوعی با توانایی محاسباتی خارق‌العادۀ خود درآن محدوده بسیار سریع‌تر از انسان‎ها، وظایفی را مثل بازی شطرنج انجام می‌داد. در آن دوران بیشتر هوش مصنوعی در صنایع نظامی کاربرد یافت. اما امروزه با هوش تولیدگر مصنوعی2 روبرو هستیم، سامانه ای که می‌تواند استدلال کند، برنامه‌ریزی کند و زبان طبیعی بفهمد. این هوش تولیدگر یک “ماشین اندیشمند” است با سطح فهمی قابل مقایسه با انسان و حتی فراتر از آن که “خودآموز” است. این هوش مصنوعی هنوز در ابتدای تکامل خود است اما با الگوریتم‌های یادگیری ماشینی پیشرفته، استفادۀ عظیم از داده‌های موجود، به سرعت رشد کرده و می‌تواند به مرحله‎ای فرضی برسد که محققان آن را موقعیت تکینگیفن‌آوری نام نهاده‌اند و آن وضعیتی که است که دیگر این هوش مصنوعی نیازی به کمک کاربر انسانی ندارد. البته باید خاطر نشان کرد که فرضیۀ رسیدن هوش مصنوعی به این مرحلۀ از پشت سر گذاشتن هوش بشری، فعلاً بیشتر موضوع داستان‌های علمی- تخیلی و بحث میان محققان آینده‌شناس است.

آیا این روند به این معناست که اتوماسیون از طریق “هوش مصنوعی” و روباتیک، ممکن است در نهایت منجر به بیکار کردن بخش بزرگی از کارگران شده و به صورت نمایی (اکسپونانسیل) به سمت اقتصاد با اشتغال صفر و در نتیجه تولید صفر ارزش اضافی برویم؟ مطالعات قبلی انجام شده مدعی بود که ۴۷درصد مشاغل در ایالات متحده به دلیل اتوماسیون از بین خواهند رفت. اما تحقیقاتی که اخیراً (۲۰۱۸) توسط سازمان همکاری و توسعۀ اقتصادی (OECD) انجام شده، این ادعا را به چالش کشیده است. اما هنوز این گزارش میزان مشاغل “در معرض اتوماسیون” (یعنی مشاغلی که بیش از ۷۰درصد در خطر اتوماسیون هستند) در ایالات متحده، بریتانیا، ژاپن و سایر اقتصادهای پیشرفته را ۱۴درصد اعلام می‌کند، که هنوز رقمی قابل توجه است. این گزارش قربانیان اصلی این روند را کارگران غیرمتخصص و کارگران جوان می‌داند،  اما درعین حال می‌گوید که بسیاری از مشاغل مکانیزه‌شده نیاز به مدیریت کمکی، نوعی سرپرستی، روابط میان‌پرسنلی دارند که به‌درستی توسط روبات‌ها و کامپیوترها قابل انجام نیست. همچنین جنبه شوم‎تری نیز در کاربرد هوش مصنوعی وجود دارد؛ کارفرمایان همیشه سعی کرده‌اند از روش‌های پایِش دائمی برای اعمال سلطه و انضباط نیروی کار استفاده کنند. نصب دوربین‌های پایِش‌گر در محل‎های کار، و ثبت دائمی بهره‌وری کارکنان با استفاده از الگوریتم‌های پیچیده، ابزار آسانی را برای ارزیابی کیفیت کار کارکنان در اختیار کارفرمایان قرار داده است. آمازون در حال نصب دوربین‌های با تکنولوژی بالا در خودروهای توزیع‌کنندۀ کالا به مشتریان خود است.

 به ادعای محققان گلدمن ساکس سیستم‌های هوش مصنوعی تولیدگر میتوانند با افزایش بهره ‌وری در نهایت تولید ناخالص داخلی جهانی سالانه را طی یک دهه ۷درصد افزایش دهند و سرمایه‌گذاری شرکتها در هوش مصنوعی با سرعتی مشابه با سرمایه‌گذاری نرم‌افزاری در دهه ۱۹۹۰ به رشد خود ادامه دهد.

مایکل رابرتز، اقتصاددان انگلیسی در مورد گزارش گلدمن ساکس می‎نویسد: “بی‎آنکه بخواهم نتیجه‌گیری‌های اقتصاددانان گلدمن ساکس را زیر سؤال ببرم ─ زیرا همگی آنها بر مبنای حدس و گمان هستند─ حتی با فرض درستی این نتایج، آیا می‌توان آنها را به عنوان یک جهش نمایی به حساب آورد؟ طبق آخرین پیش‌بینی‌های بانک جهانی، رشد جهانی با کاهش تقریبی یک‌سوم از نرخ معمول در دهه اول قرن جاری به ۲/۲درصد خواهد رسید و صندوق بین‌المللی پول، میانگین نرخ رشد را برای بقیه این دهه ۳درصد در سال اعلام کرده است.

اگر به پیش‌بینی گلدمن ساکس، اثر هوش مصنوعی را نیز اضافه کنیم، شاید به عددی حدود ۳تا۵/۳درصد در سال برای رشد تولید ناخالص داخلی واقعی جهانی برسیم. تازه بی‌آنکه رشد جمعیت را در نظر بگیریم. به عبارت دیگر، بهبود احتمالی، بهتر از میانگینی که از دهه ۱۹۹۰ مشاهده شده است نخواهد بود. تحقیقات رابرت سولو، اقتصاددان معروف در سال ۱۹۸۷ نشان داد که با وجود رشد فناوری رایانه‎ها در سال‎های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، بهره‌وری در اقتصاد رشد قابل توجهی نداشته است.”

تا به امروز، مکانیزاسیون هنوز به نیروی انسانی برای شروع و نگهداری نیاز داشته است. اما آیا در حال حاضر به سمت مکانیزاسیون همه وظایف انسانی، به ویژه آنهایی که نیاز به تفکر پیچیدۀ انسانی دارد، حرکت می‌کنیم؟ و آیا این به معنای افزایش چشمگیر بهره‌وری نیروی کار است تا به سرمایه‌داری جان تازه‌ای بدهد؟

با جایگزینی هوش مصنوعی به جای نیروی کار انسانی، نرخ ارزش اضافی ─ نسبت ارزش اضافی به دستمزد کارگران (s/v‎) ─ به طور چشمگیری افزایش می‌یابد، اما بدون افزایش قابل توجه در هزینه‌های سرمایه‌گذاری ماشین‌آلات فیزیکی یعنی افزایش c (آنچه مارکس آن را ترکیب ارگانیک فزاینده سرمایه می‌نامد)، قاعدتاً میانگین سودآوری سرمایه به سطح پایین فعلی خود باز خواهد گشت.

اما در دنیای فرضی، رواج کامل روبات و هوش فراگیر مصنوعی، بهره‌وری (مربوط به تولید ارزش مصرف) به سمت بی‌نهایت می‌رود، در حالی که سودآوری (نسبت ارزش اضافی به ارزش سرمایه) به صفر می‌رسد. دیگر نیروی کار انسانی، توسط (صاحبان) سرمایه مورد استفاده و استثمار قرار نخواهد گرفت. در عوض، روبات‎ها همه کار را انجام می‎دهند. این جامعه دیگر سرمایه‎داری نیست، و شباهت‎های بسیاری با اقتصاد برده‌داری، مانند شیوۀ تولید در روم باستان پیدا می‌کند.

در روم باستان، برای صدها سال، اقتصاد دهقانی با مالکیت خرد، شیوۀ تولید مسلط بود. این شیوه جای خود را به استثمار بردگان در معدن، کشاورزی و انواع کارهای دیگر داد. غنایم به‌دست آمده از پیروزی جنگ‌های جمهوری و امپراتوری روم، شامل جماعت انبوهی از اسیران ملل دیگر بود که به بردگی گرفته شدند. هزینه نگهداری این نیروی کار جدید برای برده‌داران در مقایسه با اجیر کردن کارگران آزاد (در شروع) بسیار ارزان‏تر بود. آنها کشاورزان را با مجموعه‌ای از مطالبات بدهی، سربازگیری برای جنگ‎ها و زور محض، از زمین خود بیرون کردند. دهقانان سابق و خانواده‌هایشان مجبور شدند به شهرها روی آورند، جایی که با گدایی و یا انجام کارهای پست امرار معاش می‌کردند. اما مبارزۀ طبقاتی به پایان نرسید، و تبدیل شد به مبارزه میان اشراف برده‌دار و بردگان، و بین اشراف و تودۀ مردم اتمیزه شده در شهرها.

سؤالی که اغلب دردوران هوش مصنوعی مطرح می‌شود این است: صاحبان روبات‌ها، محصولات و خدمات آنها را به چه کسانی برای کسب سود می ‌فروشند؟ اگر کارگران کار نمی‌کنند و درآمدی دریافت نمی‌کنند، پس مطمئناً مازاد تولید و مصرف ناکافی وجود دارد. بنابراین، در آخرین تحلیل، آیا این کم‌مصرفی توده‌ها نیست که سرمایه‌داری را سرنگون خواهد ساخت؟

اقتصاددانان جریان اصلی، هم چون جفری ساکس، بحران اقتصادی ناشی از همه‌گیر شدن روبات‌ها در نظام سرمایه‌داری را در کمبود نقاضا می‌بیند. این نظریه از دیدگاه کینزی به اقتصاد سرچشمه می‎گیرد. مشکل این است که در حالی که اکثریت کارگران بیکار شده‌اند، صاحبان روبات‎ها، تولیدات و خدمات آنها را به چه کسانی خواهند فروخت؟ برای این محصولات خریداران بسیار اندکی یافت خواهد شد. انگیزۀ پیشنهاد اندرو یانگ و گروهی از سیاست ‌مداران، برای تعیین یک درآمد حداقلی برای همۀ افراد جامعه، ناشی از این نگرانی است. این افراد بی‎آنکه واقعاً نگران بیکاری و فقیر شدن بخش عظیمی از مردم باشند، بیشتر نگران کاهش تقاضا برای خرید کالاهای تولیدی در بازار، بروز بحران اقتصادی، و طغیان مردم هستند. بی‌دلیل نیست که حتی اقتصاددان میانه‌‎رو چون عجم اوغلو مخالف راه حل توزیع درآمد حداقل عمومی است. زیرا، به اعتقاد وی این سیاست: “توزیع قدرت موجود را دست نخورده باقی می‎گذارد. افراد صاحب درآمد را ثروتمند‎تر کرده و به دیگران درآمد ناچیزی می‌دهد، و بدین ترتیب اختلاف طبقاتی را تشدید می‌کند.”

 به نظر می‌رسد که این اقتصاددانان درک درستی از مشکل ندارند. زیرا اقتصاد روباتی، دیگر خصلت سرمایهدارانۀ خود را ازدست داده و بیشتر به اقتصاد بردهداری شباهت پیدا میکند. در این اقتصاد صاحبان وسایل تولید (روباتها)، صاحب مجموعۀ فراوانی از کالاها و خدمات با هزینه صفر میشوند (روباتها خودشان روبات‌ هم میسازند)، که تنها میتواند به مصرف خودشان برسد. آنها نیازی به کسب “سود” ندارند، همان‌طور که برده‌داران اشرافی در رم فقط مصرف می‌کردند و به دنبال کسب سود در کسب‌وکار خود نبودند. بنابراین جنس بحران آن جامعه از نوع بحران اضافه تولید (با هدف کسب سود) و یا “مصرف کم” (فقدان قدرت خرید یا تقاضای مؤثر برای کالاها در بازار) در سرمایه‌داری نیست. بحرانی است که فقر فیزیکی مطلقی را در میان اکثریت جامعه به‌وجود خواهد آورد. قراین چنین حکم می‎کند که نظام سرمایه‌داری بسیار زودتر از رسیدن به مرحلۀ نهایی فناوری تکینگی، با وقایعی مشابه طغیان بردگان و زحمتکشان شهری در امپراتوری روم باستان روبه‌رو خواهد شد.

مارکس نیز معتقد بود که امکان ندارد انباشت سرمایه به حدی برسد که بتواند جایگزین تمامی و یا بخش اعظم نیروی کار زنده شود. او در مقابل می‌گفت که قیمت نیروی کار چه در شاخه‌های موجود اقتصاد و چه در شاخه‌های ضروری جدید، به حدی تنزل خواهد یافت که دوباره استفاده از آن سودآور می‌شود. هم چنین شک نیست زمانی که سرمایه‌داری نتواند در درازمدت بیکاری مزمن تودۀ عظیمی از مردم را چاره نماید، با طغیان بخش عظیمی از جامعه روبرو شده، و نخواهد توانست به عنوان شیوۀ تولید ادامۀ حیات دهد.

نتیجه

حکایت گفتگوی معدن چی با پسرش در زمستان خانۀ معدن چی سرد است.

پسر می پرسد: پدر چرا برای بخاری ذغال سنگ نداریم؟

پدر میگوید چون من از کار بیکار شدهام، پول خرید ذغال سنگ را نداریم.

پسر: پدر چرا از کار بیکار شدی؟

پدر: چون ذغال سنگ در بازار فراوان شده است.

فناوری جدید روبات‌ها و هوش مصنوعی به سرعت در حال انتشار است. این فناوری، مانند تمام فناوری‌ها در نظام سرمایه‌داری، “معطوف به سرمایه” است. و سرمایه‌داری به جای برآوردن نیازهای مردم، از آن برای کاهش هزینه‎ها و افزایش سودآوری استفاده می‌کند.

در نظام سرمایه‌داری روبات‌ها و هوش مصنوعی تضاد میان انگیزه سرمایه‌داران برای افزایش بهره‌وری نیروی کار از طریق “اتوماسیون” (روبات‌ها) و گرایش نرخ سود به کاهش را در سرمایه‌گذاری‎ها تشدید خواهد کرد. این از مهم‌ترین اکتشافات مارکس در اقتصاد سیاسی است که در دنیای روبات‌ها اهمیت بیشتری پیدا می‌کند. در واقع، بزرگ‌ترین مانع بر سر تحقق وفور کامل در جهان، خود سرمایه است. برخلاف تمام شیوههای تولید در گذشته، تنها در نظام سرمایهداری است که وفور موجب فقر میشود. بسیار قبل از آنکه به “تکینگی” برسیم (اگر برسیم) و نیروی کار انسانی به طور کامل جایگزین شود، سرمایه‌داری گرفتار مجموعۀ عمیقی از بحران‌های اقتصادی ساختۀ دست انسان خواهد شد.

فناوری روبات بسیاری از مشاغل موجود را کاهش می‌دهد (و مشاغل جدید کم‌تری ایجاد می‌کند) و این روند از قبل نیز وجود داشته است. اما هنوز زمان زیادی برای رسیدن به تکینگی فناوری و دنیای روبات‌ها باقی مانده است. دلیل آن این است که سرمایه به جای کشاندن فن‌آوری هوش مصنوعی به شاخه‌های مولدتر، آن را به سمت سودآورترین (که ضرورتاً با شاخه‌های مولد یکی نیست) هدایت می‌کند. ضمنا هزینه‌های “کنترل” روبات‌های هوش مصنوعی مرتباً افزایش خواهد یافت.

هوش مصنوعی به خودی خود مشکلی نیست: این رابطه اجتماعی زیربنایی که مستلزم مالکیت خصوصی ابزار تولید است که تهدید اصلی برای انسان است و راه حل آن، دگرگونی اجتماعی است تا این رابطه را تغییر دهد و مالکیت اجتماعی پیشرفت‌های فن‌آوری انسانی را ایجاد کند. ما به دوراهی میان سوسیالیسم و تباهی رسیده‌ایم.

یک جامعه برابرطلب که در آن از اتوماسیون برای رفع نیازهای اجتماعی استفاده شود، نیازمند تعاون و مالکیت جمعی ابزارهای تولید خودکار است. هوش مصنوعی به جای کاهش مشاغل و معیشت انسان‌ها، تحت مالکیت عمومی و برنامه‌ریزی مشترک می‌تواند ساعات کار انسانی را برای همه کاهش دهد و تغییری اساسی را در ساختار نظام اقتصادی موجب گردد.

عجم اوغلو می‌نویسد: “براین باورم که مهم‌ترین دستاورد‎های بشری، مهارت‌های یک نجار، یک باغبان، یک برق‌کار یا یک نویسنده است، و ما باید تلاش کنیم تا این مهارت‌ها و دستاورد‎ها را ارتقا دهیم. این بدان معناست که از فن‌آوری نه برای جایگزینی افراد، و نه برای خودکارسازی آن وظایف، بلکه به افزایش بهره‌وری آنها با ارائه ابزارهای بهتر، اطلاعات بهتر و سازمان‌دهی بهتر استفاده کنیم.” جامعه‌ای با وفور کامل که در آن، اجبار انسان به کار به حداقل رسیده و فقر ریشه‌کن شود، جز با تغییر مالکیت خصوصی ابزار تولید (الیگارشی سرمایه‌داری) به مالکیت عمومی  (سوسیالیسم) تحقق نخواهد یافت. 

  1. https://www.goldmansachs.com/intelligence/pages/generative-ai-could-raise-global-gdp-by-7-percent.html
  2. Generative artificial intelligence 
  3. Singularity

منابع:

۱وبلاگ مایکل رابرتز به آدرس:

۲. سخنرانی جک راسموس به آدرس:

  1. Nelson Peery: The Future is Up to Us
  2. Caleb Maupin: Whereis America Going?
  3. Robert Griffiths: Marx’s Das Kapitaland capitalism Today

ترجمۀ بخشی از مقالۀ دیگر مایکل رابرتز دربارۀ همین موضوع، در گاهنامۀ سیاسی- اجتماعی تیمار، شمارۀ ششم/خرداد 1402 به چاپ رسیده است.