جهانی شدن سرمایه ی امپریالیسم (IV) بخش دوم تاریخ امپریالیسم
جهانی شدن سرمایه ی امپریالیسم
منتشر شده از سوی حزب کمونیست سوئد (م-ل)
(IV)
…..
بخش دوم
تاریخ امپریالیسم
قبل از آغاز بررسی تاریخ امپریالیسم٬ لازم میدانم که به صورتی کوتاه توضیح بدهم که منظور مارکسیستها از امپریالیسم چیست. خود عبارت درباره قدرت و ساختار قدرت مطلقه سخن میگوید. اما این عبارت به تنهایی٬ زمانی که مارکسیسم از امپریالیسم در مورد دوره خاصی از مرحله سرمایه داری سخن میراند٬ برای توضیح این پدیده کافی نیست. ساختار دولتهایی از نوع مطلقه را در تاریخ شاهد بوده ایم٬ اما وقتی ما در مورد امپریالیسم صحبت مینماییم٬ منظور ما مرحله خاصی از سرمایه داریست.
این لنین بود که برای اولین بار تلیلی مارکسیستی را از امپریالیسم ارائه داد. پیدایش این پدیده قبل از هر چیز در کتاب “امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه داری” که در سال ١٩١۶ به نگارش در آمد مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. اما لنین تنها کسی نبود که در آنزمان دریافت که سرمایه داری در حال گذار به مرحله ای جدیدیست. بر عکس٬ نظرات او بر روی آثار دیگران٬ از جمله کتاب “امپریالیسم” اثر لیبرال انگلیسی اتكینسون هابسن که درسال ١٩۰٢ و سرمایه مالی و یا فاینینس كاپیتال نوشته سوسیال دمکرات اطریشی رودولف هیلفیردینگ که در سال ١٩١۰ نوشته شده اند٬ بنا شده است. مانند مارکس کبیر٬ لنین در زمان خود از دانش خود استفاده نمود و از دیدگاه یک مارکسیست این پدیده را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. و مهمتر از همه: بر اساس همین تجزیه و تحلیلها نیاتج تعیین کننده ای را گرفته و سپس به طبقه کارگر و جنبش انقلابیش ارائه نمود.
به خاطر سپردن از اهمیت بسیاری برخوردار است. مارکسیسم حقیقتیست که با واقعیتها و پیشرفتها تغییر مینماید و یا آنها را مورد سوال قرار میدهد. مارکسیسم مکتب پویاییست که بصورتی پیوسته از تجربیات و دانشهای تازه غنیتر شده و پیوسته نتایج جدید را مورد آزمایش قرار میدهد.
این راهی بود که لنین جهت نگارش کتاب خود در مورد امپریالیسم برگزید. تقریبا پنجاه سال پیش بود که مارکس اولین اثر معروف خود “کاپیتال” را منتشر نموده بود. پنجاه سالی از پیشرفت سریع سرمایه داری٬ که بصورتی تعیین کننده سرمایه داری مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته از جانب مارکس را تحت تاثیر قرار داده بود. قبل از هر چیز٬ از روند برق آسای تجمع سرمایه صحبت به میان آمده بود. روندی که در تضاد با خودش در حال نابودی رقابت آزاد توسط کمپانیهای چند ملیتی بود. مارکس تمایلات مونوپولی را مشاهده نمود٬ اما نتوانست سرمایه داری مونوپولی را تجزیه و تحلیل نماید٬ چرا که در آنزمان وجود نداشت٬ به عبارت دیگر لنین آنجایی آغاز نمود که مارکس تمام کرده بود.
لنین به امپریالیسم به عنوان مرحله خاصی از کاپیتالیسم اشاره مینماید٬ در واقع بالاترین مرحله آن. این استنباط حاصل تجزیه و تحلیلی دقیق است.
لنین مینویسد:
“سرمایه داری در شرایطی مشخص٬ به دلیل اینکه در بالاترین مرحله از پیشرفت خود قرار داشت٬ و زمانیکه چند خصوصیت بنیانی سرمایه داری به متضاد خود تبدیل شده بودند تبدیل به سرمایه داری امپریالیستی شد. امپریالیسم زمانی در همه جا پدیدار شده و شکل گرفت که این خصوصیات بنیانی سرمایه داری٬ به مرحله جدیدی که سرمایه داری را با ترکیبی اجتماعی و اقتصادی در مرحله ای بالاتر نشان میداد تکامل یافتند. نقش روند بنیانی در این فرایند٬ رقابت آزاد است که بوسیله مونوپول به عقب رانده میشود٬ اما همزمان که مونوپول در درون رقابت آزاد رشد مینماید٬ آنرا از میان برنمیدارد٬ بلکه در بالای سر و در کنار و در موازات با آن تعداد بیشماری از تضادهای شدید و ناسازگار را عامل میگردد. مونوپول گذار به مرحله جدیدی از سرمایه داری را آماده میسازد.”
با اینحال منظور لنین این است که این کافی نیست که به صورتی کوتاه امپریالیسم را به عنوان سرمایه داری مونوپولی تعریف نماییم٬ چرا که این گونه تشریح تمامی مشخصات مهم را روشن نمیسازد. بهمین دلیل او در “امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه داری” پنج نشانه اقتصادی را برای امپریالیسم٬ بر میشمارد٬ البته با این شرط که “یک نشانه هرگز نمیتواند تمامی آن روابط همه جانبه را در نزد یک پدیده به صورتی کاملا پیشرفته نشان دهد”. به عبارت دیگر او در صورت نیاز و در رابطه با پیشرفت امپریالیسم راه را برای تغییر پنج نشانه خودش باز گذاشت. این نشانه ها از اینقرارند:
١- تمرکز تولید و سرمایه٬ روندی که به بالاترین مرحله خود رسیده و مونوپول را بوجود آورده است. و امری که نقش تعیین کننده ای را در زندگی اقتصادی ایفا مینماید.
٢- ادغام شدن سرمایه های بانکی با سرمایه های صنعتی و ظهور یک الیگارشی مالی بر پایه این سرمایه مالی.
٣- صدور سرمایه که بر خلاف صدور کالا دارای اهمیت ویژه ایست.
۴- ادغام شدن سرمایه داران در مونوپولهای بین المللی که جهان را میان خود تقسیم مینمایند.
۵- تقسیم منطقه ای جهان میان قدرتهای بزرگ امپریالیستی که پایان یافته است.
همانطور که ما در حال حاضر تا اندازه ای مشاهده نموده ایم٬ در آینده نیز نظاره گر دنباله این تقسیم بندیها که به صورتی حیرت آور با واقعیت منطبق اند خواهیم بود. البته امپریالیسم در جریان “تکامل کامل خود” در برخی موارد لنین را٬ دقیقا آنچنان که خود او پیش بینی کرده بود٬ تصحیح نموده است. نظرات او زمانیکه به “اهمیت ویژه” صدور سرمایه اشاره نمود کاملا منطبق با واقعیات بود. اما ایده های او در این مورد که این سرمایه ها در وهله اول به کشورهای عقب مانده٬ جایی که دستمزدهای پایین میتوانند سود بالاتری را بوجود بیاورند – یک ایده که بر اساس تجربیات آنزمان بنا شده بود – با واقعیات همخوانی ندارد. همانطور که اشاره شد امروزه ٧۰ % از صدور سرمایه در و میان سه کشور امپریالیست اصلی که آمریکا٬ اتحادیه اروپا و ژاپن آنها را نمایندگی مینمایند تقسیم میشود.
اما اینها مسائل کوچکی هستند. در مجموع تجزیه و تحلیل لنین از امپریالیسم همچنان صحت و سقم خود را حفظ نموده و قبل از هر چیز روش تحلیلی او مورد استفاده قرار میگیرد. این مهم است که به پدیده ها در جریان رشدششان توجه نماییم٬ نه اینکه آنرا یک بار و برای همیشه تکامل یافته ببینیم٬ این مهم است که به تضاده های درونی آنها دقت کنیم٬ امری که در یک نقطه میتواند یک پدیده را به پدیده دیگری که در تضاد با خودش قرار دارد مبدل نماید– مانند رقابت آزاد که خودش را به مونوپول تبدیل نمود.
با اینحال تجزیه و تحلیل اقتصادی امپریالیسم توسط لنین اگر چه امریست اساسی٬ اما مهمترین قسمت مسئله نیست٬ بلکه نتایج سیاسی که او از این تغییرات ظاهری سرمایه داری که امپریالیسم را به دنبال داشت گرفت دارای اهمیت است.
کارل مارکس تضاد میان طبقه کارگر و سرمایه دار را به عنوان تضاد اصلی در سرمایه داری رقابتی مطرح کرد. او این امر را مورد مطالعه قرار داد و از آن این نتیجه را گرفت که سوسیالیسم ابتدا در قسمتی از جهان برقرار خواهد شد که طبقه سرمایه دار – و طبقه کارگر – بیش از همه رشد نموده اند. با این استنباط گفته میشود که که مارکس تصور مینمود که انگلستان کشور آغاز کننده سوسیالیسم باشد٬ امری که به حقیقت نپیوست. مارکس تایید نمود که برای گذار به سوسیالیسم٬ انگلستان از لحاظ اقتصادی به اندازه کافی رشد نموده است٬
اما همزمان تایید کرد که آن شرایط سیاسی لازم برای سوسیالیسم در انگلستان وجود ندارد. این به خاطر این بود که طبقه کارگر قبل از هر چیز به دلیل سیاست استعماری بیش از پیش به طبقه سرمایه دار خود اعتماد داشت. اما مارکس با توجه به شرایط جاری آنزمان نمیتواست امکان روی دادن انقلاب سوسیالیستی را در خارج از آن بخش از جهان سرمایه داری که سرمایه داری کمترین رشد را نموده بود پیش بینی نماید.
تجزیه و تحلیل لنین از امپریالیسم او را به این نتیجه رساند که مارکس از این نظر قدیمی شده است. با امپریالیسم و با دنیای پیچیده سیستم سرمایه داری که پیدایش امپریالیسم را بدنبال داشت٬ تضادها جدیدی نیز ظهور نمودند. لنین به سه تضاد اصلی سیاسی اشاره نمود:
١- تضاد میان طبقه کارگر و سرمایه دار در کشورهای مجزا.
٢- تضاد میان کشورهای ثروتمند امپریالیستی و کشورهای فقیر و تحت ستم که ما امروزه آنها را جهان سوم و یا جنوبی مینامیم.
٣- تضادهای میان دسته بندیهای میان کشورهای امپریالیستی به خاطر تسلط بر بازار جهانی.
همانور که اشاره شد “امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه داری”٬ در سال ١٩١۶ زمانیکه تضادها میان دسته بندیهای کشورهای امپریالیستی چنان بالا گرفته بود که جنگ جهانی اول را ناشی شد٬ به نگارش در آمد. یک سال بعد این امر به انقلاب سوسیالیستی روسیه منجر شد٬ امری که لنین را وادشت که سه تضاد اصلی سیاسی خود را با اضافه نمودن تضادی جدید تکمیل نماید:
۴ - تضاد میان سرمایه داری و سوسیالیسم به عنوان سیستم.
پس از پیدایش امپریالیسم٬ این چهار تضاد اصلی در رابطه ای علت و معلولی عمل نموده اند. آنها در رابطه با یکدیگر دارای وزن ثابتی نیستند. طی جنگ جهانی اول آن تضاد سومی (تضادهای میان دسته بندیهای میان کشورهای امپریالیستی به خاطر تسلط بر بازار جهانی) بود که تسلط داشت٬ در سال ١٩١٧ در روسیه اولین تضاد (تضاد میان طبقه کارگر و سرمایه دار در کشورهای مجزا) تضاد اصلی به شمار میامد٬ طی تمام سالهای میان ١٩١٧-١٩٩١ این چهارمین تضاد (تضاد میان سرمایه داری و سوسیالیسم به عنوان سیستم) بود که که اهمیت مهمی داشت (جریانی که ما در صفحات به آن خواهیم پرداخت)٬ و طی بیش از سه دهه اول بعد از جنگ جهانی دوم این دومین تضاد (تضاد میان کشورها ٽروتمند امپریالیستی و کشورهای فقیر و تحت ستم که ما امروزه آنها را جهان سوم و یا جنوبی مینامیم) بود که تقریبا مسئله عمده بود.
از این تجزیه و تحلیل٬ لنین خود اینچنین نتیجه گرفت که زنجیرامپریالیسم ضرورتا در آنجایی که کمترین رشد را نموده است و در آنجایی که اولین تضاد (تضاد میان طبقه کارگر و سرمایه دار در کشورهای مجزا) عمیقتر از هر جای دیگر است پاره نمیشود٬ بلکه این زنجیر در ضعیفترین محل اتصالش از هم خواهد گسیخت٬ که میتوانند کشورهای عقب افتاد باشند٬ جایی که دومین تضاد و اولین تضاد در یک جهت عمل مینمایند. این استنباط هر گونه شک و تردیدی را در مورد تاریخ امپریالیسم از میان برده است. بدین ترتیب تز وقوع سوسیالیسم در مورد کشورهای عقب مانده نیز اعتبار یافت٬ امری که آنرا در مقابل مبارزه طلبیهای بزرگتری به جز آنچیزی که کارل مارکس و سوسیالیستهای هم دوران او در آن زمان به آن فکر کرده بودند قرار داد.
اما لنین از مبارزه طلبی ترسی نداشت. مسئله این است که از فرصت پدیدار شده سود جسته و آنرا به بهترین نحو به کار ببندیم. در این مورد بیشتر صحبت خواهیم کرد.
امپریالیسم شکل میگیرد
میان دهه های ١٨۰۰–١٩۰۰ سرمایه داری پای به مرحله امپریالیسم نهاد. سرمایه داری جهانی در سطحی بین المللی٬ به همان اندازه کامل بود که در حاضر است. برخی مفسران٬ مانند:
…………………………………………………….Paul Hirst و Grahame Thompsson
ادعا میکنند که در حقیقت و از برخی جهات مهم٬ سرمایه داری در سال ١٩١٣ کاملتر از میانه دهه های سالهای ١٩۰۰ بود. این امر برای مثال در مورد اندازه گیری مقدار صدور سرمایه به عنوان سهمی از تولید جهانی اعتبار دارد – و به خاطر میاورید که لنین صدور سرمایه را به عنوان نشانه ای از امپریالیسم اعلام نمود.
در آغاز دهه های ١٩۰۰ سوراخی باقی نمانده بود که امپریالیسم به آن نفوذ نکرده باشد٬ و همانطور که همه میدایم لنین آنرا نیز بعنوان نشانه ای برای امپریالیسم یادآور شد. طی دهه های ١٨۰۰ قدرتهای بزرگ آنزمان انگلستان و فرانسه آنچیزی را که برای استعمار باقی مانده بود٬ به خصوص در آفریقا به انحصار خود در آوردند. قدرتهای سرمایه داری که بر این اساس میخواستند مستعمرات را به تملک خود درآورند و به عنوان راه حلی بر کشورهای فقیر و نیمه پیشرفته نفوذ موثری داشته باشند٬ باید با دیگر قدرتهای سرمایه داری درگیر میشدند. این تقسیم در پایان دهه های ١٨۰۰ از جمله در آمریکا روی داد که با اقتصاد جوان و در حال گسترش خود اسپانیا٬ قدرت بزرگ آنزمان را شکست دادد.
جنگ اسپانیا- آمریکا در سال ١٨٩٨ – که آمریکا پورتیریكو و فیلیپین را از چنگ اسپانیا خارج نموده و کوبا را به یکی از پشتیبانان خود تبدیل کرد – صحت این نظریه را نشان داده و تا حدی آینده را ترسیم نمود.
پس از گذشت روزهای كریستوفر كولومبوس در دهه های ١۵۰۰ ٬ اشراف اسپانیایی با به تاراج بردن منابع آمریکا زندگی مرفه ای را برای خود تهیه نموده بودند. این تاراج در سطحی بود که میتوان آنرا از تخصصات آنها بشمار آورد٬ تخصصی پر سود. این امر باعث شده بود که آن نیروی محرکه ای که برای پیشرفت اقتصادی اسپانیا لازم بود ضعیفتر از دیگر کشورهای اروپایی بشود. کاپیتالیسم فقط دستی به سر اسپانیا کشید٬ در حالیکه دیگر کشورهای اروپایی را با سرعت به تسخیر خود در آورد. ثروت – یا به عبارت دیگر آن روش قدیمی بدست آوردن ثروت – اسپانیا را فلج و در روابطی نیمه فئودالی باقی گذاشت.
البته اسپانیای پیر و کهنه امکانات زیادی نداشت که در مقابل سرمایه داری آمریکای جوان که پیروزی را جهت رشد خود جستجو مینمود قرار دهد. جنگ طی چند ماه پایان یافت.