جهانی شدن سرمایه ی امپریالیسم(VI)جهان به سه قسمت تقسیم میشود
پیوست به گذشته
جهانی شدن سرمایه ی امپریالیسم
منتشر شده از سوی حزب کمونیست سوئد (م-ل)
(VI)
جهان به سه قسمت تقسیم میشود
اتحاد جماهیر شوروی نقش تعیین کننده ای را در پیروزی بر آلمان فاشیستی ایفا نمود. طی تقریبا سه سال٬ از سال ١٩۴١ تا ژوئن ١٩۴۴ ارتش سرخ به تنهایی با نیروهای آلمانی جنگید٬ و آن به این دلیل بود که متحدان غربی به فرمان چرچیل تا مدتی دراز مانع رسیدن کمکهای وعده داده شده به جبهه دوم در اروپای غربی شدند. ابتدا پس از اینکه ارتش سرخ ارتش آلمان را کاملا شکست داد و به سمت غرب حرکت نمود٬ حمله به نومندی (۱) آغاز شد. این مهم بود که چه کسی هر چه زودتر به برلین برسد.
بمبهای اتمی آمریکا بر علیه هیوشیما و ناکازاکی نیز داری اینچنین سابقه ایست. قیصر ژاپن درآنزمان از لحاظ نظامی شکست خورده بود. حملات اتمی که میلیونها انسان را کشته و خرابیها و ویرانیهای عظیمی را به بار آورده بود٬ از لحاظ نظامی قابل توضیح نبود. اما آمریکا عجله داشت٬ به دلیل اینکه اتحاد جماهیر شوروی پس از پیروزی در اروپا تمام نیروهای خود را به سوی شرق٬ آلمان ومتحدش ژاپن متوجه نموده بود. این برای آمریکا مهم بود که در آینده فرمانروایی امپریالیسم را در شرق آسیا در اختیار خود داشته باشد.
اتحاد جماهیر شوروی در جنگ پیروز شد و بخاطر جانفشانیهای قهرمانانه اش توانست حمایت تودهای وسیعی را در چهار گوشه جهان بخصوص در اروپا بدست آورد. اما عملکرد کمونیستها هم نیز مورد حمایت و احترام قرار گرفت. در تمام کشورهای اشغال شده٬ همانند کشورهای فاشیستی٬ تمام احزاب کمونیست همراه با دیگر نیروهای ضد فاشیست٬ اتحادیه پارتیزانهای کمونیست و سازمانهای مقاومتی٬ که نقش بزرگی در نتیجه جنگ داشتند٬ رهبری مبارزه بر علیه فاشیسم را بدست آوردند.
در بسیاری از کشورها مانند یوگسلاوی و آلبانی کمونیستها طی جنگ نقش خود را به عنوان نیروهای سیاسی رهبری کننده نشان دادند. اما نه فقط در کشورهای فوق و نه فقط در اروپای شرقی٬ بلکه در فرانسه و ایتالیا٬ کمونیستها یک سال پس از جنگ با ٣۰ درصد از رای مردم به عنوان بزرگترین حزب کارگری در انتخابات عمومی پیروز شدند. حتی در سوئد که در جنگ شرکت نکرد (که البته این ادعا نیز صحت ندارد٬ چرا که سوئد به صورتی غیر مستقیم و با کمک به آلمان
در جنگ شرکت نمود – مترجم) هم کمونیستها پیشرفت قابل توجهی نمودند. در انتخابات شهرداریها در سال ١٩۴۶ حزب کمونیست سوئد ١١٬٣ % از رای مردم را بدست آورد٬ یک نتیجه انتخاباتی که بطرزی باور نکردنی بهتر از نتیجه حاصله از تمام دوران سالهای قبل از جنگ بود.
سالهای بعد از جنگ سالهای تکان دهنده ای برای سرمایه داری بود
اتحاد جماهیر شوروی دیگر تنها کشور سوسیالیستی در جهان نبود. در شرق اروپا قدرت طبقه سرمایه دار بطور کلی آنچنان از فاشیسم و یا همکاری با نیروهای اشغالگر کاهش یافته بود که دیگر جایی برای انتخاب سیستمی دیگر به جای سوسیالیسم نبود. در آسیا دولتهای سوسیالیستی در ویتنام شمالی و کره شمالی و همچنین پس از مدتی در پرجمعیترین کشور جهان٬ چین تشکیل شدند. یک سوم از جمعیت جهان پس از انقلاب چین در سال ١٩۴٩ خارج از کنترل امپریالیستها و استٽمار قرار گرفت. اردوگاه سوسیالیستی تشکیل شده بود.
در بسیاری از کشورهای سرمایه داری مانند فرانسه٬ ایتالیا٬ هلند٬ دانمارک٬ نروژ و فنلاند در حقیقت حمایت از کمونیستها گسترش یافت و کمونیستها هر چند برای مدتی کوتاه و یا به خاطر باج دهی از جانب سرمایه دارن پستهای دولتی را اشغال نمودند. در آخر و بخصوص٬ توده های کشورهای تحت استعمار اروپایی برای آزاد نمودن خود به پاخاستند. موجی از انقلابات ٬ از هند و چین در شرق تا هند٬ عربستان و آفریقا با انگیزه رهایی از چنگال خون آشام سرمایه داران سراسر جهان را در هم پیچید.
انقلابات آزادیبخش زمان خود را گرفت و ناقص ماند٬ چرا که امپریالیسم موفق شد که در تعداد بسیاری از مستعمرات قبلی خود با اتخاذ روشی جدید قسمت اعظم نفوذ اقتصادی و سیاسی خود را حفظ نماید. اما یک کشور که در سال ١٩۵۴ در بر گیرنده ۶۶٣ میلیون از تودهای تحت استعمار بود٬ (نیمه ای از مستعمره چین در اینجا به حساب نیامده) در سال ١٩۶۰ به ٨٣ میلیون کاهش یافت.
جنگ جهانی دوم منجر به هر چه شدیدتر شدن بحرانهای عمومی سرمایه داری شد. بازار جهانی سرمایه داری مانند گذشته یکدست نبود. تعداد بسیاری از کشورها٬ کشورهای سوسیالیستی٬ خارج از نفوذ امپریالیستها بودند. همزمان مستعمرات قبلی کوشش میکردند که از نفوذ امپریالیسم در کشور خود بکاهند.
جهان به سه قسمت تقسیم شده بود :
اولی بخش (امپریالیستها)٬ دومی (سوسیالیستها) و سومی (کشورهای که خود را از چنگال استعمار گران رها نموده بودند اما هنوز توسط امپریالیستهااستٽمار میشدند).
جنگ سرد
در مارس ١٩۴۶ نخست وزیر سابق انگلستان در انستیتوی کوچک ناشناسی میسوری، فولتون (۲) واقع در آمریکا سخنرانی کرد. یک سخنرانی که به سرعت تاریخی شد. او با عصبانیت وتهدید چنین گفت:
“در عرض تمام قاره٬ از ستیتین (۳) در کنار دریای بالتیک تا ادریاتیك (۴ )،شهرهای قدیمی شرق اروپا قرار دارند. ورشو٬ برلین٬ وین٬ بوداپست٬ بلگراد٬ بخارست و صوفیه٬ همه این شهرها حلقه ای آهنی کشیده شده است. در پشت آن پایتختهای کشورهای اروپای مرکزی – و شهرهای مشهور و جمعیت آنها در شرایطی قرار دارند که من باید آن را تحت سلطه بودن روسیه نامگذاری کنم٬ و تمامی آنها به شکلی نه فقط تحت نفوذ روسیه بلکه تا اندازه بسیار زیاد تحت کنترل مسکو قرار دارند.”
این سخنرانی نوعی اعلام جنگ بود٬ حداقل در درجه اول٬ نه از نظر نظامی٬ بلکه از نظر سیاسی. یک اعلام جنگ بر علیه سوسیالیسم در جنگی که جنگ سرد نامیده میشود.
این جنگ در بر گیرنده مراحل بسیاری بود. تضادهایی که نشاندهنده اختلافات میان دو سیستم سرمایه داری و سوسیالیسم بود و بیشتر توسط دو قدرت بزرگ “آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی” لااقل بصورت سطحی برجسته میشد.
پس از جنگ جهانی دوم آمریکا به عنوان قدرتی امپریالیستی در مقابل دیگران پدیدار شد. از لحاظ اقتصادی آمریکای در حال پیشرفت٬ سالها قبل امپریالیستهای “کهنه کار” انگلستان و فرانسه را پشت سر گذاشته بود.م اما سالم ماندن دستگاهای تولیدی آمریکا در زمان جنگ٬ نه تنها باعٽ ایجاد فاصله ای عظیم اقتصادی میان میان آنها شد٬ بلکه توانست آمریکا را به عنوان یک نیروی امپریالیستی از لحاظ سیاسی و نظامی مطرح نماید. یک قدرت بزرگ امپریالیستی که رقبای فرمانبردار و چاپلوس صفت خود را پشت سر گذاشته بود.
تا این اندازه امپریالیسم آمریکا قدرت گرفته بود و بدین شکل مبارزه ای رقابت جویانه با سوسیالیسم میان قدرتها و بلوکهای امپریالیستی که لنین در مورد آن صحبت کرده و آنرا به عنوان نشانی ویژه برای وجود امپریالیسم معرفی مینماید٬ تقریبا مانند نمایشی کهنه ظهور نمود.
استالین رهبر دنیای کمونیستی آنزمان بر علیه این جریان به اعتراض برخاست. در یاداشت کوچک خود “مسئله اقتصادی سوسیالیستی در اتحاد جماهیر شوروی” که در ضمن مقاله ای مباحٽاتی را تشکیل میدهد که در کتاب درسی اقتصاد سیاسی که در گذشته متذکر و از جانب حزب کمونیست سوئد (م ل) منتشر شده است مینویسد:
“در ظاهر همه چیز خوب به نظر میاید: آمریکا اروپای غربی٬ ژاپن و دیگر کشورهای سرمایه داری را سر جای خودشان نشانده است٬ آلمان (آلمان غربی)٬ انگلستان٬ فرانسه٬ ایتالیا و ژاپن را در چنگال خود گرفتار کرده و آنها از دستورات آمریکا اطاعت مینمایند. اما این غیر واقعیست که اگر این را باور کنیم٬ “وضعیت خوب” نمیتواند تا ابد پایدار بماند٬ که این کشورها تا ابد از اوامر آمریکا تبعیت نمایند و اینکه کوشش نکنند که خود را از بند بردگی رها ساخته و راه پیشرفت و استقلال را در پیش گیرند.”
گذشت زمان نشان داد که استالین حق داشت٬ اما با اینحال طی دوره ای طولانی نشاندهنده برتری سلطه امپریالیسم آمریکا بر دیگر قدرتهای امپریالیستی بود٬ و همانطور که همه میدانند دوران جنگ سرد را توصیف مینماید٬ و حتی از جهاتی بسیار مهم از مختصات زمان پس از جنگ سرد بشمار میایند.
همانطور که گفته شد جنگ سرد در بر گیرنده مراحل مهمی بود٬ مراحلی که تضادهای میان آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی بیش از هر چیز نمایانتر بود. با اینحال روسیه تنها و حتی بزرگترین دشمن امپریالیسم نبود. برای مٽال آن “تهدیدات در حال گسترش” که ادعا میشد از جانب روسیه نشئت میگرفت از بنیان بی اساس بود و امپریالیستها از آنها فقط برای مخفی نمودن کوششهای خودشان جهت نجات آنچیزی که میشد در زمان آغاز توفانهای انقلابی نجات داد استفاده مینمودند.
مشکل این بود. امپریالیسم تحت فشار بود. این فشار بخشا از جانب طبقه کارگر خودی و بخشا از جانب مبارزات آزادیبخش در کشورهای جهان سوم بر او وارد میشد. و این در شرایطی بود که یک سوم از جمعیت جهان تحت کنترل آنها نبود. وضعیتی یقینا ناپایدار و مطمئنا دفاعی در جهانی که انقلاب و جنبشهای آزادیبخش ملی تمایلات اصلی را تشکیل میدادند.
امپریالیسم در کنار مبارزه بر علیه اتحاد جماهیر شوروی٬ که با آن به اصطلاح توازن ترور٬ از یک افزایش و “توازن” در مسابقات تسحیلات نظامی مشخص میشود٬ اجرای چهار تاکتیک دیگر را در دستور کار خود قرار داد:
١- ادامه سیاست باج دهی در کشورهای اصلی امپریالیستی و قبل از هر چیز در اروپا به هر آنچیزی که به حقوق طبقه کارگر مربوط میشود٬ به دلیل اینکه در آنجا یک تغییر اجتماعی سوسیالیستی بعنوان یک تهدید پدیدار شد. و این عاملی شد که پس از جنگ جهانی دوم سازماندهی آن به اصطلاح دولت رفاه اجتماعی با جدیت هر چه بیشتر سرعت گیرد. حتی در انگلستان محافظه کار٬ گهواره امپریالیسم٬ سیاستهای رفرمیستی به اجرا گذاشته شد. این سیاست باج دهی چیزی را٬ زمانی که به روابط بنیانی طبقاتی مربوط میشود تغییر نداد٬ اما وضعیت اقتصادی و اجتماعی طبقه کارگر را بهبود بخشید٬ کارگران توان خریدشان افزایش یافت٬ امری که به صورتی یقینا تمسخر آمیز عامل طولانی شدن دوران گرمی بازار سرمایه داری که در تمام تاریخش بی نظیر بود شد٬ و این امر تا سال ١٩٧٣ ادامه یافت.
٢- تشکیل اتحادیه ها. سالهای پس ازجنگ در چهار چوب طرح مارشال (۵) میلیونها میلیون دلار به اروپای ویران شده فرستاده شد. در ظاهر سخن از کمک به بازسازی٬ و یک کمک بزرگ٬ بود و بخش بزرگی از این پولها نیز هدیه بود٬ اما بیش از هر چیز مقصود سیاسی بود. از طریق این طرح تا آنجا که امکان داشت بسیاری از کشورهای اروپایی باید سیاستهای خود را با امپریالیسم آمریکا همسو مینمودند و اردوگاه تازه تشکیل شده سوسیالیستی باید منزوی شده و از نظر اقتصادی مجازات میشدند.
درسال ١٩۴٩ یک اقدام رسمی دیگر در این جهت گرفته شد و سازمان نظامی ناتو با شرکت آمریکا٬ کانادا و بخش بزرگی از کشورهای واقع در اروپای غربی به عنوان عضو تشکیل شد.
به صورت رسمی ایجاد این سازمان پاسخی بود به یک تهدید ادعایی از جانب اتحاد جماهیر شوروی٬ اما چنین تهدیدی وجود نداشت. بخصوص که اتحاد جماهیر شوروی نه فقط از لحاظ انسانی بلکه از لحاظ مالی و اقتصادی بیش از همه فداکاری کرده بود. بخش اعظم روسیه نابود شده بود. البته منطقی به نظر نمیاید که اینچنین کشوری قصد آغاز جنگ جدیدی را داشته باشد. و گذشت زمان قلابی بودن این ادعای امپریالیستها را نشان داد. پس از فرو پاشی روسیه در سال ١٩٩١ وقتی که بایگانی کشور را باز کردند٬ هیچکس هیچ نوشته ای مبنی بر اینکه در پایان دهه های ١٩۴۰ روسیه طرحهایی تهدیدی بر علیه غرب داشته باشد پیدا نکرد.
ناتو به عنوان وسیله ای برای امپریالیسم آمریکا جهت نفوذ در اروپای غربی بوجود آمد. البته ناتو به معنای یک تهدید نظامی بر علیه کشورهای سوسیالیستی اروپایی بشمار میرفت. به همین دلیل چند سال بعد٬ درسال ١٩۵۵این کشورها به خاطر دفاع از خود٬ اتحادیه ای به نام پیمان ورشو را بنیان نهادند.
طی سالهای بعد آمریکا تشکیلاتی مشابه را در قسمتهای دیگر جهان٬ از جمله سیاتو(۶) را در جنوب آسیا٬ بوجود آورد. البته دلائلی که جهت سازماندهی این تشکیلات ارائه شد٬ مشابه همان دلایلی بود که در زمان تشکیل ناتو ارائه شد.
در این رابطه باید اشارشود که سلف اتحادیه اروپا٬ اتحادیه ذغال و فلزات در چهارچوب همین سیاست ساخته شد. سخنان امروزی ما در مورد اتحادیه اروپا به عنوان یک طرح صلح سخنیست پوچ. این اتحادیه به عنوان بخشی از جنگ سرد با سرپرستی آمریکا و با این منظور که موضع امپریالیسم را در اروپا تحکیم بخشد سازماندهی شد.
اتحادیه ذغال و فلزات بخشی از “خط جبهه بر علیه کمونیسم” بود که نخست وزیر سابق سوئد
اتحادیه ذغال و فلزات بخشی از “خط جبهه بر علیه کمونیسم” بود که نخست وزیر سابق سوئد
تگی ایرلندر (۷ ) نیزدر خاطرات خودش راجع به آن صحبت میکند.
تمامی این بازیها در جدالی روشن با قرارداد صلحی که پس از جنگ جهانی دوم منعقد شد قرار داشت٬ قراردادی که بر اساس آن اتحاد یک آلمان غیر نظامی و متحد ضمانت میشد. بر علیه مفاد این قرارداد آمریکا٬ انگلستان و فرانسه در سال ١٩۴٩ مناطق اداری خود را به جمهوری فدرال آلمان گسترش دادند. این دولت سازی غیر قانونی به سرعت به اتحادیه ذغال و فلزات ارتباط داده شد و چند سال بعد (١٩۵۵) به ناتو متصل شد. یک سیاست کاملا تحریک آمیز.
٣- تحریکات ضد کمونیستی. جنگ سرد به معنای تبلیغات شدید ایدئولوژیکی برعلیه سوسیالیسم بود. آمریکا منطقه خود را منطقه “آزاد” اعلام نمود٬ دقیقا بر عکس سوسیالیسم که “غیر آزاد” بود. و تصور کنید که در این “جهان آزاد” که شامل قدرتهای مستعمراتی مانند انگلستان٬ فرانسه و بلژیک میشد که در آنزمان جنگهای خونین مستعمراتی را در سراسر جهان رهبری مینمودند٬ که در جهان سوم فاشیستهای دیکتاتور فرمانروایی میکردند و اینکه تمامی منابع آنها حق مسلم دلارهای سرمایه داران بود٬ فضایی برای آزادی باقی نمیماند.
تحریکات ضد کمونیستی٬ تعقیب کمونیستها و هواداران جریانات کمونیستی در کشورهای سرمایه داری را شامل میشد. این سرکوبها با تبلیغات کٽیفی همراه بود که توسط سناتورجو مك كارتی (۸) در آمریکا میان سالهای ١٩۵۰ – ۵۴ تحت عنوان مک کارتیسم رهبری میشد. مک کارتی تنها نبود.
در سوئد نیز ـ تگی ایرلندر (۷) ، جنگ بر علیه کمونیستها را در اتحادیه های کارگری اعلام نمود٬ جنگی که ٽبت نظرات کمونیستها و وارد نمودن نام آنها را در لیستی موسوم به لیست سیاه شامل میشد. در بسیاری از کشورها مانند آلمان غربی احزاب کمونیستی ممنوع اعلام شدند.
۴ - مداخلات نظامی. در آخر و بخصوص امپریالیسم از”سهم خود” در جهان با استفاده از نیروهای نظامی دفاع مینمود. هر کوششی برای قطع رابطه با امپریالیسم و مونوپولهای آنها با استفاده با دخالتهای نظامی روبرو میشد.
در کتاب “سیا و سیاستهای واقعی آمریکا”٬ نوشته ی ویلیم بلــُم (۹) نام کشورهایی را که آمریکا از سال ١٩۵۴ در آنها دخالت کرده به صورت لیستی منتشر مینماید. این لیست نام پنجاه کشور را در بر میگیرد. برای مٽال کره٬ گواتمالا٬ ویتنام٬ کامبوج٬ لائوس٬ هائیتی٬ کوبا٬ جمهوری دومینیکن٬ اندونزی٬ شیلی٬ آرژانتین٬ نیکاراگوئه٬ الساوادور٬ گرانادا٬ لیبی٬ پاناما٬ عراق٬ سومالی و سودان.و فکر کنید که این لیست فقط شامل دخالتهای نظامی آمریکاست. پس از زمان جنگ قدرتهای اروپایی نیز جنگهای خونینی را در جهان سوم٬ و قبل از هر چیز برای اینکه از منافع خود در مستعمراتشان دفاع کنند براه انداختند. برای مٽال٬ فرانسه در هند و چین و الجزایر٬ پرتقال در آنگولا٬ موزامبیک و نامیبیا٬ بلژیک در کنگو و انگلستان در مصر و ایرلند.
سازمان ملل دخالتهای نظامی آمریکا را طی سالهای ١٩۴۵ ١٩٧۶ مورد تحقیق قرار داده است. نتیجه تکان دهنده است. این تحقیقات در کتاب سالیانه اتحادیه سوئدی سازمان ملل متحد ١٩٨