مارکس و آزادی (۲)

پیوست به گذشته

 

 

محسن ابراهیمی

 

مارکس و آزادی

 

(۲)

 

 

در فاصله چند صد ساله اخیر انقلابات متعددی رخ داده اند که علیرغم تنوع در اهداف مشخصشان، همه مدعی رسیدن به آزادی بوده اند. طبقات وجنبشها و احزاب متعددی به نام آزادی و برای آزادی مبارزه کرده اند اما افق آزادیخواهیشان، تصویرشان از آزادی عمیقا متفاوت بوده است و در اغلب موارد، آزادی این طبقات و این جنبشها بر دوش اسارت طبقات دیگری معنی پیدا کرده است. اگر خدایان خرد "عصر خرد"، غولهای فکری "عصر روشنگری"، انقلاب آمریکا و انقلاب کبیر فرانسه را در کنار مارکس و لنین و انقلاب بزرگ اکتبر قرار دهید، با دو دنیای عمیقا متفاوت در قبال مسئله آزادی مواجه خواهید شد. این ها جنبه هایی از بحث است که پرداختن به آنها طول این نوشته مورد توجه ما خواهد بود.

سرمایه داری، اگر چه در مقطعی از تاریخ در مقابل نظام فئودالی نقش پیشرو ایفا کرد، در پیشاپیش مبارزه برای رهایی از قیودات سیاسی و عقیدتی این نظام قرار گرفت؛ و همین امروز به نام مدافع و مبشر آزادی فردی ظاهر میشود، اما سرمایه داری، نظامی است مبتنی بر اسارت بخش اعظم جامعه.

 طبقه سرمایه دار، طبقه ای است که آزدی اش در گرو اسارت طبقه دیگری است. سرمایه بر اسارت بخش اعظم جامعه و بازتولید دائمی این اسارت مبتنی است. سرمایه داری نمیتواند آزادی دهد و طبقه سرمایه دار نمیتواند آزادیخواه باشد. آزادی و رهایی انسانها اتفاقا در گرو نابودی این نظام و رهایی همه جانبه از این نظام است.

آزادی همه جانبه همه انسانها بر دوش طبقه ای است که تجسم کامل اسارت بشر در آخرین نظام طبقاتی است: طبقه کارگر.

آزادی بشر در گرو پیشروی و پیروزی طبقه کارگر و جنبش این طبقه، کمونیسم کارگری است. و بالاخره باید با صدای بلند این ادعا را اعلام کرد که مارکس، به مثابه متفکر و تئوریسین این جنبش و این طبقه، بر تارک مبارزه برای آزادی میدرخشد. آزادی در نظام سرمایه داری و از نظام سرمایه داری بدون مارکس معنا ندارد.

 اگر تاریخ بشر را از نقطه نظر آزادی انسان در نظر بگیریم، باید گفت که تاریخ به پیش و بعد از مارکس باید تقسیم شود. مارکس را با متفکرین ماقبل و هم عصر خود مقایسه کنید. آزادیخواهی همه آنها در مقابل عمق آزادیخواهی مارکس رنگ میبازد. مشخصا، همه آنها، اسارت بخشی از جامعه را فرض میگرفتند در حالیکه مارکس به عنوان تئوریسین کمونیسم و طبقه کارگر، مدافع و مبارز آزادی همه جانبه همه بشریت بود. برای مارکس، رهایی نمیتواند محدود، یک جانبه، مربوط به بخشی از جامعه باشد. برای مارکس، جامعه ای آزاد است که در آن شکوفایی هر فرد شرط شکوفایی همه جامعه است. اگر چه رسیدن به چنین جامعه ای زمانی میسر است که اسیرترین بخش جامعه موجود، یعنی طبقه کارگر رها شود و همین اسیرترین بخش جامعه، تنها نیرویی است که میتواند خود و همراه خود کل جامعه را رها کند.

کمونیسم یک نقد است. نقد پراتیکی و رادیکال یک نظام واقعی. نقد یک نظام مبتنی بر اسارت انسان. اگر ثابت شود که سرمایه داری نظامی است مبتنی بر اسارت انسانها، تنها جنبشی که تمام هویتش نقد رادیکال این نظام باشد میتواند آزادیخواهانه ترین افق اقتصادی و اجتماعی و سیاسی را در چشم انداز جامعه بگذارد.

مارکس، نظریه پرداز این نقد رادیکال واقعی از وضع موجود است. تلاشمان بر این است که با مراجعه به نقد مارکس از رابطه سرمایه، قدم به قدم نشان دهیم که سرمایه داری، بنا بر منطق اقتصادیش، نظامی مبتنی بر اسارت طبقاتی است؛ اسارت و برده گی و محرومیت از آزادی فردی جزو تعریف سرمایه داری است. سرمایه داری در مقابل آزادی فردی و رشد و شکوفایی اکثریت عظیم جامعه است.

اوج آزادی در این نظام فقط میتواند آزادی رقابت سرمایه ها در استثمار کارگران، آزادی در به اسارت کشیدن بخش اعظم جامعه باشد.

نعل وارونه بورژوازی

لحظه ای که "شخصیت" از میان میرود!

پایین تر به جایگاه واقعی فرد و آزادی فردی در جامعه بورژوایی و تصویر ایدئولوگ بورژوا ازفرد و انسان خواهیم پرداخت.

اینکه چگونه در این نظام، فرد از خودویژگیها و تواناییها و استعدادهایش تهی میشود و تماما از خود بیگانه میشود. همچنین در طول این بحث به جایگاه انسان در کمونیسم و نقد مارکس خواهیم پرداخت.

 اما قبل از وارد شدن به این بحثها، لازم است کمی به تعرض ایدئولوژیک بورژوازی علیه سوسیالیسم از نقطه نظر بحث مربوط به آزادی و شخصیت فردی بپردازیم.

ایدئولوگهای بورژوا، این وکلای خودگمارده آزادیهای فردی، مخصوصا وقتی موضوع بر سر تعرض به سوسیالیسم است، به مثابه قهرمانان قلابی آزادیهای فردی ظاهر میشوند. این هجوم ایدئولوژیک، یا این وارونه سازی سازمان یافته و آگاهانه حقایق، از همان لحظه ای که اولین بارقه های جنبش کمونیستی رخ نمود آغاز شد.

در میانه قرن نوزده، با عروج طبقه کارگر و مبارزات متشکلش، این تعرض افزایش پیدا کرد. بعد از انقلاب اکتبر ابعاد تازه ای به خود گرفت. با اوجگیری جنگ سرد، اوج تازه تری گرفت و همچنان ادامه دارد و تا سرمایه داری هست و کمونیسم هست، ادامه خواهد داشت.

قرار دادن سوسیالیسم در مقابل آزادی فردی، ترسیم سوسیالیسم به مثابه نظامی با افراد دست و پابسته و بی چهره و خالی از شخصیت – یعنی دقیقا همان تصویری که اتفاقا در همین نظام سرمایه داری بر سر فرد می آید - یک رکن پایه ای پوشاندن موقعیت دست بسته فرد در خود نظام بورژوایی و درعین حال یک رکن پایه ای مقابله با تلاش انسانها برای رهایی کامل بوده است.

بی دلیل نیست که مارکس و انگلس، در مانیفست کمونیست، اهمیت ویژه ای به این جنبه از تلاش ایدئولوژیک بورژوازی میدهند و محتوای واقعی دلسوزی ریاکارانه و شیادانه بورژوا به آزادی و شخصیت فرد را برملا میکنند. مستدل میکنند که نگرانی واقعی بورژوازی لطمه خوردن به شخصیت و و سلب آزادی و حرمت افراد نیست. مسئله این است که بورژوا آزادی داد وستد و بازرگانی و رقابت را لازم دارد. رقابت سرمایه ها جزوی مهم از کل این سیستم است. اما رقابت سرمایه ها برای چی؟ برای استثمار کارگر.

و به این معنا در اصل:

 - نگرانی بورژوازی از این است که آن مناسباتی به هم بخورد که در آن بورژوا، یعنی همان مالک وسایل تولید "شخصیتی" همه کاره است.

 -نگرانیش از خرید و فروش آزادانه نیروی کار است.

- نگرانیش از به هم خوردن بازار آزاد به برده گی کشاندن کارگران است.

 -نگرانیش از کوتاه شدن دست بورژوا از کالایی است به نام نیروی کار است که فقط کارگر در اختیار دارد.

 -نگرانیش از این است که این شخصیت محترم نتواند دیگر شخص کارگر را به اسارت بکشد و شخصیت کارگر را خرد کند و آزادانه ارزش افزوده بالا بکشد. نگرانی اش از خشک شدن منبع شکوفایی شخصی بورژوا بردوش شخص کارگر است.

- و در یک کلام نگرانیش از لطمه خوردن به "شخصیت" بورژوهاست. هر چیزی که مانع ارزش افزایی سرمایه و به تبع آن مزاحم شکوفایی شخصی بورژا باشد، فورا آه و فغان بورژوا را به آسمان میبرد که شخصیت و استقلال و آزادی فردی از میان رفته است.

"... در جامعه بورژوازی سرمایه دارای استقلال و واجد شخصیت است و حال آنکه فرد زحمتکش محروم از استقلال و فاقد شخصیت است. از بین بردن همین مناسبات است که بورژوازی آنرا از بین بردن شخصیت و آزادی مینامد! وی حق دارد. در واقع سخن بر سر از میان بردن شخصیت بورژوازی و استقلال بورژوازی و آزادی بورژوازی است. در داخل چهار دیوار مناسبات تولیدی کنونی بورژوازی، مفهوم آزادی عبارت است از آزادی بازرگانی، آزادی داد و ستد." (مانیفست کمونیست)

ملاحظه میکنید که وقتی بورژوا ازشکوفایی شخصی و آزادی فردی حرف میزند، شکوفایی شخص بورژوا و آزادی فرد بورژوا مد نظرش است. وقتی از پایمال شدن شخصیت و فردیت حرف میزند، منظورش پایمال شدن مناسباتی است که زیر پای این شکوفایی و آزادی فردی بورژوا را خالی میکند.

 اگر همه چیز بر وفق مراد باشد، پول نیروی کار بخرد و نیروی کار پول را به سرمایه تبدیل کند و کسی و نیرویی و جنبشی مزاحم این پروسه نباشد، بورژوا یاد شخص و فرد و آزادی فردی نمی افتد چون بزعم او "آزادی فردی" برقرار است. اما هر لحظه، کارگر همین مبنا را زیر سئوال ببرد، خطر را بالای سر شکوفایی سرمایه و ارزش افزوده و سود بورژا بالا ببرد؛ لشکری از ایدئولوگهای بورژوا در دفاع از شخصیت و استقلال و آزادی فردی در مقابل کارگر صف میکشند. و البته فقط صف نمیکشند بلکه شخصیت و زندگی افرادی که چنین خطری را بالای سر آزادی فردی مقدس بورژوا بلند کرده اند را نابود میکنند.

 در همان میانه قرن نوزده، در ژوئن سالهای ۱۸۴۸، که چنین خطری در شکل قیام کارگران پاریس ابراز وجود کرد، بیش از ۳۰۰۰ نفر از زندانیان با قساوت تمام توسط چاقوکشهای همین بورژواهای شخیص قتل عام شدند. "جرم" این کارگران چه بود؟

- این کارگران آزادی فردی بورژواها برای به برده گی  کشاندن افراد کارگر را زیر سئوال بردند!

 -این کارگران با "شهامت و نبوع بی نظیری، بدون پیشوا، بدون نقشه مشترک، بدون وسیله – و بخش عمده شان بدون اسلحه – ارتش، گارد متحرک، گارد ملی پاریس و نیز گارد ملی شهرستانها را که به پاریس آمده بودند، پنج روز تمام شاه و مات کردند."

قساوت بورژوازی، به این خاطر بود که قیام ۲۲ ژوئن، "نخستین نبرد بزرگ میان دو طبقه ای است که جامعه نوین را به انشعاب کشانده اند. این نبرد، نبرد حفظ یا نابودی نظام بورژوایی بود." و به این اعتبار، نبردی بر سر حفظ یا نابودی "شخصیت" بورژوا از قبل ویران کردن شخصیت کارگر بود.

"از آن لحظه که تبدیل کار به سرمایه و پول و عواید ارضی و خلاصه به یک قدرت اجتماعی، که بتوان انحصارش نمود، میسر نباشد، یعنی از آن لحظه که مالکیت شخصی دیگر نتواند به مالکیت بورژوازی مبدل گردد، از همان لحظه است که شما اظهار میدارید شخصیت از میان رفته است. بدینسان اقرار دارید که منظور شما از شخصیت چیز دیگری غیر از شخصیت فرد بورژوا یعنی مالک بورژوا نیست. چنین شخصیتی حقیقتا هم باید از بین برود." (مانیفست کمونیست).

قیام ژوئن یکی از "آن لحظه" ها بود که طی آن کارگران نه تنها علنا اعلام کردند که "چنین شخصیتی حقیقتا هم باید از بین برود" بلکه برای از بین بردن چنین "شخصیتی" در خیابانها سنگر بستند.

این نخستین نبردی بود که آزادی شخص محترم بورژوا برای به اسارت کشیدن کارگر را نه فقط زیر سئوال برد بلکه به خاطرش جنگید.

بورژوازی، قیام ژوئن را از سر گذراند. آزادی طبقه بورژوا و افراد این طبقه برای ادامه به اسارت کشیدن طبقه کارگر و افراد این طبقه را بر روی تلی از جنازه کارگران و کمونیستها نجات داد. اما کارگران، افرادی که فردیتشان له شده است؛ اشخاصی که شخصیت شان پایمال شده است؛ انسانهایی که که انسانیت شان ویران شده است؛ برده گانی که آزادی و اختیارشان به زنجیر کشیده شده است؛ افرادی که آزاد متولد شده اند و اسیر، زنده گی کرده اند؛ کسانی که جز زنجیرهایشان چیزی برای از دست دادن ندارند، به مبارزه شان برای گسسست این زنجیر ادامه دادند و حماسه کمون پاریس را خلق کردند. نبردی به یاد ماندنی، نبردی تاریخساز! نبردی که در آن کارگر نه فقط برای گسستن زنجیرهایش مبارزه ای جانانه راه انداخت بلکه حتی تا ارتقا خود به موقعیت اداره جامعه پیش رفت. جرئت کرد آزادی و اختیار را به خودش و جامعه بازگرداند و همه میدانند که بورژوازی با چه قساوتی از این تلاش طبقه کارگر برای بازیافتن شخصیت و آزادی فردیش، از این تعرض کارگر علیه "شخصیت" بورژوا و آزادی فردی بورژواها انتقام گرفت.

 در فاصله کوتاهی، هزاران هزار نفر در پای دیوارهای پاریس تیرباران شدند و هزاران هزار نفر دیگر در شکنجه گاهها و اردوگاههای کار اجباری و جزایر خالی از سکنه پرپر شدند.

ادامه دارد