مارکس و آزادی (8)

پیوست به گذشته

 

محسن ابراهیمی

 

مارکس و آزادی

 

(8)

 

 

مارکس، فعالیت خلاقانه انسانی را وجه مهمی از یک جامعه انسانی میداند. در جامعه سرمایه داری، جای فعالیت داوطلبانه و خلاقانه انسانی را، تلاش اجباری برای زنده ماندن - تلاش اجباری برای اینکه امکان خوردن و نوشیدن و تولید مثل فراهم شده باشد - گرفته است و به این اعتبار این نظام، انسان را از کارکردهای انسانیش، یعنی از خلاقیت و فعالیت داوطلبانه محروم کرده است. در این نظام، "آنچه که انسانی است، حیوانی" شده است.

یک وجه مهم اسارت کارگر، خود را در بیگانگی کارگر از محصول کارش، از ثروت اجتماعی ای که توسط خودش تولید میشود نشان میدهد. ثروت اجتماعی تماما توسط کارگر تولید میشود. اما همین ثروت اجتماعی تماما به تملک نیرویی بیگانه از کارگر در می آید. به تملک سرمایه دار در می آید. سرمایه دار با این ثروت اجتماعی که توسط کارگر تولید میشود چه کار میکند؟ بخشی از آن را برای "مصرف شخصی" اش اختصاص میدهد؛ بخشی از آن را برای خرید وسایل تولید و مواد خام اختصاص میدهد؛ بخشی از آن را برای خرید نیروی کار اختصاص میدهد که باید این وسایل تولید و مواد خام را در پروسه تولید به محصول اجتماعی قابل فروش تبدیل کند و ارزش افزوده جدیدی نصیب سرمایه دار کند.

 یعنی، ثروت مادی تولید شده توسط کارگر، مجددا در شکل سرمایه، به مثابه نیرویی بیگانه و در مقابل کارگر و مسلط بر او قرار میگیرد. کارگر، "مدام در حال تولید ثروت مادی است، اما آن را بشکل سرمایه، یعنی به شکل نیرویی بیگانه با خویش، نیرویی که بر او مسلط است و به استثمارش میکشد، تولید میکند."( دستنوشته ها)

 یعنی، دائما، کارگر در جریان کار، تواناییها و استعدادها و خلاقیتهایش را در نیرویی خارجی و بیگانه از خود متجسم میکند که خودش اسیرش است. عظمیترین ثروت اجتماعی را در شکل کالا تحویل جامعه میدهد اما چه بلایی سر خود کارگر می آید؟ خودش "تا حد یک کالا و در حقیت پست ترین نوع کالا، تنزل می یابد". آسایش و رفاه تولید میکند اما خودش نا امنی و فقر تحویل میگیرد.

 روشن است که هر چقدر این ثروت اجتماعی حاصل تلاش کارگر وسیعتر و عظیمتر باشد همانقد نیروی خارج و بیگانه از کارگر وسیعتر و عظیم تر شده است و کارگر ضعیفتر و مفلوک تر.

 به قول مارکس، "فلاکت و سیه روزی کارگر با قدرت و عظمت کالاهایی که تولید میکند نسبت معکوسی دارد." در نظام سرمایه داری همه چیز وارونه است و این هم یک جلوه مهم همین وارونگی است.

"هر چه کارگر ثروت بیشتری تولید میکند و محصولاتش از لحاظ قدرت و مقدار بیشتر میشود، فقیرتر میگردد. هر چه کارگر کالای بیشتری می آفریند، خودبه کالای ارزانتری تبدیل میشود. افزایش ارزش جهان اشیا نسبتی مستقیم با کاستن از ارزش جهان انسانها دارد. " (دستنوشته ها).

کارگر ثروت اجتماعی و همراه آن قدرت اجتماعی را تولید میکند اما این ثروت این قدرت به ثروت و قدرت کارگر و کل جامعه تبدیل نمیشود. به ثروت و قدرتی در مقابل کارگر و جامعه تبدیل میشود. به آسایش و رفاه و سعادت کارگر و جامعه تبدیل نمیشود بلکه به آسایش و رفاه همان بخشی از جامعه تبدیل میشود که در تولید این ثروت و این امکان و آسایش و رفاه نقشی نداشته اند.

کار نه تنها برای کل جامعه رفاه و آسایش تولید نمیکند بکله برای خود کارگر هم که تولید کننده این ثروت است رفاه و آسایش تولید نمیکند. برعکس، بر دوش فقر کارگر، رفاه برای طبقه سرمایه دار تولید میشود. بر دوش رنج کارگر، لذت برای طبقه سرمایه دار تولید میشود. بر دوش ناامنی کارگر، امنیت برای طبقه سرمایه دار تولید میشود. بردوش فقر و تنگدستی و بیخانمانی کارگر، ثروت و رفاه و کاخ برای سرمایه دار تولید میشود. کارگر کار میکند. ثروتی شگفت انگیز تولید میکند اما خود در فقر و تنگدستی دست و پا میزند. دستنوشته ها این دنیای وارونه را این چنین فرمولبندی میکند:

"کار برای ثروتمندان اشیایی شگفت انگیز تولید میکند اما برای کارگر فقر و تنگدستی می آفریند. کار به وجود آورنده قصرهاست اما برای کارگر آلونکی میسازد. کار زیبایی می آفریند اما برای کارگر زشتی آفرین است."

مارکس در یادداشت ناتمام دیگری تحت عنوان "قدرت پول" که در همان مجموعه "دستنوشته های اقتصادی و فلسفی" چاپ شده است، نگاه کوتاهی به پول می اندازد، از پشت سیمای این ماده قدرتمند، وجه مهم دیگری از اسارت و بندگی و از خودبیگانگی انسان را بیرون میکشد. نشان میدهد که چگونه در جامعه سرمایه داری، نیروها و تواناییها و خلاقیتها و استعدادهای انسانی کارگر در قدرت بلامنازع پول متجلی میشود و چگونه متقابلا همین پول میتواند در خدمت اسارت بخشی از جامعه و آزادی بلامنازع بخش دیگری از همان جامعه عمل کند. . کارگر از تواناییهایش تهی میشود و پول به توانای مطلق تبدیل میشود. اگرچه پول، در هر شکل آن، در نهایت نماینده ثروتی است که کارگر تولید کرده است اما همین نشانه ثروت جامعه به نیرویی خارج از کارگر، در مقابل او و مسلط بر او تبدیل میشود.

 در یک کلام، انسان در نظام سرمایه داری اسیر ماده ای میشود که اگر چه به خودی خود چیزی نیست اما تحت رابطه سرمایه همه چیز میشود. پول به خودی خود نه آب است، نه غذاست، نه پوشاک است و نه سرپناه است. رابینسوکروزوی مشهور حتی اگر با ده تن پول نقره و طلا در جزیره اش گیر میکرد، فقط میتوانست در تلالو پولهایش خیره شود ولی از گرسنگی و تشنگی بمیرد. اگرچه پول، به خودی خود قدرتی نیست اما در تحت سلطه نظام سرمایه داری، قدرتی شگرف دارد، همه کاره است، توانای مطلق است.

 البته این قدرت مطلق چون در دست اقلیتی متمرکز است، فقط به همین اقلیت قدرت و آزادی میدهد. به همین اقلیت آزادی مطلق میدهد. اگر پول نشانه و ابزار قدرت و آزادی طبقه از لحاظ اقتصادی حاکم است، در مقابل نشان و ابزار عجز و ناتوانی و استیصال و بردگی و بندگی اکثریتی است که از آن محرومند. به این اعتبار، هر چه مقدار بیشتری از این ماده قدرتمند در دست اقلیت حاکم متمرکز میشود همانقدر این اقلیت قدرتمندتر میشود و اکثریت کارکن جامعه ناتوان تر.

"آن چه که از طریق واسطه ای به نام پول برایم انجام میشود و بابت آن میتوانم وجهی بپردازم (یعنی چیزی که پول میتواند بخرد)، خودم هستم. صاحب پول. حدود قدرت پول، حدود قدرت من است؛ ویژگیهای پول، ویژگیها و قدرتهای ذاتی من است: ویژگهای و قدرتهای صاحب آن. بنابر این آنچه که هستم و آن چه که قادر به انجام دادنش هستم ابدا بر اساس فردیت من تعیین نمیشود. زشت هستم اما میتوانم برای خود زیباترین زنان را بخرم. بنابراین زشت نیستم زیرا اثر زشتی، قدرت بازدارنده آن، با پول خنثی میشود. چلاق )شل( هستم اما پول بیست و چهار پا در اختیارم می گذارد بنابراین چلاق نیستم. ..." (تاکیدها از اصل است. پرانتزها از ویراستار انگلیسی.)

می بینیم که پول، جلوه دیگری از این حقیقت است که در جامعه سرمایه داری، آزادی فردی پوچ است. برابری قانون، ظاهری برای نابرابری واقعی است. همه افراد آزادند مرفه باشند اما رفاه به پول گره خورده است و افراد کارگر همانقدر پول دارند که "کالبد جسمانی" شان را بازتولید کنند. همه افراد آزادند استعدادهای خود را شکوفا کنند، اما شکوفایی استعدادها به پول گره خورده است و اکثریت جامعه از آن محرومند. همه افراد آزادند از بالاترین دستاوردهای پزشکی بهره مند شوند اما این دستاوردها مثل کالا با پول خرید و فروش میشوند و لذا افرادی که پول ندارند فقط باید با حسرت به این کالاها نگاه کنند و از بیماری تلف شوند و این لیست را میتوان همچنان ادامه داد.

در جامعه انسانی مورد نظر مارکس، افراد انسانی برای تحقق نیازهایشان نیازمند پول نیستند چون خود این نیازهای انسانی به صرف نیاز انسانی بودنشان باید متحقق شوند. این اتفاق نمی افتد چون در نظام موجود، سود همه چیز است و انسان هیچ چیز؛ چون در این نظام همه چیز حتی خود انسانها کالا هستند که باید خرید و فروش شوند. مارکس، در مقابل این مناسبات مبتنی بر خرید و فروش کالا، این حقیقت را میگذارد که "اگر انسان، انسان باشد و روابطش با دنیا روابطی انسانی، آنگاه می توان عشق را فقط با عشق، اعتماد را با اعتماد و غیره معاوضه کرد. ..." (دستنوشته ها) و شرط وارد شدن به چنین مناسباتی این است که مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و کار مزدی نابود شود. روی این بحث در ادامه این مطلب به طور ویژه تمرکز خواهیم کرد.

تکنولوژی و اسارت کارگر

یک وجه دیگر اسارت کارگر در نظام سرمایه داری را میتوان در تاثیر رشد تکنولوژی در موقعیت طبقه کارگر و به این اعتبار فرد کارگر دید. رشد تکنولوژی قاعدتا باید زنجیر اسارت بشر در چنگال طبیعت را در هم بشکند. انسان را بیشتر بر سرنوشت خود حاکم کند. انسان را بیشتر صاحب اختیار کند. اختراع ماشین، یکی از مهمترین دستاوردهای تکنولوژیک بشر است. در یک مناسبات انسانی، ورود ماشین به صحنه زندگی قاعدتا باید کارگر را از مشقت و سنگینی کار رها کند. وقت آزاد بییشتری در اختیار کارگر قرار دهد. امکان لذت بردن از خلاقیتهای فکری و هنری را در اختیار جامعه و کارگران قرار دهد. وقت استراحت و تفریح بیشتری در اختیار کل جامعه و مشخصا کارگر قرار دهد. امکان فراهم کند که انسانها، از جمله کارگران، صبح شکار کنند، بعد از ظهر ماهیگیری کنند، غروب دام پروش دهند، بعد از شام نقد کنند و در عین حال به شکارچی ماهیگیر و چوپان و منقد تبدیل نشوند.

با ورود ماشین به زندگی بشر نه تنها چنین اتفاقی نیافتاد بلکه ماشین طبقه سرمایه دار را قدرتمند تر و طبقه کارگر را اسیر تر کرد. بارآوری کار و سودآوری سرمایه را بالا برد و خلاقیت و انسانیت کارگر را له کرد. ماشین، قدرت بیگانه از کارگر که در سرمایه متجلی میشود را قدرتمند تر کرد و کارگر را در مقابل این قدرت بیگانه ضعیفتر. ماشین به از خود بیگانگی کارگر ابعاد و جلوه های تازه ای داد. کار، ماشین را تولید کرد، اما ماشین کار را به اسارت بیشتر کشید. مارکس، اثر ماشین در زندگی کارگر را در یک جمله اینچنین بیان میکند که با ورود ماشین به صحنه تولید، ماشین جایگزین کار دستی میشود اما همان ماشین "بخشی از کارگران را به کار وحشیانه ای سوق میدهد و بقیه کارگران را به ماشین تبدیل میکند."

مارکس در کتاب کاپیتال، نشان میدهد که چگونه رشد تکنولوژی – و اینجا مشخصا اختراع ماشین – به جای این که کارگر را از قید کار طولانی و مشقت بار و سنگین آزاد کند، به جای اینکه فضای فراغت بیشتری برای کارگر فراهم کند، به جای اینکه امکان کارگر به تسلط بر زندگی و سرنوشت خودش را بیشتر کند، و بالاخره امکان و شرایط مناسبتری برای شکوفایی فردی کارگر فراهم کند؛ جسم و روح کارگر را فرسوده، شکوفایی ذهنی کارگر را محدود، استعداد و توانایی فردی کارگر را تخریب میکند. ماشین در خدمت کارگر قرار نمیگیرد. برعکس، کارگر در خدمت ماشین قرار میگیرد. ماشین زندگی کارگر ارتقا نمیدهد. کارگر اسیر و برده ماشین میشود.

فصل "ماشین و صنعت بزرگ کارخانه ای" کتاب کاپیتال، با جملاتی از کتاب اصول اقتصاد سیاسی جان استوارت میل، شروع میشود:

"جای سئوال است که کل اختراعات مکانیکی که تا حال صورت گرفته از زحمت روزانه هیچ انسانی کاسته باشد". مارکس فورا در زیرنویس یاد آور میشود که میل باید میگفت "از زحمت هیچ انسانی که از دسترنج دیگران نمی خورد"، زیرا تردیدی نیست که ماشین "تعداد بیکاره های متشخص و متعین را بشدت افزایش داده است." این بیکاره های متشخص و متعین هم روشن است که همان صاحب سرمایه ها هستند که به یمن ماشین، ثروت بیشتر، رفاه بیشتر، فراغت بیشتر، تفریح بیشتر نصیبشان میشود. اما در مقابل این بخش متشخص و متعین، ماشین برای کارگر و خانواده اش چه ارمغانی می آورد؟

 زیر سایه ی و سلطه مناسبات سرمایه داری، ورود ماشین به پروسه تولید، اسارت فرد کارگر را به اسارت خانواده کارگر گسترش میدهد. به یمن ورود ماشین به پروسه تولید، دست و پای فرزندان کارگران هم زنجیر میشود. "جای بازی کودکان" را "کار اجباری برای سرمایه دار" میگیرد.

"ماشین تا آنجا که وسیله ای است برای مرخص کردن نیروی عضلانی، وسیله ای میشود برای بکار گرفتن کارگرانی که قدرت عضلانی بالنسبه کمتری دارند، و یا کارگرانی که تکامل جسمی شان کامل نیست اما در عوض اندام هایشان از نرمش بیشتری برخوردار است. کار زنان و کودکان به اینصورت مبدل به کلام اول در استفاده کاپیتالیستی از ماشین شد!" (کاپیتال ص ۴۴۱)

مارکس چند سطر بعد تر، این گسترش زنجیر اسارت سرمایه به دست و پای زنان و کودکان طبقه کارگر را به اشاعه بردگی تشبیه میکند:

"سیستم ماشینی در آنچه رابطه سرمایه بواسطه آن موجودیت صوری می یابد، یعنی در قرارداد مابین کارگر و سرمایه دار نیز موجب انقلاب، آنهم انقلابی ریشه ای، میشود. فرض اول ما، بر مبنای مبادله کالاها، آن بود که سرمایه دار و کارگر بمنزله افراد آزاد، بمنزله صاحب کالاهای مستقل، به منزله دو مالک که یکی صاحب پول و وسایل تولید است و دیگری صاحب قوه کار، با یکدیگر روبرو می شوند. اما سرمایه اکنون کودکان و نوجوانان را میخرد. کارگر پیش از این قوه کار خود را میفروخت، که آنرا اسما به منزله عاملی مختار در ید اختیار داشت. اما اکنون زن و فرزندش را می فروشد. برده فروش شده است. اغلب آگهی های تقاضا برای کار کودکان از لحاظ شکل شباهت به اعلامیه های تقاضا برای برده سیاه دارد که سابقا در نشریات آمریکائی در میان آگهی ها بچشم میخورد." کاپیتال جلد اول ص ۴۴۱

ادامه دارد