مارکس و آزادی(10)

پیوست به گذشته

 

 

محسن ابراهیمی

 

 

مارکس و آزادی

 

(10)

 

 

 

پرولتاریا با الغاء مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، با نفی طبقه مقابل، خود را هم به مثابه پرولتاریا نفی میکند. طبقه کارگر رها شده تناقضی در خود است. کارگر به درجه ای رها میشود که دیگر کارگر نباشد. و البته روشن است که نمیتوان شرایطی را تصور کرد که در آن طبقه کارگر به درجه ای کارگر است و به درجه ای کارگر نیست.

طبقه کارگر با بالاترین سطح دستاوردهای سیاسی و اقتصادی همچنان اسیر است. طبقه کارگر فقط با رهاییش از موقعیت اقتصادی اش در تولید، یعنی فروشنده نیروی کار میتواند موقعیت انسانی اش را بازیابد. ما طبقه کارگر رها شده نداریم. انسان رها شده داریم. یعنی اینکه طبقه کارگر برای ارتقا به زندگی انسانی باید دیگر طبقه کارگر نباشد. و افراد کارگر فقط زمانی آزاد میشوند که طبقه کارگر خود را به مثابه طبقه منحل کرده باشد.

مارکس در دستنوشته ها نشان داده است که بیگانگی کارگر از محصول کار و از خود کار در نهایت به بیگانگی کارگر از نوع خود و بیگانگی آدمی از آدمی منجر مشود. (در این بحث فقط به دو جنبه اول از خود بیگانگی اشاره مختصری کردیم) در خانواده مقدس (که به فاصله کوتاهی از دستنوشته ها تدوین شده است)، ما با یک وجه دیگری از زندگی کارگر آشنا میشویم. اینجا علاوه بر موقعیت از خود بیگانه کارگر، علاوه بر اسارت کارگر در دست نیرویی که خودش تولید کرده است، وقوف کارگر به غیر انسانی بودن این وضعیت را مشاهده میکنیم:

"طبقه پرولتاریا در این بیگانگی احساس نابودی میکند، در آن عجز خود و واقعیت یک وجود غیر انسانی را می بیند." اما مارکس در این وقوف کارگر به موقعیت غیر انسانی اش محدود نمیماند. انسانیت کارگر را در مقابل موقعیت طبقاتیش قرار میدهد. طبیعت انسانی کارگر را در مقابل موقعیت عینی طبقاتیش قرار میدهد و از آنجا نیاز کارگر به عصیان علیه وضعیت اش را استنتاج میکند:.

"این پرولتاریا، به زبان هگلی، در ذلت خود عصیان بر آن ذلت است، عصیانی که ضرورتا ناشی از تناقض طبیعت انسان با شرایط زندگی اوست، شرایطی که نفی بی پروا، قاطع و جامع آن طبیعت است." (تاکیدات از اصل است) پس پرولتاریا تنها طبقه ای است که طبیعت انسانی اش به طور قاطع و جامع نفی میشود. این وجهی دیگر از این بحث است که پرولتاریا چه هست و مطابق با آن بودنش ناگزیر از عصیان است. ناگزیر است به عنوان انسان علیه موقعیت طبقاتی غیر انسانیش عصیان کند.

در فرازهایی دیگر از خانواده مقدس، عصیان ناگزیر طبقه کارگر علیه موقعیت خودش به این صورت بیان شده است:

"در واقع مالکیت خصوصی در حرکت اقتصادیش خود را بسوی اضمحلال خویش سوق میدهد. اما فقط از طریق تحولاتی که مستقل از او، غیرآگاهانه و به دلیل طبیعت اوضاع بر خلاف اراده مالکیت خصوصی صورت میگیرد، یعنی بمجرد آنکه پرولتاریا را به مثابه پرولتاریا تولید میکند، یعنی فقری که به فقر جسمی و روحی خود آگاه است، انسانیت تباه شده ای که به تباهی خود آگاه است، و بنا براین خود-الغا گر است." (خانواده مقدس، تاکیدات از ما است.)

آیا مارکس اینجا خود آگاهی را آگاهانه وارد بحث میکند؟ اگر این فقر جسمی و روحی و انسانیت تباه شده به انسانیت تباه شده اش آگاه نباشد چی؟ هنوز میتوان از "اضمحلال مالکیت خصوصی" – همان نقش ناگزیر تاریخی پرولتاریا - که فقط توسط پرولتاریا انجام پذیر است صحبت کرد؟ یا برعکس، این آگاهی به فقر جسمی و روحی و مبارزه علیه آنها جزوی جدا نشدنی از زندگی طبقه کارگر است؟ به نظرم اینجا، به دو وجه ناگزیر حیات سیاسی طبقه کارگر اشاره میشود.

 اولا اینکه، طبقه کارگر در یک مبارزه دائمی – پنهان یا آشکار – علیه وضعیت موجود، فقر جسمی و روحی خود است و این صریحا در مانیفست مطرح شده ... در ایدئولوژی آلمانی هم رویش تاکید شده است:

 یک جنبش واقعی برای تغییر وضع واقعی امور. به این معنا، آگاهی از وضع ناعادلانه موجود و عصیان علیه آن جزوی از وجود طبقه کارگر است.

 ثانیا، مالکیت خصوصی، با تولید پرولتاریا، نیرویی را بوجود می آورد که ناگزیر است برای رهایی خود، مالکیت خصوصی و از این طریق خود را به مثابه طبقه الغا کند. و این هم بیان دیگری از همان نقش تاریخی طبقه کارگر به خاطر "چه بودنش" است.

چند سطر پایین تر، مارکس یک بار دیگر، نقد خود را متوجه آنهایی میکند که به طبقه کارگر "مقام خدایان" را میدهند و در مقابل آنها، نقش تاریخی - جهانی ناگزیر پرولتاریا را به "آنچه که هست" گره میزند. بزعم مارکس، این نقش تاریخی-جهانی پرولتاریا:

"... بخاطر این است که شرایط زندگی پرولتاریا کل شرایط زندگی جامعه امروز را در غیر انسانی ترین حالت آن در خود جمع کرده است. بخاطر این است که انسان در پرولتاریا گم گشته است و در همان حال (در وجود او) نه تنها به آگاهی تئوریک این گم گشتکی دست یافته بلکه برحسب نیاز عاجل، غیر قابل کنار زدن، غیر قابل پنهان کردن، نیازی مطلقا واجب – بیان عملی ضرورت- مستقیما بسوی شورش علیه این وضع غیر انسانی کشیده میشود."( خانواده مقدس. تاکیدات از اصل است.)

اگر اعتراضات و مبارزات طبقه کارگر علیه وضع موجود - که در کل تاریخ سرمایه داری، گاه نهان و گاه آشکار اما دائما در جریان بوده است - بیان عملی یک ضرورت ، ضرورت شورش علیه وضعیت غیر انسانیش است؛ کاپیتال و مانیفست هم، تجسم آگاهی تئوریک طبقه کارگر از گم گشتگی، بیگانگی و وضعیت غیر انسانیش است.

 کاپیتال و مانیفست مستقیما حاصل موجودیت طبقه کارگر است. مارکس، وجدان آگاه طبقه کارگر از موقعیت غیر انسانیش است. نقد رادیکال مارکس، فقط میتوانست با عروج طبقه کارگر شکل بگیرد. آگاهی اجتماعی محصول وجود اجتماعی است و نه برعکس. نقد رادیکال و ریشه ای، یعنی نقد کمونیستی، فقط میتوانست محصول موجودیت طبقه ای باشد که در تضاد ریشه ای با وضع موجود قرار دارد.

 در جامعه سرمایه داری، طبقه کارگر تنها طبقه ای است که اکثریت اعضای جامعه را تشکیل میدهد و مجبور است "همه بار جامعه را بدوش بکشد بدون آنکه از مزایای آن برخوردار شود، طبقه ای که از جامعه رانده شده و ناگزیر از داشتن شدیدترین تضادها با سایر طبقات میشود" و به این اعتبار " منشا آگاهی به ضرورت یک انقلاب بنیادی، آگاهی کمونیستی است." (ایدئولوژی آلمانی)

مسئله رابطه آگاهی کمونیستی با موقعیت طبقاتی پرولتاریا اگر چه مسئله ای مهم است اما موضوع اصلی بحث ما نیست و در این مورد به همین مختصر بسنده میکنیم و بحث را روی یکی از مرکزی ترین ادعاهای تئوری کمونیسم، یکی از ارکان اصلی تبیین مارکس از نقش طبقه کارگر متمرکز می کنیم:

اینکه طبقه کارگر با رهایی خود همه را رها میکند. نمی تواند خود را رها کند مگر اینکه همراه خود همه را رها کند. البته همه طبقات برای رهایی خود مبارزه کرده اند و در مقاطعی از تاریخ نقش پیشرو داشته اند. اما همه طبقات، همراه رهایی خود نه تنها دیگران را آزاد نکرده اند بلکه آنها را به اسارت کشیده اند. رهایی شان همزاد اسارت دیگران بوده است. شرط رهایی شان اسارت بخشهای دیگر جامعه بوده است. تمایز و فرق طبقات دیگر با طبقه کارگر از نقطه نظر رهایی، خود موضوع فصلی جداگانه است. فعلا روی این باید تاکید کرد که طبقه کارگر به خاطر موقعیت عینی طبقاتیش، به خاطر "آنچه که هست"، اولین و تنها طبقه ای است که برای رهایی باید خود را به عنوان طبقه منحل کند. اولین و تنها طبقه ای است که با رهایی خود الزاما رهایی تمام جامعه را به همراه می آورد.

ادامه دارد