بحران ساختاری سرمایه‌ با خوانش مارکس (3)

پیوست به گذشته

بحران ساختاری سرمایه‌ با خوانش مارکس (1)

 (3)

 عباس منصوران

وجود بیگانه‌ای، کار و فروآورده‌ی نیروی کار را از آفریننده‌ی اصلی آن می‌رباید و به تملک خویش در می‌آورد.

«اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون محصولی بیگانه در برابر او قد علم می‌کند، فقط از آن جهت است که به انسان دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه‌ی عذاب و شکنجه اوست، پس باید برای دیگری سرچشمه‌ لذت و شادمانی زندگی‌اش باشد، نه خدا، نه طبیعت، ‌بلکه خود انسان است که می‌تواند این نیروی بیگانه بر انسان باشد.»[۱۴] 

در این جاست که کالای بیگانه شده، به صورت بت‌واره، به فتیشیسمی می‌انجامد که بشر را مرعوب خداوارگی قهار خود می‌کند.  تملک فرآورده‌ی کار به غیر،‌ به ازخود بیگانگی می‌انجامد و بیگانگی از تملک غیر بر کار دیگری برمی‌خیزد. این دو بیگانگی در مناسبات سرمایه‌داری، نمی‌تواند تا «ابد»‌ پایا بماند؛ مگر آنکه ، مگر آنکه به همانگونه که در ترجیع‌بندهای کتابهای دینی،‌ به گوش بردگان می‌خوانند، اسیر و مسخ مذهب بوده و «تقدیر الهی»‌اش بنامیم

انباشت 

برای موتور سرمایه سوخت آغازینی لازم بود، انباشت، این فاکتور حیاتی را برآورده ساخت.

انباشت ثانویه

ارزش اضافه سرمایه شده در روند بعدی تولید، انباشتی ثانویه ‌ای است که هسته ‌ی مرکزی انباشت به بیان مارکس را توضیح می‌دهد.

سرمایه،‌ در روند تولید با گذر از سه گذرِ پولی، تولیدی و کالایی،‌ دوباره به سرمایه ی ثانویه‌ باز می‌گردد.

سرمایه پولی در ورود به بازار کار، نیروی کار و وسایل تولید و مواد خام را بازخرید کرده، و به صورت سرمایه تولیدی یا سرمایه بارآور جلوه‌ گر می‌شود.

سرمایه تولیدی، با تولید کالا است که با سوخت وساز سرمایه‌ زنده، یعنی نیروی کار، به سرمایه کالایی دگرگون می‌شود.

کالا با ورود به بازار در روند نهایی خود، به پول – پولی که از پول آغازین بیشتر است- تبدیل می‌شود. این بخش از سرمایه‌ است که دوباره انباشت شده و دیگربار به سرمایه پولی بازگشته و این چرخش پیوسته شتابنده تر و پیچیده‌ تر می‌شود.

روزالوگزامبورک،‌ در سال ۱۹۱۳ با حرکت از مارکس، برای انباشت، در کتاب انباشت، به ویژه میلیتاریسم را به سان سرچشمه‌های ‌دیگری از انباشت اشاره می‌کند. میلیتاریسم به ‌سان نیرو و سوخت و سازی در مناسبات سرمایه ‌داری به میدان می آید تا:

۱ – به ‌سان ابزار برای پاسداری منافع سرمایه‌ داران داخلی در حال رقابت با سرمایه ‌داران دیگر کشورها.

۲ – به ‌سان شکلی از سرمایه‌گذاریی حیاتی و سود آور برای سرمایه بانکی و صنعتی.

۳ – به ‌سان ابزاری در دست  بورژوازی حاکم برای سرکوب  جنبش‌های داخلی.

درست یکسال بعد در جنگ جهان‌ سوز نخست و سپس در جنگ جهانگیر دوم و نیز هم اکنون درستی این تحلیل درخشان، آشکار گردید. گذشته از این، چپاول کشورهای زیر استعمار و واپس نگه‌داشته شده، سرچشمه‌ی هنگفت و سرشاری برای انباشت سرمایه ‌داری کشورهای کانون، به شمار می‌‌آورد.

تجمع، انحصار و تمرکز سرمایه از نیمه‌ی دوم سده ۱۴ میلادی از انگلستان تا  شکل گلوبالیسم آن از چنین روند و چرخه‌ ای گذر کرده است. سرمایه با بلع هرآنچه در برابر دارد، ‌پیوسته انبوه ‌تر و فربه تر می‌شود تا سرانجام  در هر برهه به بحران ویرانگرتری فرو رفته و بر می خیزد و با غلتیدن دوباره بحرانی فراگیرتر و سهمگین‌تری می‌آفریند تا سرانجام خود در بهمن خودآُفریده،‌برای همیشه فروپاشیده شود.

سرمایه به ‌راستی،‌ فرایند گردش است، به هدف دستیابی به سود. هدف پیوسته و انجامین این گردش سرمایه، دستیابی به سرمایه ‌‌ای افزون‌ تر از سرمایه آغازین است. سرمایه‌ مالی، پول را برای بهره، سوداگر برای سود و سرمایه‌ صنعتی برای ربا یش ارزش افزوده در نتیجه بهره ‌کشی از نیروی کار- ‌این سرمایه زنده که سرچشمه تمامی سودها و رانت‌ها است - با شتاب گیری این روند ،‌ به ویژه در دو دهه‌ ی گذشته، بحران کنونی را که به بحران ساختاری شهره ‌یافته، برآمده از سرشت مناسبات سرمایه‌ داری را شعله ور ساخته است.

………………..