مارکسیسم (2)

پیوست به گذشته

مارکسیسم

 (2)

 

فلسفه:
     می توان به جرات عنوان کرد که افکار هیچ کس به اندازه هگل بر مسیر مارکسیسم و فلسفه حاکم بر افکار مارکسیستی تاثیر گذار نبود. اگر بخواهیم دیالکتیک هگلی که تاثیر بسزایی در فلسفه مارکسیستی داشته را به نحوی ساده بیان کنیم باید بگوئیم که ما انسانها و کل تاریخ دائما در گیر فرایند دگرگونی هستیم و این به آن دلیل است که هر وضع مرکب و متکثری بناچار حاوی عناصر متعارض است و این عناصر بنا به طبیعتی که دارند ثبات را زایل می کنند .

     بنابراین آن وضع اول هرگز نمی تواند به مدت نامحدود ادامه پیدا کند. باید زیر فشار این تعارضهای داخلی از هم بپاشد و وضع تازه ای به وجود بیاورد که تعارضات اولیه در آن رفع شوندیا لااقل تخفیف پیدا کنند. ولی البته این وضع جدید هم باز حاوی تعارضات دیگری است و همین طور قضیه به طور نامحدود ادامه دارد. تاریخ عبارت از همین فرایند مداوم نامحدود است.

     مفهوم دیالکتیک ، کلیدی است که برای پی بردن به راز فرایند تاریخ به ما داده می شود و روشن می کند که چرا همه چیز همواره در دگرگونی است و به ما نشان می دهد که این دگرگونی همیشه بدون استثنا چه شکلی به خود می گیرد. در پی تز ، آنتی تز می آید و در تعقیب آن سنتز . سنتز به نوبه خود تز جدیدی می شود و آنتی تز خودش را به دنبال می آورد و همین طور قضیه ادامه دارد.

    نکته جالب در فلسفه دیالکتیک هگل آن است که او معتقد است همه چیز به سوی نقطه ای خاص پیش می رود و هدف و مقصودی دارد و جهت تاریخ نا مشخص نیست با اینکه عوامل اتفاقی و متعارض زیادی در آن دخیل هستند. تا اینجای نظریات هگل را مارکس به صورت کامل می پذیرد اما تفاوت در نظریات آنها ، آنجا ایجاد می شود که هگل عنوان می کند فرایند تکامل عارض بر چیزی ذهنی یا روحی می شود که آن را (گایست) می نامد و به نظر مارکس عارض بر چیزی مادی، به بیان دیگر مارکس معتقد بود که تکامل تاریخی را نیروهای دخیل در تولید مادی موجب می شوند.

    پس جنبه مادی زندگی ما-یعنی نیروهای تولیدی- بر جنبه ذهنی یا معنوی آن چیرگی دارد. تصورات و مذاهب و عقاید سیاسی ما همه از ساخت اقتصادی جامعه ما سرچشمه می گیرند.
اکنون شاید با بیان این پیشینه های فکری بهتر بتوان به عقاید مارکس و انگلس نظری انداخت و تنها شاید این نکته لازم به یاد آوری باشد که همانطور که عنوان شد مارکس و انگلس فلسفه را از آلمان ، اقتصاد را از انگلستان و سیاست را از فرانسه گرفته اند و باادغام آنها مارکسیسم را بوجود آورده اند .
    در ابتدا سخن راجع به مارکسیسم بد نیست به این موضوع اشاره ای داشته باشیم که مارکس با استفاده از شیوه دیالکتیک هگلی به این مطلب می پردازند که سیر کشورها شامل مراحل زیر است:
1.مرحله کمون(جامعه اولیه) یا جامعه بدون طبقه.
2.مرحله مناسبات برده داری.
3.مرحله مناسبات فئودالی.
4.مرحله مناسبات سرمایه داری.
5.مرحله مناسبات سیستم سوسیالیستی.
6.مرحله مناسبات سیستم کمونیستی(حاکمیت مطلق بخش عمومی بر منابع تولید).
و کشورها همگی این سیر تعالی را خواه ناخواه طی می نمایند.

    انگلس در کتاب خود به نام سوسیالیسم علمی و تخیلی به بحث افکار سوسیالیستی پیش از خود و رایج در زمان خود پرداخته و عنوان می کند که سوسیالیسمی که پیشینیان از آن یاد کرده اند سوسیالیسم تخیلی است و سوسیالیسم از نظر تخیل گراها بیان حقیقت مطلق، خرد و عدالت است و تنها لازم است کشف شود تا با تکیه بر مزیت های قدرت خودش دنیا را فتح کند.

     اما وی عنوان می کند که "بینش ماتریالیستی تاریخ از این درک حرکت می کند که تولید، و در کنارش مبادله محصولات، اساس نظام تمام اجتماعات را تشکیل می دهد و در هر جامعه ای که در تاریخ پدیدار می شود توزیع ثروت و همراه با آن تقسیم اجتماع به طبقات یا اقشار بستگی به آن دارد که چه چیز و چگونه تولید می شود و این تولید به چه نحوی مبادله می گردد.

     با حرکت از این واقعیت دیگر نمی توان منشا تمام تغییرات اجتماعی و دگرگونی های سیاسی را در مغز انسانها و در بصیرت روز افزون آنها نسبت به حقیقت و عدالت جاوید جستجو کرد.بلکه، باید آن را در تغییرات شیوه تولید و مبادله یافت.منشا این تغییرات نه در فلسفه ،بلکه، در اقتصاد هر دوران نهفته است."

ادامه دارد