مسئله انسان پس از مارکس (۴) (2)ساختار هومانیسم به عقیده آلتوسر

پیوست به گذشته

مسئله انسان پس از مارکس (۴)

 

  سپتامبر ۲۰۱۱

 

فلورانس ولف

مترجم: ب. کیوان

 

(2)

 

ساختار هومانیسم به عقیده آلتوسر

  به عقیده لویی آلتوسر، اثر مارکس به طور بنیادی بین نوشته های 1845، چگونگی های هومانیستی، ایده آلیستی، ایدئولوژیک و نوشته های 1845 و سالهای بعد که چونان چیز ضد هومانیستی، ماتریالیستی، علمی نگریسته شده، تقسیم میشود. تا کنون کوشیده ایم در توضیح های پیشین خود نشان دهیم که مارکس در چه چیز خواست در1845 بافلسفه فویرباخ قطع رابطه کند و در چه چیز این گسست می تواندبه طور واقعی به عنوان گسست بافلسفه هومانیستی، ایده آلیستی و ایدئولوژیک اندیشیده شود.

 البته، ما تا این جا در روشی باقی مانده ایم که خود مارکس این گسست را درک می کند و بنابر این واقعیت تأکید را روی نفی دریافت جهان به عنوان مجموع گوهرهای منجمد شده، روی اهمیت مقوله ارتباط، روی نفی فرد انتزاعی بورژوا قرار می دهد- و ما نتوانسته ایم در این چار چوب ناممکن بودن برای فلسفه مارکس از”به کار برده شدن” توسط ایده آلیست ها بنابر چهره پرولتاریا را که با سوژه در مفهوم ایده آلیستی اصطلاح همانندشده، تضمین کنیم.

 آلتوسر، خود، کوشید از نوشته های مارکس نوعی روش شناسی اندیشه را بیرون کشد که بتواندعلیه برخی نوشته های خود مارکس به کار رود. برای انجام این کار او کوشیدنه فقط دریافت جهان را که آغشته به ایده آلیسم هومانیستی است، بلکه ساختار های اندیشه را که استوار بر این دریافت جهان است، بیرون کشد. ساختارهایی که می توانند در اثرهای دوره کمال خود مارکس پیدا شوند.

 آلتوسر در اثرش”برای مارکس” در واقع، یک طبقه بندی از اثرهای مارکس، بین:

 ا ثرهای دوره جوانی(همه اثرهایی که به پیش از سال 1845 مربوط است). اثرهای گسست (اثرهای سال 1845، از این قرار،”تزها در باره فویرباخ”. اثرهای دوره پختگی (بین 1846و 1857)، و اثرهای دوره کمال (از 1857) فراهم آورد.
 اثرهای دوره جوانی نمایشگر هومانیسم تئوریک هستند. آلتوسر آن ها را به دو مرحله تقسیم می کند. مرحله نخست،مرحله دوره”رنانیشه سایتونگ” (گازته رنان) که در آن مارکس علیه سانسور، قانون های فئودال های”رنان”، استبداد پروس مبارزه می کند. آلتوسر نشان می دهد که فلسفه مارکس در آن وقت از نوع”کانتی- فیخته ای” است. نقد فلسفی- سیاسی ای که استوار بر فرا خواندن دولت به تکلیف های اش نسبت به قانون است.

 عمل مارکس در آن وقت به عنوان کنش سیاسی بسیار برجسته به نمایش در آمده است. تعهد مارکس در این نوع کنش ها بر شمار معینی از فرض ها (بن انگاره ها) تکیه دارد که در واپسین توسل به دریافت معینی از گوهر انسان باز می کردد: اگر لازم است دولت را به وظیفه های اش فرا خواند، به خاطر این است که دولت در قانون”ارگانیسم بزرگی است که در آن آزادی حقوقی، اخلاقی و سیاست باید واقعیت یابی خود را داشته باشد، که در آن هر شهروندضمن پیروی از قانون های دولت فقط از قانون های طبیعی خرد خاص اش، خرد انسانی پیروی می کند”. (64)

 معنی آن این است که”آزادی بشر، استقلال یا آزادی عمل، هوی و هوس و جبر گرایی منافع نیست، بلکه آن طور که کانت و فیخته می خواستند، استقلال یا آزادی عمل پیروی از قانون درونی خرد است”. (65)

 از استقلال این را درک می کنیم که انسان توسط خودش تعین می یابد. بنابر این، چون این خود تعینی از راه خرد انجام می گیرد و خرد انسان به ویژه به او تعلق دارد، در او به عنوان ویژگی ذاتی جا گرفته، و بنابر این،”گوهر انسان[...] آزادی و خرد است”. (66) از این رو، رابطه بین کنش سیاسی مارکس در گازته رنانه و هومانیسم تئوریک اش، از نوع کانتی- فیخته ای نشان داده شده است.
  مرحله دوّم در هومانیسم دوره جوانی نمایشگر نفوذ فویرباخ است. همان طور که پیش تر دیده ایم، فویرباخ اندیشیدن و درک کردن بحران تئوریکی که سیاست استبدادی فردریک گیوم چهارم را بر انگیخت، ممکن می سازد. در این صورت، مارکس کنار”هومانیسم همبودی” فویرباخ قرار می گیرد.

 آلتوسر، این جا روی این واقعیت پافشاری می کند که اندیشه مارکس که در دست نوشته های 1844رونما می شود، در هیچ چیز از اندیشه گوهر انسان در بررسی رابطه های همبودی پیروی نمی کند این اندیشه به طور اساسی یک فلسفه انسان شناختی باقی می ماند.”انسان”همواره آزادی و خرد است. امّا نخست چون یک موجود همبودی است، تنها آزاد و معقول است، به خاطر این که نخست وجود ژنریک است، به خاطر این که نخست با هم نوع های اش در پیوند برادری است.”انسان” در صورتی آزاد است که از گوهر ژنریک اش بی بهره نبوده باشد. و بااین همه، بخردانه این است که از خود به عنوان”انسان” آگاهی دارد. بنابراین، اندیشه”انسان” به عنوان آزادی و خرد رها نشده است. این اندیشه به سادگی وابسته به اندیشه”انسان” به عنوان وجود همبودی است.

 در این معنی، هومانیسم کانتی- فیخته مارکس جوان در دست نوشته های 1844غایب نیست. و بدین ترتیب، آلتوسرامکان ساختار مشترک برای هومانیسم کانتی – فیخته ای و هومانیسم فویرباخی را آشکار می کند. به احتمال لازم است که شکل آن را در این تصویر جستجو کرد که آلتوسر ضمن نوشتن این نکته که آزادی”گوهر انسان به عنوان مرکز ثقل، گوهر جسم ها است، آن را به ما ارائه می کند. [...] با این که آن را رد یا انکار می کند، همواره در آن باقی می ماند”. (67) به آن باز خواهیم گشت.
 در 1845، مارکس به طور بنیادی با فویرباخ قطع رابطه می کند. او می نویسد:”گوهر انسان یک انتزاع ذاتی در فرد نیست. مارکس ضمن رد کردن این دریافت از گوهر انسان اندیشه ای را که رد می کند، می پذیرد:
  1- گوهر عمومی انسان وجود دارد؛
 2- این گوهر صفت”افراد جدا انگاشته” است که سوژه های واقعی آن هستند”. (68)
   به نوشته آلتوسر این دو فرض در یک دریافت”آزمونی – ایده آلیستی” جهان یگانه می شوند. زیرا برای این که گوهر انسان صفت عمومی باشد لازم است که [...] سوژه های مشخص به عنوان داده های مطلق وجود داشته باشند، آن چه که آزمون گرایی سوژه را ایجاب می کند. برای این که این افرادِ آزمونی انسان ها باشند، لازم است که هر یک از آن ها دربر دارنده همه گوهر انسان، وگرنه دست کم در حقوق باشند، و این چیزی است که دلالت بر ایده آلیسم گوهر دارد.

بنابر این، آزمون گرایی سوژه ، ایده آلیسم گوهر و بر عکس را ایجاب می کند. این ارتباط می تواند در”متضاد” اش- آمپیریسم مفهوم- ایده آلیسم سوژه، وارونه شود. این وارونگی، ساختار اساسی این پروبلماتیک را که ثابت می ماند، در نظر دارد”. (69)

 آلتوسر این جا ساختاری را آشکار می کند که مبنای این تقسیم میان آمپیریک و انگاری قرار دارد و با راه حل اش همه اندیشه فویرباخ را هدایت می کند. ایده گوهر انسان – در معنی سنتی اصطلاح – به اندیشیدن در باره همان مدل نیروی جاذبه در نزد ارستو مربوط است:

 مانند اراده ناب، انتزاعی ، براین بود، تمایل به”پیوستن به جایگاه خویش”“تمایل به خویشتن” که جسم سنگین را به سوی زمین ... و انسان را به سوی دیگر انسان ها می کشاند. (مرجع پیش گفته،درباره نیروی جاذبه، از آن جا است). ساختاری که پایه هومانیسم مستقر قرار می گیرد، بدین ترتیب امکان تعین مشخص موجود ها و چیز ها را بنابر انتزاع ناب فراهم می آورد، از ارستو تا فویرباخ، ساختار همان است.

 مسئله عبارت از اندیشیدن به گوهر چیز ها بنابر مدل اراده ناب ،”گرایش به خویشتن” است که در این کیفیت هیچ چیز را بیان نمی کند و از جانب خودش به کلی توضیح ناپذیر باقی می ماند. و ما این جا ایده گوهر (انسان ) را به عنوان بیان یک آرزو باز می یابیم، که به این دلیل توسط آلتوسر ایدئولوژیک توصیف شده است.

ادامه دارد