مسئله انسان پس از مارکس (۴)(4) فتیشیسم کالا

پیوست به گذشته

 

  سپتامبر ۲۰۱۱

مسئله انسان پس از مارکس (۴)

 

 فلورانس ولف

مترجم: ب. کیوان

(4)

 

 

   فتیشیسم کالا
          به نظر می رسد : تحلیل فتیشیسم (بتواره گرایی)کالا با شکلواره تصویر رابطه اجتماعی”موجود در ایدئولوژی آلمانی” پیوند یافته است (که در آن رابطه اجتماعی در بت (
idole) : آزادی، برابری بازتاب یافته است). در این فصل مارکس توضیح می دهد که در مبادله، ارزش مصرف یک کالا بیان ارزش مصرف کالایی می شود که در برابر آن مبادله می گردد:

تولید کننده پارچه ما مازاد پارچه اش را که برای او مصرف ندارد، به بازار عرضه می کند. بنابر این، او آن را فقط به عنوان زمان کار، به عنوان ارزش مبادله می نگرد. در عوض، لباسی که پارچه اش را در برابر آن مبادله خواهد کرد، مورد علاقه او برای مصرفی است که از آن به عمل می آورد. بنابر این، ارزش مصرف لباس در چه چیز ارزش مبادله پارچه اش (و بر عکس برای تولید کننده لباس) را در بیان می آورد.

 پس ارزش مشخص ارزش اجتماعی را مجسم می کند، - که در حقیقت به رابطه به راستی اجتماعی باز می گردد: یعنی ارزش مبادله ای که به عنوان زمان متوسط لازم برای تولید معین برقرار گردیده است. مارکس در این باره می نویسد:”به محض این که کالا در رابطه با کالای دیگر قرار می گیرد، [...]خصلت ارزشش نمایان می شود و به عنوان ویژگی جدانشدنی اش که رابطه اش را با کالای دیگر معین می کند، تأیید می شود.[...] رابطه ای که لباس را هم ارز پارچه می کند، بنابر این شکل لباس را به شکل ارزش پارچه تبدیل می کند، یا ارزش پارچه را در ارزش مصرف لباس بیان می کند”. (72)

 با این همه، این جا پدیدارِتصویر رابطه اجتماعی در شئی وجود دارد که بنابر این واقعیت”بتواره” می شود و در صورتی تسلیم بوالهوسی های بسیار شگفتی می شودکه رقصیدن می آغازد (73) همان طور که به نظر می رسد کالا در نفس خود ارزش مبادله دارد، با وجود این یک رابطه اجتماعی است، این”رابطه اجتماعی معین انسان ها میان آن ها [...] این جا برای آن ها شکل شگفتی انگیز رابطه چیز ها میان آن را نمایش می دهد”. (74)

بنابر این، درمی یابیم که چگونه پول، تجسم مطلق ارزش مبادله (که در سیستم سرمایه داری، به نظر می رسد، در نفس خود بیشتر فزونی می یابد)، می تواند دست آویزی برای پرستش شود. هم چنین در می یابیم که چگونه بازیگران اجتماعی می توانند مدعی شوند که”توسط قانون های بازار رهبری می شوند”، در صورتی که این بازار یک چیز جاندار، نوعی، نوعی هیولا، و نه نتیجه عمل اجتماعی است.
  حال اگر به مسئله ای باز گردیم که مارا به خود مشغول می دارد، به نظر می رسد که این تحلیل فتیشیسم کالابرای آدمها ضرورت از آنِ خود کردن دوباره این رابطه اجتماعی باز تاب یافته در کالا را نشان می دهد، آن چه که خصلت نا کافی یک اصلاح ساده در باره شکل مزد کار و ضرورت انقلاب ، واژگونی سرمایه داری در خود پایه اش را بیان می کند: یعنی رابطه اجتماعی ای که برقرار می کند و ادامه می یابد.
 یعنی آیا آن جا، موضوع تفکر از خود بیگانگی که روش ضمنی را نشان می دهد، وجود داشته است؟ آیا می توان گفت که انسان ها رابطه اجتماعی شان را به کالا منتقل می کنند و بنابر این واقعیت، انقلاب باید به عنوان پایان از خود بیگانگی اندیشیده شود؟ برای رسیدن به این نتیجه، می بایست نشان داد که رابطه اجتماعی باز تاب یافته یافته در کالا به اندیشیدن به عنوان ویژگی اساسی انسان ها (در مفهوم سنتی اصطلاح) مربوط می گردد. برای این کار، تکیه کردن روی برخی اصطلاح های خود مارکس، که از”انسان جزیی”،”انسان دم بریده” صحبت می کند، می تواند منطقی به نظر رسد. آن چه که مجال می دهد، سرمایه داری را به عنوان تقسیم انسان به خودش، بنابر این به عنوان یک از خود بیگانگی درک کنیم.
انسان دم بریده، جزیی
 بااین همه، مسلم نیست که مارکس این اصطلاح را برای نشان دادن فرجام روند از خود بیگانگی که در فتیشیسم کالا آغاز می گردد، به کار برد. هنگامی که مارکس از انسان جزیی(جز – جز) صحبت می کند، این اصطلاح نشان می دهد که انسان بنابر قطعه قطعه شدن بیرونی کار، شتاب گرفتن آهنگ ها و توسعه ماشین ها که بیش از”جزیی از ماشین” نیست، کاهش می یابد. در این معنی، خصلت جزیی کارگر به نظر می رسد به سادگی به این واقعیت باز می گردد که تنها یک بخش جزیی از ماهیچه ها وروح اش کار می کنند.

مارکس می نویسد:

”از زمانی که کار مکانیکی سیستم عصبی را تا واپسین درجه بر می انگیزد، مانع از کار کرد متنوع ماهیچه ها است ؛ و باز دارنده هر نوع فعالیت آزاد جسم وروح است. خودِ آسانی کار، در این معنی که ماشین کارگر را از کار آزاد نمی کند، بلکه کار را از فایده اش بی بهره می سازد، به یک شکنجه تبدیل می شود”. (76)

 هنگامی که مارکس از فرمانبرداری کارگران از سرمایه صحبت می کند (... او می نویسد:”آن ها بیش از یک شکل ویژه وجود سرمایه نیستند”) . (77)

 آن جا نیز به نظر می رسد که از دیدگاه کرانمندی توانایی های انسان ها است که این فرمانبرداری می تواند در این کیفیت اعلام گردد:”غنی شدن کارگر جمعی (collectif) ،و در نتیجه سرمایه، شرط فقیر شدن کارگر در نیروهای تولیدی فردی است”. (78)

این جا مجموعی از ممکن ها برای گسترش دادن در هر انسان وجود دارد که توسط مارکس برجسته شده است و بنابر این حفظ اجباری آن در وضعیت توانمندی های ناب احساس محرومیت به وجود می آورد. انسان کامل، کمال یافته کسی است که به همه استعداد های اش که به کامل ترین وجه ممکن آن ها را گسترش می دهد، توسل می جوید.

 مارکس خود در ایدئولوژی آلمانی می نویسد که”تنها پرولتر های زمان حاضر که به کلی از هر فعالیت خاص طرد شده اند، در حال رسیدن به یک فعالیت خاص کلی اند که دیگر محدود نباشد و استوار بر از آنِ خود کردن کلیت نیروهای تولیدی و توسعه کلیت شایستگی ها است. [...] تنها در این مرحله است که نمایش خویشتن با زندگی مادی منطبق می شود، آن چه که با تبدیل افراد به افراد کامل مطابقت دارد”. (79)
 بنابر این، اگر می نگریم که مفهوم”انسان جزیی” تنها انسان را آن گونه که در توانایی های فیزیولوژیک محدود شده نشان می دهد و اگر می پذیریم که این ایده در ایده گوهر انسان معلق مانده (آن چه که به کلی تضمین نشده: می نگریم که هر انسان اعم از این که دوره و مکان هستی اش هر چه باشد، همان هوی و هوس های فیزیولوژیک را در اختیار دارد، آیا این طبیعت انسان را اصلاح نمی کند؟). در این صورت شاید درک کردن این مفهوم انسان جزیی در خارج از هر چشم انداز هومانیستی ممکن باشد.

 البته، علاوه بر خصلت ناراست یک چنین موضعی باید تصدیق کردکه این موضع به کلی مسئله”انسان جزیی” را از مسئله فتیشیسم- که آن را بنابر این واقعیت، به طور مبهم رها می کند، جدا می سازد.

بنابر این، حق داریم از خود بپرسیم که آیا نمی توانیم به هر دو مجموع – انسان جزیی و فتیشیسم- بیندیشیم که بدین ترتیب شاید امکان اندیشیدن به از خود بیگانگی ای را که از خود بیگانکی گوهر انسان نخواهد بود، نشان دهد.


………….

پی نوشت ها :


61- ما این جا تعریف های فرهنگ”روبر کوچک” را تکرار می کنیم، چاپ 1999
 62- اتین بالیبار، فلسفه مارکس،ص 75
 63- لویی آلتوسر، برای مارکس، ص26 تا 30، و ص 230 تا 238
  64- راینیشه سایتونگ، در باره مقاله شماره 179 کلنیشه سایتونگ 14 ژوییه 1842، مورد اشاره آلتوسر در”برای مارکس”، ص230
  65- لویی آلتوسر، برای مارکس، ص 230
 66- همان جا، ص 230
 67- همان جا،ص 230
 68- همان جا ، ص 234
 69- همان جا، ص، 234
70- برای ساده کردن: فرض می کنیم که مبادله گر ما در زمان کار متوسط برقرار شده در جامعه ای که در آن می زید، کار می کند. بدین ترتیب زمان کارش مطابق با زمان کار”به طور اجتماعی لازم “ است.
71-مارکس، کاپیتال، کتاب1 ، بخش 1،”کالا و پول”، فصل 1،”کالا” پارگراف 4، ص 68 تا 76
 72- مارکس، کاپیتال، کتاب 1، بخش های 1تا4، ص 52- 53
 73- همان جا، ص 68
74- همان جا، ص 69
 75- همان جا، ص 304
 76- همان جا، ص 304
 77- همان جا، ص 247
 78- همان جا، ص 267
 79- مارکس و انگلس، ایدئولوژی آلمانی، ص 98 (انتشارات ناتان).

39. همان جا، ص 31

4. همان جا، ص 31

41. همان جا، ص 31

42. پیر ماشه ری همان جا

43. اتین بالیبار، همان جا ص 32

44. اتین بالیبار، همان جا، ص 32

.45در باره مارکس، I ، فلسفه واقعیت، و مارکس، II ، فلسفه اقتصاد

46.  (هر چند که ما نمی اندیشیم که لویی آلتوسر،که بعد میشل هانری آن در نظر می گیرد، در حقیقت از این نوع تفسیر”سرزنش پذیر” باشد. ما هنگامی که تئوری آلتوسری فراتعین را بررسی می کنیم، آن را ملاحظه خواهیم کرد.

47. مارکس و انگلس، ایدئولوژی آلمانی (انتشارات ناتان). ص 39

48. همان جا، ص 53

49. همان جا، ص 70

50. همان جا، ص 87

51. همان جا، ص 87

52. مارکس و انگلس . مکاتبه، ج. I (1848- 1835 )، پاریس،انتشارات سوسیال، 1971 ، ص. 455

53. مارکس و انگلس. ایدئولوژی آلمانی، ص 64 (انتشارات ناتان)

54. همان جا،ص 61

55. همان جا، ص. 45

56. همان جا، ص 52

57. پیر ماشه ری، سمینار در باره تز ها در باره فویرباخ،

58. عیب جویی که هانا آرنت از مارکس در شرایط انسان مدرن به فرمول در آورد، که بنابر آن او

 [ مارکس] فقط به واژگون کردن سلسله مراتب پراکسیس- آفرینش گری به سود آفرینش گری می پردازد، از این قرار خودش را بی اعتبار می کند.

59. اتین بالیبار، همان جا، ص 66

60. همان جا، ص 27

 

www.akhbar-rooz.com

…………………..