مسئله ﯼ اساسی فلسفه ﺑﺨﺶ ﻧﺨﺴﺖ

مسئله ﯼ اساسی فلسفه

ÝáÓÝå

ﺟﻮﺯﺍﯼ  ۱۳۹۲

 

آلفرد کوزینگ
برگردان شین میم شین 

دایره المعارف روشنگری

ﺑﺨﺶ ﻧﺨﺴﺖ

مسئله اساسی فلسفه عبارت است از مسئله مربوط به رابطه ماده (طبیعت، وجود) و شعور (روح، تفکر). مسئله اساسی فلسفه عالی ترین مسئله فلسفه است.
 

 تقسیم و طبقه بندی سیستم ها و نگرش های فلسفی به دو جریان اصلی ماتریالیسم و ایدئالیسم و حل بنیادی کلیه مسائل مهم فلسفی، وابسته به پاسخی است که بدان داده می شود.• مسئله اساسی فلسفه در فرم کم و بیش روشنی تمام تاریخ تفکر فلسفی را در برگرفته است، اگرچه این مسئله برای اولین بار از سوی ماتریالیسم دیالک تیکی، توسط انگلس، بطور صریح فرمولبندی شده است.• درمقابل هم قرار دادن ماتریالیسم و ایدئالیسم، بصور مختلف از سوی فلاسفه نامداری از قبیل افلاطون، دمکریت، ارسطو، توماس فون اکوین، برکلی، هگل و فویرباخ صورت گرفته است.

مبارزه جانبدارانه میان جریانات اصلی ماتریالیستی و ایدئالیستی فلسفه نیز دلالت بر این امر دارد.

اگرچه در آثار برخی از فلاسفه، بخصوص در کتاب فویرباخ تحت عنوان «ماهیت مذهب» نطفه های طرح مسئله اساسی فلسفه به چشم می خورند، ولی فرمولبندی علمی و حل این مسئله، تنها در یک مرحله توسعه تفکر فلسفی صورت می گیرد که اصولا از حد فلسفه بورژوائی فراتر بوده است.
        پیش شرط تعیین کننده برای آن عبارت بود از توضیح ماتریالیستی حیات اجتماعی و توسعه مفهوم ماتریالیستی ـ دیالک تیکی «ماده»، که برخلاف مفهوم «ماده» در ماتریالیسم ماقبل مارکسیستی، شامل جامعه نیز می شود.

 ادرک فلسفی از واقعیت عینی در این مرحله، به درجه ای از عامیت دست یافته بود که در مقابل هم قرار دادن ماده و شعور را به دیسیونکسیون (یا این و یا آن) کامل مبدل می کرد.

این اما شرطی است که بدون تحقق آن، فرمولبندی صریح مسئله اساسی فلسفه امکان پذیر نیست.

تا زمانی که ماتریالیسم تحت عنوان ماده فقط فرم نمودین مشخص و معین جهان مادی، یعنی اتم ها، اجسام، مواد و یا طبیعت را می فهمید، در مقابل هم قرار دادن ماده و شعور هنوز نمی توانست دیسیونکسیون کامل باشد.

زیرا هنوز عرصه هائی از جهان، مثلا نور، تشعشع بطورکلی و جامعه در خارج از حیطه مسئله اساسی فلسفه قرار می گرفتند.

از این رو، تفکر فلسفی به توسعه درازمدتی نیاز داشت تا مسئله اساسی فلسفه ـ بمثابه عالی ترین مسئله فلسفه ـ بتواند شناخته و فرمولبندی شود.

در فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی، فرمولبندی های مختلفی از مسئله اساسی فلسفه صورت گرفته اند که بلحاظ محتوا همترازند، اما از دقت و ظرافت متفاوتی برخوردارند.
 
انگلس مسئله اساسی فلسفه را بمثابه مسئله رابطه میان تفکر و وجود و یا روح و طبیعت تعریف می کند.

اما باید توجه داشت که این تعریف در چارچوب انتقاد از هگل و فویرباخ صورت می گیرد و انگلس مفاهیم «تفکر» و «وجود» رایج در آثار آنها را به کار می برد.

وجود اینجا از سوی انگلس بمثابه وجود مادی، بمثابه واقعیت عینی و یا ماده بکار می رود.
از آنجا که مفهوم «وجود» نامعین است، چون آن می تواند هم شامل حال پدیده های مادی و هم شامل حال پدیده های فکری باشد و از آنجا که مفهوم «تفکر» شامل حال همه پدیده های فکری (مثلا احساس و ادراک) نمی شود، دقیقتر خواهد بود، اگر ما در چارچوب مسئله اساسی فلسفه، ماده و شعور را در مقابل هم قرار دهیم.

چون مفاهیم «ماده» و «شعور» جامعترین و فراگیرترین مقوله های فلسفی اند و نمی توانند از مفاهیم دیگری نشأت گرفته باشند، پس تنها از طریق مقابل هم قرار دادن آندو و از طریق توضیح رابطه متقابل آندو می توانند تعریف شوند.

تاریخ تفکر فلسفی نشان می دهد که فقط دو راه حل برای مسئله اساسی فلسفه وجود دارد :
 
یا ماده بر شعور مقدم قلمداد می شود و یا شعور بر ماده.

از این رو ست که در تمام تاریخ فلسفه، فقط دو جریان اصلی و مستقل فلسفی، یعنی ماتریالیسم و ایدئالیسم، بوجود آمده است.

دوئالیسم ، که ماده و شعور را دو جوهر مستقل و غیروابسته به یکدیگر می داند، از توضیح انطباق شعور با ماده (که خود را در شناخت جهان مادی بوسیله انسان و در کردوکار عملی او نشان می دهد) عاجز می ماند و برای توضیح این حقیقت امر دست بدامن فرضیه های من در آوردی می شود:

دوئالیسم یا ادعا می کند که تنظیم گر این انطباق خدا ست (دکارت)، یا در زیر پرچم اوکی ژنالیسم، ادعا می کند که خدا در هر تغییر وارد عمل می شود و انطباق را بوجود می آورد (گولینچ) و یا دست بدامن هارمونی از قبل تعیین شده (لایب نیتس) می شود.

ماتریالیسم ماقبل مارکسیستی در فرم های نمودین مختلف خود و در چارچوب امکانات تئوریکی خود، به مسئله اساسی فلسفه ـ اصولا ـ پاسخ درست می دهد و عناصر مهم یک راه حل علمی جامع برای آن را بوجود می آورد.

این امر بخصوص در باره ماتریالیست های انگلیس و فرانسه و فویرباخ صادق است.

آنها ماده را مقدم بر شعور می دانند و شعور را محصول جسم انسانی قلمداد می کنند و بنا بر محتوای آن شعور را انعکاس جهان مادی می دانند.

اما نظرات آنها در باره طبیعت شعور و فونکسیون آن ساده و مکانیکی بوده و به سبب سطح نازل توسعه علوم طبیعی در آن زمان، هنوز نمی توانند به شناخت کیفیت خاص شعور نایل آیند.

از آنجا که آنها قادر به درک ماتریالیستی زندگی اجتماعی نبوده اند و در این عرصه سرانجام در ایدئالیسم فرومی مانند، راه حل آنها برای مسئله اساسی فلسفه به عرصه معینی از واقعیت عینی، یعنی به طبیعت محدود می ماند.

آنها بنا بر درک کلا غیردیالک تیکی و متافیزیکی خود، شعور را عمدتا به مثابه بازتاب منفعل می پندارند و تأثیر برگشتی فعال شعور بر جهان مادی را باندازه کافی در نظر نمی گیرند.

ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی در حل مسئله اساسی فلسفه راه درست ماتریالیسم ماقبل مارکسیستی را ادامه می دهد و در ضمن بر نقاط ضعف و عیوب آن غلبه می کند و برای اولین بار جامعترین، فراگیرترین، پیگیرترین و قاطعانه ترین پاسخ به مسئله اساسی فلسفه را ارائه می دهد.
ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی نیز همانند هر ماتریالیسم دیگر، ماده را بر شعور مقدم می داند، ولی در مغایرت با ماتریالیسم سابق، به این دریافت خود قناعت نمی کند، بلکه علاوه بر آن، خصلت دیالک تیکی رابطه متقابل ماده و شعور را مطرح می سازد:

۱
ماده قبل از شعور وجود دارد، زیرا ماده ابدی، مطلق، پایان ناپذیر و لایتناهی است.
شعور، اما تنها در مرحله معینی از توسعه ماده پدید می آید و وجودش وابسته به شرایط معینی است.
از این رو شعور فانی، مشروط و پایان پذیر است.

۲
شعور محصول ماده است، زیرا آن بمثابه خاصیت خاص ماده، برمبنای فونکسیون های معین ماده ی بدرجه عالی سازمان یافته، یعنی سلسله اعصاب مرکزی انسانی و بویژه مغز، بوجود می آید.

۳
خاصیت کیفی نوین شعور در توانائی آن به انعکاس جهان مادی بصور فکری است. • از این رو شعور فاقد محتوای مستقل است.
شعور هم بنا برمحتواهای (مضامین) مشخص خود (احساس ها، ادراکات، اندیشه ها) و هم بنا بر فرم های عام، که در قالب شان این مضامین شعوری مطرح می گردند (فرم ها و قوانین شناخت حسی و فرم ها و قوانین تفکر)، در تحلیل نهائی، انعکاس جهان مادی است.

۴
شعور بازتاب منفعل نیست.
شعور بمعنی از آن خود کردن روحی فعال جهان مادی است.
شعور دارای استقلال نسبی است که خود را در عوامل زیر نشان می دهد :
در خود قانونمندی نسبی.
در اپریوری (فونکسیونی) نسبی فرم های فکری و قوانین فکری.
در توانائی اش تأثیرگذاری برگشتی بر جهان مادی.

...............................