چپ ها نئولیبرالیسم را نفهمیده اند
چپ ها نئولیبرالیسم را نفهمیده اند
جیمز جی.چپل
ترجمۀ: محمد معماریان
منتشره در ترجمان
نئولیبرالیسم،
با ظرافت، جهانی را صورتبندی کرده است که در چشم خیلی از دینداران معنادار و
مطلوب به نظر میرسد
این
کتابها نشان میدهند که نئولیبرالیسم چگونه بر مذهب بهعنوان نوعی فرهنگ، احساس و
مجموعهای از نهادها تکیه میکند. این بهمعنای خوببودن نئولیبرالیسم یا بدبودن
مذهب نیست؛ بلکه بدین معناست که نباید نئولیبرالیسم را بر اساس تعبیر دیوید هاروی
بفهمیم. او میگوید نئولیبرالیسم «همۀ شکلهای همبستگی اجتماعی» را بهنفع
«فردگرایی، مالکیت خصوصی، مسؤولیتپذیری فردی و ارزشهای خانوادگی» منحل میکند.
چنین گزارههایی آنقدر تکرار میشوند که هالهای از حقیقتگویی به خود بگیرند؛
اما بر واقعیت زیستۀ نئولیبرالیسم منطبق نیستند.
بوستون ریویو — شبحی بر آکادمی سایه انداخته
است: شبح نئولیبرالیسم. دانشپژوهان رشتههای مختلف، نئولیبرالیسم را مقصر ضربههایی
میدانند که به برابری نژادی، جنسیتی و اقتصادی وارد شده است. فارغ از اختلافنظرها
دربارۀ زمانبندی و تعریف ماجرا، پیرنگ اصلی از این قرار است: پس از سال ۱۹۴۵، اجماعی
ماهیتاً سوسیالدمکرات در دو سوی اقیانوس اطلس پدید آمد. آنچه در جنگ فدا شده بود،
فهمی از هدف مشترک پدید آورد و دولتها با سرمایهگذاری برای تقاضاهای زیرساختی و
آموزشی شهروندان، دستبهکار ساخت بزرگراه، راهآهن و دانشگاه دولتی شدند. اما در
دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، در میانۀ آن رکود سرسخت و
رادیکالشدن روزافزون جنبش دانشجویی، این اِجماع درهمشکست.
بازار بیقید که روزگاری علت
پریشانی اقتصادی قلمداد میشد، در قامت راهحلِ این پریشانی ظاهر شد. این ایده که
دولت میتواند یا باید از اهرم قدرت خود برای کاهش رنجها استفاده کند، نهتنها
ابلهانه، که از منظر اقتصادی بیفایده یا حتی غیراخلاقی به نظر آمد. اقتصاددانانی
همچون فریدریش فون هایک و میلتون فریدمن زیربنای فکری این ایدئولوژی را فراهم
کردند. در پی آنها، زمامداران منتخب مردم با هدایت رونالد ریگان و مارگارت تاچر
اتحادهایی سیاسی شکل دادند تا دولت رفاه را عقب رانده و با سازمانهای کارگری
مقابله کنند. در مقیاس جهانی، صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی «اِجماع واشنگتن»
را پذیرفتند که میگفت اصلاحات مبتنی بر بازار آزاد، فارغ از پیامدهای اجتماعیاش،
تنها مسیر ممکن بهسوی رشد اقتصادی است.
روایت ماجرای نئولیبرالیسم میشود داستانی پرآبچشم؛ چون بر
قاعدۀ ملالآورترین قصۀ تاریخ است: افتادن به حضیض ذلت که درنهایت آدم و حوا را از
دنیای پرنعمت اموال همگانی به زمینِ سخت میزند تا دنبال روزی خود بروند. وندی
براون در کتاب مهم و جدید خود بیاثرکردن تودۀ مردم۱ (۲۰۱۵) نشان
میدهد که نئولیبرالیسم، همانند گناه ازلی، چگونه جای خود را در عمیقترین هستۀ
وجودمان مییابد. بهنظر براون، آن هسته نه روح، بلکه شهروندی دمکراتیک است: حس
تعلقمان به دنیایی مشترک که میتوانیم همراه دیگران بر آن حکمرانی کنیم. وی مینویسد
در عصر نئولیبرالیسم، ناگزیریم خود را به قالب اصطلاح بیعاطفۀ «رقابت کارآفرینانه»۲ درآوریم تا
دستورزبان بیرحمِ رقابت بازار به زندگیمان معنا دهد. هرکس دوستیابی اینترنتی،
شخصیتسازی در اینستاگرام یا تدریس در یک کلاس و نگرانی از نظرات آنلاین را تجربه
کرده باشد، خوب میداند براون چه میگوید.
از
نظر براون، نئولیبرالیسم فراتر از یک دکترین اقتصادی و نیز فراتر از سلطۀ روزافزون
سرمایۀ پولی و هژمونی نوینِ شغلهای متزلزل است. او بر پایۀ درسگفتارهای قدیمی
اما پیامبرگونۀ میشل فوکو، استدلال میکند که کتب اقتصادی، گزارشهای بانک جهانی
یا ویلاهای داووس۳ منزلگاه اصلی نئولیبرالیسم نیستند؛ چراکه نئولیبرالیسم
شرورتر از این حرفهاست، به موریانه بیشتر میماند تا شیر [درندهخو] و حقیقیترین
جلوهاش «نوعی عقل سلیمِ پیچیده»۴ است: رویهها
و نهادهایی که بر زندگی روزمرهمان حاکماند. براون نئولیبرالیسم را نوعی «عقلانیت
سیاسی» تعریف میکند و بیشتر نگران روشهایی است که نئولیبرالیسم به کار میگیرد
تا ظرفیت شهروندیمان را از بین ببرد؛ روشی مثل طراحی مجدد «سوژۀ سیاسی» بهعنوان
یک کارآفرین بالفطره.
اینکه نباید به منطق بازار اجازه
داد تا بر حیات اجتماعی چیره شود، مفهومی گرانقدر نزد اقتصاددانان سیاسی بود که
نئولیبرالیسم کنارش گذاشت. آدام اسمیت یکی از آن اقتصاددانان سیاسی بود: او مبادله
را جنبهای محدود از تجربۀ بشری میدانست. بهنظر او، تولید و مبادله در ظرفیتهای
بشریِ کهنتر همچون خِرد، اجتماع و نُطق ریشه داشتند. بهبیاندیگر، او منطق بازار
را به ورای قلمروی محدودش بسط نمیداد. بسط منطق بازار به حیات اجتماعی، ایدهای
متأخر است. هرچند برخی اقتصاددانان نئولیبرال مدعیاند که نسب آن به اسمیت و
امثالش میرسد، براون میگوید اگر آن نظریهپردازان شاهد شیفتگی معاصر به
امپریالیسم بازار بودند، وحشت میکردند.
براون
روی ماهیت موریانهمانند نئولیبرالیسم انگشت میگذارد تا هتکحرمتها و بیعدالتیهای
معاصر را در داستان این مصائب بگنجاند
معاصر
را در داستان این مصائب بگنجاند. با این کار به برداشتهای مهمی میرسد؛ مثلاً میگوید
تصور اینکه بنگاههای امروزی به استثمار نیروی کار علاقهمندند، غلط است. در عصر
نئولیبرالیسم، نیروی کار هیچ پتانسیل اقتصادی یا سیاسیای ندارد که قابلاستثمار
باشد؛ هدف نه استثمار نیروی کار، بلکه حذف آن بهمثابه مقولهای معنادار و درنتیجه
حذف آن بهمثابه منبع مقاومت است. ما دیگر «کارگرانی» نیستیم که چرخدندههای
سرمایه را بچرخانیم؛ بلکه «سرمایۀ انسانی» هستیم که همچون کسبوکارهای مینیاتوری و
نه سوژههای سیاسی، برای فروش متاعمان دورهگردی میکنیم. این منطق به قلمروی
سیاسی نیز نفوذ کرده است؛ چنانکه او در بخش درخشانی از نوشتهاش پیرامون رأی
[دیوان عالی در سال ۲۰۱۰ در پروندۀ] «شهروندان متحد»۵ شرح میدهد. بسیاری افراد
اعطای حق آزادی بیان به بنگاهها را نکوهش میکنند؛ اما براون مستدل میگوید که
ماجرا را اشتباه دیدهایم. او که سرنوشت سوژه را کانون توجه خود قرار داده است، میگوید
رسوایی حقیقی در این پرونده آنجاست که همۀ «بیان»، ازجمله بیان خودمان، بنگاهی شده
است: آنچه بیانمان را معنادار میکند، نه شهروندیمان، بلکه مشارکتمان در «بازارِ
(نابرابر) ایدهها»ست.
بیاثرکردن
تودۀ مردم اثری
درخشان است؛ اما نوعی بنبست فکری و سیاسی را ترسیم میکند. در این کتاب، همچون
بخش عمدۀ این دستنوشتهها، خبری از لطافت نیست. تحلیل براون از فوکو و مارکوزه و
پسازآن، داستانهای هولناک از مداخلههای نئولیبرال در کشاورزی عراق و آکادمی
بریتانیا، همچنین فراخوان احیای «جریان چپِ اروپا و امریکای شمالی»، به گوش ما
آشنایند. این محصولِ وصلت میان تاریخ اندیشه، نظریۀ سیاسی و روزنامهنگاری تنها
زمانی به کار ما میآید که بهدنبال فهمیدن و مقاومتکردن در برابر آن منطق حاکمی
باشیم که بهقدر نئولیبرالیسم سیطره یافته است.
براون تصویری ملالانگیز از جهنّمکدۀ
وضع موجود نئولیبرال تصویر میکند: «فرسودگی و یأس فراگیر در تمدن غربی، حتی اگر
پنهان مانده باشد.» این نوع بدبینی مرسوم میان چپها بیتردید نشانۀ کمبود
استراتژیک است؛ اما شاید خبر از نقص تحلیلی هم بدهد. آیا ممکن است وضعیت دقیقاً
برعکس این توصیفات باشد؟ فرسودگی و یأس تمدنِ غربی مطمئناً «پنهان» نیست: منتقدان
فرهنگی از چپ و راست، از قرنها پیش، مُدام آن را جار میزنند. براون انتهای صف
طولانی منتقدان «بدهبستانهای نقدی» قرار میگیرد که از توماس کارلایل تا دیوید
بروکز را در خود جا داده است: بهنظرِ همۀ آنها، تقلیل ظرفیتهای متنوعمان به
سکۀ بیروح «مبادلۀ مالی» نهتنها شدیداً نابجا که بهمعنای دقیقِ کلمه غیرانسانی
است. درعینحال این «فرسودگی و یأس» ابداً فراگیر نیست. حتی در هجمۀ این توفان هم
ایمان، مراقبت و عشقْ اجتماعاتی از ابناء بشر را گرد هم میآورد. وظیفۀ سیاسی آن
است که این جوشش به مسیر جدیدی هدایت شود؛ نه اینکه ادعا کنیم وجود ندارد. بدین
منظور باید درک کنیم که وضع موجودِ نئولیبرال چطور زیسته میشود.
براون درست میگوید که منطقی بیروح
و بازارمحور در صمیمیترین و خصوصیترین فضاهایمان نیز نفوذ کرده است؛ ولی نمیگوید
کار چطور به اینجا کشید: آن منطق چطور پا از کتب اقتصادی بیرون گذاشت تا مدارس،
خانهها و قلبهایمان را مستعمرۀ خود کند؟ نئولیبرالیسم با همۀ قدرتش، پدیدهای
الهیاتی نیست. نه دورۀ پس از جنگ بهشت عدن بود و نه وضع موجود، علیرغم تمام
مشکلاتش، بیابان لمیزرعی است که چنگودندان به ما نشان دهد. نئولیبرالیسم همانند
هر ایدئولوژی حاکم دیگر، به قدرت رسید: از طریق دگرگونیهای اینجهانی،
غیریکنواخت، پیچیده و بالأخره تبیینپذیر در روابط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی. اگر
بفهمیم نئولیبرالیسم چطور پدید آمد و چرا برای بسیاری از مردم جذاب مینمود، شاید
بتوانیم راه معقولی برای خروج از آن متصور شویم.
برای
خلق این روایتِ پُرمایهتر از جنبش نئولیبرال، باید شهروندان را بهعنوان عاملان
اخلاقی جدی بگیریم؛ یعنی به زندگی مذهبیشان بپردازیم. مذهب در جوامع مدرن
سرسختانه جای خود را نگه داشته است. ظهور نئولیبرالیسم را نیز غالباً پدیدهای بهموازات
احیای مذهبی میدانند. اما براون همانند اکثر نظریهپردازان نئولیبرالیسم، با چشمبستن
بر این زاویه، ترجیح میدهد اقتصاددانان و نخبگان دیوانسالار را کانون توجه خود
قرار دهد. این بیتوجهیِ او تعجببرانگیز است؛ چون رویکرد او از دو پایهگذار،
یعنی میشل فوکو و ماکس وبر، وام گرفته است که هر دو به وصلت نامقدس میان مذهب و
آنچه اکنون «حکمرانی نئولیبرال» مینامیم معترف بودهاند. اخلاق پروتستان (۱۹۰۵) اثر وبر در تبیین ظهور سرمایهداری و اخلاقیات فزونخواهانه،
قدرت زیادی برای مذهب قائل میشود. فوکو نیز در امنیت، قلمرو، جمعیت (۱۹۷۷ و ۷۸)،
حتی
در هجمۀ این توفان هم ایمان، مراقبت و عشقْ اجتماعاتی از ابناء بشر را گرد هم میآورد
استدلال
میکرد «قدرت شبانیِ»۶ کلیسا
خاستگاه اصلیِ مفهوم «حکومت مردم» بوده است که در نئولیبرالیسم به اوج خود میرسد. امنیت،
قلمرو، جمعیت عنوان مجموعه درسگفتارهای اوست که پیش از درسگفتارهای محبوب
براون، یعنی تولد زیستسیاست، در سالهای
۱۹۷۸ و ۷۹، ارائه شده است.
برای رعایت جانب انصاف باید گفت
که وبر یا فوکو علاقۀ چندانی به شکلهای مدرن تعصب دینی نداشتهاند. از نگاه هردوی
آنها، در عصر سکولار که استیلای عقلانیت ابزاری به قدرتی بیامان و منطقی خاص
خودش دست یافت، نقش بنیادین اولیۀ دین از میان رفته بود. اما سه کتاب جدید میگویند
که حتی در عصر نئولیبرالیسم، شبکهای از تعهدات نهادی و اخلاقی، میانجی رابطۀ ما
با بازارند. بنا به روایت این کتابها، بسیج تمایلات عاطفی، اخلاقی و اجتماعیمان
و نه تخریب آنها، بنیان ظهور نئولیبرالیسم بود. این روایت جدید، واقعیتی را جدی
میگیرد: نئولیبرالیسم نه با نقاب ناپسند خود، بلکه تحت لِوای نوعی اقتصاد کاملاً
متمایزِ اخلاقی و غالباً مذهبی به قدرت میرسد.
*****
در خدمت خدا و والمارت؛ شکلگیری بنگاه آزاد مسیحی(۲۰۰۷) از
بتنی مورتون نشان میدهد که نئولیبرالیسم در جنوب ایالات متحده چه پیوند تنگاتنگی
با مسیحیت تبشیری۷ دارد. از این منظر، شبکۀ دانشگاههای مسیحی، دادوستد جهانی و
تقسیم جنسیتیِ وظایف۸ که در شعبۀ اصلی والمارت۹ در بنتنویلِ ایالت آرکانزاس همگرا میشوند، مهمتر از
دستاوردهای نظری اقتصاددانان اتریشی یا فنسالاران بانک جهانی است. او بهجای
بررسی نظریِ پیوند میان نئولیبرالیسم و معنویت، والمارت را بهعنوان موقعیتی
«ویژه» میکاود تا یکی از معماهای بسیار بزرگ نیمقرن اخیر را حل کند: منطق بازار
آزاد چطور و چرا چنین پیوند تنگاتنگی با دینداری تبشیری یافت؟
تمرکز
مورتون بر تجربۀ زیستۀ کارمندان، مدیران و مشتریان والمارت او را به این نتیجه میرساند
که فرهنگ «بنگاه آزاد» بهواقع فرهنگ «بنگاه آزاد مسیحی» است. در سالهای اول، این
غول نوظهورْ کارکنان خود را از اُزارک۱۰ استخدام میکرد. این منطقه به دینداری تبشیری و فروپاشی
اقتصاد کشاورزیاش مشهور بود. این فصل مشترکِ اقتصاد اخلاقی و سیاسی، درواقع
هنجارهای جنسیتی، خدماتی و مصرفی خاصی را رقم زد که عامل موفقیت نجومی والمارت
شد. فروشگاههای زنجیرهای از دیرباز منفور ایالتهای جنوبی بودند. پوپولیستهای
جنوب این بنگاهها را جولانگاه فسق و سرمایۀ ایالتهای شمالی میدیدند. والمارت
در واکنش به این نگرش، آگاهانه سعی کرد تا فرهنگی پروتستان از مصرف را برای
کارمندان و مصرفکنندگان خود بیافریند. این شرکتْ حامی دورهها و بورسیههایی بود
که به آموزش کسبوکار در جنوب اختصاص داشتند. همچنین بخش عمدۀ مدیران خود را از
کالجهای مسیحی محلی استخدام میکرد.
نظر به رویههای کسبوکار، نسخهای
از اخلاق مسیحی «خدمتگزاری» به نقش تحقیرآمیز متصدیان فروشگاه افزوده شد. بدینترتیب
حس اصیل افتخار در میان کارکنان والمارت پدید آمد. مورتون، این حس را بدون تحقیر
و تمسخر، از دل روزنامههای فروشگاه و مصاحبههایش بیرون کشیده است. ضمناً تشریفات
مبتنی بر هنجارهای جنسیتی در این فروشگاه، از جنبههای «مادرانۀ» زنان کارمند در
خوشامدگویی بهره میبردند تا کار خدماتی را طبق قواعد دیرینِ فداکاری و مراقبت
زنانه تدوین کنند. درعینحال، والمارت با تقدیر از بنیانگذار خود سَم والتون و
مدیران برگزیدۀ او بهمثابۀ پدرسالاران، نگرانیهای تبشیریها دربارۀ زوال مردانگی
امریکایی را رفع میکرد و نشان میداد که مفهوم مسیحیِ «اقتدار پدرانه» چطور میتواند
در اقتصاد پساصنعتی به حیات خود ادامه دهد.
توجه
اصلی مورتون به فصل مشترک میان مذهب، مصرف و صنعت خدمات است؛ ولی آندرئا میولبک
نشان میدهد که عقبنشینی دولت رفاه هم زمینهساز و هم وابسته به گسترش ابتکارهای
رفاهیِ ایمانمحور بوده است. با عقبرفتن دولت، شهروندانِ نیازمندِ جامانده از
قافله به نسخهای از اخلاقیات مذهبیِ خدمتگزاری تکیه کردهاند که از لحاظ مفهومی با
نقش خوشامدگو در والمارت قرابت دارد. میولبک در نئولیبرالیسم اخلاقی؛ رفاه و شهروندی در ایتالیا (۲۰۱۲) برای
فهم تجربۀ زیستۀ نئولیبرالیسم، از مطالعات میدانی مفصل میان اجتماعهای کارگری
حومۀ شهرِ میلان بهره میبرد. یافتههای او از جهات متعدد همسان با مورتوناند:
افتخار و قدردانی چشمگیر شهروندان ایتالیایی از کارفرمایان سرمایهدارِ پدرسالارْ
بسیار شبیه به تکریم سَم والتون توسط امریکاییهاست. مهمتر آنکه میولبک هم بهاندازۀ
مورتون دربارۀ نقش شگرف دینداری و عواطف
احیای
چپگرایی، به درد غلبه بر نئولیبرالیسم نمیخورد
دینی در تجربۀ نئولیبرال متقاعد
شده است.
همانند مورتون، میولبک نیز
دریافته است که در ایتالیا، دین نقش نوعی مکمل ایدئولوژیک را دارد که برای عملکرد
بینقص نئولیبرالیسم لازم است. از یک لحاظ، این نکته در ایتالیا بهقدر ایالات
متحده مشهود است: سازمانهای ایمانمحور حدود یکسوم پناهگاههای بیخانمانهای
امریکایی را اداره میکنند و نزدیک به ۷۰% از
خانههای سالمندان ایتالیا با کلیسای کاتولیک مرتبطاند. اما توجه میولبک تا عمق
بیشتری از این پدیده را میکاود. براونْ سوگوار مرگ مفهوم شهروندی است؛ اما
«نئولیبرالیسم اخلاقی» بهدنبال انواع جدید شهروندی است که محصول ترکیب سیاست
نئولیبرال و بسیج مذهبیاند. وی نشان میدهد که پیشفرض دولت ایتالیا برای عقبنشینی
از اقتصاد مراقبتگر، خصوصاً مراقبت سالمندان، این بود: بسیج انبوه نیروی کار
ارزان یا داوطلب، خصوصاً توسط جوانان یا مستمریبگیران که میزان اشتغالشان کمتر
است. این «شهروندی اخلاقمحور» که بهجای مفهوم آشناترِ حکمرانی با استفاده از
مفهوم «مراقبت» فوکو نظریهپردازی میشود، به شهروندان تکیه میکند تا آن شکلهای
مراقبت لازم برای اجتماع را از سر غمخواری یا حس همبستگی عرضه کنند. دولت رفاه
ایتالیا، همچون جنوب ایالات متحده، ریشههای عمیقی ندارد. همین نکته امکان گذار
آرام از این مفاهیم را به یکدیگر فراهم کرده است: از شهروندی اجتماعی به شهروندی
اخلاقی و از منطق تأمین دولتیِ رفاه به منطق نئولیبرالِ مراقبت داوطلبانه.
جیسن هکورث در کتاب ایمانمحور؛ نئولیبرالیسم مذهبی و سیاستورزی رفاه در ایالات متحده (۲۰۱۲) مؤلفهای
نهادی را به روایت فرهنگی مورتون و میولبک میافزاید. او استدلال میکند
نئولیبرالیسم، که آشکارا فاقد جذابیت ظاهری است، «برای دوام خود به دیگر حمایتهای
سیاسی» نیاز دارد. بهویژه برخی شاخههای الهیات و سازمانهای تبشیری با
نئولیبرالیسم همخواناند و اسب تروای نفوذ نئولیبرالیسم در قلمرو عمومی امریکا
بودهاند. برای پردهبرداشتن از این عقلانیت نئولیبرال، او بر رویه و گفتمان
سازمانهای ایمانمحوری تمرکز میکند که همپا با نئولیبرالیسم، رفاه را در قلمرو
ترکیبی مذهبی و سکولار عرضه کردهاند.
فصل
مشترک سازمانهای ایمانمحور با نئولیبرالیسم، اکراهشان از سرمایهگذاری حاکمیتی و
اصرارشان بر این نکته است که فقر و اعتیاد را ناکامی شخصی و معنوی میدانند. هرچند
حجم شگفتآوری از کارهای ضروری برای اجتماع روی دوش سازمانهای ایمانمحور است،
تعداد کارکنان و داوطلبان مشغول در این سازمانها همچنان تقریباً اندک است. هکورث
با موردکاوی مؤسسۀ «سکونتگاه بشریت»۱۱ نشان میدهد
که منطق نئولیبرالِ سازمانهای ایمانمحور چگونه به خارج از قلمرو تبشیری بسط مییابد.
مأموریت این سکونتگاه «تحقق عشق الهی» است و بنیانگذارش که وعدۀ پیگیری «اقتصاد
مسیح» را داده است، بهنوعی محبوب نئولیبرالهاست؛ چراکه ترکیبی از حقّ زحمتکشی۱۲، فقرای
مستحقّ کمک۱۳ و کار داوطلبانه را راهحل بحران
اسکان عمومی۱۴ میداند.
منطق این سازمان از منطقهای که در آن واقع شده، فراتر رفته است. هکورث نشان میدهد
که رسانهها عموماً «سکونتگاه بشریت» را پاسخ ستودنیِ بخش خصوصی به ناکامیهای
پروژۀ اسکان عمومی میدانند. فهمِ عرفیِ نئولیبرال پذیرای این ایده شده است که
سازمانهای ایمانمحور، سازوکار مشروع تأمین رفاه هستند: سیاستهای جورج بوش
مؤکداً در جهت توانمندسازی این سازمانها بود؛ ولی الگور و باراک اوباما نیز آنها
را تلویحاً تأیید کردهاند. این متعاقباً موجب شده است تعداد روزافزونی از سازمانهای
ایمانمحور، سرمایهگذاری حاکمیتی را بپذیرند.
ترکیب این کتابها نشان میدهند
که نئولیبرالیسم چگونه بر مذهب بهعنوان نوعی فرهنگ، احساس و مجموعهای از نهادها
تکیه میکند. این بهمعنای خوببودن نئولیبرالیسم یا بدبودن مذهب نیست؛ بلکه بدین
معناست که نباید نئولیبرالیسم را بر اساس تعبیر دیوید هاروی بفهمیم. او میگوید
نئولیبرالیسم «همۀ شکلهای همبستگی اجتماعی» را بهنفع «فردگرایی، مالکیت خصوصی،
مسؤولیتپذیری فردی و ارزشهای خانوادگی» منحل میکند. چنین گزارههایی آنقدر
تکرار میشوند که هالهای از حقیقتگویی به خود بگیرند؛ اما بر واقعیت زیستۀ
نئولیبرالیسم منطبق نیستند. آنها کابوس قدیمی «ذرهای شدن» و «بدهبستانهای
نقدی» را پیش میکشند؛
والمارت
نشان میداد که مفهوم مسیحیِ «اقتدار پدرانه» چطور میتواند در اقتصاد پساصنعتی به
حیات خود ادامه دهد
اما منطق خاص نئولیبرالیسم پنهان
میماند. همانطور که میولبک تبیین کرده است، ماجرای نئولیبرالیسم ایتالیایی را
نمیتوان در گذار «از نظم رفاهگرای اخلاقی به نظم بیعاطفۀ غیراخلاقی» خلاصه کرد.
او چنین نتیجهگیری میکند: «آن نظم نئولیبرال که ویرانشهر تلقی میشود، بهواقع
هرچهبیشتر وابسته و بهرهمند از شکلهای جدید آرمانشهر است.»
مطمئناً آرمانشهرِ متشکل از
سازمانهای ایمانمحور و نئولیبرالیسم مذهبی، دروغین است. هر سه نفر این مؤلفان،
مثل براون خوب میدانند که عقبنشینیِ دولت رفاه و در پی آن وعدۀ دروغین جامعهای
مذهبیتر و منصفانهتر، چه فلاکت بیپایانی بر انسانها تحمیل کرده است. در مواجهه
با بحرانهای اجتماعی عظیم امروز، کار چندانی از بسیج احساسات، فهم جنسیتی از
خدمات و لشگر بیکاران برنمیآید. امروزه، همانند هر دوران دیگر، فقط دولت از منابع
کافی برخوردار است تا در برابر آن دسته از مسائل ساختاری که نئولیبرالیسم مذهبی به
آنها نمیپردازد، دست به جبران یا واکنشی مؤثر بزند.
از نظر هر سه مؤلف، مشهودترین
جلوۀ ناکامیهای نئولیبرالیسم، بازتولید نابرابریهای نژادی است. میولبک نشان میدهد
که الگوی شهروندی اخلاقگرا چگونه جماعت عمدتاً مهاجری را از حق مشارکت سیاسی
محروم میکند که در قبال دستمزدی اندک، به کار مراقبت مشغولند. در بافت امریکایی،
دردناکترین جلوۀ این ماجرا در پیامدهای طوفان کاترینا بود که هکورث و مورتون
هردو روایتشان را با آن حادثه خاتمه میدهند.
فاجعۀ نیواورلئان بزرگترین فرصت برای نئولیبرالیسم مذهبی بود. در پی ناتوانی دولت، تقاضای احیای واکنشهای ایمانمحور و خصوصی پدید آمد. سازمانهای ایمانمحور برای پُرکردن خلأ بهجامانده از حاکمیت شتافتند که از حضورشان استقبال شد و مقادیر هنگفتی پول را به خیریههای مذهبی در نئواورلئان و سایر نقاط کشور هدایت کرد. «آژانس فدرال مدیریت اضطراری» برخی شهروندانِ آواره را به منطقۀ دوردست تالسا منتقل کرد و خیریههای کاتولیک مراقبتشان را به عهده گرفتند. والمارت نیز وارد این آشفتهبازار شد و با ارائۀ کمکهای سریع، مطبوعاتچی