«کنگره آزادی فرهنگی» و چپ دروغین

«کنگره آزادی فرهنگی» و چپ دروغین

فرشید واحدیان

دانش و امید، شماره ۱۱ – ثور - اردیبهشت ۱۴۰۱

 

با پایان یافتن جنگ جهانی دوم و آغاز جنگ سرد، کنگرۀ ایالات متحده برای تضعیف نیروهای چپ که در احزاب سوسیالیست و کمونیست تشکل یافته بودند و تأثیر عمیقی بر اتحادیه‌های کارگری داشتند، کمیتۀ فعالیت‌های ضدآمریکایی را تشکیل داد. این کمیته به رهبری سناتور جوزف مک‌کارتی در حقیقت محکمۀ تفتیش عقایدی بود برای تعقیب و مجازات هنرمندان و نویسندگان چپ و فعالین کارگری. این کمیته با همکاری نزدیک جی. ادگار هوور، رئیس وقت اف‌بی‌آی و عوامل او، صد‌ها نفر را به اتهام داشتن تمایلات کمونیستی و جاسوسی برای شوروی به زندان انداخت و با انتشار لیست‌های سیاه برای سال‌ها آنها را از اشتغال به حرفه‌شان محروم کرد.

در طی سال‌های دهۀ 1950 غیرواقعی بودن بسیاری از اتهام‌های این کمیته بر ملا شد و بالاخره تندروی‌های سناتور مک‌کارتی و افشای مواردی از انحراف اخلاقی و اعمال نفوذ‌های غیرقانونی‌اش، موجب محکومیت او در سنای آمریکا شد. با وجود تمام این سرکوب‌ها و ایجاد محیط رعب و وحشت چپ‌ستیزی، میزان اقبال جامعه به سوی احزاب چپ و به‌خصوص حزب کمونیست آمریکا بیشتر شد. در همین زمان تبعیض نژادی و جنایت‌های گروه‌های تندروِ سفید، علیه سیاهان به‌خصوص در جنوب آمریکا موجب شد که اعتبار آمریکا به عنوان یکی از متفقین ضد فاشیسم هیتلری خدشه‌دار شود. به عنوان نمونه، درسال 1955 نوجوانی سیاه پوست به نام امت تیل۱ که به همراه خانواده‌اش از شیگاگو به جنوب سفر کرده بود، به اتهام واهی سوت زدن برای زنی سفیدپوست ، به طرز وحشیانه‌ای به قتل رسید. شوهر و برادرناتنی زن جوان امت را از خانه دزدیده و پس از در آوردن چشم‌هایش، او رابه قتل رساندند. مادر امت تیل پیش از دفن او عکس بدن مثله شده‌اش را به مطبوعات داد. این عکس به عنوان نمونه‌ای از فجایع جریان نژادپرستی در ایالات متحده، از سوی تمام کشور‌های سوسیالیستی و احزاب کمونیست کشور‌های جهان منتشر گردید. بعد از این وقایع، جناحی از هیئت حاکمۀ آمریکا تصمیم گرفت که با فاصله گرفتن از تندروی‌های دوران مک‌کارتیسم، در تلاش برای ترمیم چهرۀ آمریکا در جهان، فعالیت‌های ضدکمونیستی دوران جنگ سرد را عمدتاً در قالب عملیات سری و هوشمندانه‌ترِ سازمان مرکزی اطلاعات (سیا) متمرکز کند. به شهادت وب‌سایت سازمان سیا، یکی از موفق ترین پروژه‌های آن سازمان برای دستیابی به این هدف به وجود آوردن «کنگرۀ آزادی فرهنگی»۲ بود. هدف علنی این پروژه تضعیف نفوذ اتحاد شوروی و به انحراف کشاندن هنرمندان و روشنفکران چپ‌گرا اعلام شده بود.

پیشینۀ کنگرۀ آزادی فرهنگی 

درست قبل از مرگ تروتسکی مناقشۀ بزرگی در میان پیروانش درگرفت. علت اصلی این اختلاف، امضای قرارداد عدم تجاوز میان اتحاد شوروی و آلمان هیتلری (پیمان مولوتف ریبنتروپ) در سال 1939 بود. اتحاد شوروی که تهاجم نازی‌ها را پیش‌بینی می‌کرد با یک یک کشور‌های غربی تماس گرفت و کوشید تا اتحادی را با آنها علیه نازیسم شکل دهد، اما هیچ کدام از آنها زیر بار چنین اتحادی نرفتند. در نتیجه به ناچار با آلمان نازی قرارداد عدم تجاوزی را به امضا رساند. مطابق این قرارداد، خطی در میانهٔ اروپا کشیده شد و دو طرف تعهد کردند که از این خط حائل عبور نکنند. هدف اتحاد شوروی که تهاجم نازی‌ها را حتمی می‌دانست، آن بود که با بستن قرارداد برای ایجاد آمادگی رویارویی آینده، زمان بخرد. بعد از این قرارداد، تبلیغات ضد کمونیستی در رسانه‌های آمریکا سخت بالا گرفت، مجلۀ تایمز، حزب کمونیست آمریکا را حزب «کمونازی» لقب داد. جناح راست هیئت حاکمهٔ ایالات متحده که از نزدیکی حزب کمونیست آمریکا به دولت روزولت بسیار آزرده بود، با تمام نیرو به این تبلیغات دامن می‌زد.

 تروتسکی با وجود دشمنی با خط مشی سیاسی دولت شوروی در آن زمان، اضطرار این دولت را در خطر حملۀ قریب‌الوقوع حملۀ نازی‌ها و لزوم به تأخیر انداختن آن را درک می‌کرد، اما معتقد بود که دولت شوروی با استفاده از روش‌های غیراصولی، در میزان نزدیکی به آلمان نازی افراط کرده است. اما سه تن از پیروان تروتسکی به نام ماکس شکتمن، مارتین ای بورن، و جیمز برنهام، از گروهی مشهور به «روشنفکران نیویورکی» که طرفداران زیادی در میان روشنفکران طبقۀ متوسط داشتند، برخلاف تروتسکی پس از آن قرارداد اعلام کردند که دیگر اتحاد شوروی را یک دولت سوسیالیستی به حساب نمی‌آورند. برخی از آنها، آن دولت را یک بوروکراسی جمع‌گرا و برخی دیگر سرمایه‌داری دولتی قلمداد کردند. اما همۀ آنها بر یک مطلب توافق داشتند و آن اینکه، اتحاد شوروی به دلیل امضای قرارداد عدم تجاوز، دیگر کشوری سوسیالیستی نیست.

تروتسکی بر سر این مطلب با هوادارانش وارد مباحثهٔ شدیدی شد و کتاب «در دفاع از مارکسیسم» را پیرامون این بحث نوشت.حزب کارگران سوسیالیست (حزبی با تمایلات تروتسکیستی) با انتشار کتاب «مبارزه برای حزبی پرولتاریایی» و همچنین نوشته‌های رهبر این حزب جیمر کانُن و نوشته‌های خود تروتسکی، همگی بر این ارزیابی توافق داشتند، که گروه «روشنفکران نیویورکی» به دلیل موقعیت طبقاتی خود به چنین برداشتی رسیده است. آنها همه، روشنفکرانی از طبقۀ متوسط مرفه بودند که اغلب در دانشگاه شاغل بوده و تمایلی به هم جبهه شدن با طبقۀ کارگر و مبارزه با امپریالیسم در کنار آن نداشتند. آنها سرانجام به وسط‌ماندگی میان سرمایه‌داری و سوسیالیسم رسیده و خود را خط سوم تروتسکیست‌ها نامیدند. یکی از رهبران این خط، اورین کریستول نام داشت.

مطابق سوگ‌ نامه‌ای که نیویورک تایمز بعد از مرگ کریستول انتشار داد، وی قبل از آنکه در جنگ جهانی دوم به خدمت ارتش درآید، سوسیالیست و تروتسکیست بود و از مردم و طبقۀ کارگر آمریکا سخن می‌گفت، اما بعد از آشنایی با بعضی از همین مردم در ارتش به این نتیجه رسید:

«من با این تودۀ مردم نمی‌توانم سوسیالیسم را بسازم، این مردم سوسیالیسم را غصب می‌کنند و آن را به دکانی برای منافع خود تبدیل خواهند کرد.»؛ مطابق این نوشتهٔ نیویورک تایمز، هم‌نشینی او با افرادی از طبقۀ کارگر آمریکا در ارتش، او را قانع ساخت که از سوسیالیسم روی بگرداند.

اما نکتۀ قابل توجه در همان سوگ نامه، اشاره به این مطلب است که او در دوران جنگ جهانی از سوسیالیسم روی گرداند. در حالی که می‌دانیم او پس از پایان جنگ، هنوز در این جمع روشنفکران نیویورکی حضور داشت و برای نشریات سوسیالیستی مطلب می‌نوشت. 

کریستول خود در مصاحبه‌ای سیر فکری‌اش را چنین ترسیم کرد: «از وقتی که به یاد می‌آورم، طرفدار شاخۀ نوی هرعقیده‌ای بوده‌ام: نئومارکسیست، نئوتروتسکیست، نئولیبرال، نومحافظه کار(نئو کنسرواتیو) و در عقاید مذهبی هم – حتی زمانی که نئومارکسیست یا نئوتروتسکیست بودم- همیشه یک نئوارتدوکس باقی ماندم….»۳

در سال 1949، یک رویداد پراهمیت و شگفت‌انگیز دیگری نیز رخ داد و آن تشکیل کنفرانس صلح والدورف به همت اتحاد شوروی در نیویورک بود. در این کنفرانس شخصیت‌های معروفی چون آلبرت اینشتین، دیمیتری شوستاکویچ، آرون کوپلند؛ و بسیاری نویسندگان و دانشمندان معروفی چون رابرت اوپنهایمر شرکت داشتند. پیام کنفرانس روشن بود: اثبات حقانیت اتحاد شوروی و محکومیت امپریالیسم آمریکا. اهمیت ویژۀ تشکیل این کنفرانس موقعیت زمانی برگزاری آن بود. این کنفرانس در اوج مک‌کارتیسم برگزار شد، زمانی که هرگونه فعالیت کمونیستی در آمریکا ممنوع شده، و همۀ اعضای کمیتۀ ملی حزب کمونیست آمریکا در بند زندان فدرال بودند.

در طول برگزاری کنفرانس صلح والدورف، اروین کریستول و یارانش با تظاهرات بیرون محل کنفرانس، شرکت‌کنندگان را به نوکری استالین متهم می‌کردند.

اقبال این جمع بزرگ از روشنفکران، هنرمندان و دانشمندان در حمایت از اتحاد شوروی، سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا ( سیا) را سخت نگران کرد و استراتژیست ‌های این سازمان را به فکر چاره‌جویی انداخت.

سازمان سیا دریافت که برای تضعیف روشنفکران چپ، چه در آمریکا و چه در اروپا، یا برای مبارزه با اتحادیه‌های مخالف ناتو در اروپا، نیاز به یافتن (یا ابداع) یک چپ ساختگی دارد تا به مبارزۀ ایدئولوژیک با چپ اصیل بپردازد. بخش ویژه‌ای از سازمان مأمور شد که نمایندگان دست راستی کنگرۀ آمریکا را در مورد این فعالیت‌ها «توجیه» نمایند. وظیفۀ این چپ جعلی (یا به اصطلاح «چپ دموکراتیک») از اساس مبارزه با چپ واقعی و تأمین پوششی ایدئولوژیک برای پنهان داشتن ماهیت سلطه‌ جویانۀ ایالات متحده در اروپا بود. در هیچ نقطه‌ای چپ «دموکراتیک» مخالفتی با سیاست‌ های راهبردی و منافع ایالات متحده نشان نداد، وظیفۀ آنها نه اعلام خواست و یا طرح پرسش، بلکه خدمت به امپراتوری زیر شعار «دفاع از ارزش‌های دموکراتیک غربی» بود.

بدین سان «کنگره آزادی فرهنگی» با الهام از پیشنهاد آرتور کوستلر، کمونیست پشیمان، در 1950 بنیاد گذاشته شد. سازمان سیا اروین کریستول را به رهبری این کنگره برگزید. این سازمان در دو بُعدِ داخل ایالات متحده و در سطح بین‌المللی فعالیت داشت. در آمریکا شروع این پروژه با انتشار مجدد مجلۀ پارتیزان ریویو با هیئت تحریه‌ای جدید هم‌زمان شد. انتشار این مجله از سال 1930 از طرف گروهی متمایل به حزب کمونیست آمریکا،در اثر اختلافات هیئـت تحریریۀ آن با حزب کمونیست متوقف شده بود. مجله در شروع انتشار دوباره‌اش در 1937 موضعی خصمانه نسبت به سیاست‌های استالین در اتحاد شوروی در پیش گرفت. این مجله در سال‌های دههٔ 1950 با موضعی کاملاً جانبدارانه نسبت به سیاست خارجی آمریکا، به ارگان جبهه‌ای متشکل از روشنفکرانی به شدت ضد کمونیست و ضد اتحاد شوروی، تبدیل شد.

سیدنی هوک اهل نیویورک, که استاد دانشگاه و از طرفداران تروتسکی بود, به مدیریت مجلۀ پارتیزان ریویو برگزیده شد. برنامۀ مخفیانهٔ سازمان سیا، تأمین مالی و کمک به انتشار هرچه بیشتر این گونه مجلات بود. در این مجله آثاری از روشنفکران و هنرمندانی چون سوزان سونتاگ، ایروینگ هوو، ایساک دویچر، نوآم چامسکی، جورج اورول و دیگران به چاپ می‌رسید. هدف، پرورش و ترویج عقاید روشنفکران و چپ‌گرا‌هایی بود که با ظاهر انتقاد از سرمایه‌داری غربی، با هرچه که در صحنۀ جهانی این نظام را به چالش می‌کشید، به شدت مخالف نمایند. وب‌سایت سازمان سیا در ستایش از «کنگره آزادی فرهنگی» چنین می‌نویسد: «هسته‌ای از کارمندان پر انرژی و با نفوذ که آماده بودند در صورت لزوم برای به چالش کشیدن کمونیست‌ها با قواعد بازی خودشان، ایده‌های نامتعارف و شخصیت‌های بحث‌انگیز را ترویج نمایند.»

سازمان سیا از طریق «کنگره آزادی فرهنگی» به‌طور محرمانه از آثار جکسون پولاک حمایت مالی می‌کرد. حمایت از نقاشی‌های مدرن و آبسترۀ او به عنوان تحسین از آزادی غربی، و در مخالفت با هنر به اصطلاح «تبلیغاتی» اتحاد شوروی بود که در آن هنرمند پیامی سیاسی را منتقل می‌کرد. در میان دانشگاهیان، مکتب فرانکفورت و به اصطلاح «نئومارکسیسم» با کمک سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا مخفیانه تبلیغ می‌شد. هربرت مارکوزه که به استخدام وزارت کشور آمریکا درآمده و در خدمت سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا بود، به عنوان سخنگوی دانشگاهیِ چپِ جدید برگزیده شد.

تلاش‌ها در جهت تصویر «استالینیسم» و احزاب طرفدار اتحاد شوروی به عنوان مستبدینی بی‌خبر از اوضاع جامعه، شدت می‌گرفت. از سیدنی هوک نقل شده است که: «صد میلیون دلار و هزار نفر آدم متعهد به من بدهید، تضمین می‌کنم چنان موجی از ناآرامی دموکراتیک در میان توده‌ها و حتی در میان ارتش امپراتوری استالین به وجود بیاورم، که برای سال‌ها او را گرفتار کند. من چنین افرادی را می‌توانم بیابم.»

دامنهٔ کوشش برای مهار روشنفکران انقلابی و جدا کردن آنها از جنبش‌های انقلابی در سرتاسر جهان، فراتر از حدّ دانشگاهیان و چپ‌گرایان بود. همانند امپراطوری رم که برای کنترل اتباع خود از اقصی نقاط امپراطوری، خدایان و کیش‌های غریب به مردم عرضه می‌کرد، سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا نیز به اشاعۀ عقاید فرقه‌های باستانی آسیا پرداختند.

رئیس وقت سازمان سیا جان فاستر دالس نوشت: «مذاهب شرقی ریشه‌هایی بسیار عمیق دارند و از ارزش‌هایی والا برخوردارند، اعتقادات روحانی آنها با کمونیسم، بی‌خدایی و مادی‌گرایی آشتی‌ناپذیراست. بدین لحاظ، میان ما و آنها ارتباطی قوی وجود دارد، وظیفۀ ما یافتن این مذاهب و اشاعۀ آنها است». سازمان سیا دستورات دالس را به کار بست وبرخی از ابتدایی ترین کیش‌های آسیایی برای انتشار در میان روشنفکران، به آمریکا صادر شد. از این میان می‌توان به تبلیغاتی که برای دالایی لاما رهبر ارتجاعی بودائیان تبت در میان روشنفکران آمریکایی صورت می‌گیرد، اشاره کرد.

در اروپا مجلۀ انکانتر۴ که مرکزش در لندن بود با اهداف و نقطه نظراتی مشابه پارتیزان ریویو، نخستین شماره‌اش را در سال 1952 منتشر کرد. مجله‌های دیگری چون پره‌وو در فرانسه، تمپو پرزانته در ایتالیا، دِرمونات در آلمان، کوادرُنوس به زبان اسپانیایی، و مجله‌های مشابهی در هندوستان، استرالیا و حتی در اوگاندا با کمک مالی «کنگره آزادی فرهنگی» شروع به انتشار کردند که اهدافی مشابه با مجلۀ انکانتر را در کشور‌های مختلف دنبال می‌کردند.

این انتشارات ضد کمونیستی در اروپا از کمک‌های مستقیم و غیرمستقیم سیا برخوردار بودند. در میان روشنفکرانی که توسط سازمان ترویج شده و پول دریافت می‌کردند، می‌توان از هانا آرنت، ایزایا برلین، استفن اسپندر، ملوین لاسکی در اروپا نام برد. تمایل سازمان سیا به خصوص در ترویج عقاید «چپ دموکرات» و چپ‌های سابقی هم چون ایگناتسیو سیلونه، جورج اورول، استفن اسپندر، آرتور کوستلر، ریموند آرون، آنتونی کراسلند و مایکل جوسلسون بود.۵

سیا با گرد آوردن جماعتی از انواع چپ‌نماهای«ضد استالینیست» و دست راستی به دور یکدیگر، نوعی پیمان ناتو را در عرصۀ فرهنگی سازمان داده بود. این گروه با صراحت تمام از ارزش‌های فرهنگی و سیاسی غربی حمایت می‌کردند، «خود کامگی استالینی» را مورد حمله قرار می‌دادند و به آرامی از کنار نژادپرستی در ایالات متحده و سیاست‌های امپریالیستی آن می‌گذشتند. به‌ندرت انتقادی حاشیه‌ای از جامعۀ مصرف‌زدۀ آمریکا در این مجلات یارانه‌ای سیا دیده می‌شد.

آنچه در مورد این جمع حقوق‌بگیر سیا بسیار ناخوشایند بود، نه جهت گیری سیاسی آنها، بلکه تظاهرشان به حقیقت‌جویی بی‌طرفانه، انسان‌گرایی بت‌شکنانه و آزادگی روشنفکرانه بود. آنان خود را هنرمندانی دلباختۀ «هنر برای هنر» معرفی می‌کردند که در رویارویی با «جماعت فاسد» و به اصطلاح «متعهد» و «تبلیغات‌چی» دستگاه استالینیست‌ها قرار داشتند.

یکی از عمده راه‌های نفوذ سازمان سیا و تأثیرگذاری آن بر بسیاری از مؤسسات فرهنگی، استفاده پوششی از سازمان‌ها و گروه‌های نیکوکاری چون بنیاد فورد و راکفلر است. بعضی از روشنفکران مستقیماً حقوق‌بگیر این مؤسسات هستند و بسیاری دیگر آگاهانه درگیر به اصطلاح «پروژه»های خود سازمان می‌شدند. تعدادی از این روشنفکران که زمانی در دایرۀ نفوذ سازمان بودند، بعد از آنکه دراواخر سال‌های 1960 اسامی آنها توسط حامیان مالی‌شان افشا شد، مدعی شدند که از ارتباط خود با این سازمان‌ها بی‌خبر بوده‌اند.

فِرانسِیس سَندِرز در کتاب خود «چه کسی مزد شیپورچی را می‌پرداخت»۶ به تفصیل راجع به کمک‌های سیا به این افراد سخن می‌گوید. به اعتقاد او، مشکل بتوان ادعا‌های این افراد در مورد بی‌اطلاعی از پیوند‌شان با سازمان سیا را پذیرفت. آنها چگونه می‌توانستند در تمام آن دوران در گردهمایی‌های متعدد کنگره، دار زدن گروه بی‌شمار سیاهان در جنوب آمریکا، تجاوزات امپریالیستی آمریکا در گواتمالا، ایران، یونان و کره را که منجر به کشتار میلیون‌ها انسان شد، بدون هیچ گونه انتقادی نادیده بگیرند؟ چگونه حمایت وقیحانه‌ای که از هر جنایت امپریالیسم در دوران آنها در نشریات‌شان می‌شد، می‌توانست از دید آنها پنهان مانده باشد؟ تنها وقتی که مخالفت با جنگ ویتنام در اروپا وآمریکا شکل توده‌ای گرفت، و پرده از اقدام‌های سازمان سیا برداشته شد، بسیاری از روشنفکرانی که توسط آن سازمان تغذیه شده و به شهرت رسیده بودند، به انتقاد از سیاست خارجی آمریکا پرداختند و تغییر چهره دادند. بطور مثال استفن اسپندر پس از آنکه عمری از سازمان سیا حقوق دریافت کرد، مثل تعدادی دیگر از ویراستاران مجلۀ پارتیزان، به منتقد سیاست آمریکا در ویتنام تبدیل شد. وقتی که این چپ‌نما‌ها در نیویورک، لندن و پاریس «متظاهرانه» از بهره‌برداری سازمان سیا از خودشان ابراز خشم کردند، آن سازمان هم شروع به تلافی‌جویی کرد.

تام بِرِیدِن۷، که مدیریت شاخۀ سازمان‌های بین‌المللی سیا را به عهده داشت، با ذکر دقیق جزئیات، نشان داد که چگونه همۀ این چپ‌نما‌ها از محل دریافت حقوق و مقرری‌های خود با خبر بوده‌اند. به قول بِرِیدِن، فعالیت‌های این روشنفکران ضد استالینیست، که کورد می‌یر۸ مقام افراطی سیا «ادیبان یاوه‌گو» می‌نامید، از طرف سیا تأمین مالی می‌شد. بِرِیدِن نوشت: «پول آنها از طریق سازمان پرداخت شده و مأمور ما سردبیر مجلۀ انکانتر بود.» او در جایی دیگر می‌نویسد: «ما بر روی تمام سازمان‌های بین‌المللی در هر رشته‌ای کنترل و یا نفوذ داشتیم.»

فرانسیی سندرز ادعا‌های افرادی چون هوک، کریستول و لاسکی را مبنی بر اینکه کمک‌هایی که از سازمان سیا و سازمان‌های وابسته گرفته‌اند، بدون هیچ گونه چشم‌داشتی بوده، رد کرده و می‌گوید: «از افراد و سازمان‌هایی که از سیا یارانه دریافت می‌کردند، انتظار می‌رفت که در مبارزه‌ای تبلیغاتی مشارکت نمایند.» به تعریف سازمان سیا مؤثرترین نحوۀ تبلیغات، آن بود که «سوژه با دلایل و منطق شخصی خود، در جهت مورد نظر شما [سیا] حرکت کند.» هرچند سازمان سیا گاه گاه به عناصر خود در این جماعتِ «چپ دموکرات» اجازه می‌داد که در مورد اصلاحات اجتماعی «اظهار فضل» نمایند، اما انتظار سیا از آنها بیشتر جدل‌های «ضد استالینی» و انتقادات ادبی گزنده بر ضد مارکسیست‌های غربی و نویسندگان شوروی، بوده است که بیشترین کمک‌ها را دریافت و بیشترین انتشار را پیدا می‌کرد. بِریدِن این روند را «همگرایی» میان سازمان [سیا] و «چپ دموکرات» اروپایی علیه کمونیسم می‌خواند. همکاری میان «چپ دموکرات» و سازمان سیا در فرانسه برای شکستن اعتصابات، خبر چینی از کمونیست‌ها (توسط اورول و هوک)، مبارزۀ مخفی برای بدنام ساختن هنرمندان چپ‌گرا و مانع‌تراشی در برابر محبوبیت آنها (از جمله جلوگیری از اهدای جایزۀ نوبل به پابلو نرودا در 1964) مثال‌هایی از این فعالیت‌ها هستند.

در این میان عکس‌العمل آیزایا برلین در مقابل این افشاگری‌ها قابل توجه است. برلین از همان ابتدا یکی از نویسندگان اصلی انکانتر بود. وی با نیکولاس نابوکف، دبیر «کنگره آزادی فرهنگی» در پاریس دوستی نزدیک داشت. برلین با مایکل جوسلسون مأمور فرهنگی سازمان سیا در اروپا نیز آشنایی داشت. و این روابط درست به زمانی برمی‌گشت که سیاست سازمان سیا گردآوری روشنفکران مخالف سرمایه‌داری ولی ضد کمونیست در اروپا بود.

برلین بعد از آنکه سال‌ها سعی در لاپوشانی کمک سازمان سیا به مجلۀ انکانتر، با افشاگری‌های بسیاری از افراد که معتقد بودند مسئولین مجله منابع کمک مالی را از آنها پنهان کرده‌اند، سرانجام در نامه‌ای به مایکل ایگناتیف چنین اعلام نمود: «من کمترین اعتراضی به منابع آمریکایی که به مجله کمک می‌کردند نداشتم – من طرفدار آمریکا و ضد اتحاد شوروی بوده (و هستم) – حتی اگر منبع هم اعلام شده بود، به‌هیچ وجه برایم اهمیت نداشت… مسالۀ مهم برای من و هم‌فکران من این بود که مجله‌ای به کرات دم از مستقل بودن می‌زد، آشکار شد که حقوق‌بگیر سازمان سری جاسوسی آمریکا بوده است.» (دیوید کات: ایساک و آیزایا ص 210)۹

ریشۀ اصلی جنگ سرد فرهنگی را باید در مبارزۀ شدید طبقاتی در دوران بعد از جنگ یافت. سیا و ایالات متحده از طریق عوامل خود اروینگ براون و جی لاوستون (هردو از کمونیست‌های سابق) در اتحادیۀ زرد فدراسیون کارگران آمریکا۱۰، میلیون‌ها دلار برای فروپاشاندن اتحادیه‌های مبارز، و شکستن اعتصاب‌ها در دیگر کشور‌ها از طریق کمک به اتحادیه‌های سوسیال دموکرات صرف کردند. «کنگره برای آزادی فرهنگی» و چپ‌نما‌هایی که زیر عَلَم آن سینه می‌زنند، نیز توسط همان عواملی از سازمان سیا تغذیه می‌شدند که گانگستر‌های بندر مارسی را برای شکستن اعتصاب کارکنان بندر در سال 1948، اجیر کرده بودند.

بیشترین توجه سازمان سیا به عنوان بازوی دولت آمریکا در جنگ سرد فرهنگی، بر اروپای بعد از جنگ دوم جهانی متمرکز بود که دو دهۀ جنگ سرمایه‌داری، بحران، و اشغال بعد از جنگ را از سر می‌گذارند. با بی‌اعتبار شدن راست سنتی در اروپا (به دلیل وابستگی‌هایش به فاشیست‌ها و ضعف سرمایه‌داری آن) اکثریت روشنفکران و اعضای اتحادیه‌های کارگری به تمایلات ضد سرمایه‌داری گرایش پیدا کرده و به خصوص منتقد دعاوی استیلاجویانه ایالات متحده بودند. برای مبارزه با این تمایل به کمونیسم و مقابله با رشد احزاب کمونیستی در اروپای غربی (به خصوص در فرانسه و ایتالیا) سیا یک برنامه‌دو لایه‌ای ابداع نمود.

در یک لایه، از ترویج آثار نویسندگان اروپایی معینی به عنوان بخشی آشکار از «برنامۀ مبارزه با کمونیسم» پشتیبانی می‌شد. معیار‌های پذیرش برای «متون مناسب» شامل هر کتابی بود که «منتقد سیاست خارجی اتحاد شوروی و کمونیسم به عنوان شکلی از حکومت باشد که به‌صورتی عینی و اقناع‌کننده‌ای نوشته شده باشد.» سازمان به خصوص مشتاق چاپ آثار کمونیست‌های سابق و پشیمانی چون سیلونه، کوستلر و ژید بود. سازمان با ولخرجی، کنفرانس‌هایی از نویسندگان ضد کمونیست را در پاریس، برلین و بلاژیو (شهر کنار دریاچۀ کومو در ایتالیا) بر پا کرد. در این کنفرانس‌ها دانشمندان و فیلسوفان «واقع‌بین» علوم اجتماعی چون آیزیا برلین، دانیل بِل، مِلوین لاسکی، چِسْلاو میلوش به ستایش از ارزش‌های خود (و فضایل آزادی‌های غربی و استقلال روشنفکران، آن هم در چارچوب ضدکمونیستی و طرفداری از واشنگتن که توسط حامیان مالی آنها تعیین می‌شد) می‌پرداختند. هیچ کدام از این روشنفکران چپ‌نما، جرأت نشان دادن کوچک‌ترین تردید و یا طرح پرسشی را در مورد حمایت ایالات متحده از کشتار‌های جمعی مردم در اندونزی و الجزایر، شکار روشنفکران چپ در آمریکا و یا اعدام سیاه پوستان توسط گروه‌های شبه نظامی کوکلوس کلان، در ایالات جنوبی آمریکا نداشتند. زیرا به قول سیدنی هوک و ملوین لاسکی، که مشتاقانه به دنبال جلب کمک برای نشریات ورشکسته‌شان بودند، طرح چنین سؤال‌هایی تنها به معنای «آلت دست کمونیست‌ها شدن» بود. بسیاری از این به اصطلاح نشریات وزین ادبی و سیاسی اگر یارانه‌های سازمان سیا را نداشتند که هزاران جلد آنها را بخرد و مجانی توزیع نماید، از انتشار باز می‌ماندند.

لایۀ دوم مبارزۀ فرهنگی که در آن سیا بسیار ظریف‌تر عمل می‌کرد، ترویج ارکسترهای سمفونیک، نمایشگاه‌های هنری، باله، گروه‌های تئاتری، برگزاری کنسرت‌های هنرمندان سرشناس موسیقی و خوانندگان اُپرا با هدف آشکار خنثی نمودن احساسات ضد امپریالیستی در اروپا و ایجاد علاقه به فرهنگ و حکومت آمریکا بود. اندیشۀ اصلی پشت این سیاست، ترویج فرهنگ ایالات متحده برای اعمال سلطۀ فرهنگی در جهت حمایت از امپراتوری نظامی اقتصادی آمریکا بود. سازمان سیا به خصوص علاقه داشت که خوانندگان، نویسندگان و هنرمندان سیاه‌پوست موسیقی جاز (چون ماریون آندرسون و یا لویی آرمسترانگ) را، به منظور خنثی کردن احساسات خصمانۀ اروپایی‌ها نسبت به سیاست‌های نژادپرستانۀ داخلی واشنگتن به اروپا بفرستد. اما اگر روشنفکران سیاه ‌پوست، سناریوی هنری پیش‌بینی شده توسط سازمان را اجرا نکرده و به سوی انتقاد صریح می‌رفتند، به‌راحتی از لیست حذف می‌شدند، مشابه آنچه که بر سر ریچارد رایت آمد.

یکی از جنبه‌های بسیار مهم فعالیت‌های سیا و متحدینش، ریختن پول‌های بی‌حد و حصر در موزۀ هنر مدرن نیویورک۱۱ برای ترویج نقاشی‌ها و آثار اکسپرسیونیستی انتزاعی (آبستره)، به عنوان پادزهری در مقابله با هنر با محتوای اجتماعی بود.

سازمان سیا با حمایت از این نوع هنر، در پی القای ایدئولوژی «ضد کمونیسم»، و مکتب کسب و کار آزاد و بی‌قید و بند بود. هنر غیر تجسمی۱۲ و از نظر سیاسی گنگ، دقیقاً آنتی‌تزی برای واقع‌نگری جامعه‌گرایانه (رئالیسم سوسیالیستی) بود. برای ترویج این نوع هنر، سازمان سیا با مخالفت نمایندگان قانون‌گذار دست راستی بی‌خبر روبرو بود. سازمان این نوع هنر را تجسم واقعی عزم ملی می‌دید، اما برای احتراز از حملات جناح راست، به بخش خصوصی (یعنی موزۀ هنر‌های مدرن و یکی ازبنیان‌گذارانش، نلسون راکفلر ، که از نقاشی آبستره با عنوان «نقاشی تجارت آزاد» یاد می‌کرد) روی نمود. بسیاری از مدیران موزۀ هنرهای مدرن که روابطی طولانی با سازمان داشتند، با جان و دل در ترویج هنر آبستره، به عنوان سلاحی در جنگ سرد فرهنگی، تلاش می‌کردند. جکسون پولاک نقاش آبستره که تابلو‌هایش را صرفاً با پاشیدن رنگ روی بوم می‌ساخت، با حمایت مالی مدیران موزه در خرید آثارش، به هنرمند «ایده‌آل» کنگره آزادی فرهنگی بدل شد. نمایشگاه‌های متعددی با هزینۀ سنگین برای ارائۀ هنر آبستره در اروپا بر پا شد؛ منتقدین دست به‌کار شدند و مجلات هنری مالامال از مقالاتی در ستایش این سبک هنری شدند. ترکیب منابع مالی موزۀ هنر‌های مدرن و بنیاد فیرفیلد که توسط سیا اداره می‌شد، توانست بر روی سلایق زیبایی شناسی سرتاسر اروپا تأثیر بگذارد.

از نقاشی آبستره یا به قول جورج کنان «هنر آزاد» برای حمله به هنرمندان اروپایی که به لحاظ سیاسی متعهد بودند، استفاده شد. «کنگرۀ آزادی فرهنگی» در اقدامی صریحاً سیاسی تمام توانش را بر برتری دادن به نقاشی آبستره در مقابل زیبایی‌شناسی واقع‌گرا (رئالیستی) و تجسمی به کار گرفت. به قول سندرز: «ویژگی نقاشی آمریکایی در جنگ سرد فرهنگی، نه موفقیت در پذیرش آن به عنوان هنری متداول، بلکه این واقعیت بود که جنبشی که قویاً خود را «غیرسیاسی» اعلام می‌کرد، تا این حد محتوایی سیاسی داشت.» 

سازمان سیا به همراه مؤسسات فرهنگی خود عمیقا توانست نظرگاه‌های هنری بعد از جنگ را شکل دهد. بسیاری از نویسندگان، شاعران، هنرمندان و موسیقی‌دانان معروف خود را فارغ از سیاست، و معتقد به فلسفۀ «هنر برای هنر» اعلام کردند. این اندیشۀ جزمی که هنرمند یا روشنفکر «آزاده» به معنای فردی به دور از هرگونه تعهد سیاسی است، برتری یافت و تا به امروز نیز رواج دارد.

چپ نو در دوران ما

دخالت سازمان سیا در زندگی فرهنگی اروپا، آمریکا و کشورهای دیگر نتایج درازمدت ژرفی داشته است. بسیاری از روشنفکران، دقیقاً به دلیل عملکرد در محدودۀ تعیین شده توسط آن سازمان به مقام و شهرت دست پیدا کردند. بسیاری از نام‌های شناخته شده در فلسفه، علوم سیاسی، جامعه شناسی، و هنر از طریق مجلات و کنفرانس‌هایی که توسط آن سازمان تأمین مالی می‌شد، در میان عامه مردم به شهرت رسیدند. حتی امروزه نیز در بسیاری از کشور‌ها، تعریف «حقیقت» و «کمال» و انتخاب افراد برای کرسی‌های استادی در دانشگاه‌ها، ریاست موزه‌ها و بنیاد‌ها، نه به دلیل برتری و یا مهارت آنها، بلکه تنها با میزان تبعیت از خط مشی سیاسی واشنگتن تعیین می‌شود.

در زمان جنگ سرد لفاظی‌ها و فریاد‌های ضد استالینی چپ ساختگی در اروپا و آمریکا، و ادعا‌های آنها در حمایت از ارزش‌های دموکراتیک و آزادی، پوشش ایدئولوژیک مفیدی بود برای جنایت‌های فجیع غرب در آن دوران. در حملات اخیر ناتو به کشور ‌هایی چون یوگسلاوی، {افغانستان}٬ لیبی و سوریه، که به کشتار هزاران هزار انسان و آوارگی میلیون‌ها انجامید، نیز مورد حمایت پاره‌ای از چپ‌های دروغین قرار گرفت. اگر ضد استالین‌گرایی در دوران جنگ سرد افیون چپ دموکراتیک بود، امروز «مداخله‌ جویی بشر دوستانه» موجب تشنگی چپ ساختگی می‌شود.

کارزار فرهنگی سازمان سیا، الگوی امروزین روشنفکر به ظاهر غیرسیاسی را آفرید. شخصیتی دانشگاهی، هنرمند و یا روشنفکر که کاملاً از مبارزات مردمی کناره گرفته و میزان ارزش او با فاصله‌اش از طبقات زحمتکش و نزدیکی‌اش به بنیاد‌هایی به اصطلاح «وزین» سنجیده می‌شود. از دید سازمان سیا، روشنفکری موفق است که به جای نوشتن در مورد مبارزۀ طبقاتی، استثمار طبقاتی و امپریالیسم آمریکا، به جای «ایدئولوژیک» نوشتن، باید از آنچه که به عنوان «عینیت» به او دیکته می‌شود، بنویسد.

اثر زیان‌بار و دیرپای شگفتی که جماعت «کنگرۀ آزادی فرهنگی» سازمان سیا، از خود بر جای گذاشت، نه دفاع مشخص آنها از سیاست‌های امپریالیستی ایالات متحده، بلکه موفقیت آنها در تلقین این طرز فکر بر نسل‌های بعدی بود که شخص روشنفکر هرگز نباید در رسانه‌های سیاسی و فرهنگی با نفود هیچ‌نوع بحث جدی در مورد امپریالیسم مطرح نماید. مسأله بر سر جهت‌گیری روشنفکر و یا هنرمند امروزی بر له یا علیه این یا آن قضیه نیست. مشکل اعتقادی فراگیر در بین نویسندگان و هنرمندان این است که موسیقی، نقاشی و نوشتۀ‌ های آنان نباید حامل هیچ‌گونه محتوای سیاسی و یا ضد امپریالیستی باشند. گویی تنها در این صورت است که اثر آنها می‌تواند مقبولیت هنری قابل اعتنایی داشته باشد .موفقیت سیاسی دیر پای سازمان سیا، اقناع روشنفکران به این امر است که تعهدی جدی و پایا به چپ، با هنر و دانش‌پژوهی جدی ناسازگاراست. امروزه در اوپرا‌ها، تئاتر‌ها، نمایشگاه‌ های هنری، و هم چنین در گردهمایی‌ های تخصصی دانشگاهیان، ارزش‌های جنگ سرد سازمان سیا آشکار و غالب است: کمتر کسی جرأت اعلامِ برهنگی امپراطور را دارد.

منابع

– “City Builders and Vandals in Our Age” & “Saxton lectures 2.3” By Caleb Maupin

– “The CIA and The cultural war revisited” By James Petras

– “Isaac and Isiah” By David Caute

توضیحات:

1.Emmet Till 2. Congress for cultural Freedom

  1. nytimes.com/2009/09/19/us/politics/19kristol.html 4. Encounter

۵. مجلۀ «اندیشه و هنر» به سردبیری دکتر ناصر وثوقی نیز ناشر مقالات و آثار بسیاری از نویسندگان کنگرۀ آزادی فرهنگی، در ایران بود.

۶. به نقل از مقالۀ جیمز پتراس در نقد این کتاب در بیست منابع مقاله.

  1. Braden 8.Cord Mayer 9.David Caute “Isaac and Isiah”

۱۰. AFL-CIO: اتحاد میان فدراسیون کارگران آمریکایی و کنگرۀ سازمان‌های صنعتی.

11. Museum of Modern Art 12. Non-figurative