سوسیالیسم نه گذشتة بشر، بلکة چشم انداز آیندة آن است
بخش هایی از مصاحبه گنادی زیوگانوف، صدر کمیتة مرکزی حزب کمونیست فدراسیون روسیه، دربارة روند تحولات جهانی و سیاست خارجی روسیه
(به نقل از روزنامه پراودا، 12 ژوئیه 2007)
دور دوم ریاست جمهوری ولادیمیر پوتین رو به پایان است. تقریباً هشت سال است که او تنظیم کنندة مشی سیاست خارجی کشور بوده است. در مقایسه با دوران ریاست جمهوری یلتسین، در این هشت سال اخیر چه تغییراتی صورت گرفته است؟
گذشته از چند مورد جزیی و کم اهمیت، اگر به موقعیت روسیه در صحنة بین المللی بنگریم، می بینیم که چیز زیادی عوض نشده است. متأسفانه، هنوز هم ما را به حساب نمی آورند و بین ما و دیگران تبعیض قایل می شوند. ماشین سرکوب غرب و ناتو، همراه و دست در دست اتحادیة اروپا، به سوی روسیه در حال پیشروی است. جاپان با مطرح کردن ادعاهای ارضی اش به خاور دور ما چشم دارد، و نه فقط خواهان جزیره های کوریل جنوبی است بلکه به طور ضمنی اشاره می کند که شاید ادعاهای بیشتری را نیز مطرح کند. نواحی جنوبی ما به هیچ وجه آرام نیستند. جنگ در عراق و افغانستان در جریان است و هیچ پایانی برای آن دیده نمی شود. کشمکش در این منطقه به عوض تخفیف یافتن، رو به افزایش دارد. خطر آن هست که این کشمکش به ایران وسوریه هم کشیده شود. مسئلة فلسطین به شدت حاد شده است. و در پشت همة این رخدادها در غرب، شرق و جنوب، آمریکا قرار دارد. رهبری کنونی این کشور خیال حکومت بر دنیا را دارد؛ به عبارت دیگر، تسلط بر دنیا زیر پوشش و به بهانة جنگ برضد تروریسم و تحمیل دموکراسیِ سبک آمریکایی، صادر کردن شیوة زندگی آمریکایی از راه کاربرد زور و نقض بی پرده و خشن معیارها و اصول حقوق بین المللی. آنچه به ویژه تهوع آور است این است که این سیاست آشکار امپریالیستی غارت کشورها و ملت های دیگر، خشونت و باج خواهی، با رنگ و لعاب حرف های قشنگ دربارة دفاع از ارزش های دموکراتیک و حقوق بشر و گاهی حتی اشاره به کتاب خدا و مشیّت الهی به پیش برده می شود.
به نظر می رسد که آمریکا می خواهد نقش پلیس جهان را به عهده داشته باشد، و به دنبال کسب حق داوری، مجازات و بخشش هر کسی است که بر سر راه جاه طلبی های امپریالیستی اش قرار بگیرد.
من با این که آمریکا را پلیس جهان بنامیم مخالفم، حتی اگر خودش به خودش این لقب را بدهد. پلیس را برای اجرای قانون می خواهند و فرا می خوانند. آمریکا آشکارا ادعا می کند که قانون در مورد آن صدق نمی کند، منشور سازمان ملل متحد و حقوق بین المللی کهنه و منسوخ است و اینکه آمریکا در نهایت می تواند هر چه می خواهد بکند، چون زور دارد. حافظان نظم و قانون این گونه رفتار نمی کنند؛ این شیوة کار گانگسترهاست. واشنگتن می خواهد دنیا را به ملک طلق خودش تبدیل کند و حاکم آن باشد. کسی که به این ادعاها گردن می گذارد نه فقط به خودش بلکه به ملت ها و کشورهای دیگر زیان و آزار می رساند. باید با تلاش مشترک جامعة جهانی این خط مشی ماجراجویانه را متوقف کرد. در غیر این صورت، دنیا با فاجعه رو به رو خواهد شد.
پرزیدنت پوتین در سخنرانی اش در مونیخ و چندی بعد در پیامش در ماه آوریل (بهار) در ارزیابی سیاست آمریکا و متحدانشان نرمشی نشان نداد، و تهدید کرد که روسیه دیگر به ساز آنها نخواهد رقصید و در تأمین منافع ملی اش قاطع تر خواهد بود. آیا از آن زمان تا کنون کرملین کاری در این جهت کرده است؟
متأسفانه گفته های پوتین هیچ تغییر اساسی در سیاست خارجی روسیه به دنبال نداشته است، و این امر دلایلی عینی دارد. البته می شود حرف زد و جار و جنجال به راه انداخت، به ویژه در آستانة انتخابات [مجلس] دوما و ریاست جمهوری ـ و این همان کاری است که الان رییس جمهور روسیه می کند. نه او، و نه به اصطلاح نخبگان، ابزار و توانایی عملی کردن این حرف ها را ندارند. در دوران یلتسین ـ پوتین روسیه توانایی های اقتصادی، دفاعی، عملی ـ فرهنگی و اطلاعاتی لازم را برای پیگیری سیاستی که مطابق با موقعیت و منافع ملی اش باشد از دست داده است. همچنین، روسیه دیگر آن متحدانی را که حاضر به پشتیبانی از آن در دنیا بودند ندارد. روسیه در تاریخ دوران اخیرش هرگز تا این حد ضعیف و منزوی نبوده است. ما داریم غرامت آن سیاست های ضد ملی را می پردازیم که یلتسین پس از سال 1991 (1370ش) دنبال کرد و اکنون توسط پوتین دنبال می شوند، که پشت گرمی اش به حزب گوش به فرمان ”روسیة متحد“ است. تصادفی نیست که واکنش غرب به سخنان پوتین در مونیخ و گستاخی های دیگرش تا حدی طعنه آمیز بوده است، مثل این که می خواهد بگوید که بگذارید حرفش را بزند و رأی دهندگان روس را که حسرت دوران روسیة کبیر و اتحاد شوروی را می کشند، دلخوش کند. واقعیت آن است که کرملین برای تغییر دادن موقعیت تضعیف و تحقیر شدة کنونی اش نمی تواند کاری بکند. بنابراین، واشنگتن و بروکسل [اشاره به اتحادیة اروپا - م] معتقدند که روسیه کماکان مطیع آنها خواهد ماند. اجرای طرح ها و برنامه های ملی ای که پوتین و حزب روسیة متحد با جار و جنجال مطرح می کنند سال ها وقت لازم دارد. به دلیل محدود بودن مقیاس این طرح ها و برنامه ها و نبود یک نظام هماهنگ برای اقدام های برنامه ریزی شده، بعید است که این طرح ها بتوانند کمکی به تقویت موقعیت بین المللی روسیه بکنند. به احتمال قوی تمام این طرح ها چیزی نیستند جز وسیله ای راحت برای تقسیم پول بودجه و ”صندوق ثبات“، به جای آن که کشور را از بحران ژرف ساختاری آن بیرون بکشند. آشکار است که بیشتر پول تخصیص داده شده به این طرح ها خیلی ساده توسط ”مالکان کارآمد“ و بوروکراسی دولتی فاسد دزدیده خواهد شد. به طور کلی، تمام دشواری های سیاست خارجی ما ریشه در ماهیت سیاست داخلی ما دارند. بدون انجام دگرگونی های بنیادی روسیه نخواهد توانست از گودالی بیرون بیاید که در نتیجة توطئة ضدانقلابی یلتسین و سیاست های جانشین او به درون آن افتاده است. دولت باید عوض شود وگرنه، موقعیت نامساعد و از بسیاری لحاظ خطرناک کنونی روسیه در دنیا نه فقط بهتر نخواهد شد بلکه وخیم تر هم خواهد شد. با نزدیک تر شدن انتخابات دوما و ریاست جمهوری، شهروندان روسیه باید این موضوع را در نظر داشته باشند.
روسیه قرن ها یک قدرت بزرگ بوده است. گورباچف و یلتسین آن را به کشوری درجه دوم، ضعیف و از هم پاشیده تبدیل کردند. حالا پوتین برای روس ها دلگرمی درست کرده است. می بینیم که روسیه اگرچه دیگر یک قدرت بزرگ نیست، اما نوع دیگری قدرت دارد؛ قدرت انرژی.
فکر و ذکر و اسباب بازی رییس جمهور روسیه، نفت وگاز شده است. اما او فراموش می کند که یک قدرت انرژی، معمولاً کشوری است توسعه نیافته، و عرضه کنندة مادة خام به اقتصادهای پیشرفته و پیشتاز دنیا. روسیه معتاد و وابسته به نفت و گاز است. اگر صدور انرژی فقط برای یک ماه دچار وقفه شود یا قیمت ها به شدت افت کند، بی درنگ موجب فروپاشی اقتصادی و مالی روسیه خواهد شد. و اگر چنین شود، دولت کنونی با آن ادعاهای پوچش دربارة دوبرابر کردن تولید ناخالص داخلی، نبود تورم، رشد سرمایه گذاری ها و رفاه مردم، سقوط خواهد کرد. کرملین به خوبی به این امر واقف است، و برای همین هم به هر کاری دست می زند تا مقدار هر چه بیشتری نفت و گاز ـ این ثروت تجدید ناشدنی ملت ما را ـ به خارج بفرستد. پوتین شخصاً این کار را می کند. به محض این که عملیات خط لولة گاز شمالی متوقف می شود، او خودش را به جنوب، به ایتالیا و کشورهای بالکان می رساند، فقط برای این که فروش نفت و گاز به خارج را حفظ کند. اما روسیه خودش به گاز نیاز دارد. نیمی از کشور فاقد گاز است. زمان آن فرارسیده است که ظرفیت بیشتری برای تصفیة نفت و برای تولید مواد شیمیایی مدرن از گاز طبیعی مان ایجاد شود. خجالت آور است که روسیه، که صدها میلیون تن نفت تولید می کند، مجبور است تقریباً تمام مصرف بنزینِ اُکتان بالای خودش را از خارج وارد کند. این بیشتر مایة ننگ است که مجبوریم تقریباً تمام فراورده های حاصل از گاز را از خارج وارد کنیم. و با همة این اوصاف، دولت روسیه مصرانة به ساختن خطوط ”جنوبی“ و ”شمالی“ با مالیات مردم ادامه می دهد، میلیون ها تُن فلز را در زیر خاک دفن می کند، و برای بالا بردن قیمت گازِ مصرف داخل به سطح قیمت های جهانی در بودجة سه سالة جدیدش برنامه ریزی می کند، همه و همه برای آن که سلطان های نفت و گاز کشور جیب هاشان را پُر کنند، بدون این که برای گسترش ظرفیت تولید در روسیه کاری بکنند. اگر این را یک سیاست ملی بدانیم، پس حماقت، یا بدتر از آن جنایت برضد منافع ملی چیست؟
ممکن است نظرتان را دربارة نقشه های آمریکا برای استقرار عناصر دفاع موشکی ملی (NMD) اش در لهستان و جمهوری چک بگویید؟
این طرح بخشی است از یک نقشة کلی تر به منظورِ آوردن نیروهای نظامی آمریکا به مرزهای روسیه. کاروان های آمریکایی نسبتاً بزرگی به بلغارستان و رومانی، و جمهوری چک و لهستان اعزام می شوند، که در دو مورد اول به طور عمده متشکل از تجهیزات نیروی هوایی اند، و در دو مورد دوم موشک و رادار. این عملیات به بهانة مبارزه با تروریسم صورت می گیرد، اگرچه واضح است که آمریکا هرگز از سوی ایران یا کرة شمالی، و به ویژة موشک های آنها، تهدید نشده است. ما شاهد آغاز ساختمان پایگاه های جدیدی در نزدیکی روسیه هستیم، که یکی از اهداف آنها رهگیری موشک های بالیستیک ماست. کار را با استقرار فقط 10 موشک رهگیر آغاز کرده اند، ولی البته کار در اینجا تمام نخواهد شد. احتمالاً دیری نخواهد پایید که این موشک ها به کلاهک های چندگانه مجهز خواهند شد، تعدادشان افزایش خواهد یافت، و تجهیزات پوشش دهندة اضافی، از جمله موشک، کار گذاشته خواهد شد. خلاصه این که دور تازه ای از مسابقة تسلیحاتی فزاینده در شرف شکل گیری است. تلاش می شود که موازنة استراتژیکی هر چه بیشتر به سود آمریکا تغییر یابد. البته تجهیزات ضدموشکی کنونی آمریکا ناکارا هستند. آمریکایی ها پول کلانی برای دفاع موشکی ملی خرج می کنند بدون آن که بتوانند سرزمین ایالات متحد را تحت پوششی کارآمد بگیرند. ظاهراً تهدید کردن روسیه و باج خواهی از آن، و کنترل شدیدتر ماهواره های آن در اروپا، دلیلی کافی برای این است که هیچ پولی در راه اجرای آن خرج نشود. نگرانی و واکنش روسیه نسبت به این حرکت های آمریکا کاملاً طبیعی است. روشن است که تهدید تازه ای در شرف ظهور است. اما آن چه جای تعجب دارد، واکنش ها و اظهارات سردرگُم و فکرنشده است. زمانی که آمریکا از پیمان موشک های ضد بالیستیک بیرون رفت، رهبری روسیه موضعی تهدیدآمیز گرفت و بسیار خشمگین به نظر می آمد. اما وقتی که کار تمام شد، گفت که این مسئله خیلی هم اهمیت نداشت چرا که موشک های ماورای صوت خود-هدفمند ما به آسانی می توانند از عهدة رهگیرهای آمریکایی برآیند. اگر این طور است، پس این سؤال مطرح می شود که چرا مسکو این قدر نگران ده رهگیر آمریکایی مستقر در لهستان و جمهوری چک است؟ از این گذشته، اگر ایرانی ها موشکی ندارند که بُردش تا خاک آمریکا برسد، و در آیندة نزدیکی هم چنین موشکی نخواهند داشت، پس چرا ما به بوش امکان می دهیم که از ایستگاه راداری ما در آذربایجان استفاده کند؟ ”پیمان موشک های میان بُرد و کوتاه بُرد“، که ما تهدید می کنیم از آن خارج خواهیم شد، چه ربطی دارد به عناصر دفاع موشکی آمریکا در لهستان و جمهوری چک؟ بسیار خوب، ما از این پیمان خارج می شویم. اما در مقابل چه چیزی به دست می آوریم؟ پرشینگ های آمریکایی، که نه در جمهوری فدرال آلمان، ایتالیا و هلند، بلکه در لهستان، جمهوری های بالتیک (استونی، لتونی و لیتوانی) یا گرجستان مستقرند که در مدت 10 تا 12 دقیقه یا کمتر به خاک ما می رسند. این چه سودی برای ما دارد؟ مسئلة ”نیروهای نظامی معمولی در اروپا“ چه ربطی دارد به موضوع دفاع موشکی ملی؟ به دلیلی نا معلوم، ما این دو را به هم ربط می دهیم. به طور کلی، حرف زیاد زده می شود، اما ما هنوز هیچ اقدام متقابلی که توجه آمریکایی ها را جلب کند ندیده ایم. جای تعجب نیست که در آنها هیچ اثری از نگرانی دیده نمی شود. به نظر می آید که سیاست خارجی روسیه در راه یک تسلیم کامل است؛ تسلیم کامل، یا کاپیتولاسیون، بدان معنا که به آمریکایی ها اجازه می دهیم که به تغییر توازن ـ که هر چه بیشتر به زیان ما بر هم می خورد ـ ادامه دهند. دلیل همة این رویدادها یک چیز بیشتر نیست: ضعیف شدن روسیه در نتیجة سیاستی که در 15 سال گذشته از سوی رهبران ما در پیش گرفته شده است. آن سیاست تا همین امروز هم ادامه دارد.
دربارة ایران چه می گویید؟
غرب توانست ترتیبی فراهم کند که ما قطعنامه های تحریم بر ضد ایران را بپذیریم. اما در مورد استونی، که علناً رو در روی روسیه می ایستد، مسکو مرتب می گوید که از لحاظ اصولی هیچ گونه تحریمی را بر ضد تالین تحمیل نخواهد کرد. این طور که گفته می شود، روسیه به طور کلی مخالف اعمال تحریم است. اما وقتی پای تحریم های شورای امنیت سازمان ملل متحد بر ضد ایران و جمهوری دموکراتیک خلق کره به میان می آید که هیچ آزاری به ما نرسانده اند، مسکو خیلی زود همة اصول را فراموش می کند و همراه با آمریکا و اقمارش به تحریم رأی [موافق] می دهد. پیامد این وضع بسیار شرم آور است. ما روابط مان را با ایران ضایع می کنیم ولی در مقابل هیچ امتیاز قابل توجهی از آمریکا نمی گیریم. ما گروگان سیاست ماجراجویانه و کوته نظرانة آمریکا در ارتباط با ایران هستیم. می شد مدت ها قبل با ایران به توافق رسید که فعالیت هایش را به ”تحقیق و توسعه“ ضروری برای کاربردهای صلح آمیز انرژی هسته ای محدود کند. آنها آمادة پذیرفتن همه گونه نظارت آژانس بین المللی انرژی اتمی بودند. اما آمریکا مانع چنین موافقتنامه ای شد. واکنش ایران، آغاز تولید اورانیوم کم ـ غنی شده بود، ولی پذیرفت که دست به تولید اورانیوم مناسب برای جنگ افزار نزند، و مجدداً برای پذیرش نظارت آژانس انرژی اتمی اعلام آمادگی کرد. اما آمریکا به این هم راضی نیست. هنوز امیدوار است با اعمال تحریم های شدیدتر ایران را به زمین بزند. روشن است که در این کار موفق نخواهد شد. اما احتمال زیاد دارد که ایران را وادار به برداشتن گام بعدی کند، که دست به کار تولید اورانیوم غنی شده بشود. روسیه نیز همپای این سیاست نابخردانه شده است. حاضر است پا روی منافع اقتصادی اش در ایران بگذارد، روابطش را با همسایة جنوبی اش تیره کند، و کار ساختمان نیروگاه بوشهر را (به بهانه های مسخره) متوقف کند. استفادة آمریکا از موضوع انرژی اتمی صلح آمیز در ایران برای بی ثبات کردن اوضاع در آنجا، یا امید آمریکا به سرنگون کردن رژیم و برقراری کنترل بر کشوری که اهمیت استراتژیکی بسیار زیادی دارد، قابل درک است. اما یک ایرانِ تحت اسارت آمریکا یا تحت کنترل دست نشانده های آن، چه سودی برای روسیه دارد؟ ما چرا از جیب خودمان و به زیان همة همسایه های جنوبی مان در منطقه در این بازی واشنگتن شرکت می کنیم؟ حزب کمونیست فدراسیون روسیه قاطعانه این سیاست را مردود می شمارد.
به گزارش رسانه ها، بوش طی دیدارش با پوتین [در آمریکا و به دعوت بوش] موضوع دموکراسی در روسیه را مطرح کرده است. به احتمال قوی، در آستانة انتخابات و چشم انداز تحولات سیاسی داخلی در روسیه، بوش علاقه مند به وضعیت داخلی کشور ماست. در این مورد چه می گویید؟
قابل درک است که آمریکایی ها مشتاقند بدانند که روسیه پس از انتخابات دوما و ریاست جمهوری چه شکلی پیدا خواهد کرد. خلاصة کلام این که، چه کسی زمام امور را به دست خواهد گرفت، و آیا تضمین کافی وجود خواهد داشت که دگرگونی های عمده ای در روسیه صورت نگیرد. برای آنها مهم است بدانند که آیا سیاست های اجتماعی و اقتصادی کنونی ادامه خواهد یافت یا نه. آیا متعهد به ائتلاف با غرب باقی خواهیم ماند و سیاست های اتحادیة اروپا و آمریکا را دنبال خواهیم کرد یا نه. به همین خاطر بود که پوتین را به آمریکا فراخواندند، به خوراک های دریایی (خرچنگ دریایی) مهمان کردند، و به ماهیگیری بردند. اگر او تضمین های مناسب به آنها داده باشد و همة برگ هایش را رو کرده باشد، و خلاصه این که میزبانان آمریکایی اش را خشنود کرده باشد، واشنگتن به غرولند دربارة نقض دموکراسی در روسیه ادامه خواهد داد ولی به رغم برخی اختلاف ها، با پوتین و دار و دسته اش در نخواهد افتاد. اما اگر بوش پدر و بوش پسر تضمین ها را به اندازة کافی متقاعد کننده ندیده باشند، آنگاه باید منتظر تلاش هایی برای دخالت در امور داخلی روسیه به شکل توطئه های ”نارنجی“ یا یک ”رنگ میوه ای“ دیگر باشیم. به زودی خواهیم فهمید. در ماه آینده، حزب کمونیست فدراسیون روسیه خط مشی اش را متناسب با این اوضاع تنظیم خواهد کرد. به نظر ما تعدیل و تطبیق اساسی سیاست های داخلی و خارجی روسیه مناسب با شرایط، امری حیاتی است. ما بر این امر پافشاری و اصرار خواهیم کرد.
روابط حزب کمونیست روسیه با نیروهای چپ در آمریکای لاتین چگونه است؟
آنچه در آن قاره در حال وقوع است، از بسیاری لحاظ پیش نمونه ای است از آنچه بی تردید در روسیه رخ خواهد داد. در آمریکای لاتین بود که آمریکا از اوایل دهة 1970 مفاهیم نولیبرالی اش را در زمینة تسلط لجام گسیختة اقتصاد بازار و حداقل دخالت دولت به محک تجربه گذاشت. و مثل روسیة امروز، این سیاست از راه شیوه های پلیسی خشن و گاهی دیکتاتور مآبانة سرکوب اپوزیسیون اعمال می شد. و نتیجه چه بود؟ طرد آن مفاهیم اقتصادی و الگوی سیاسی تحمیل شده از خارج، چرا که شکست خورده بودند. اکثریت بسیار بزرگی از جمعیت ونزوئلا، که کشوری غنی از لحاظ منابع طبیعی است، در فقر به سر می بردند. آرژانتین، کشوری با شرایطی عالی برای کشاورزی، کاملاً ویران شده بود. در عمل همة کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی دچار سرنوشت مشابهی شده بودند. چرخش آمریکای لاتین به چپ، واکنش مستقیم مردم است نسبت به دوران دشوار نولیبرالی سال های گذشته. نیروهای چپگرا را برای مدتی دراز سرکوب کردند، اما در نهایت نمی توانستند آنها را متوقف کنند. نمی شود قوانین طبیعت و جامعه را به زور اسلحه ملغی کرد. در سال های اخیر شاهد گردش به چپ کشورهای این قاره یکی پس از دیگری بوده ایم. تجربة اصلاحات انجام شده توسط دوستان ما در آمریکای لاتین مورد توجه و علاقة شدید ماست. دوستان ما این اصلاحات را از موضعی شبیه به موضع ما دنبال می کنند: در پیامد آشفتگی و هرج و مرجی که ”اصلاح طلبان“ در کشور ایجاد کردند. البته این کشورها از بسیاری لحاظ نمونة کوبا را دنبال می کنند که در آن بسیاری از این معضلات حل و فصل شده اند. اما دولت های جدید در شرایط مشخص خودشان کار می کنند، و آن راه ها و روش های عملی را پیدا می کنند که مطابق و مناسب با شرایط محلی آنهاست. ما نه فقط دگرگونی های آمریکای لاتین را دنبال می کنیم، بلکه از طریق همایش های بین المللی و در روابط دو جانبه مان در تماس دایم با نیروهای چپگرای این کشورها هم هستیم. من همین اواخر دیدارهایی از کوبا، مکزیک و ونزوئلا داشتم. آنها تجربه های گران بهایی دارند که ما می توانیم از آنها استفاده کنیم.
اما از سوی دیگر، ما با تجربه های احزاب کمونیستی که مدت های درازی در قدرت بوده اند، آشنا هستیم.
بله، ضد کمونیست ها در روسیه و در اروپا سعی می کنند این حقیقت را کتمان کنند که آرمان های سوسیالیسم تأثیر بسیار مثبتی بر سرنوشت شماری از کشورهایی داشتند که چیزی در حدود نیم قرن پیش مستعمره یا نیمه مستعمره بوده اند. موفقیت چین امروز نه فقط انکار ناشدنی نیست بلکه امری پذیرفته شده است. اما باید به یاد داشت که فقط 60 سال پیش (مدت زمانی بسیار کوتاه در قیاس تاریخی) بود که چین کشوری چند پاره بود و مردم آن، با سنت های غنی شان که به هزاران سال پیش باز می گردد، تحت نظام فئودالیسم زندگی می کردند. حزب کمونیست نیروی مدرن کننده ای بود که چین را به کشوری پیشتاز در جهان تبدیل کرد. فرایندهای مشابهی در ویتنام صورت گرفته است که در دهه های 1960 و 1970 شکست نظامی سنگینی به امپریالیسم آمریکا وارد آورد.
نیروهای چپگرا روندهای جالبی را در لائوس به پیش می برند. در هندوستان، حزب کمونیست جزو ائتلاف حاکم است. رییس مجلس ملی هندوستان یک کمونیست است. این نشان دهندة نفوذی است که رفقای ما در این کشور دارند، که یکی از قدرتمندترین کشورهای دنیاست.
رفقای ما در خارج، به ویژه در آسیا، پیشاهنگ شکل های نوینی از ساختمان جامعة سوسیالیستی اند. این نمونه ای است از رویکردی خلاق به سوسیالیسم. این نمونه ای است از تبادل متقابل ایده ها بین احزابی که در شرایطی متفاوت کار می کنند. کمونیست های چین و ویتنام تجربة شوروی را، با حفظ همة نکات گران بهای آن و دور ریختن آنچه زندگی خود طرد کرده بود، به صورتی خلاق به کار گرفته اند. ما هم همین طور تجربة دوستان مان را به دقت مطالعه و بررسی می کنیم تا بتوانیم از آن ـ با در نظر گرفتن شرایطی که روسیه در نتیجة ”اصلاحات“ بازار در آن قرار گرفته است ـ استفاده کنیم.
کشورهایی که احزاب کمونیست در آنها حکومت می کنند یا در حکومت شرکت دارند، در حدود 40 درصد جمعیت کشور دنیا را در خود دارند. تقریباً نیمی از تمام مردم کرة خاکی خواسته و دانسته طرفدار سوسیالیسم هستند. آیا این دلیل محکمی برای اهمیت و موضوعیت داشتن آرمان های سوسیالیستی نیست؟ موفقیت های دوستان ما نشان می دهد که سوسیالیسم نه گذشتة بشر، بلکه چشم انداز آیندة آن است.
این آن پیامی است که ما در جریان برگزاری جشن های نودمین سالگرد انقلاب کبیر سوسیالسیتی اکتبر در مینسک و مسکو، که ده ها هیئت نمایندگی از احزاب برادر از سراسر جهان در آن شرکت خواهند کرد، باید قاطعانه و خیلی روشن به گوش مردم برسانیم، تا بر این امر تأکید کنیم که آینده، قرن بیست ویکم، به سوسیالیسم تعلق دارد، که ما تلاش، دانش و اعتقادمان را وقف آن خواهیم کرد.
برگرفته شده از پراودا