سالهائی که پیش روی آمریکاست
بی تردید مهم ترین خبر سال ۲٠٠۸ را ورای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، زلزله درموسسات مالی و بانکهای آمریکائی به خود اختصاص داد. در این میان بنظر من تکان دهنده ترین خبر، مربوط به غول بیمه جهان AIG بود که دولت آمریکا بدون تامل به نجات آن شتافت. با این همه AIG هم چنان در شرایطی بسیار شکننده بسر می برد و در حالیکه هزاران نفر با دلهره و اضطراب نظاره گر سرنوشت آن هستند سقوط این شرکت امواجی سهمگین را در جهان خواهد پراکند.
رئیس جمهور جدید آمریکا مصمم است با تزریق مبلغی در حدود هزار میلیارد دلار اقتصاد این کشور را جانی تازه بخشد، اما سئوال بزرگ این است که آیا طرحهای پیشنهادی تیم اقتصادی اوباما به رهبری یکی از برترین چهره های اقتصادی یعنی آقای پال ووکر(Paul Volker) آمریکا را از فرورفتن در یک سیاهچال اقتصادی نجات خواهد داد؟ اگر تزریق ۸۵٠٠ میلیارد دلار (حدودا معادل 200 سال فروش نفت ایران به نرخ امروز) توسط دولت فعلی آمریکا هنوز موفق به ایجاد ثبات حتی نسبی در سیستم اقتصادی این ابرقدرت بی بدیل تاریخ نشده چرا باید انتظار داشت که با یک طرح نجات یک تریلیون دلاری کشوری که به تنهائی یک چهارم تولید ناخالص جهان را در اختیار دارد از این پیچ هولناک تاریخی به سلامت عبور کند؟براستی سالهای پیش روی آمریکا چگونه خواهد بود؟
مشکل بزرگی که اقتصاد آمریکا را فلج کرده کمبود پول نیست. اگر چنین می بود با انتشار بی وقفه و بی محابای دلار و سرازیر شدن سیل پول به سوی کمپانی های در شرف ورشکستگی و بخصوص سیستم بانکی آمریکا قاعدتا باید علائمی از بهبود ظاهر می شد. علیرغم پیش بینی های وزارت خزانه داری آمریکا که اینک بطور تنگاتنگ با تیم اقتصادی اوباما مشغول کار و برنامه ریزی است نه تنها بهبودی حاصل نشده بلکه بحران در حال سرایت از یک بخش به بخش دیگر اقتصاد است.
غولهای اتوموبیل سازی یعنی جنرال موتورز و کرایسلر بعد از بخش فایننس و بانک و بیمه بصورت قربانیان جدید بحران کنونی ظاهر شده اند. کرایسلر برای مدت یکماه تمامی کارخانه های خود را بحال تعطیل درآورده در حالی که جهان با اضطراب انتظار بازگشائی این شبه دولت را در ماه ژانویه می کشد. متاسفانه خوش بینانه ترین آنالیست ها پیش بینی دوام جنرال موتورز و کرایسلر را حتی در صورت اداره آن توسط مدیر دولتی یعنی "سزار اتوموبیل" (Car Czar) نمی کنند. بیکاری طبق آخرین آمار منتشر شده در ماه دسامبر به بالاترین حد در ۲۶ سال گذشته رسیده و سیر رو به افزایش آن همچون سیلابی غیرقابل مهار جامعه آمریکا را درهم می نوردد.
چنانکه پیش تر گفتیم مشکلی که می رود که اقتصاد آمریکا و به تبع آن جهان را به زانو درآورد کمبود پول نیست. بحران، بحران اعتبار (Credit Crisis) است. حجم عظیم پول های دیجیتال تازه خلق شده که از سوی بانک مرکزی و وزارت خزانه داری در اختیار نظام بانکی قرار می گیرد در همانجا اسیر می شود و به بیرون راه نمی یابد. دلیل آن هم ساده و روشن است. بانکها جرات دادن اعتبار و وام به افراد و شرکت ها را ندارند چرا که شرکت ها بین مرگ و زندگی دست و پا می زنند و افراد نیز از نظر مالی به شدت بی ثبات اند و این در حالی است که اخراج های دستجمعی طیف وسیعی را در معرض تهدید قرار داده است.
هر دلاری که از بانک خارج شود باید با یک بوسه خداحافظی بدرقه شود زیرا شرایط اقتصادی بنحوی نیست که چه شرکتها و چه افراد بتوانند تضمین کافی به بانکها بدهند که وام و یا اعتبار دریافتی را دوباره بازگردانند. با اتخاذ این روش احتکار پول (Hoarding) توسط بانکها چرخ اقتصاد آرام آرام از حرکت می ایستد و یک سیکل معیوب ایجاد می شود. به این ترتیب که بدلیل قطع اعتبارات و تزلزل در سیستم قرض دادن تقاضا برای خانه و ملک و ساختمانهای تجاری و کالاهای سرمایه ای و اتوموبیل و خرید سهام روز به روز کاهش می یابد و طبیعتا از قیمت آنان مرتبا کاسته می شود. با کاهش شدید قیمت این اقلام، مردم دیگر نه میلی به پرداخت "تعهدات قبلی" خود نشان می دهند و نه می توانند چنین کنند. در نتیجه بروز این وضعیت مطالبات سوخت شده در موسسات مالی و بانکها روز به روز بر حجمشان افزوده شده و این موسسات باز هم برای پرداخت وام و اعتبار جدید سخت تر و سختگیرتر می شوند و باز چرخ اقتصاد کندتر می شود.
به این شکل است که اعتماد (Trust) و اعتبار(Credit)و به عبارت دیگر سیستم مبتنی بر قرض دادن و قرض گرفتن که نیروی محرکه اصلی سرمایه داری نوین آمریکا را تشکیل می دهد انرژی خود را از دست می دهد و در غیاب این مکانیزم سرنوشت ساز خرید و فروش ملک و اتوموبیل که بزرگترین اقلام را در زندگی هر خانواده تشکیل می دهند به شدت کاهش می یابد. متعاقبا ترس از، از دست دادن پول فرد را از بازار بورس و خرید سهام نیز دور می کند و به این ترتیب است که افراد هم در آمریکا و هم در اروپا بسرعت هر چه تمام دارائی خود را به پول نقد نزدیک می کنند و در این میان "دلار" محل امنی می شود که افراد را به خود جلب می کند. قوی شدن دلار در ماههای اخیر بدلیل بالا رفتن همین تقاضا است که میلیون ها نفر دقیقا از پدیده اجتماعی "آبشار اطلاعات" تبعیت می کنند. به این معنا که صد ها میلیون انسان با سیل خروشان فرار از دارائی و مایملک همراه می شوند و بدون در نظر گرفتن عاقبت کار دارائی های خود را می فروشند و به دلار تبدیل می کنند.
در این بحبوحه پدیده عجیبی برای اولین بار در تاریخ بشر بوقوع پیوست. آنقدر تقاضا برای دلار و اوراق قرضه دولت آمریکا افزایش یافت که نرخ بهره اوراق قرضه منفی شد. معنای این تحول عجیب این است که با خرید اوراق قرضه خزانه داری آمریکا نه تنها بهره ای به شما تعلق نمی گیرد بلکه باید در سر رسید آن مبلغی هم از جیب خود بپردازید. این پدیده عجیب به مدیریت فدرال رزرو (بانک مرکزی) و در راس آن آقای برنانکه این شهامت را می دهد که با آسودگی خاطر و بدون ترس از سقوط ارزش دلار به نشر بی وقفه پول ادامه دهد. اما سئوال بزرگ اینست که قدرت و استیلای دلار تا کجا ادامه خواهد یافت؟
اقتصاددان بزرگ اتریشی لودویگ فن میزس (Ludwig Von Mises) از رهبران مکتب اطریش و از طرفداران سرسخت بازار آزاد سالها پیش نوشت: "هیچ راهی برای جلوگیری از فروپاتشی نهائی یک نظام مبتنی بر "اعتبار" (و قرض کردن) وجود ندارد. تنها سئوالی که باقی می ماند این است که آیا این فروپاشی زودتر و بطور داوطلبانه و با کنار گذاشتن نظام اقتصادی مزبور صورت خواهد گرفت و یا پس از مقداری تاخیر همراه با یک فاجعه تمام عیار در نظام ارزی."
دکتر مارک فی بر (Marc Faber) اقتصاددان سوئیسی طی مقاله ای منتشر شده در تاریخ اول دسامبر ٢٠٠۸ از یک واقعه عجیب در تاریخ اقتصاد بشر خبر می دهد. به منحنی زیر توجه کنید:
منحنی فوق به ما اطلاع می دهد که ظرف حدود ١۴ ماه گذشته ارزش مجموع سهام در بازارهای جهانی ٣٠٠٠٠ میلیارد دلار از ارزش خود را از دست داده و از رقم ۶٣٠٠٠ میلیارد دلار به حدود ٣٣٠٠٠ میلیارد یعنی به حدود نصف کاهش یافته است.
توجه داشته باشیم که تازه این کل ماجرا نیست بلکه برای دریافت عمق بحران باید افت قیمت پایه موادها (Commodities) و ملک و مسکن را نیز به این رقم اضافه کنیم. با این حساب نتیجه نهائی کاهش کل ارزش دارائی جهانی ظرف دوره یکسال و اندی گذشته به رقم نجومی و باورنکردنی ۶٠٠٠٠ میلیارد دلار (۶٠ تریلیون دلار) سرخواهد کشید. اما اهمیت این قضیه در کجاست؟
آنچه که در غرب از آن به عنوان "مصرف کننده" یاد می شود زندگی خود را بر اساس "قرض" و "اعتبار" بنیان می نهد این نظامی است که لودویگ فون میزس که پیش تر از او یاد کردیم آنرا نهایتا محکوم به فنا می داند. "مصرف کننده" که شکل دهنده بخش اعظم اقتصاد در بزرگترین اقتصاد جهان یعنی آمریکاست (دو سوم تولید ناخالص داخلی آمریکا از طریق هزینه هایی که مصرف کنندگان آمریکائی می کنند تامین می شود) تنها زمانی می تواند به گرفتن قرض ادامه دهد و "زندگی آمریکائی" و "رویای آمریکائی" را تحقق بخشد که ارزش دارائی هایش رو به افزایش باشد. با افزایش دارائی ها (از جمله و مهمترین آنها "مسکن") است که مصرف کننده قادر است بیشتر و بیشتر قرض کند و پول بدست آمده را وارد چرخه اقتصادی نماید.
فاجعه ای که امروز بوقوع پیوسته اینست که به علت کاهش ارزش همه نوع دارائی و بالاخص مسکن در غرب و علی الخصوص در آمریکا امکان ادامه حیات برای سیستم اقتصادی مبتنی بر فرض کردن فوق العاده دشوار و به نظر برخی از متخصصین غیر ممکن شده است. ( به منحنی بالا مراجعه فرمائید)
اوباما که بدون تردید در یکی از شکننده ترین مقاطع تاریخ آمریکا کلید کاخ سفید را تحویل می گیرد دو راه حل بیشتر در پیش رو ندارد. یا با پشت پا زدن به اصول ایدئولوژیک نظام اقتصاد بازار نخست بخش های بزرگی از اقتصاد آمریکا و مشخصا بانک ها را دولتی کند و با این عمل اعتماد بکلی از دست رفته در فضای تجارت و اقتصاد را نه تنها به جامعه آمریکا بلکه به جهان باز گرداند و سپس بجای پرداختن ارقام عجیب و نجومی به موسسات ورشکسته وال ستریت بداد مردم آمریکا رسیده و با کمک کردن به پرداخت بدهی ها و وام های طبقه متوسط و فقیر آمریکائی به آنان اجازه نفس کشیدن و خرج کردن داده و چرخ اقتصاد را از این طریق دوباره به حرکت درآورد.(در این حالت آمریکا به کمک غول تازه ظهور کرده آسیا یعنی چین به عنوان ثروتمندترین دولت جهان و یک حرکت هماهنگ از سوی کشورهای G20 نیازمند است) و یا انتظار وضعیتی را داشته باشد که بیش از یکسال پیش ایان گوردون (Ian Gordon) نویسنده نشریهLong Wave Analystو متخصص پیش بینی های اقتصادی در حالیکه هنوز کلمه بحران و رکود بزرگ در هیچ کجا به چشم نمی خورد، آنرا اینگونه ترسیم کرد.
او در مقاله ای تحقیقی عمیق و تکان دهنده با عنوان This is it نوشت : "متاسفانه باور عمومی این است که رهبران آنان قادرند بنحوی موثر و مثبت آینده را کنترل نمایند. این خطائی است عظیم که همواره مردم بهای سنگینی برای آن پرداخته اند. هر عملی در بازار با یک عکس العمل همراه است. هر قدر بازار اوج گیری عظیم تری داشته باشد به همان نسبت با فرود و سقوطی بزرگتر را در پی خواهد داشت. در طول تاریخ بشر هرگز وضعیتی مشابه وضعیت کنونی به لحاظ جنون و ابعاد سرمایه گذاری وجود نداشته است و درست بهمین دلیل (عظمت میزان سرمایه گذاری) فرود این سیستم پایه های کپیتالیزم و دموکراسی را به لرزه درخواهد آورد. همچنان که اپیکیتوس فیلسوف یونانی معتقد است هر موقعیت افراطی ای نهایتا به عکس خود بدل خواهد شد. هم چنانکه روز به شب منتهی می شود شکوفائی به رکود می گراید و در این میان هر چه شکوفائی عظیم تر باشد رکود پی آمد آن عمیق تر خواهد بود".
دکتر مارتین ویس (اقتصاددان آمریکائی) (Martin Weiss) در نامه ای خطاب به کنگره آمریکا هشدار می دهد که بدهی ملت آمریکا چون کوهی سر بر افراشته و به رقم ۵١ تریلیون دلار رسیده است. او اعلام خطر می کند که مبلغ صوری