خيانت به سوسياليسم
خيانت به سوسياليسم
پس پرده فروپاشي اتحاد شوروی
روجرکيران- توماس کني
۱۹۹۱- ۱۹۱۷
ترجمه محمد علي عمويي
درآمد
نويسندگان
روجرکيران:
استاد کالج ساني - امپايرستيت و نويسنده حزب کمونيست و اتحاديه های کارگری خود مختار.
توماس کني:
اقتصاد دان
هربرت اپتکر در پيش گفتارش بر کتاب قيام مجارها (۱۹۵۷ ) به مخاطرات ناشي از کوشش برای ارزيابي امری که «از نظر زمان اين قدر متاخر و به لحاظ مکان اين قدر دور» است اذعان کرد، اما افزود که به هر صورت دست به چنان کاری زد زيرا « مي بايست برای درک آن شورش کوششي به عمل مي آورد.» در اين درآمد ما نيز با علم به همان مخاطره و همان انگيزه دست به کار شده ايم. دگرگوني اتحاد شوروی نيز نه تنها از نظر زمان نزديک و از جهت مکان دور که از عرصه مطالعات معمول نويسندگان نيز بيرون بود.
يکي از ما تاريخ داني امريکائي و ديگری اقتصاد دان قلمرو کار است. با اين همه، هر کدام از ما به درک آن چه روی داده است رسيده و فکر مي کنيم به تفسيری منطقي و بصيرتي اساسي دست يافته ايم. ما اميدواريم اين آراء را آن گونه که اپتکر آن را «بررسي دقيق يک آزمون دشوار مي نامد» با دقت کافي مطرح کنيم.
نگارش اين کتاب بدون مشارکت سخاوتمندانه دوستان متعددی که دست نوشته ها را مطالعه کردند، خطاها را تصحيح کردند، منابعي را پيشنهاد دادند، نظراتي را افزودند، داوری ها را سنگين و سبک کردند، سخنان ناروشن را به چالش کشيدند و الفاظ زايد را صيقل زدند ممکن نبود. سپاس ويژه از بهمن آزاد، نورمن مارکووينز، ميشل پرنتي، وآنتوني کوگلان به خاطر خواندن تمامي نسخه دست نوشته و پيشنهاد تغييرهای اساسي و ويرايشي. همچنين مايليم از آنان که تمام يا بخش هايي ازنسخه دست نوشته را خواندند و آن ها که نظراتشان را با ما در ميان گذاشتند يا به ما دلگرمي بخشيدند تشکر کنيم: جرالدهورن، فرانک گلداسميت، اروين مارکيت، جرالد مه پر، لي دلوجين، فيل بونوسکي، بيل ديويس، اولينا الارکن، نيم ويلر، سکات مارشال، نل رابينوتيز، پل ميشلر، جرالد اريکسون، کنستانس پهل، جکي دی سالو، و جيم ميلر.
همچنين مايليم سپاس گوييم کتابداران، مارک روزنزويگ از مرکز منابع مطالعات مارکسيستي و جکي لاوال به خاطر کمک هايش برای پژوهش، وايلين جاميسون به سبب در اختيار قرار دادن کتاب ها و مقالات متعدد. اظهار امتنائي هم به گريگوري گروسمن، به خاطر ياری هايش در يافتن منابع مربوط به اقتصاد ثانوی بدهکاريم. از کالج ساني امپايرستيت به خاطراعطای مرخصي فرصت مطالعاتي به روجرکيران، که فرصتي يافت تا به تحقيقات اوليه و پاره ای نگارش بپردازد، سپاسگزاريم. مي خواهيم از کاترين کيران به خاطر معاونت و مساعدت هايش، و از آليس و جان وارد به خاطرهمراهي و سازگاری با شرايط در ايامي که روجر در دانشگاه تکزاس سرگرم پژوهش بود، تشکر کنيم.
به خاطر مشاوره و توصيه هايي در زمينه جلد و ديگر موضوع های کتاب، مايليم سپاس خود را به ديويد پرانويل، درک کتنر، يان دنينگ وچارلزکلر، و به خاطر کمک های فني و جان کوين تقديم کنيم. از اقدام رفيقانه ميشل و ماری دونوان، بيل تاون و کريستينا هسنجر در برگزاری سمينار خيابان چهاردهم درباره مسائل سياسي معاصر سپاسگزاريم.
در پايان، مايليم از همسرانمان کارول و ماری، که اين پروژه را از آغاز تا پايان به بحث گذاردند تشکر کنيم. آن ها همچنين از دست دادن تعطيلات آخر هفته، ميزهای پوشيده از کتاب آشپزخانه، انبوه کاغذ و ساعت های بي پايان و خسته کننده واژه يابي را با شکيبايي تحمل کردند.
مارک تواين مي گويد: «اختلاف نظر است که اسب را به مسابقه وا مي دارد.» او مي توانست به مسايل سياسي کشيده شدن را نيزبه آن بيفزايد. در بين افراد سياسي، فروپاشي اتحاد شوروی نظرات گوناگون و سخت متفاوتي را به وجود آورده است. به نظر مي رسد هر آن کس که از يکي از کشورهای سوسياليستي ديدار کرده، با يک شهروند شوروی سخن گفته، يا کتابي درباره سوسياليسم خوانده باشد، برای توضيح و اثبات اين اشکال در چه بوده است نظراتي ارائه خواهد داد. افراد بسياری که اين دست نوشته را مطالعه کرده اند بر نظرات خود اصرارداشتند و با ما هم نظر نشدند. ازاين رو، بايد با تاکيدی بيش از معمول اعلام کنيم که مسئوليت تمامي اظهارنظرها، و نيز خطاها، متوجه نويسندگان، و تنها نويسندگان است.
……………………………………………
پيش گفتار
داستان آخرين مبارزه قدرت در اتحاد شوروی، به باور من، آن نوع مبارزه اي نيست که به مثابه افشاگري ناگزير نيروها و جريان هاي عظيم تاريخي به نحوي بايسته فهم شده باشد. برعکس، از بسياری جهات عجيب ترين داستان تاريخ مدرن است.
آنتوني د آگوستينو- تاريخدان
جهان، در کمال حيرت، شگفتي و ناباوري شاهد فروپاشي اتحاد شوروي بود، طوري که نظام حکومتي شورايي، ابرقدرت پيشين، نظام عقيدتي کمونيستي و حزب حاکم را روفت و به کناري نهاد.
الکساندردالين- تاريخدان
وجود اتحاد شوروي همان قدر مطمئن و حتمي بود که سر برآوردن خورشيد در سپيده صبح. زيرا، آن چنان کشور محکم، قدرتمند و توانايي بود که از آزمون هاي بس دشواري به سلامت گذشته بود.
فيدل کاسترو
کتابي که در دست داريد درباره فروپاشي اتحاد شوروي و معناي آن براي قرن بيست و يکم است. ابعاد فاجعه زمينه ساز ادعاهاي بي ربط و افراطي از سوي جريان راست شد.
از نظر آنان، فروپاشي به معناي پايان جنگ سرد و پيروزي سرمايه داري بود. اين واقعه «پايان تاريخ» را اعلام مي داشت و از اين پس کاپيتاليسم معرف بالاترين شکل و اوج تحول سياسي و اقتصادي است. بيشتر هواداران پروژه شوروي با گرايش پيروز دانستن جناح راست هم نظر نيستند.
براي آن ها، فروپاشي شوروي مفهومي حياتي و خطير داشت، اما مفيد و کار آمد بودن مارکسيسم را براي درک و شناسائي جهاني که بيش از هميشه در اثر درگيري طبقات و مبارزات ستم کشان به ضد انحصارات شکل مي گيرد، تغيير نداده و ارزش ها و تعهداتش به سود کارگران، اتحاديه ها، اقليت ها، جنبش هاي رهايي ملي، صلح، زنان، محيط زيست و حقوق بشر را دچار تزلزل نکرد. تازه، آن چه بر سوسياليسم گذشت هم، چالش تئوريک را متوجه مارکسيسم کرد و هم يک چالش پراتيک را در برابرچشم اندازهاي آتي مبارزات سوسياليستي و ضد کاپيتاليستي عرضه داشته است.
براي آن ها که، در وراي استثمار سرمايه داري، نابرابري، حرص و آز، فقر، جهل، و بي عدالتي، به امکان جهاني بهتر باور دارند، نابودي اتحادشوروي همچون ضايعه گيج کننده اي بود. سوسياليسم شوروي مسايل و مشکلات بسياري داشت )که بعدا به آن خواهيم پرداخت ( و يگانه نظام سوسياليستي قابل تصور را تشکيل نمي داد. با اين همه، جوهر سوسياليسم را، آن گونه که مارکس تعريف کرده است، در خود داشت - جامعه اي که مالکيت بورژوايي، «بازار آزاد» و دولت کاپيتاليستي را سرنگون کرد و به جاي آن مالکيت جمعي، برنامه ريزي مرکزي و يک دولت کارگري را مستقر ساخت. افزون بر اين، به سطح بي سابقه اي از برابري، امنيت، مراقبت هاي درماني و مسکن، آموزش، اشتغال و فرهنگ براي تمامي شهروندان، به ويژه زحمتکشان کارخانه و مزرعه، دست يافت.
يک بازنگري کوتاه به موفقيت ها و دستاوردهاي شوروي روشن مي سازد که چه چيزي از دست رفته است. اتحاد شوروي نه تنها طبقات استثمارگر نظام کهن را حذف کرد، که به قحطي، بيکاري، تبعيض هاي نژادي و ملي، فقر فرساينده، و نابرابري خيره کننده در ثروت، درآمد، تحصيلات و فرصت ها نيز پايان داد. در مدت پنجاه سال، توليد صنعتي کشور که تنها 12 درصد توليد صنعتي ايالات متحده بود به ۸۰ درصد توليد صنعتي و85 درصد محصولات کشاورزي ايالات متحده رسيد.
گرچه مصرف سرانه همچنان پائين تر از ايالات متحده باقي ماند، با اين حال هيچ جامعه اي تا آن زمان استانداردهاي زندگي و مصرف در دوره اي آن قدر کوتاه چنين سريع براي تمامي مردمش افزايش نيافته بود. اشتغال تضمين شده بود. تعليم و تربيت رايگان از کودکستان تا دبيرستان )مدارس عمومي، فني، حرفه اي(، دانشگاه و مدارس پس از کار روزانه در دسترس همگان بود. در کنار آموزش رايگان، دانش جويان فوق ليسانس کمک هزينه دريافت مي کردند. مراقبت هاي بهداشتي رايگان، با تقريبا دو برابر پزشک به ازاء هر فرد در مقايسه با ايالات متحده، براي همگان وجود داشت.
کارگراني که مجروح يا بيمار مي شدند داراي تضمين شغل و دريافت حق دوران بيماري بودند. در ميان دهه ۱۹۷۰ ميانگين تعطيلات کارگري 2/21 روز کار)يک ماه تعطيلي( بود، و يارانه براي آسايشگاه ها، استراحت گاه ها، و اردوگاه هاي کودکان پرداخت مي شد. اتحاديه ها از حق وتو در زمينه اخراج و فراخواندن مديران برخوردار بودند.
دولت همه قيمت ها را تنظيم مي کرد و هزينه کالاهاي اساسي و مسکن را با يارانه سبک مي کرد. اجاره مسکن تنها 2 تا 3 درصد و آب و خدمات عمومي تنها 4 تا 5 درصد بودجه خانواده را تشکيل مي داد. هيچ تمايزي به خاطر درآمد در امرمسکن وجود نداشت.
گرچه برخي ملاحظات درانتخاب همسايگان براي مقامات عالي رتبه در نظرگرفته مي شد، در ديگرجاها، مديران کارخانه ها، پرستاران، استادان دانشگاه ها و سرايداران در کنارهم زندگي مي کردند.
حکومت، رشد فرهنگي و روشنفکري را همچون بخشي از تلاش براي ارتقاء استانداردهاي زندگي به حساب مي آورد. يارانه هاي دولتي، بهاي کتاب، مجلات و مراسم فرهنگي را در پايين ترين حد ممکن نگه مي داشت. در نتيجه کارگران، اغلب داراي کتابخانه شخصي بودند، و هر خانواده به طور متوسط چهار مجله را مشترک بود. يونسکو گزارش داد که شهروندان شوروي بيش از ديگر مردم جهان کتاب مي خوانند و فيلم مي بينند.
همه ساله شمار ديدار کنندگان موزه ها نزديک به نيمي از کل جمعيت بود و شمار بازديد کنندگان تناترها، کنسرت ها، و ديگر اجراهاي هنري از کل جمعيت فراتر مي رفت. به منظور بالا بردن سواد و استانداردهاي زندگي در عقب مانده ترين مناطق، و تشويق به ارائه نمودهاي فرهنگي بيش از يکصد گروه با مليت هاي گوناگون که اتحاد شوروي را تشکيل مي دادند، حکومت به يک کوشش جمعي وهم آهنگ دست زده بود.
به طور مثال، در قرقيزستان، در ۱۹۱۷ ، تنها يک نفر از هر پانصد نفر مي توانست بخواند و بنويسد، اما پنجاه سال بعد نزديک به تمامي جمعيت سواد داشتند.
در ۱۹۸۳ جامعه شناس امريکايي، آلبرت ژيمانسکي به بررسي مجموعه متنوعي از مطالعات غربيان درباره توزيع درآمد و استانداردهاي زندگي در شوروي پرداخت. او متوجه شد که بالا ترين پرداخت ها از آن هنرمندان برجسته، نويسندگان، استادان دانشگاه، روساي ادارات و دانشمندان است که مبلغي بين ۱۲۰۰ تا ۱۵۰۰ روبل در ماه دريافت مي کردند.
کارمندان عالي رتبه حکومتي ماهي 600 روبل، مديران بنگاه ها از1۹۰ تا 400 روبل، و کارگران در حدود 150 روبل در ماه دريافت مي کردند. در نتيجه، بالاترين در آمد تنها 10 برابر دستمزد متوسط کارگران مي شد، در حالي که در ايالات متحده بالاترين پرداخت به روساي شرکت هاي بزرگ 115 برابر دستمزد کارگران بود.
مزاياي ناشي از مقام اداري بالا، از قبيل استفاده از فروشگاه هاي ويژه و اتومبيل هاي اداري، ناچيز و محدود باقي مي ماند و روند حرکت مستمر چهل ساله به سوي برابري خواهي بيشتر را خنثي نمي کرد. ( در ايالات متحده روند کاملا معکوس اتفاق افتاد، چنان که در اواخر دهه ۱۹۹۰ سران شرکت هاي بزرگ، ماهانه اي 4۸۰ برابر دستمزد کارگر متوسط داشتند.( هر چند گرايش به هم سطح کردن دستمزدها و درآمدها باعث مشکلاتي شدند )در صفحه هاي بعد به آن پرداخته خواهد شد( با اين وجود، برابري و متعادل سازي شرايط زيست در اتحاد شوروي شاهکار بي سابقه اي را در تاريخ بشر به نمايش گذارد.
جريان برابري طلبي با اتخاذ يک سياست قيمت گذاري پيش رفت که به موجب آن بهاي اجناس لوکس بالاتر از ارزش آن ها و بهاي کالاهاي ضروري و اساسي کمتر از ارزش آن ها تثبيت شد. اين روند به وسيله افزايش پايدار «دستمزد اجتماعي»، يعني تامين شمار فزاينده کمک ها و مزاياي اجتماعي رايگان با يارانه گسترش يافت. همراه با آن چه تا کنون گفته شد، کمک هاي در برگيرنده مرخصي با حقوق براي مادران شيرده، مراقبت هاي کم هزينه از کودک و پانسيون هاي سخاوتمندانه بود.
ژيمانسکي در پايان اين گونه نتيجه گيري مي کند: «هر چند که ساختار اجتماعي شوروي ممکن است چندان با ايده آل سوسياليستي يا کمونيستي همخوان نباشد، اما هم از نظر کيفي و هم به لحاظ برابري خواهي بيشتر، با آن چه در کشورهاي سرمايه داري وجود دارد متفاوت است. سوسياليسم تفاوتي بنيادي به سود طبقه کارگرو زحمت کش ايجاد کرده است.»
در عرصه و ابعاد جهاني نيز فقدان اتحاد شوروي ضايعه اي است غيرقابل محاسبه. غيبت آن به معناي محو يک نيروي متعادل کننده در برابراستعمار و امپرياليسم است. و وجود آن به معناي ارائه نمونه اي براي ملت هاي تازه آزاد شده بود، که چگونه مي توانستند نژادهاي گوناگون خود را هم آهنگ کنند و بي آن که آينده خويش را در گرو ايالات متحده يا اروپاي غربي بگذارند خود توسعه و پيشرفت يابند. ديگر اينکه، در ۱۹۹۱ ، مهمترين کشور غير سرمايه داري جهان، پشتيبان عمده جنبش هاي رهايي بخش ملي و حکومت هاي سوسياليستي، چون کوبا، از ميان برداشته شد. هيچ تعبير معقول و منطقي نمي توانست از اين واقعيت و پس رفت ناشي از آن در عرصه مبارزات ملي و سوسياليستي خلاصي يابد.
ادامه دارد