خيانت به سوسياليسم, پس پرده فروپاشي اتحاد شوروی

خيانت به سوسياليسم

پس پرده فروپاشي اتحاد شوروی

 

روجرکيران- توماس کني

۱۹۹۱- ۱۹۱۷

ترجمه محمد علي عمويي

 

2

 

 

در عرصه و ابعاد جهاني نيز فقدان اتحاد شوروي ضايعه اي است غيرقابل محاسبه. غيبت آن به معناي محو يک نيروي متعادل کننده در برابراستعمار و امپرياليسم است. و وجود آن به معناي ارائه نمونه اي براي ملت هاي تازه آزاد شده بود، که چگونه مي توانستند نژادهاي گوناگون خود را هم آهنگ کنند و بي آن که آينده خويش را در گرو ايالات متحده يا اروپاي غربي بگذارند خود توسعه و پيشرفت يابند. ديگر اينکه، در ۱۹۹۱ ، مهمترين کشور غير سرمايه داري جهان، پشتيبان عمده جنبش هاي رهايي بخش ملي و حکومت هاي سوسياليستي، چون کوبا، از ميان برداشته شد. هيچ تعبير معقول و منطقي نمي توانست از اين واقعيت و پس رفت ناشي از آن در عرصه مبارزات ملي و سوسياليستي خلاصي يابد.

 

تلاش براي درک فروپاشي شوروي حتي مهم تر از ارزيابي آن چيزي است که از دست رفته است. اين که ابعاد آسيب اين واقعه چه ميزان است تا حدودي بستگي به درک علل بروز آن دارد. راست پيروز، در جشن بزرگ ضد کمونيستي اوايل دهه ۱۹۹۰  ، نظرات چندي را با تمام توان بر وجدان و شعور ميليون ها انسان تحميل کرد:

 

سوسياليسم شوروي به عنوان يک نظام اقتصادي متکي بر برنامه، کارآمد نبود و نتوانست موجب فراواني شود، زيرا حادثه و تجربه اي بود زائيده خشونت که با اعمال زور تداوم يافت، اشتباه و انحرافي بود که با بي اعتنايي به طبيعت انسان و ناسازگاري با دموکراسي سرنوشتي محتوم داشت. اتحاد شوروي از آن رو به پايان رسيد که حکومت بر جامعه به وسيله کارگر تنها يک توهم است؛ نظام پست کاپيتاليستي وجود ندارد.

 

کساني در جناح چپ، نوعا آن ها که نظرات سوسيال دموکراتيک دارند، به نتايجي مشابه رسيدند، هر چند با افراطي کمتر از جناح راست. آن ها عقيده داشتند که سوسياليسم شوروي در پاره اي از امور بنيادين و مرمت ناپذير معيوب است، و اين معايب که «نظام مند» هستند، ريشه در فقدان دموکراسي و تمرکزگرايي افراطي دارند. سوسيال دموکرات ها به اين نتيجه نرسيدند که سوسياليسم در آينده نيز محکوم به شکست است، اما به اين جمع بندي رسيدند که فروپاشي شوروي، از نفوذ و اعتبار مارکسيسم- لنينيسم بسيار کاست و محروم کرد و سوسياليسم آتي مي بايست بر شالوده اي به کلي متفاوت از شکل شوروي برپا شود. از ديد آنها، اصلاحات گورباچف خطا نبود، صرفا خيلي دير بود.

 

روشن است که هرگاه چنين ادعاهائي درست باشد، آينده تئوري مارکيسستي - لنينيستي، سوسياليسم و مبارزه ضد کاپيتاليستي مي بايست با آن چه مارکسيست ها پيش از ۱۹۸۵     پيش بيني مي کردند به کلي متفاوت باشد. اگر تئوري مارکسيستي - لنينيستي نتوانست رهبران شوروي را، که درگير آن فاجعه بودند، نجات دهد، پس تئوري مارکسيستي در اساس نادرست است و مي بايست ترک شود. کوشش هاي گذشته براي ساختن سوسياليسم هيچ گونه درسي براي آينده نداشته است. آن ها که مخالف کاپيتاليسم جهاني هستند بايد بفهمند که تاريخ به سود آن ها نيست و بايستي در نهايت، در پي رفورم تدريجي و آرام باشند. آشکار است که اين نتيجه گيري ها همان درس هايي است که راست پيروز جهاني مايل بود همگان به آن برسند.

 

سنگيني پي آمدهاي ضمني فروپاشي انگيزه اي بود براي بررسي. ما به راست پيروزشک داشتيم، اما آماده بوديم واقعيات را تا هر آنجا که ما را بکشاند پيگيري کنيم. متوجه بوديم که هواداران سرسخت پيشين سوسياليسم مي بايست شکست هاي عظيم طبقه کارگر را تحليل کنند.

 

کارل مارکس، در کتاب جنگ داخلي در فرانسه شکست کمون پاريس در ۱۸۷۱    را تحليل کرد. بيست سال بعد فردريک انگلس، در پيش گفتاري بر اثر مارکس درباره کمون، اين تحليل را بسط داد. ولاديمير لنين و هم نسلان او ناچار به توضيح علل شکست انقلاب ۱۹۰۷ روسيه و ناتواني تحقق انقلاب هاي اروپاي غربي در فاصله ۱۹۲۲  - ۱۹۱۸   برآمدند.

 

ماکسيست هاي متاخر، همچون ادوارد بورشتين، مجبور شدند شکست انقلاب شيلي در۱۹۷۳  را تحليل کنند. تجزيه و تحليل هايي از اين گونه نشان دادند که هواداري و احساس همدردي با شکست خورده مانع از پي جويي سئوالات سخت و ماندگار درباره دلايل شکست نبوده اند.

 

در اثناي طرح پرسش اساسي چرا اتحاد شوروي فروپاشيد، پرسش هاي ديگري به ميان آمد:

 

 زماني که پرسترويکا آغاز شد اتحاد شوروي در چه وضعي بود؟ آيا اتحاد شوروي در ۱۹۸۵  با يک بحران مواجه بود؟ پرسترويکاي گورباچف چه مسايلي را هدف قرارداده بود؟ آيا بديل زنده و توانمندي به جاي روند اصلاحي منتخب گورباچف وجود داشت؟ در مسير رفورمي که منجر به سرمايه داري شد چه نيروهايي طرفدار و کدام نيروها مخالف بودند؟ آنگاه که اصلاحات گورباچف شروع به ايجاد ويراني اقتصادي و از هم پاشيدگي ملي کرد، چرا گورباچف مسير حرکت را تغيير نداد، و يا چرا ديگر رهبران حزب کمونيست او را عوض نکردند؟

 

چرا سوسياليسم شوروي به نظر مي آيد که آن قدر شکننده بود؟ چرا طبقه کارگر، ظاهرا، آن قدر کم از سوسياليسم دفاع کرد؟ چرا رهبران، جدايي طلبي ناسيوناليستي را آن قدر دست کم گرفتند؟ چرا سوسياليسم، دست کم به صورتي، توانست در چين، کره شمالي، ويتنام و کوبا به بقاي خود ادامه دهد، حال آن که در اتحادشوروي، جايي که ظاهرا ريشه دارتر و پيشرفته تر بود، نتوانست دوام بياورد؟ آيا نابودي اتحاد شوروي اجتناب ناپذيربود؟

 

آخرين پرسش نقش محوري دارد. پاسخ به اين پرسش که آيا سوسياليسم آينده اي دارد؟ به اين نکته اساسي بستگي دارد که آيا آن چه در اتحاد شوروي رخ داد ناگزير و حتمي بود يا اجتناب پذير؟ به طور مسلم، تصور توضيحي جز آن چه راست درباره اجتناب ناپذيري در بوق و کرنا کرد نيز ممکن است.

 

 مثلا اين امکان را در نظربگيريم: فرض کنيم اتحاد شوروي در پي يک حمله هسته اي از سوي ايالات متحده از بين رفته، حکومتش نابود، شهرها و صنايع ويران شده بودند. کساني امکان داشت باز هم نتيجه گيري مي کردند که جنگ سرد پايان يافته و کاپيتاليسم پيروز شده است، اما منطقا هيچ کس نمي توانست ادعا کند که اين حادثه ثابت کرد مارکس به خطا رفته است، يا اين که سوسياليسم، با همان ابزار خاص خودش، ناکارآمد بوده است.

 

 به عبارتي ديگر، اگر عمر سوسياليسم شوروي به طورعمده به سبب عواملي بيرون از خود، همچون تهديدهاي نظامي خارجي يا اقدامات براندازي به سرمي آمد، مي توانست گفته شود که اين سرنوشت دال بر بي اعتباري مارکسيسم به عنوان يک تئوري و سوسياليسم همچون يک نظام زنده و پويا نيست.

 

در مثالي ديگر، برخي بر اين نظر اصرار دارند که از هم گسيختگي و متلاشي شدن اتحاد شوروي بيش ازآن که ناشي از «ضعف درون سيستمي» باشد متوجه «خطاي انساني» است. به ديگر سخن، رهبران نه چندان توانا، و تصميمات ضعيف، نظام بنيادا سالم را سرنگون ساخت. اگر اين نظر درست باشد، اين توضيح همچون نظريه پيشين بي نقصي و تماميت تئوري مارکسيسم و سرزندگي و پويايي سوسياليسم را همچنان حفظ کرده است.

 

 با اين همه، اين نظر در حقيقت نه به مثابه يک توضيح يا حتي آغاز يک توضيح، که بيشتر به صورت دليلي براي پرهيز از توضيحي مبتني بر تحقيق به کار رفته است. به گفته يک آشنا به امور، «کمونيست هاي شوروي بد عمل کردند ولي ما بهتر عمل مي کنيم» معهذا، اين توضيح براي اينکه موجه و پذيرفتني باشد نيازمند پاسخ به پرسش هاي مهمي است: چه چيزي سبب شد رهبران متوسط و تصميمات ضعيف باشند؟ چرا نظام چنان رهبراني را به وجود آورد و چگونه آن ها با اتخاذ تصميمات ضعيف از برخورد مصون ماندند؟ آيا بديل هاي پذيرفتني ديگري نسبت به آن چه انتخاب شده بود وجود داشت؟ چه درس هايي از آن همه بايد گرفت؟

 

زيرسئوال بردن ناگزيري سقوط شوروي کاري است پر خطر، اي.اچ.کار، تاريخدان بريتانيايي، هشدار داد که به زير سئوال بردن ناگزيري هر واقعه تاريخي مي تواند به نشستن در برج عاج و خيالبافي درباره «تاريخ ممکن بود چنين شود» منجرشود. وظيفه مورخ توضيح رخدادهاست، نه «رها ساختن تصورات آشوبگر در مورد چيزهاي دلپذيري که ممکن بود رخ دهد.» با اين همه، کار تصديق مي کند که به هنگام گزينش روندي نسبت به ديگر جريان ها، مورخين درباره «روندهاي بديل دست يافتني» به طور شايسته به بحث مي نشينند.

 

 به همين شکل، اريک هابسبام، مورخ بريتانيايي گفته است که تمامي تخيلات «خلاف واقع» يکسان نيستند. برخي تفکرات درباره گزينه هاي تاريخي در مقوله «تصورات آشوبگر» مي گنجند، که البته جدي مي بايست آن ها را کنار نهاد. از اين گونه اند چشم دوختن به پيش آمدهايي که هرگز در صفحات تاريخ وجود نداشته اند، همچون اين تصور که روسيه تزاري بدون انقلاب به ليبرال دموکراسي تحول مي يافت و يا جنوب (ايالات جنوبي )بدون جنگ داخلي برده داري را رها مي ساخت. با وجود اين، پاره اي از تخيلات ضد واقع آنگاه که از نزديک با واقعيت هاي تاريخي و امکان هاي راستين سروکار پيدا مي کنند، به هدف مفيدي خدمت مي کنند.

 

 آنجا که مسيرهاي بديلي براي اقدام وجود داشته است، اين تصورات مي تواند امکان وقوع آن چه را که در عمل رخ داده است، نشان دهند. منطبق با اين نظر، هابسبام مثال مناسبي از تاريخ اخير شوروي ارائه مي دهد. او گفته يکي از مديران سابق سيا را چنين نقل مي کند:

 

«بر اين باورم که هر گاه يوري آندروپوف، زماني که در۱۹۸۲  به قدرت رسيد، پانزده سال جوان تربود ما هنوز در کنارخود يک اتحاد شوروي مي داشتيم.» هابسبام در اين باره ياد آور شد: «مايل نيستم روساي سيا را تاييد کنم اما به نظر مي رسد اين نظر کاملا موجه مي نمايد» ما نيز فکرمي کنيم اين نظر موجه است و دلايل آن را در بخش بعد به بحث مي گذاريم.

 

تامل خلاف واقع مي تواند، اظهار کند که چگونه شخص ممکن است در اوضاع و احوال آينده شبيه وضع گذشته به صورتي ديگر اقدام کند. مباحثات مورخين درباره تصميم به استفاده از بمب اتمي در هيروشيما نه تنها شيوه درک تحصيل کردگان را از اين واقعه تغيير داد، که احتمال اتخاذ تصميم مشابهي را در آينده نيز کاهش داد. سرانجام، اگر تاريخ بايستي چيزي بيش از سرگرمي و تفريح باشد، مي تواند و بايد چيزهايي درباره پرهيز از خطاهاي گذشته به ما بياموزد.

 

تفسير فروپاشي شوروي شامل نبردي است براي آينده، توضيح ها و تعبيرها کمک مي کنند که معلوم شود آيا زحمتکشان در قرن بيست و يکم براي جايگزيني کاپيتاليسم با نظامي بهتر بار ديگر «توفان در افلاک» به پا مي کنند؟ هرگاه آن ها بر اين باورباشند که فرمانروايي طبقه کارگر، مالکيت جمعي و يک اقتصاد برنامه ريزي شده به ناچار ناکام خواهد شد، که تنها «بازارآزاد» کارآمد است، و اين که ميليون ها نفر در اروپاي شرقي و اتحادشوروي سوسياليسم را آزمودند، اما چون خواهان سعادت و آزادي بودند، به کاپيتاليسم بازگشتند، مشکل خواهد بود که خطر کنند و هزينه هاي آن را پذيرا شوند.

 

همچنان که جنبش راديکال ضد جهاني سازي رشد مي کند و تجديد حيات جنبش کارگري، با کاهش و عقب گرد رونق دراز مدت اقتصادي دهه ۱۹۹۰  ، و مصيبت هاي ماندگار سرمايه داري، بيکاري، نژاد پرستي، نابرابري، تباهي محيط زيست و جنگ – بيشتر و بيشتر نمايان مي شود، مسئله آينده کاپيتاليسم به شکلي پايدار و تغيير ناپذير برجسته تر مي شود. اما جنبش کارگري و جوانان، اگر سوسياليسم را ناممکن تلقي کنند، به زحمت فراتر از خواست هاي محدود اقتصادي، اعتراض هاي اخلاقي، آنارشيستي يا نهيليستي خواهند رفت و حاصل کار به زحمت مي تواند بيش از اين باشد.

 

با فروکش کردن اهميت فقدان اتحاد شوروي فرصت بحث هاي بي غرضانه در زمينه تاريخ اتحاد شوروي افزايش يافت. يقينا، بخش قابل توجهي از تصورات نخستين درباره دنياي سعادتمند و برخوردار از مسالمت پس از جنگ سرد تبديل به خاکستر تلخي از آرزوها شده است. جهان دو قطبي با جهاني تک قطبي جايگزين شده است که در آن قدرت نظامي و شرکت هاي بزرگ امريکايي فرمانروايي مي کنند. گلوباليسم به عنوان ايدئولوژي مسلط جانشين آنتي کمونيسم شده است.

 

گلوباليسم اصرار بر اين دارد که تسلط چند شرکت غول آساي فراملي، گسترش تکنولوژي اطلاعات، و گردش آزاد کالا و سرمايه در پي پايين ترين هزينه تمام شده و بالاترين سود، نيروي توقف ناپذيري را به نمايش مي گذارد که تمامي ديگر منافع و مصالح - منافع کشورهاي ضعيف، جنبش هاي استقلال طلبانه ملي، جنبش هاي کارگري، مدافعان محيط زيست - بايد در برابر آن تسليم شوند. در نبود اتحاد شوروي همچون بديل پذيرفتني کاپيتاليسم - رفاه اجتماعي، دولت رفاه، بخش عمومي، مکتب کينز، «راه سوم» - همگي در معرض تعرض و زير ضربه قرارگرفته اند.

 در تمامي کشور ها، احزاب ترقي خواه در زير فشار راست نئوليبرال جسور و تشجيع شده تعادل خود را از دست داده اند. از۱۹۹۱  نابرابري و فقر جهاني با سرعتي بي سابقه رشد کرده است.

 

در توهم درهم شکسته اي ديگر، انديشه برخورداري از صلح پس از جنگ سرد محو و نابود شد. به جاي کاهش بودجه نظامي، جورج دبليو بوش و ديگر رهبران امريکا سراسيمه به جست و جوي توجيه عقلاني براي افزايش سيستم هاي تسليحاتي نو و هزينه هاي بيشتر پرداختند. آن ها سعي کردند از مبارزه با مواد مخدر، کشورهاي ياغي و بنيادگرايي اسلامي به عنوان توجيهي منطقي بهره گيرند. سپس حمله به مرکز تجارت جهاني توجيه مورد نيازشان را به دست داد. جنگي بي پايان به ضد تروريسم بين المللي. براي افراد بسياري، اين سرخوردگي ها و نوميدي هاي پس از شوروي، تعبير پيروزمندانه از فرو پاشي شوروي را بي رنگ کرده است.

 

همچنين فجايع انساني ناشي از کاپيتاليسم گانگستر در اتحاد شوروي سابق آن تفسير مشحون از پيروزي را تيره و تار کرده است. آن چه در يک دهه پيش «انتقال دموکراتيک» روسيه را با صداي بلند فرياد مي زد و نوزايي آن را همچون يک «اقتصاد سيال بازار» مي ناميد به صورت يک لطيفه مشمئز کننده اي درآمده است.

 

به موجب گزارش سازمان ملل در۱۹۹۸ ، «هيچ ناحيه اي در جهان متحمل رنج چنين واژگوني و برگشتي که کشورهاي اتحاد شوروي سابق و اروپاي شرقي در دهه ۱۹۹۰   داشتند، نشده است.» آمار مردمي که اکنون در فقر زندگي مي کنند به بيش از150 ميليون نفر، يعني رقمي بيش از مجموع جمعيت فرانسه، بريتانيا، هلند و اسکانديناويا، افزايش يافته است. درآمد ملي در برابر شديدترين تورمي که «در هيچ نقطه کره زمين سابقه نداشته»، به شدت سقوط کرده است.