خيانت به سوسياليسم, جدال ميان دو نگرش در بطن رهبری حزب کمونيست اتحاد شوروی(3)

خيانت به سوسياليسم

پس پرده فروپاشي اتحاد شوروی

 

روجرکيران- توماس کني

۱۹۹۱- ۱۹۱۷

ترجمه محمد علي عمويي

........

 -3-

 

 

جدال ميان دو نگرش

در بطن رهبری

حزب کمونيست اتحاد شوروی

 

دو جريان در امور سياسي شوروی :

بوخارين يک نظريه پرداز بسيار با ارزش و مهم حزبي است. اما اين که ديدگاه تئوريک او بتواند کاملا مارکسيستي باشد بسيار مشکوک است. 

  لنين

 

خروشچف دراساس يک هوادار بوخارين بود.  .................................     و.م. مولوتف

 

آندروپف نه خروشچف بود و نه برژنف.    .......................................    و.م. مولوتف

 

 

بحراني که در دهه ۱۹۸۰   گريبانگير جامعه شوروي شد به ميزان زيادي ناشي از بحران در حزب بود: دو گرايش مخالف در حزب کمونيست - پرولتري و بورژوايي، دموکراتيک و بوروکراتيک.

برنامه چهارمين کنگره حزب کمونيست فدراسيون روسيه ( ۱۹۹۷).

 

فروپاشي اتحاد شوروي به علت بحران اقتصادي يا به سبب قيام مردم رخ نداد، بلکه به علت اصلاحات در بالا به وسيله حزب کمونيست اتحادشوروي و دبيرکل آن ميخائيل گورباچف اتفاق افتاد. نيازي به گفتن نيست که حتما مشکلاتي دراتحاد شوروي وجود داشته است، وگرنه نيازي به اجراي اصلاحات به ميان نمي آمد. اصلاحات گورباچف پاسخي بود به مشکلات اساسي موجود.

 

در بخش 4، به بررسي مشکلات مزمني که اتحاد شوروي در سه عرصه با آن روبرو بود مي پردازيم: مسايل اقتصادي، سياسي، و روابط خارجي- که تمامي آن ها به سبب تحولات اوايل دهه ۱۹۸۰   بسيار حاد شده بود. معهذا، از آنجا که بيش از خود بيماري درمان آن موجب مرگ بيمار شد، منشاء و خصلت درمان، يعني منشاء و خصلت اصلاحات گورباچف نخستين توجه را مي طلبد.

 

ما با اين فرضيه ساده شروع مي کنيم که تشخيص مسايل اجتماعي، حتي بيش از مسايل پزشکي به ندرت از قطعيت و حتميت برخوردارند. تعريف و تشخيص مشکلات اجتماعي، و نيز پاسخ هاي سياسي به مسايل، شامل امور سياسي، يعني برخورد ارزش ها و منافع است، و اين موضوع در اتحاد شوروي کمتر از آن چه در ايالات متحده مي گذشت نبود. خارجيان معمولا تصور مي کردند که چون اتحاد شوروي تنها يک حزب داشت، تفکر سياسي يک پارچه بود و مجادلات سياسي وجود نداشت.

 

 اين تصور به کلي دور از حقيقت بود. حزب کمونيست شوروي، که پيش از انقلاب به فعاليت پرداخته بود، برخوردار از دو گرايش و جريان سياسي بود. گورباچف سياست هايش را بيرون از بافت کلي حزب اختراع نکرد، بلکه در اساس، سياست هاي او جرياناتي از درون حزب را منعکس مي کرد که پيش از آن تا حدودي به وسيله نيکلاي بوخارين، نيکيتا خروشچف و ديگران معرفي شده بود.

 

همان گونه که ايده هاي گورباچف از خلاء سياسي برنخاسته بود، ناشي از خلآء اجتماعي، اقتصادي نيز نبود. يعني، انديشه هاي سياسي گوباچف انعکاسي بود از منافع اجتماعي و اقتصادي. اصلاحات گورباچف پس از ۱۹۸۶   منعکس کننده منافع کساني در اتحاد شوروي بود که نفعي در بنگاه هاي خصوصي و «بازارآزاد» داشتند. اين بخش ترکيبي بود از مديران بنگاه ها و کارمندان فاسد حزبي که شمارآن ها در طي 30 سال افزايش يافته بود.

 

پيش از ادامه موضوع، اندکي روشنگري ضروري است. گرچه تلقي و برخورد بوخارين با مسايل اجتماعي در نظرات خروشچف و گورباچف تداوم يافت، مسايلي که آن ها در برابر داشتند، پايگاه اجتماعي حمايت کننده آن ها، و سياست هاي مورد نظرآن ها متفاوت بود.

 

مثلا، در دهه ۱۹۲۰  ، بزرگترين گروه اجتماعي که منافعي در بخش خصوصي داشت گروه دهقانان بود، که طبقه متمايزي را با ۸۰   درصد جمعيت کشور تشکيل مي داد. اما در دهه ۱۹۷۰   تنها 20 درصد جمعيت در کشاورزي کار مي کردند که بيشتر آن ها کارگر کشاورزي در مزارع دولتي (ساوخوزها) يا مزارع جمعي (کلخوزها) بود. از آن به بعد آن گروه اجتماعي که سهمي در موسسات خصوصي داشت به صورت خرده بازرگانان در اقتصاد ثانوي درآمده بود. اين عناصر با مطرح شدن سياست نوين اقتصادي)نپ) در اوايل دهه ۱۹۲۰   رشد يافتند، با اجراي سياست اقتصادي مالکيت جمعي )کلکتيويزاسيون( به وسيله ژوزف استالين به شدت تحليل رفتند، با ليبراليزاسيون خاص خروشجف دوباره سربرآوردند.

 

لختي و سهل انگاري دوران برژنف ابعاد آن ها را به ميزان زيادي افزايش داد، و با اصلاحات گورباچف رشدي بادکنکي يافتند. تفاوت ديگراين بود که، مسئله کشاورزي، که در سياست حمايتي بوخارين از کولاک ها و در پاره اي سياست هاي خروشچف آن قدر برجستگي داشت، در برنامه گورباچف جاي نماياني نداشت. افزون بر اين، سياست خارجي گورباچف، عقب نشيني ها، ليبراليزاسيون فرهنگي، تضعيف حزب، و ابتکارات بازار در زمان او چنان عميق شد که هرگز به ذهن پيشينيان او نرسيده بود.

 

در امور سياسي انقلاب روسيه از آنجا که پيروزمندان انقلاب را طبقه کارگر و خرده بورژوازي، عمدتا دهقانان، تشکيل مي دادند، دو محور با دو گرايش سر برآورد. در۱۹۱۷   طبقه کارگر شوروي کم شمار بود، و در دهه هاي پس از ۱۹۱۷   ده ها ميليون دهقان عنصر انساني لازم بودند تا طبقه کارگر نوين و رشد يابنده شوروي را بسازند. از آن رو که اين دو طبقه همچنان با سماجت باقي ماندند دو گرايش سياسي نيز که بيش و کم منافع طبقاتي آن ها را منعکس مي کرد، ادامه يافت. در دهه ۱۹۲۰   هر دو گرايش آشکارا جانبدار برپايي و ساختمان سوسياليسم بودند.

 

 با اين همه، گرايش طبقه کارگر جانبدار سياست هايي بود که با برپايي سريع صنعت و تضعيف طبقات متمکن از راه جمعي کردن مالکيت کشاورزي طبقه کارگر را تقويت کند و با اتخاذ سياست هايي، به ويژه برنامه ريزي اقتصاد متمرکز، نقش حزب کمونيست را تحکيم کند. گرايش خرده بورژوازي طرفدار ساختمان آرام سوسياليسم بود، يعني از راه حفظ يا تلفيق وجوهي از کاپيتاليسم، مثلا حفظ و باقي گذاردن مالکيت خصوصي، وجود بازارهاي رقابتي و بقاي انگيزه هاي نفع طلبي. هر چند تمامي نظريه ها دقيقا در اين يا آن مقوله نمي گنجيدند، معهذا، اين مقولات فراهم آورنده قطب هايي بودند که تفاوت ها و نظرات مختلف پيرامون آن مي چرخيدند. اين وضع در مباحثات اوليه بر سر سياست نوين اقتصادي  (نپ) رخ نمود.

 

در اواخرسال ۱۹۲۰   و اوايل ۱۹۲۱ ، با رهايي کشور از متجاوزان بيگانه،   لنين و ديگر رهبران انقلاب توجه خود را از جنگ به سوي صلح سوق دادند. آن ها جايگزيني سياست هاي «کمونيسم جنگي»، به ويژه مصادره قهري محصولات کشاورزي که دهقانان بسياري را نسبت به حکومت بيگانه ساخته بود، ضروري دانستند. آن ها ناچاربودند با کمبود فاحش سوخت، غذا، و ترابري دست و پنجه نرم کنند، توليدات صنعتي و غذايي را از نو زنده کنند و وحدت کارگران و دهقانان را تضمين کنند. در مارس ۱۹۲۱ ، در دهمين کنگره حزب بلشويک،   لنين آن چه را که به نپ، سياست نوين اقتصادي شهرت يافت، پيشنهاد کرد.

 

اين پيشنهاد به عنوان يک عقب نشيني راهبردي، فرصتي بود براي تجديد قوا و پي ريزي حرکت آتي به سوي سوسياليسم. به موجب نپ نوعي ماليات جنسي جايگزين مصادره محصول دهقان شد. دهقانان مي توانستند براي فروش مازاد محصولشان به داد و ستد آزاد بپردازند، و ديگر انواع بنگاه هاي کاپيتاليستي مي توانستند وجود داشته باشند. بنيان اين نظر چنين بود که نپ دهقانان را به توليد بيشترتشويق مي کرد، دولت هم مي توانست با استفاده از ماليات دريافتي از دهقانان، صنايع دولتي را از نو زنده کند. به زودي بحثي داغ در گرفت. «چپ ها» نپ را تسليم شدن به سرمايه داري خواندند که پروژه شوروي را محکوم به زوال خواهد ساخت.

 

در آن سر طيف، لئون تروتسکي، گريگوري زينووييف، نيکلاي بوخارين و ديگران نپ را بيش از اندازه ملايم يافتند و از سازش به مراتب بيشتر و گسترده تري به سود سرمايه داري جانبداري کردند.   لنين پذيرفت که نپ بيانگر يک خطراست و گفت: «نپ به معناي تجارت نا محدود و بازگشت به سوي کاپيتاليسم است.» با اين همه، او بر آن بود که حزب مي توانست با محدود کردن عقب نشيني و رعايت موقتي آن، از پس خطر برآيد. سرانجام   لنين فايق شد.

 

به هنگام درگذشت   لنين در۱۹۲۴ ، انقلاب قدرت دولتي را به چنگ آورده و تسلط خود را مستحکم کرده بود، ارتش هاي امپرياليستي متجاوز و ضدانقلاب داخلي را شکست داده بود، صنايع کليدي را ملي کرده بود، به تقسيم زمين بين دهقانان دست زده بود، و به توليدات صنعتي و غذايي از نو حيات بخشيده بود. تمامي کمونيست هاي برجسته، در اساس، فکر مي کردند که تکميل انقلاب سوسياليستي در کشوردهقاني و عقب مانده اي چون روسيه، بدون انجام انقلاب هايي در غرب نا ممکن خواهد بود. اما، با شکست قيام کارگران آلمان در ۱۹۲۳   آشکار شد که هيچ انقلابي دراروپا در چشم انداز نيست. با نبود انقلاب اروپايي که بتوان روي آن حساب کرد، چه مي بايست کرد؟ سه راه حل عرضه شد: راه حل تروتسکي، راه حل بوخارين و راه حل استالين.

 

لئون تروتسکي از تلاش براي ساختن سوسياليسم در داخل و ادامه فشار براي انقلاب سوسياليستي در خارج جانبداري مي کرد. از نظر سياست داخلي، بر توسعه صنعت، تعاوني ها و مکانيزاسيون کشاورزي، و توسعه برنامه ريزي اقتصادي تاکيد داشت. اما، از همه اينها مهمتر، تروتسکي با صدايي رسا و تاکيدي دم افزون بر ضرورت انقلاب بين المللي، همچون يگانه اميد رهايي روسيه از آن چه بي خاصيتي بوروکراتيک و از دست رفتن شور انقلابي مي ناميد، تکيه مي کرد. تروتسکي و اپوزيسيون چپ در چهاردهمين کنگره حزب در۱۹۲۵  ، که روند صنعتي شدن سريع و خود کفايي را پذيرفت، به طور قطعي شکست خوردند.

 

نيکلاي بوخارين بيانگر يک راه حل خرده بورژوايي براي راه پيشرفت به سوي سوسياليسم بود. بارينکتون مور خاطر نشان کرده است که بوخارين، بر خلاف   لنين، تروتسکي واستالين هرگز در مقام اداري بلند مرتبه اي همراه با مسئوليت هاي سازماني مهم نبوده است. او به عنوان سردبير پراودا و يکي از کارکنان کمينترن «بيش از آن که کسي باشد نقشي نمادين داشت.» افزون بر اين، او در مقام نظريه پرداز «از چپ افراطي به راست افراطي طيف سياسي کمونيستي» لغزيده بود. در دهه ۱۹۲۰   او اعتقاد داشت که روسيه نمي تواند مرحله کاپيتاليسم را با جهش پشت سرگذارد، يا حتي به سرعت از آن مرحله بگذرد.

 

 به گفته مور، مواضع بوخارين «به شدت شبيه نظرات تدريجيون سوسيال دموکراسي غرب بود.» او نظريه مبارزه طبقاتي را نرم کرد، آن را به شکل نظريه جدل و مشاجره مسالمت آميز بين منافع گروه هاي رقيب، بين صنايع دولتي و صنايع خصوصي، بين تعاوني هاي کشاورزي و مزارع خصوصي درآورد، که در آن به تدريج شکل سوسياليستي رجحان خود را نشان مي داد. در حالي که   لنين، واضع سياست نوين اقتصادي نپ به صراحت آن را يک عقب نشيني مي ناميد، بوخارين، نپ را همچون راه سوسياليسم تلقي مي کرد. او مي خواست نپ ادامه يابد و بنگاه هاي خصوصي، به ويژه در ميان کولاک ها مجاز و حتي تشويق شوند.

 

بوخارين با صنعتي شدن سريع، و جمعي شدن کشاورزي و هرگونه فشار و اجبار به دهقانان مخالف بود. در عوض، او مي گفت هر آن چه دهقان مي خواهد بايد به او داد و اين شعار را براي دهقانان پيش کشيد: «خود را ثروتمند کنيد.» بوخارين با تقليدي کم رنگ از اميد تروتسکي به انقلاب هاي سوسياليستي در خارج، در پي کسب پشتيباني براي اتحاد شوروي از ناحيه گروه هاي غيرکمونيست خارج از کشور بود، اميدهايي که با شکست تامين پشتيباني تريديونيونيست هاي بريتانيا، سوسيال دموکرات هاي آلمان و ناسيوناليست هاي چين در ۱۹۲۷ - ۱۹۲۶  برباد رفت. پانزدهمين کنگره حزب در۱۹۲۷  با پذيرفتن سياست ارتقاي سطح کلکتيويزاسيون )جمع گرايي، اشتراکي ( در کشاورزي نظرات بوخارين و جناح راست را رد کرد.

 

(شصت سال بعد، بيوگرافي بوخارين، اثر استفن کوهن تاريخدان را خواند و به گفته آناتولي چرنيايف، مشاور نزديک گورباچف، پس از آن بود که گورباچف تصميم گرفت از بوخارين اعاده حيثيت کند و با ارزيابي دوباره او، دريچه بسته دروازه ها را به منظور بازبيني کل ايدئولوژي مان بازکند.)

 

استالين در جريان مشاجره و بحث با تروتسکي و بوخارين راه حل خود براي رسيدن به سوسياليسم را پيش کشيد و پيش برد. اين راه حل از چهار بخش تشکيل مي شد. نخستين آن، انديشه امکان ساختن سوسياليسم در يک کشور بود، تکرار و بازگويي نظر   لنين در۱۹۱۵  :

 

«پيروزي سوسياليسم، حتي در يک کشور کاپيتاليستي منفرد، امکان پذيراست.» در دهه ۱۹۲۰   استالين اين انديشه را به صورت برنامه اي درآورد.

 

استالين استدلال مي کرد که اتحاد شوروي مي تواند بدون يک انقلاب در غرب، بدون کمک از ناحيه متحدان خارجي غيرکمونيست و بدون گذر به مرحله سرمايه داري توسعه يافته به سوي سوسياليسم پيش رود، به شرطي که کشور به سرعت صنعتي شود. و اين دومين بخش بود. صنعتي کردن نيازمند سرمايه گذاري و تامين مالي است.

 

 از آنجا که خود گرداني مالي صنعت کُند خواهد بود، و تامين مالي از راه سرمايه گذاري خارجي ناممکن، منابع مالي رشد صنعت مي بايست با افزايش درآمد هاي کشاورزي تامين شوند. از اين رو صنعتي کردن سريع کشوربه توسعه مزارع اشتراکي در مقياس بزرگ با استفاده از توليد مکانيزه نيازمند بود. و اين سومين بخش بود. هماهنگي رشد صنعتي و توليد کشاورزي برنامه ريزي متمرکز، چهارمين بخش را طلب مي کرد. اي. اچ. کار، مورخ بريتانيايي اين فرمول بندي مسئله و راه حل آن را دليل «نبوغ سياسي استالين» ناميد.

 

 استالين با اين نظريات نخست تروتسکي و سپس بوخارين را شکست داد. افزون براين، به گفته کار، او انقلاب را نجات داد. «بيش از ده سال پس از انقلاب   لنين، استالين به انقلاب دومي دست زد، که بدون آن انقلاب   لنين، در گردوخاک روزگار محو مي شد. با چنين برداشتي، استالين ادامه دهنده و محقق کننده   لنينيسم بود.»

 

در پس اختلافات سياسي استالين و بوخارين، اختلافات بنيادين بيشتري وجود داشت. بوخارين تصور مي کرد که مبارزه طبقاتي تنها تا استقرار ديکتاتوري پرولتاريا ضروري است.

 گرچه استالين برخلاف تاکيد بسيار کسان بر آن نبود که مبارزه طبقاتي به طور کلي با پيشرفت سوسياليسم تشديد شده است، اما نظرش اين بود که با گذر از نپ و به ويژه حرکت به سوي کلکتيويزاسيون، مبارزه طبقاتي شدت يافته است. بوخارين به سازش ها و مصالحه هاي دوران نپ در مورد دهقانان، بازار و کاپيتاليسم همچون يک سياست دراز مدت مي نگريست ولي استالين آن ها را تدابير و مصلحت هايي مي دانست که انقلاب هر زمان قادر بود مي بايست خود را از شر آن ها خلاص کند.

 

در جريان بحران غله در28-۱۹۲۷ ،