خيانت به سوسياليسم پس پرده فروپاشي اتحاد شوروی(بخش چهارم)
خيانت به سوسياليسم
پس پرده فروپاشي اتحاد شوروی
روجرکيران- توماس کني
۱۹۹۱- ۱۹۱۷
ترجمه محمد علي عمويي
- 4-
با رهبري لنين، استالين مسئوليت ايجاد اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي در۱۹۲۲ ، و تغييراتي چند در چگونگي اين اتحاد که سرانجام در برگيرنده پانزده جمهوري و نواحي خود محتار پرشمار شد، به عهده داشت. در طي سه دهه رهبري استالين، اتحاد شوروي ثروت و دانش فني پيشرفته تر جمهوري روسيه را نيز به منظور پي ريزي صنعت، مکانيزه کردن کشاورزي، ارتقاي سطح تحصيلات وفرهنگ جمهوري هاي دور از مرکز بکار گرفت. اين سياست ها رهايي و پيشرفت را نصيب مردمان تحت ستم سيستماتيک مناطقي کرد که لنين «زندان تزاري خلق ها» يش مي ناميد.
هيچيک از اين ها بيانگر اين نکته نيست که لنين و استالين تمامي مسايل را حل کردند. در واقع، از آنجا که صنعتي کردن موجب هجوم انبوه شهروندان روسي به جمهوري هاي دور از مرکز و آلودگي آبراه ها شد، سياست هاي استالين و جانشينان او نارضايتي، و شکايت هاي تازه اي را به وجود آورد. با اين همه، توجهي که لنين و استالين به مسئله ملي داشتند به شدت در تقابل با غفلت نسبي بوخارين، خروشچف و گورباچف بود.
اهميت متفاوتي که دو گرايش مذکور به مسئله ملي مي دادند، بازتاب اختلاف ژرف تري بود. آن چه گرايش جناح چپ را از جناح راست متمايز مي ساخت، همچون عرصه اقتصاد سياسي، حول مبارزه دور مي زد. از نظر لنين و نيز استالين، کمونيست ها مي بايست به ناسيوناليسم به مثابه يک متغيير مستقل مهم در موازنه انقلاب مي پرداختند. انقلاب پرولتري هر گاه نسبت به اهميت احساسات ملي خلق هاي زير ستم و يا خطر شوونيسم قدرت طلب و ناسيوناليسم تنگ نظر خرده بورژواها غفلت مي کرد با بزرگترين مخاطره مواجه مي شد.
در فاصله سال هاي ۱۹۱۴ و۱۹۱۹ بحث عمده اي به ويژه درباره اين مسئله در گرفته بود. بوخارين به حساب آوردن ناسيوناليسم را به عنوان نيرويي بي طبقه و غيرمارکسيستي رد مي کرد، و در نتيجه نتوانست چرخش و خيزش جنبش هاي رهايي ملي پس از جنگ اول جهاني را پيش بيني کند.
لنين، برعکس، ناسيوناليسم را در سرزمين هاي مستعمره و غيرمستعمره برخوردار از پتانسيلي انقلابي مي دانست و بر آن بود که اگر انقلابيون سوسياليست صادقانه و صميمانه در راه حق تعيين سرنوشت ملي برزمند، بخش عمده ناسيوناليست هاي دهقاني ملل تحت ستم نيروهاي خود را به انقلاب پرولتري ملحق خواهند کرد. استفن کوهن، زندگينامه نويس بوخارين مي گويد:
«ناتواني بوخارين از درک ناسيوناليسم ضد امپرياليستي به مثابه يک نيروي انقلابي خيره کننده ترين نقص در برخورد اصلي او با مقوله امپرياليسم بود.» پيروزي انقلاب روسيه در تامين پشتيباني ملل تحت ستم امپراتوري تزاري درستي موضع لنين را ثابت کرد و حتي نظر بوخارين را نيز تغيير داد.
در دوران نپ، استالين با مسئله اي رو در رو شد که با آن چه لنين پيش از۱۹۱۹ مواجه بود تفاوت داشت. نپ توسعه خرده سرمايه داران، يا آن گونه که استالين آن ها را مي ناميد، اقشار مياني، شامل دهقانان و «خرده زحمتکشان شهر» را تشويق و ترغيب کرد. اين اقشار مياني نه دهم جمعيت «مليت هاي تحت ستم» را تشکيل مي داد، و آن ها به نحو خاصي نسبت به خواست هاي ناسيوناليستي حساس بودند.
رشد ناسيوناليسم در اين قشرهاي اجتماعي براي تحکيم ديکتاتوري پرولتاريا، که پايگاهش «به طورعمده و در وهله نخست نواحي مرکزي و صنعتي» بود، تهديدي واقعي ايجاد مي کرد. در نتيجه، استالين به مبارزه با «گرايشات ناسيوناليستي، که در حال توسعه است و در ارتباط با سياست نوين اقتصادي حاد مي شود» اصرار داشت.
مخالف عمده استالين در اين مسئله بوخارين بود، که در۱۹۱۹ چهره اي دوگانه از مخالت با حق تعيين سرنوشت تا در آغوش گرفتن آن نشان داده بود. در ۱۹۲۳ ، بوخارين نه تنها از نپ و خرده سرمايه داران مخلوق آن حمايت مي کرد، که از موضعي تسليم طلبانه نسبت به ناسيوناليسم طبقاتي رشد يابنده نيز جانبداري مي کرد. استالين متذکر شد که بوخارين از يک قطب افراطي به قطب افراطي ديگر رفته است، از انکار حق تعيين سرنوشت به پشتيباني يک جانبه از آن. با اين همه، آن چه همچنان چون گذشته باقي ماند، ناتواني بوخارين بود در قائل شدن اهميت کافي براي ناسيوناليسم، ناتواني او در ارزيابي پتانسيل پشتيباني آن - يا پتانسيل خطر آن- براي انقلاب، و اکراه او نسبت به مبارزه با ناسيوناليست ها که مخالف رشد و توسعه سوسياليستي بودند.
استالين به منظور خلق يک کشور کثيرالمله زنده و ماندني راه درازي را پيمود، اما سياست هاي او داراي يک وجه اشکال آفرين و مسئله ساز نيز بود. طي جنگ دوم جهاني به منظور خنثي ساختن ناسيوناليسم تنگ نظرانه اي که در ميان عناصرعقب مانده مناطق پيرامون رايج بود، استالين در حکمي ويژه به نقل مکان تمام جمعيت برخي نواحي، تعرض به يهوديان به عنوان «جهان وطن هاي» بي ريشه، و مسلط کردن روس ها برحزب و دولت اقدام کرد.
از سال هاي مياني دهه ۱۹۳۰ تا مرگ استالين در۱۹۵۳ ، سياست هاي اشتراکي کردن اجباري، صنعتي کردن سريع، و برنامه ريزي متمرکز در قالب يک سري برنامه هاي پنج ساله حاکميت تام داشت. مطمئنا، محاکمه و اعدام بوخارين و ديگر رهبران، و به زندان افکندن ده ها هزار اعضاي ساده حزب کمونيست، که بسياري از آنان بي گناه و مبرا از هر خطايي بودند هيچگونه تناسبي با صداي نسبتا خاموش مخالفين نداشت.
با اين همه، خطا خواهد بود اگر تصور شود که استالين تمام تنوع و اختلاف نظرها را از ميان برد، و يا سرکوب تنها به حساب سلطه نظرات استالين گذاشته شود. پذيرش گسترده بينش استالين در زمينه پي ريزي و ساختمان سوسياليستي به طور عمده ناشي از موفقيت آشکار او در رهانيدن اتحاد شوروي از عقب ماندگي نيمه فئودالي در مدتي کوتاه و رساندن آن به صفوف مقدم ملل صنعتي بود.
بهمن آزاد جمع بندي همه جانبه اي از کارهاي انجام شده به دست مي دهد. در دو برنامه پنج ساله نخستين، توليد صنعتي به طور متوسط با نرخ 11 درصد رشد کرد. از۱۹۲۸ تا ۱۹۴۰، سهم بخش صنعت از28 درصد به 45 درصد اقتصاد کشور رسيد. در فاصله ۱۹۲۸و ۱۹۳۷ ، سهم محصولات صنايع سنگين نسبت به کل محصولات صنعتي از31 درصد به 63 درصد رشد يافت. نرخ بيسوادي از 65 درصد به 20 درصد کاهش يافت. شمار فارغ التحصيلان مدارس عالي، مدارس تخصصي، و دانشگاه ها جهشي چشمگير داشت. افزون بر اين، در اين فاصله زماني، دولت به تامين تحصيل رايگان، خدمات درماني رايگان و بيمه اجتماعي آغاز کرد، و پس از ۱۹۳۶ يارانه هايي براي مادران تنها و مادران پر فرزند در نظر گرفت. آزاد توجه مي دهد که «اين دستاوردها حيرت انگيز و در طول تاريخ بي سابقه بوده است.»
بين سال هاي ۱۹۴۱ و۱۹۳۵ ، اتحاد شوروي آلمان فاشيست را شکست داد و به تجديد بناي ويراني هاي جنگ پرداخت. در ۱۹۴۸کل محصولات صنعتي از۱۹۴۰ پيشي گرفت و در ۱۹۵۲ از دو و نيم برابر محصولات ۱۹۴۰ فراتر رفت. اتحاد شوروي به ساخت بمب اتمي دست يافت و غرب را به انجماد جنگ سرد مجبورکرد. مسلما مشکلاتي نيز وجود داشت، به ويژه کمبودهاي وخيم محصولات کشاورزي، و حتي تحصيل دستاوردها هزينه هاي آشکاري به جان ها، سطح زندگي، دموکراسي سوسياليستي و رهبري جمعي تحميل کرد، اما با اين همه، آن دستاوردها تحقق يافته بود.
درک دوري سياست هاي نيکيتا خروشچف از سياست هاي استالين بدون ارزيابي استقامت گوناگوني ايدئولوژيک و مجادلات نظري در حزب ناممکن است. بخش جذابي از تاريخ حزب کمونيست اتحاد شوروي (ح.ک.ا.ش( پس از جنگ جهاني دوم شامل مبارزه اي است بين گيورگي مالنکف و آندره يي ژدانف، اين هر دو از اعتبار انقلابي کامل و بي نقصي برخوردار بودند. ژدانف، پيش از جنگ در راس کار ايدئولوژيک حزب قرار داشت، و در حين جنگ مسئوليت دفاع قهرمانانه لنينگراد را در جريان محاصره آلماني ها عهده دار بود.
مالنکف نيز نقشي به همان اهميت در دوران جنگ داشت. در مقام عضو کميته دفاع کشوري، مالنکف مسئوليت پرسنل وعمليات حزبي ودولتي را بر عهده داشت. در پايان جنگ، اين دو، گرچه در مورد چشم اندازها و الويت هاي پس از جنگ اختلاف داشتند، به عنوان دو نماينده عاليرتبه استالين نمايان شدند. ژدانف فکر مي کرد چشم اندازهاي دلگرم کننده براي صلح بين المللي مي بايست بر سياست هاي حزب حاکم باشد. پيروزي در جنگ، مستلزم قائل شدن اولويت براي توليد و دانش فني بود، اما ژدانف معتقد بود که با در دسترس بودن يک صلح پايدار، حزب مي بايد اولويت را به ايدئولوژي بدهد. افزون بر اين، حزب بايد بر بهبود استانداردهاي زندگي و افزايش کالاهای مصرفي تاکيد کند.
به طور مثال، ژدانف و همراهانش، در۱۹۴۶ و ۱۹۴۷ به کارزاري عليه ضعف ايدئولوژيک در فرهنگ و ادبيات، و نيز کارزاري عليه «کشت خصوصي» دست زدند. يکي از هدف هاي حمله ژدانف، نيکيتا خروشچف، رهبر حزب در اوکراين بود، که ژدانف و پيروانش او را به اهمال در پذيرش اعضاي جديد در حزب و نيزبه خطاهاي «ناسيوناليستي بورژوايي» در زمينه تاريخ اوکراين که زير نظارت او انتشار يافته بود، متهم مي کردند.
در نقطه مقابل، مالنکف بر اين باوربود که خطرات بين المللي همچنان باقي و واقعي است و اولويت هاي حزب بايد همچنان توسعه صنايع پايه و قدرت نظامي باقي بماند. اعتقاد مالنکف مبني بر اولويت توسعه صنعتي او را به نحوي استوار در کناراستالين و در برابر بوخارين قرار مي داد. )بعدها، زماني که خروشچف اولويت هاي مورد نظر ژدانف مبني بر افزايش کالاهاي مصرفي و بالا بردن استانداردهاي زندگي را به زبان آورد، مالنکف همچنان بر حمايت از تکيه بر توسعه صنعتي ادامه داد.( در۱۹۴۶ استالين جانب ژدانف را گرفت، اما در ۱۹۴۷ پس از آن که دکترين ترومن و طرح مارشال دور تازه سياست ضد شوروي امريکا را اعلام کرد، استالين با نظرات مالنکف موافق شد.
در۱۹۴۸ ژدانف در گذشت، نزديکترين همراهانش تنزل مقام يافتند، دو تن از آن ها به اتهام خيانت محاکمه و اعدام شدند. سياست تقويت صنعت و توان نظامي در اولويت نخست باقي ماند. درگيري ژدانف - مالنکف نشان داد که اختلافات سياسي بسيار جدي درباره سمت گيري سوسياليسم در بالاترين سطح حزبي، حتي زير رهبري استالين ادامه يافت، و اين اختلافات شبيه قطب بندي ها و گرايشات سال هاي پيشتربود.