خيانت به سوسياليسم پس پرده فروپاشي اتحاد شوروی(پنجم)
خيانت به سوسياليسم
پس پرده فروپاشي اتحاد شوروی
روجرکيران- توماس کني
۱۹۹۱- ۱۹۱۷
ترجمه محمد علي عمويي
5
مولوتف و ديگراني در پرزيديوم ( پوليت بورو آن زمان اين گونه ناميده مي شد) به مخالفت با سياست هاي خروشچف در اين امور برخاستند: پرداختن به استالين زدايي، عدم تاکيد بر مبارزه طبقاتي بين المللي، تشويق توليد کشاورزي خصوصي، ابتکار زمين هاي بکر، تمرکز زدايي در صنعت، و تغيير مسير از صنايع سنگين به صنايع سبک.
به طور مثال، مولوتف و ديگر مخالفين مي انديشيدند که به علت آب و هواي مشکل آفرين و فقدان زير ساخت هاي ضرور در زمين هاي بکر، کشت وسيع و گسترده به پيشواز فاجعه رفتن بود و کشور مي توانست براي افزايش توليد، منابعش را به طور سودمندتري در مناطق مزروعي موجود به کار گيرد. به منظور بهبود استانداردهاي زندگي، اپوزيسيون طرفدار برخي تحريک ها بود، اما نه يک جا به جايي تند و ناگهاني در اولويت ها. مخالفت با خروشچف چند سالي به تدريج بالا گرفت و سپس با وقوع دو حادثه در ماه مه ۱۹۵۷ به صورت مخالفت عملي نمايان شد.
نخستين حادثه عبارت بود از تصميم خروشچف به تمرکز زدايي درصنعت. دومين، سخنراني اي بود که در آن ضرورت «جهش چشمگير به جلو» در توليد شير، گوشت، کره به منظور پيشي گرفتن از غرب در عرض سه يا چهار سال را مطرح کرد. اين نکته که اتحاد شوروي، به گفته نوه او، مي توانست، « با يک جهش به کمونيسم دست يابد»، بخشي از باور خروشچف شد، انديشه اي که حتي خروشچف در اواخر عمرش آن را «تصوري نادرست» مي خواند.
……………………………………
سال های سرگرداني
برای يافتن مسير
اصلاحات در اتحاد شوروی
در جريان يک اجلاس چهار روزه پوليت برو، 21- 18 ژوئن ۱۹۵۷ ، و يک نشست کميته مرکزي که بلافاصله در پي آن برگزار شد، يک رو در رويي قطعي و تعيين کننده بين خروشچف و اپوزيسيون رخ داد. بعنوان پيش درآمدي براي برکناري خروشچف از مقام دبيرکلي، اپوزيسيون به سياست هاي اقتصادي او، بويژه سياست هاي کشاورزي و انديشه تمرکز زدايي از برنامه ريزي دولتي هجوم برد.
مولوتف و ديگر مخالفان با تغييراولويت هاي سرمايه گذاري از صنعتي به کشاورزی، شتاب نسنجيده براي رسيدن به غرب در زمينه کالاهای مصرفي، به کارگيري زمين هاي بکر، سست کردن ساختار کشاورزی، و تمرکز زدايي در تصميم گيري اقتصادي مخالفت کردند.
به نظرآن ها سياست هاي خروشچف در اساس نادرست بود و به نابودي اقتصادي مي انجاميد. مولوتف برنامه زمين هاي بکر را يک «ماجراجويي» خواند و اظهار داشت که آن برنامه منابع را از صنعتي کردن دور مي سازد. مالنکف استدلال کرد که هدف بايد پيش افتادن از غرب در فولاد، آهن، زغال و نفت باشد، نه کالاهاي مصرفي. و افزود: «ما مارکسيست ها عادت داريم با صنعتي کردن آغاز کنيم» او برنامه خروشچف را «انحراف دهقاني به راست» و يک حرکت «اپورتونيستي» دانست که مردم شوروي را نسبت به صنعتي کردن سريع کشور کم توجه مي کند.
اپوزيسيون توانست با هفت راي در برابر سه ) با يک راي خنثي( اکثريت پرزيديوم را به دست آورد. اما، همين که موضوع برکناري فوري خروشچف به بيرون درز کرد، اعضاء مسکوي کميته مرکزي که بسياري از آنان به وسيله خروشچف ارتقاء يافته بودند پوليت برو را در ميان گرفتند و خواستار تشکيل جلسه کميته مرکزي شدند. نشستي از کميته مرکزي که عجولانه ترتيب داده شد و به مدت شش روز ادامه يافت با پشتيباني از خروشچف و اخراج مولوتف، مالنکف و کاگانويچ از کميته مرکزي و پوليت برو پايان گرفت.
خروشچف، پس از اخراج قهري آن چه اپوزيسيون «ضد حزبي» مي ناميد، بدون هيچگونه مقاومت جدي به مدت هفت سال ديگر حکومت کرد. از کارهاي خروشچف در طي اين مدت دو چيز برجسته بود. نخست، به رغم برخي نوسان ها و تغيير جهت هاي جزئي، خروشچف سياستي را در داخل تعقيب کرد که عناصر عمده آن عبارت بودند از کاهش هزينه هاي نظامي، حمله به استالين، تمرکز زدايي در برنامه ريزي، برچيدن ايستگاه هاي ماشين و راکتور دولتي، تزريق شيوه هاي کشاورزي امريکايي، کشت زمين هاي بکر، ترويج کالاهاي مصرفي، برخي آزادي هاي روشنفکري و رفع محدوديت هاي فرهنگي، و حذف تاکيدهاي ايدئولوژيک درباره مبارزه طبقاتي، ديکتاتوري پرولتاريايي، و حزب پيشاهنگ. تمام سياست هاي عمده داخلي خروشچف در تحصيل نتايج مورد نظر شکست خورد.
به گفته زندگينامه نويس او، ويليام تابمن، «خروشچف در اغلب موارد اوضاع بد را حتي بدترمي کرد.»
در بيست و دومين کنگره، ۱۹۶۱ ، خروشچف بار ديگر با شدتي هرچه تمام به حملاتش به استالين بازگشت. دو جنبه از ضد استالينيسم خروشچف پيشاپيش الگوي رفتار گورباچف بود. نخست، تلقي خروشچف از استالين، اغراق آميز، يک سويه و ناقص بود. دوم، نکوهش استالين در خدمت هدف هاي سياسي جناحي بود.
درباره تحريف هاي خروشچف نسبت به استالين مطالب زيادي مي توان گفت. به طور مثال، خروشچف تلويحا مدعي بود که استالين ناگهان در۱۹۲۴ در صحنه ظاهر شد، حال آن که در حقيقت، استالين از سابقه انقلابي استواري برخوردار بود که تاريخ آن به دوران کار سياسي او در بين کارگران راه آهن گرجستان در۱۸۹۸ مي رسيد.
خروشچف وصيت نامه معروف لنين را که در آن از خشونت استالين انتقاد شده است، نقل کرد، اما تحسين لنين از استالين را به عنوان يک رهبر برجسته ناديده گرفت. در سال ۱۹۵۶ خروشچف بر اتهام رهبران حزب توسط استالين تکيه کرد و مدعي شد که نيمي از هيئت هاي نمايندگي هفدهمين کنگره حزب و70 درصد اعضاء کميته مرکزي کشته شدند. زندگينامه نويس استالين، کن کامرون، در نتيجه گيري مي نويسد:
«مشکل است بپذيريم که ارقام خروشچف صحيح اند.» (پژوهندگان، با استفاده از آرشيوهاي شوروي که اخيرا علني شده است کل اعدام هاي سال هاي ۱۹۲۱ تا ۱۹۵۳ را 455 و799 نفر شمارش کرده اند، رقمي به مراتب کمتر از ميليون هايي که روبرت کنکوست، روي مدودف و ديگرمحقيقين ضد شوروي تخمين زده اند. ) همچنين، خروشچف مدارک خرابکاري را که اساس دلايل ظاهري فشار بود ناديده گرفت.
او استالين را به خاطر استراتژي نظامي نادرست و رهبري ديکتاتور مآبانه اش در جنگ دوم جهاني سرزنش کرد، که اين هر دو با نظر گئورگي ژوکف، مارشال برجسته شوروي در تناقص اند. از همه مهمتر، خروشچف براي بررسي و برخوردي متعادل با استالين دعوتي به عمل نياورد. اما، در عوض، او را از تاريخ شوروي حذف کرد و بحث درباره نقش او کم و بيش متوقف شد. در نتيجه، خروشچف، به بيان ايگورليگاچف، «تاريخ را با نقاط تيره فراواني، به جا گذاشت».
حملات خروشچف به استالين، افزون برکاستي هايش در مقام تاريخ، در خدمت هدف هاي تعصب آميزش بود. او با تصويري هيولاوار و درهم ريخته از استالين، کساني را که به تقبيح زنده کردن شيوه هاي استاليني نپيوسته بودند متهم کرد. در۱۹۶۱ خروشچف حمله به استالين را آشکارا به مخالفانش وصل کرد وآن ها را «گروه باند بازي به رهبري مولوتف، کاگانويچ، و مالنکف ناميد.» مدعي شد که آن ها «در برابر هر چيز نو مقاومت مي کنند و سعي دارند شيوه هاي زيانباري را که در دوران کيش شخصيت معمول بود، زنده کنند.» گرچه مولوتف و ديگران با سياست هاي خروشچف و برخورد يک سويه با استالين مخالفت مي کردند، جانبدار بازگشت به فشارهاي استاليني نبودند. درست همان گونه که ضد کمونيست ها براي حمله به کمونيست ها از «استالينيسم» استفاده مي کنند، خروشچف نيز، گرچه نه با اين واژه، براي بي اعتبارکردن مخالفانش اين انديشه را بکارمي برد.
برخورد خروشچف با استالين زمينه مناسبي براي گورباچف بود. گورباچف مي توانست روي تمايل به پر کردن آن نقاط خالي تاريخ که از بابت برخورد نا تمام خروشچف باقي مانده بود، بهره برداري کند. بعلاوه، گورباچف به چنان حملات يک سويه بيشتري به استالين در مي گشود که حتي در دوران خروشچف رخ نداده بود. در نهايت، گورباچف، نظير سلفش، حمله به استالين را براي تاختن به آن ها که به گروه او نپيوسته بودند و نيز براي خالي کردن زير پاي آن ها که مخالف سياست هاي او بودند ماهرانه بکار مي گرفت. در ۱۹۸۸ ، در جريان مسئله نينا آنديوا (نگاه کنيد به فصل 5)، گورباچف با متهم ساختن مخالفانش به تمايل به تجديد حيات شيوه هاي استالينيستي خروشچف را تداعي کرد.
هيچ يک از ايده هاي خروشچف پيش از نگرش او درباره ساختمان سوسياليسم، يعني اعتقاد به وجود راه حل سريع و آسان، معرف روحيات او نبود. اين باور سياست هايي را پي ريزي کرد که کشاورزي شوروي را طي يک دهه در آستانه هرج و مرج قرارداد. کارزار زمين هاي بکر محوراصلي اين ابتکارها بود. اين کارزار که ده سال به درازا کشيد براي شخم مساحتي تقريبا معادل سطح مجموع سرزمين هاي فرانسه، آلمان غربي، و انگلستان، مستلزم تامين ده ها هزار تراکتور و کمباين و صدها هزار نفر داوطلب بود.
در نخستين سال اين کارزار، توليد غلات افزايشي معادل 10 ميليون تن داشت، اما اين افزايش عمدتا ناشي از محصول مناطقي غير از زمين هاي بکربود. سال بعد يک خشک سالي رخ داد و توليد در همه جا آسيب ديد. سال ديگر، ۱۹۵۶ ، کارزار به پيروزي درخشاني نايل آمد، چرا که در زمين هاي بکر، با آن که به سبب تجهيزات ناکافي براي برداشت، انبار کردن و ريخت و پاش هاي حمل و نقل، بخش زيادي ازمحصول از بين رفت، با عرضه نيمي از غله سراسر شوروي، محصولي استثنائي توليد شد. در هيچ يک از سال هاي بعد محصول به اندازه سال ۱۹۵۶ نبود. در سال ۱۹۵۷ محصول 40 درصد کمتر از۱۹۵۶ ، در ۱۹۵۸ هشت درصد کمتر، و در سال هاي بعد همچنان کمتر شد، تا سال ۱۹۶۳ و ۱۹۶۴ که وضع برداشت يک ورشکستگي تام بود.
جرالدماير در رساله اي راجع به کارزار زمين هاي بکر مي گويد که کارزاراز اين رو شکست خورد که خروشچف درباره مناسب بودن شرايط جوي ارزيابي اغراق آميز و درباره هزينه آن ارزيابي دست پاييني کرده بود. کارزار زمين هاي بکر، به عنوان يک سياست، در واقع يک فاجعه بود.
سه ابتکار کشاورزي ديگر خروشچف نيز نتايج نامطلوبي به بار آورد. از اين سه، دو ابتکار ريشه در اين باور داشت که جذب و تزريق تجربيات غرب، افزايش سريع و آسان توليد را در پي خواهد داشت. مبارزه براي اجراي پروژه ذرت بر اين انديشه استواربود که با پيروي از تجربه امريکايي کشت وسيع ذرت به منظور انبارکردن ساقه سبز آن، توليد دام به سرعت افزايش مي يابد. پيکار به ضد آيش دربرگيرنده تشويق استفاده از کودهاي شيميايي بجاي کشت نوبتي سال به سال يا زمين را به حالت آيش درآوردن بود. اين هر دو پيکار، واقعيت هاي طبيعي و ديگر شرايط را در اتحاد شوروي ناديده گرفتند و هرگز به آن داروي درمان همه دردها، که مورد نظرخروشچف بود، حتي نزديک هم نشدند.
سومين ابتکار، و يکي ازافراطي ترين کارهاي خروشچف در تمام دوران رياستش، انحلال و پياده کردن ايستگاه هاي ماشين و تراکتوردولتي بود که تراکتور و ماشين آلات مورد نياز مزارع اشتراکي را عرضه مي کرد. اين مزارع که متکي به ايستگاه هاي تراکتور بودند به ناگاه ناچار به خريد و نگهداري تجهيزات مزارع خود شدند.
اين حرکت خروشچف، به لحاظ ايدئولوژيک، رد و انکار آخرين اظهارات استالين درباره اقتصاد شوروي بود. استالين گفته بود که سمت گيري توسعه و تکامل شوروي بايد بيشتر به سوي پيشرفت بخش دولتي (نه کلخوزها)باشد. اين سياست نيز در عمل، فاجعه ديگري پديد آورد. تغيير در چنان سطح گسترده اي اتفاق افتاد که در طي سه ماه اکثر ايستگاه هاي ترکتور ناپديد شدند. حتي هواداران خروشچف بر اين باور بودند که آن سياست، بهره وري کشاورزي را به طورجدي کاهش داده، آسيب بلند مدتي بر اقتصاد تحميل کرده و به يک ناکامي کامل منجر شده است.
خروشچف در عرصه صنعت نيز همچون کشاورزي با مسائلي جدي رو در رو بود، اما به راه حل هاي مشکل ساز متوسل شد. در سوسياليسم طرح هاي مرکزي به طور عمده، حجم و طبيعت توليد را تعيين مي کنند. برنامه ريزي سيکل رونق و کسادي بازار کاپيتاليستي را دفع کرد، اما آن نيز چالش هاي خاص خودش را داشت.
هر اندازه اقتصاد بزرگتر و پيچيده تر شد، برنامه ريزي دشوارتر شد. در۱۹۵۳ شمار بنگاه هاي صنعتي به 000/200 و تعداد هدف هاي برنامه ريزي به 5000 رسيد. يعني از300 در آوايل دهه ۱۹۳۰ و2500 در ۱۹۴۰ به اين رقم فرا روئيد.
در اين زمان موريس داب اقتصاددان بريتانيايي ادعا کرد که زياده روي در تمرکز، موجب ايجاد محدوديت در ابتکار و نوآوري فني، اتلاف منابع، تنگنا در عرصه محصول، پرداخت پاداش به بنگاه هاي نا کارآمد و تنبيه موسسات وظيفه شناس و جدي و قائل شدن تقدم به «تحقق صرفا کمي» در برنامه ها بود.
با تغيير جهت اقتصاد به سوي کالاهاي مصرفي، خروشچف دشواري موجود در برنامه ريزي را پيچيده تر کرد. الک نوه اظهار کرد که «مسکن، کشاورزي، کالاهاي مصرفي، داد و ستد، همگي از اهميت حتي اولويت برخوردار شدند. بدين ترتيب وظيفه برنامه ريزي پيچيده تر شد، زيرا نظامي که بر شمار اندکي اولويت هاي کليدي پايه ريزي شد، و ازاين جهت شبيه اقتصاد جنگي غربي بود، اگر هدف ها تضعيف يا چند برابر مي شدند، نمي توانست به نحو موثري کارکند.