خيانت به سوسياليسم پس پرده فروپاشي اتحاد شوروی(ششم)
خيانت به سوسياليسم پس پرده فروپاشي اتحاد شوروی روجرکيران- توماس کني ۱۹۹۱- ۱۹۱۷ ترجمه محمد علي عمويي 6 خروشچف دو نظر تازه درباره حزب و دولت مطرح کرد: اين نظر که حزب کمونيست اتحاد شوروي از صورت پيشگام زحمتکشان به طلايه دار «تمام خلق» تغيير کرده است، و ديگر اين که ديکتاتوري پرولتاريا به صورت «دولت همه خلقي» درآمده است. البته در مراحلي از سير تحولات سوسياليسم برخي گذارهاي اين چنيني مطمئنا درست و به قاعده است. اما مسئله اين بود که آيا
از آنجا که فرض اين بود که سوسياليسم در خدمت منافع زحمتکشان بود، اين نظرات مي توانست يک معيار مهم رشد و پيشرفت سوسياليسم را مبهم و تيره کند. افزون بر اين، اين نظرات با سياست هاي پر دردسر ديگري، چون هم ترازي دستمزدها، يعني کاستن تفاوت دستمزدها همراه بود. در مرحله معيني از تکامل سوسياليستي، چنين هم ترازي هايي مناسب است، اما آن گونه که اوضاع نشان داد، آن هم ترازي مي رفت که انگيزه و بهره وري را بي رمق کند.
خروشچف
در چگونگي کار کرد حزب دست به تغييراتي زد که نقش رهبري آن را رقيق و کم رنگ کرد. همچون سال هاي پيشين در اوکراين، در سال ۱۹۵۷درهاي حزب را به روي انبوه توده ها گشود و افزايش بسيار گسترده اي را در عضويت موجب شد. اين اقدام ناشي از اين نظر بود که تمايزات طبقاتي در راه محو شدن است و «اکثريت بسيار عظيم» شهروندان شوروي «همچون کمونيست ها مي انديشند.» همچنين مقرراتي را وضع کرد که به موجب آن يک سوم کارمندان حزب در هر انتخابات بايست تغيير کنند، اقدامي شبيه محدوديت زماني نمايندگي در شوراها. دبيرکل همچنين، حزب را به دو بخش کشاورزي و صنعتي، نوعي نظام حزبي ابتدايي، تقسيم کرد.يک چنين تحرکاتي چون ثبت نام انبوه، محدوديت هاي دوره نمايندگي، و تقسيم حزب، گر چه با هدف ظاهرا حيات بخش به حزب به کار گرفته شد به طرق گوناگون حزب را ضعيف کرد و مخالفين بسياري را به وجود آورد. پس از
خروشچف، حزب اين انديشه هاي دلخواه را کنار گذاشت. بعدها، گورباچف نظرات مشابهي چون دوپاره کردن حزب، پيش از تصميم به تضعيف و انحلال کامل آن مورد توجه قرارداد.در۱۹۶۴ ، آن گاه که رهبري جمعي
خروشچف را ناچار به بازنشستگي کرد، دوران او به پايان رسيد. با وجود اين، نظرات ليبراليزاسيون اقتصادي و دموکراتيزاسيون سياسي که خروشچف نماد آن شده بود با رفتن او پايان نيافت. آن نظرات ادامه يافتند تا در آن چه جان گودينگ تاريخدان «سنت بديل» اش مي نامد تجلي يابد.در دهه هاي ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰اين سنت بديل قهرمانانش را در وجود سردبير نشريه نووي مير، آلکساندتواردوسکي و اقتصاد دانان، جامعه شناسان، فيزيک دان ها، تاريخدانان و نمايشنامه نويساني چون شوبيکين، نيکلاي پتراکف، آلکساندر بيرمن، روي مدودف، آندره ساخاروف، والنتين تورچين، تاتيانا زاسلاوسکايا، و ميخائيل شاتروف نمايان ساخت.
اين روشنفکران، در بيشترين بخش اين دوران، در حزب کمونيست باقي ماندند،
لنين را ستايش مي کردند، و همچنان به سوسياليسم باور داشتند، اما در همان حال، از سوسياليسمي طرفداري مي کردند که ملهم از وجود بازار، مديريت فرماسيون هاي سياسي سرمايه داري بود. به جاي حمله به نظام جاري، براي رسيدن به هدف هايشان، بيشتر به جلب توجه رهبران عقيده داشتند، کوششي که سرانجام با آمدن گورباچف به نتيجه رسيد.در اين ميان
لئونيدبرژنف به زودي در مقام رهبر عاليرتبه شوروي ظاهر شد و تا ۱۹۸۲ همچنان در آن مقام باقي ماند. براي گورباچف و هوادارانش، برژنف سپر بلاي همه خطاها در اتحاد شوروي شد. آن ها سلامتي شکننده، ذوق و سليقه هاي پرهزينه، غرور و خودبيني شخصي، و ضعف سياسي او را به مسخره گرفتند.برژنف
به صورت نماد رکود و فساد درآمد. گرچه اين داوري نسبت به برژنف عاري از تعادل بود، اما البته بي اساس نبود. به گفته تاريخ دان شوروي ديميتري ولکوگونف، برژنف بيش از هر چيز خواستار «صلح و آرامش، صفا و فقدان درگيري بود.» برژنف «از رفورم وحشت داشت.» او سياست چرخشي بودن دفتر خروشچف را با سياست «ثبات کادرها» جايگزين کرد، او حتي در برابر تغييراتي در پرسنل دفتري مقاومت مي کرد.برژنف
در هر يک از چهار کنگره حزبي که رياست آن را به عهده داشت به کاستي ها معترف بود، اما در برابر راه حل هاي جسورانه و قاطع مقاومت مي کرد. افزون بر اين، در دوران رهبري او بسياري از سن بالا و ناتواني او رنج مي بردند. هيچ کس بيش از شخص برژنف، که پس از۱۹۷۰ به علت وضع بيمارش ناتوان شده بود، اين ضعف ها را نمايان نمي ساخت. در۱۹۷۶ ، متحمل ضربه اي جدي شد، و از آن زمان تا مرگش در۱۹۸۲ ، حملات قلبي متعدد و ضربات بيشتري را تحمل کرد. در پنج ساله پايان عمرش به قدري بيمار و بي حال بود که هيچ گونه شرکت فعالي در دولت و حيات حزبي نداشت. او در سال هاي آخر عمرش بدون داشتن متن نوشته و بدون جويدن واژها نمي توانست سخن بگويد.هر چند بيشترانتقاداتي که از
برژنف شده است سزاوار و شايسته اوست، اما اين انتقادات اين حقيقت ساده را که بسياري از مشکلات اتحاد شوروي در دوران برژنف ريشه در دوران خروشچف داشته است در تيرگي پنهان مي دارد. افزون بر اين، گرچه برژنف کار چنداني در جهت تصحيح بدرفتاري استالين نسبت به برخي مليت ها يا محکوم کردن نقض و تجاوز از قانونيت سوسياليستي انجام نداد، برخي از سياست هاي افراطي تر خروشچف را به واقع لغو ساخت. برنامه ريزي در مرکز بار ديگربه اجرا گذارده شد.«ثبات کادرها» جاي «محدوديت هاي دوره نمايندگي» را گرفت. يک سازمان واحد و متحد حزبي جايگزين تقسيم حزب به اشکال صنعتي و کشاورزي شد. معيارهاي جدي تر پذيرش عضو جانشين ثبت نام انبوه شد. «دولت همه خلقي» و «حزب تمامي خلق» همچنان باقي ماند، اما مفهوم و معنايي متفاوت يافت. پراودا توضيح داد که اين شرايط به اين معنا نيست که
ح.ک.ا.ش «خصلت طبقاتي اش را از دست داده است... ح.ک.ا.ش )بيشتر( حزب طبقات زحمتکش بوده است و به همان صورت باقي مي ماند.» از اين بيشتر، سياست هاي برژنف تعهد استواري را به همبستگي انترناسيوناليستي نشان داد. او توانست به برابري نظامي با ايالات متحده برسد و به کشورهاي سوسياليستي اروپاي شرقي و کوبا و مبارزات انقلابي، نيکاراگوئه، آنگولا، افغانستان و ديگر نقاط، و جنبش ضد آپارتايد در افريقاي جنوبي کمک کند.برژنف
، به لحاظ ايدئولوژيک راه ميانه اي را بين دو قطب سنتي با گرايش هاي سياسي شوروي درپيش گرفت. به گفته فدوربورلاتسکي نويسنده، برژنف هم از استالين و هم از خروشچف «وام» گرفته بود. استفن ف. کوهن نيز همين شکل او را در وسط جريانات درگير درون حزب قرارمي دهد:تا زمان سرنگوني
خروشچف در۱۹۶۴ ، دست کم سه جريان در درون حزب کمونيست شکل گرفته بود:يک گروه حزبي ضد
استاليني که خواستار دستيابي به رهايي هر چه بيشتر جامعه از کنترل ها بود؛ يک جريان نئو استالينيستي که سياست های خروشچف را به تضعيف خطرناک دولت متهم مي کرد و خواستار تجديد حيات آن بود; و يک گروه حزبي محافظه کار با خودداري از تغييرات عمده بيشتر چه به سوي جلو يا به عقب، خود را به طور عمده وقف موقعيت حاکم پس از استالين کرده بود.اين پيکار درون حزبي طي بيست سال بعد عمدتا به اشکال گوناگون بي سروصدا و زير زميني در جريان بود. اکثريت محافظه کار به رهبري
برژنف همراه با برخي سازش ها با نئو استالينيست ها به مدت دو دهه بر اتحاد شوروي حکومت کرد. جنبش اصلاحي به زحمت خودی نشان مي داد، اما در۱۹۸۵با گورباچف به قدرت رسيدنقش شخصيت
در فروپاشي اتحاد شوروی
به رغم سياست های پريشان و ناکارآمد
خروشچف و اکراه برژنف از پرداختن به مشکلات، اقتصاد شوروی همچنان سر زندگي بيشتری نشان مي داد. در دهه ۱۹۵۰ اقتصاد شوروی با رشدی در برابرنرخ رشد پيشترفته ترين کشورها پيش رفت. در فاصله سال های ۱۹۵۰ و ۱۹۷۵ شاخص توليدات صنعتي شوروی 85/9 بار(براساس آمار شوروی )با 77/6 بار (به موجب آمار سيا) افزايش يافت، در حالي که شاخص توليدات صنعتي ايالات متحده 62/2 افزايش يافت.اتحاد شوروی يک چهارم دانشمندان جهان را به خدمت گرفت، و پرتاب اسپوتينک نماد دستاوردهای علمي اش بود. مزد و استانداردهای زندگي به طور پيوسته بالا رفت. برای بيشتر مشاغل ساعت کار چهل ساعت و برای کارهای سخت سي و پنج ساعت در هفته مقرر گرديد، نظام بازنشستگي همگاني به وجود آمد.
کالاهاي مصرفي به طور فزاينده قابل دسترس شد، و
«شکاف بين اتحاد شوروی و ايالات متحده در زمينه سطح پيشرفت اقتصادی و اجتماعي به سرعت در حال از بين رفتن بود.» در ميان دهه ۱۹۸۰ اتحاد شوروی 20 درصد کالاهای صنعتي جهان را توليد مي کرد، بسيار بيشتر از4 درصد کل توليد به مراتب کمتر جهان در زمان انقلاب اتحاد شوروی در توليد نفت، گاز، فلزات آهني، کاني ها، تراکتور، بتن آرمه، پارچه های پشمي، کفش، چغندرقند، سيب زميني، شير، تخم مرغ و ديگر محصولات در راس قرار گرفت. توليد برق آبي، محصولات شيميايي، ماشين آلات، سيمان و پنبه پس از ايالات متحده در مقام دوم بود. نرخ رشد سالانه بهره وری صنعتي از7/4 درصد در65 - ۱۹۶۰ به 8/5 درصد در70- ۱۹۶۵و به 6 درصد در75- ۱۹۷۰ رسيد.دستاوردهای اقتصادی، به ميزان زيادی ثمره سرمايه گذاری متمرکز منابع طبيعي و صنايع سنگين بود، که نخستين بار به وسيله
استالين بکار گرفته شد. بي ترديد، اين رشد ناشي از امکان دسترسي به منابع طبيعي فراوان و ارزان، چون نفت، گاز، زغال سنگ، و سنگ آهن نيز بود. با اين همه، در سال های دهه ۱۹۷۰ مشکلات عيني و ذهني، هر دو، وضع اقتصادی را دستخوش فرسودگي کرد. سه مشکل عيني سر برآورده بود: نخست تحليل رفتن نسبي منابع طبيعي، که استخراج گاز، نفت و ذغال را گرانتر کرد، دوم، پيامدهای جمعيتي جنگ دوم جهاني که به نحو وخيمي شمار نيروی کار را کاهش داده بود، سوم، چالش ناشي از پذيرفتن تکنولوژی نوين کامپيوتر، به ويژه در مورد چيپس های کامپيوتری ناقصي که ايالات متحده به عمد به اتحاد شوروی فروخته بود. مشکلات ذهني حتي مهمتر از اين مشکلات عيني بود:مشکلات ناشي از سياست گذاری، به ويژه انتقال سرمايه گذاری از صنايع سنگين به کالاهای مصرفي؛ هم سطح سازی دستمزدها؛ وفقدان توجه کافي به مسائل برنامه ريزی وانگيزه ها در آخرين سال های
برژنف. در نتيجه، در حالي که نرخ رشد سالانه توليد صنعتي بين سال های ۱۹۷۳ و ۱۹۸۵همچنان مثبت باقي ماند(و به موجب برخي منابع، حتي بيشتر از نرخ رشد ايالات متحده 6/4 در صد در قياس با 3/2 درصد) نشانه های دردسر نمايان شد.در فاصله سال های 82- ۱۹۷۹ توليد کالای صنعتي بالغ بر40 درصد کاهش داشت. محصولات کشاورزی در اين دوره به سطح ۱۹۷۸ نرسيد.
«شاخص های کارآيي در توليد اجتماعي فرو کاست.» در دوران 85- ۱۹۷۸ ، از استخراج نفت در ولگا کاسته شد، همان گونه که استخراج زغال در معادل زغال دن، الوار در اورال، و نيکل در شبه جزيره کولا. به گفته برخي استاندارد زندگي نيز از پيشرفت باز ماند.سياست و رفتار
برژنف در مورد مسئله ملي منعکس کننده موضع ميانه روی او بود. در مواردی برژنف بي اساس چهره ای از نوع خروشچف بروز مي داد. برژنف ساخت و آبادی جمهوری های واپس مانده و تشويق «ميهن دوستي کشور شوراها» را ستايش مي کرد. او اعلام داشت: «ملت های شوروی اکنون بيش از هر زمان متحدند.» دبيرکل، به وضوح روش عاری از برخورد با بسياری از جمهوری ها را اتخاذ کرد، چنانکه اجازه داد فساد و نپ گرايي به وفور جريان يابد. به طور مثال، در ازبکستان، رهبر حزب چهارده تن از خويشانش را در دستگاه حزبي بکار گرفته و رشوه، خود رايي، بي عدالتي و «نقض فجيع قانون» شايع بود.در مواردی ديگر، برخورد
برژنف شبيه به تمايل لنين واستالين به برخورد شديد با ناسيوناليست های واپس گرا بود، در حالي که برای دستيابي ديگر ملل به سوسياليسم تلاش مي شد. به طور مثال، برژنف رهبران اوکراين و گرجستان را که احساسات ناسيوناليستي و ضد روسي را دامن مي زدند تغيير داد. او همچنين آن چه را که ايژاک برودني «سياست های شمول» ناميده در مورد ناسيوناليست هاي روسي اختيار کرد.در حالي که برخي اين سياست را ابزار غير
مارکسيستي زشتي در جهت شوونيسم روسيه بزرگ مي دانستند، ديگر متفکران آن را کوشش به حقي مي دانستند برای تحصيل پشتيباني برخي روشنفکران ناسيوناليست روسي برپايه نفرت مشترکشان از ليبراليسم خروشچفي و رفورم های بازار، و دخالت نفوذ غرب.اين ابتکار شبيه کوششي بود که
استالين برای گسترده و ژرف کردن پشتيباني از جنگ از راه توسل به ميهن دوستي روسي به کار برد. برودني نتيجه مي گيرد که سياست ادغام و اشتمال برژنف سرانجام نتوانست حمايت ماندگاری را فراهم کند زيرا او کوشيد «بدون ارضای علايق اصلي(ايدئولوژيک) روشنفکران ناسيوناليست، مختصر مزيتي مادی در نظام به آن ها بدهد.»
بدين ترتيب، سياست های ملي برژنف و نتايج آن انبان مخلوطي از کار درآمد. اين نتايج، در بهترين حالت، تمايلي را برای پرداختن به ناسيوناليست ها، اعم از مبارزه با احساسات ملي واپس گرا يا تلاش برای جذب روشنفکران ناسيوناليست روسي، نشان مي داد - چيزی که بوخارين، خروشچف و بعدها گورباچف فاقد آن بودند.افزون بر آن، سياست های
برژنف، هر چند معيوب، هرگز به جنگ قومي آشکاری که در زمان گورباچف رخ داد، منجر نشد.در سال های پاياني دوران
برژنف، مشکلات اقتصادی، اجتماعي، سياسي و ايدئولوژيک بسياری بر روی هم انباشته شده بود. با اين همه، ترسيم اوضاع به اين صورت که در سويي اصلاح طلبان بودند که مشکلات را مي ديدند و مي فهميدند و در ديگر سو «محافظه کاران» که نمي فهميدند، خطا و گمراه کننده است. گرچه همگان وزن يکساني برای مشکلات قائل نبودند، اما در بين رهبران حزب و کارشناسان بيرون يک توافق همگاني وجود داشت که مي پذيرفتند بهروری و رشد اقتصادی موضوعات مورد توجه عمومي است. رهبری برژنف در پايان دهمين برنامه پنج ساله در۱۹۷۹ اين مسائل را مطرح کرد.بازشناسي مشکلات از يک سو و توضيح منشاء و تدبير راه حل آن ها از ديگر سو البته دو مطلب کاملا متفاوتند، مطالبي که کمونيست ها بر سر آن توافق نداشتند. تحليل مشکلات اقتصادی، به طور کلي، به دو اردوگاه سنتي تقسيم شد: اردوگاهي با پيوندی ايدئولوژيک به
بوخارين و خروشچف و اردوگاهي با پيوندهايي ايدئولوژيک به لنين و استالين. اولي مشکلات را ناشي از افراط در تمرکز مي ديد و از اين رو راه حل را تمرکز زدايي، استفاده از مکانيسم های بازار، و مجاز شناختن اشکال معيني از بنگاه های خصوصي مي دانست.موشه لوين در نوشته اش در۱۹۷۵ گفت:
«
کشف اين حقيقت که چقدر انديشه های ضد استاليني بوخارين در برنامه 29- ۱۹۲۸بوسيله رفورميست های کنوني پذيرفته شد، سخت حيرت انگيز است.» اقتصادداناني که اين گونه مي انديشيدند در شوروی تنها يک اقليت ناچيز بودند، اما بر سه چهارم موسسات آکادميک تسلط داشتند. يکي از اقتصاددانان برجسته اين اردوگاه آبل آگانبگيان بود، که بعدها مشاور اصلي گورباچف شد.اکثر اقتصاددانان به اصلاح و مدرنيزه کردن نظام برنامه ريزی متمرکزعقيده داشتند. به نظرآن ها مشکل رشد و بهروری از عدم همخواني شيوه های برنامه ريزی ومديريت با پيشرفت نيروهای توليدی ناشي مي شد. در مواردی مشکلات نه از بابت تمرکز، که ناشي از تمرکز ناکافي بود.
برای مثال، در حوزه ساختمان به اين علت که برنامه ريزان مرکزی فاقد اقتدارلازم نسبت به مقامات محلي بودند و منابع ناکافي موجود پاسخگوی زمان تکميل پروژه نبود، وفور پروژه های ناتمام پيش مي آمد و پايان يافتن هر پروژه نياز به زمان بيشتری مي يافت. عدم همکاری کافي بين مهندسين، کارخانجات و سازندگان نيزاتمام پروژه ها را به تاخير مي انداخت.
بهره وری به سبب شيوه های مديريت و نظام پرداخت کهنه و منسوخ آسيب مي ديد. برخي اقتصاددان های اصلي برای بالا بردن بهره وری خواستار استفاده ازانگيزه های مادي بودند. از نظر آنها، کنايه رايج شوروی
«آن ها وانمود مي کنند به ما مي پردازند و ما وانمود مي کنيم کار مي کنيم» حاصل نظام انگيزه ای استالين، که در آن کارگران مولد مي توانستند دريافت های بيشتری داشته باشند نبود، بلکه ناشي از هم سطح سازی دستمزدهای اخير بود.در۱۹۸۰
ويکتور و الن پرول ديگر بحث های اقتصاددانان اصلي شوروی را درباره راه های افزايش توليد و بهره وری توضيح دادند. برادران پرول، پس از اين ياد آوری که اتحاد شوروی بلافاصله پس از خروشچف با افت بهره وری و غلبه بر آن مواجه شده بود، مي گويند:«بار ديگر، همچون اوايل دهه ۱۹۶۰ ، بحث های گسترده ای در اتحاد شوروی جريان دارد که متوجه مدرنيراسيون بيشتر و ايجاد بهبود در شيوه های مديريت و برنامه ريزی اقتصادی است... تجربه گذشته دليلي منطقي بر اين باور است که مشکلات روياروی اقتصاد شوروی حل خواهد شد.»
ادامه دارد