خيانت به سوسياليسم پس پرده فروپاشي اتحاد شوروی(۱۰ )

 

خيانت به سوسياليسم

پس پرده فروپاشي اتحاد شوروی

 

روجرکيران- توماس کني

1991- 1917

 

ترجمه محمد علي عمويي

 

+++

حمله به سوسياليسم

با شليک به استالين

در شوروی آغاز شد

 

(۱۰ )

 

وعده ها و نشانه های شوم (2)

 

ابتکارهای اوليه گورباچف با تائيد تقريبا همگان مواجه شد. در غرب، احزاب کمونيست، جنبش صلح، سياستمداران ليبرال و شهروندان معمولي دعوت او را به تفکر نو درباره صلح با شور و اشتياق استقبال کردند. گاس هال، صدر حزب کمونيست ايالات متحده، از «تفکر نوين» رهبر شوروی به خاطر تخفيف شوروی ستيزی )آنتي سوويتيسم( ، کم شدن تنش های جهاني، و فروکش کردن خطر جنگ هسته ای ستايش کرد.

 

 در خود کشور مردم به وجد آمده، بازديدهای گورباچف از بازار و کارگاه ها را تحسين مي کردند. در۱۹۸۵، شهروندان شوروی هر ماه 000/40، و سال بعد ماهي 000/60 نامه به کرملين ارسال کردند، که بيشتر آن ها از آن چه گورباچف گفته و انجام داده بود پشتيباني کرده بودند. هرچند گورباچف بسياری را از مقام هايشان در حزب و وزارتخانه ها برکنار کرد، پشتيباني از او همچنان محکم و پا برجا بود.

 

 در رو در رويي با تقاضاهای تازه، ناگزير پاره ای فشارها و مخالفت ها در دستگاه اداری پيش آمد، اما از مخالفان سازمان يافته خبری نبود. حتي يگور ليگاچف و بوريس يلتسين، که منتقدين اصلي گورباچف در جناح چپ و راست شدند، به طور کامل از پرسترويکا پشتيباني کردند. پيش از۱۹۸۷، آنگاه که به مخالفان اصلاحات اشاره مي کرد او بيشتر نظر به يک پيش دستي داشت تا پاسخ به هرگونه تهديد واقعي.

 

پشتيباني گسترده از گورباچف کاملا قابل فهم بود. او بر مشکلاتي انگشت مي گذارد که از سوی پژوهشگران آکادميک، کارشناسان حرفه ای حزبي، و زنان و مردان کوچه و بازار همچون مشکلات کانوني نظام شوروی درک مي شد. حرکات او برای خلع سلاح آغازی بود به سوی حذف منابع مالي مسابقه تسليحاتي. جا به جايي کادرها، افشای فساد، و دعوت به انتقاد و فضای باز بيشتر يورشي بود بر رکود سياسي که آن قدر گسترده شده بود.

 

هر چند گورباچف در ابتدا اصلاحاتي را در پيش گرفت که به راه آندروپف شبيه بود، اما سرانجام با پذيرش راه حل های بازار و مالکيت خصوصي، تضعيف حزب کمونيست، ترک همبستگي بين المللي، و انجام سازش های يک سويه با غرب راه متفاوت و ديگری را پيمود. کي و چرا گورباچف راهش را تغيير داد؟ پاسخ به هيچ يک ازآن ها آسان نيست.

 

تشخيص و تعريف آغاز آن حرکت دشوار است زيرا سخنوری ها و سياست های عملي درباره اصلاحات اغلب در يک زمان سمت و سوهايي متضاد داشتند. با اين همه، چنانکه خواهيم ديد، برخي نشانه های حرکت به ضدسوسياليسم در طول دو سال نخست زمامداری گورباچف نمايان شد، گرچه اين حالت تا پس از ژانويه ۱۹۸۷ وجه مسلط نشده بود. پاسخ به اين پرسش که چرا گورباچف تغيير کرد نيز سخت است زيرا پي بردن به عمق انگيزه های افراد دشوار و پيچيده است. در نتيجه بهترين کاری که مي توانيم صورت دهيم ارائه يک توضيح موجه خواهد بود.

 

پيش از توضيح نخستين نشانه های تغيير، بگذاريد سه فرضيه را درباره چرايي اين رخداد مطرح کنيم. ما استدلال خواهيم کرد که دو فرضيه نخستين ناقص و معيوبند، و تنها سومين فرضيه مي تواند توضيحي پذيرفتني ارائه دهد.

 

نخستين فرضيه آن است که گورباچف هميشه يک سوسيال دموکرات يا کمونيستي با علايق کاپيتاليستي بوده است که زيان آوری ها و سياست های اوليه آندروپف گونه اش تنها يک بازی ماهرانه سياسي بوده است تا تعادل مخالفانش را به هم زند و همين که قدرت و فرصت يافت برنامه واقعي خود را پيش برد.

 

دومين فرضيه آن است که گورباچف از آن رو به اصلاحات تضعيف کننده ی حزب بازارگرا رو آورد که اصلاحات نوع آندروپف ناکار آمديش را به اثبات رساند. به ديگر سخن، گورباچف از اين رو به انديشه اقتصادی کاپيتاليستي روی آورد که ثابت شد بهبود اقتصاد در چارچوب سوسياليسم شوروی بسيار دشوار بود. پس به تضعيف حزب آغاز کرد، زيرا متوجه شد که حزب مانعي است بر سر راه اصلاحات اقتصادی پردامنه.

 

سومين فرضيه و آن چه در اين نوشته مورد نظراست، آن است که گورباچف بدان سبب روی از سوسياليسم برگرفت و به سوی کاپيتاليسم رفت که فاقد فهم و قدرت اراده برای پايداری و مقاومت در برابر آن منافع ضدسوسياليستي بود که در روند اصلاحات آزاد و رها شده بود.

 

اين منافع طي سال ها در بخش هايي از جامعه و حزب که آلوده به شبکه فعاليت اقتصادی خصوصي و غير قانوني بودند توسعه يافت، اما تا هنگام اوج گيری اصلاحات کم و بيش آرام و مسکوت ماندند. اقتصاد ثانوی مشکلات مزمن جامعه شوروی را حدت بخشيد، وفاداری و اعتماد به سوسياليسم و حزب کمونيست را فرسود، و شالوده اجتماعي قابل توجه، مطمئن، و بالنده ای برای سرمايه داران بالقوه خلق کرد.

 

 بدين ترتيب، حتي پيش از۱۹۸۵، اقتصاد ثانوی شرايط مساعدی برای انديشه ها و سياست های ضد سوسياليستي و پيش سرمايه داری به وجود آورده بود.

اصلاحات اوليه گورباچف مطالبات اين بخش را برای «آزادی» و مقبوليت برجسته و تحريک کرد. گورباچف بي تجربه، ضعيف در تئوری، تحريک پذير، و جاه طلب دچار تزلزل و سپس تسليم شد. اشتياق او به موفقيت سريع، بي درد و زحمت، و در کوتاه مدت، و نيز به خاطر چاپلوسي ها و امنيت سياسي ناشي از آن، او را به قرار گرفتن در صف قشر رشد يابنده بوروکرات ها و خرده کارفرماها و مدافعان آن ها در ميان روشنفکران که در ارتباط با اقتصاد ثانوی بودند، هدايت کرد.

 

کسان بسياری که از گورباچف به خاطر اضمحلاک سوسياليسم متنفرند، و نيز برخي که به خاطر اين کارش او را تحسين مي کنند، فرضيه نخست را راضي کننده مي يابند. به يقين، نشانه هايي چند از اين انديشه حمايت مي کنند که گورباچف حتي پيش از آن که دبيرکل شود دارای علايق سوسيال دموکراتيک بوده است. به عنوان مثال، دو تن از دوستانش که پيش از۱۹۸۵ آلکساندر ياکولف و ادوارد شواردنادزه بودند که از افراطي ترين عناصر سوسيال دموکرات در دستگاه اداری او بودند.

نشانه ديگر دلالت بر اين امر دارد که گورباچف هدف هايي خصوصي و رای نظرات عمومي اش داشته است.

 

ياکولف گفته است که از همان پائيز ۱۹۸۵، گورباچف از انديشه تقسيم حزب کمونيست به دوپاره در پنهان هواداری مي کرد اما هشدار مي داد که چنين حرکتي نارس است. دانسته های کنوني بيان قطعي و مسلم اين نظر را که گورباچف زماني که، مثلا، صداقت و وفاداری خود را به لنين و سوسياليسم اعلام مي کرد، دو رو و ريا کار نبوده است غيرممکن مي سازد. حتي اطلاعات بيشتر نيز ممکن است افکار و انديشه های گورباچف را برملا نکند، امری که دانستن آن در مورد هر کس همواره دشوار است.

 

با اين همه، معتقد شدن به اين که گورباچف پيش از دبيرکل شدن دارای نظرات سوسيال دموکراتيک يا موافق کاپيتاليسم بوده است با پرسش های ويژه نه چندان ساده و واقعيت های سخت و خشن مواجه مي شود. چنانچه گورباچف اين نظرات را پس از دبيرکلي نپذيرفته است، پس در چه زماني آن ها را پذيرفته است؟ چگونه ممکن بود کسي اين انديشه ها را آنقدر ماهرانه پنهان دارد و با حفظ آن ها در راس قرار گيرد؟  گورباچف شخصا هرگز ادعا نکرده است که طرح منسجم و حساب شده ای را برای تخريب حزب کمونيست و استقرار بازار آزاد و مالکيت خصوصي داشته است.

 

افزون براين، ليگاچف و ديگران که از نزديک با رهبر شوروی کار مي کردند نسبت به احتمال انديشه های پنهان و تجديد نظر طلبانه اش مظنون نبودند. اين نظر در نوشته های خارجي هايي چون آندرس آسلاند اقتصاددان ظاهر شد، که تاکيد مي کرد گورباچف از همان اوايل ۱۹۸۴ «ايده روشني» درباره اصلاح اقتصادی بازارگرا داشته است.

 

با وجود اين، بررسي دقيق گواهي اسناد چيزی بيش از اين که گورباچف در آن سال ها از يک انديشه اصلاح طلبانه مخلوط و التقاتي طرفداری مي کرده است، نشان نداد. او انديشه هايي چون حسابداری هزينه ها و رقابت فزاينده را که به شکل مبهم خبر از استقبال بعدی او از بازار مي داد پذيرفت، اما او به طور عمده انديشه هايي را پيشنهاد مي کرد که آندروپف پيشگام آن ها بود، انديشه هايي چون تغيير سياست سرمايه گذاری به منظور ارتقاء تکنولوژی نوين و تدابير جديد برای تقويت انضباط و ضربه زدن بر درآمدهای کار نشده.

 کساني چون المان و کنتروويچ، آن گاه که ياد آوری مي کنند که مقالات اقتصادی گورباچف در سال های ۸۴- ۱۹۸۲ نه تنها فقدان برنامه که عدم انسجام آن را نيز آشکار کرد، نسبت به موضوع، نزديک تر از آسلاند هستند.

 

حقيقت امر اين بود که پيشينه و تجربه گورباچف او را به طوری غيرعادی علاقمند به اقتصاد ثانوی و حساس و مستعد نسبت به انديشه های سرمايه گرا ساخته بود. نکته مهم اين که، ستاوروپل، بستر پرورشي او، دارای اقتصاد ثانوی يا خصوصي بسيار رشد يافته، همراه با ذهنيت و طرز تفکرخرده بورژوايي ساکنانش بود.

 

افزون بر اين، او بيش از ديگر رهبران مسافرت های فراواني به غرب کرده بود، و کاملا ممکن بوده است اورو کمونيسم ايتاليايي، که افکارشان بعدها در سخنان گورباچف طنين افکند، بر او تاثير نهاده باشد. نکته سوم اين که گورباچف، از همان آغاز، خود را در محاصره مشاوراني افکند که دارای افکار سوسيال دموکراتيک نمايان بودند.

 

 به طور مثال، به روشنفکران بازارگرايي چون تاتيانا زاسلاوسکايا و آبل آگانبگيان اعتماد و تکيه داشت. در۱۹۸۶ آلکساندر تسيپکو، فيلسوف ضدمارکسيست را، که معترف به موضع اش بود، به عنوان مشاور استخدام کرد.

 

 تسيپکو بعدها ادعا کرد که انديشه برتری «ارزش های عام انساني» بر ارزش های طبقاتي را گورباچف از او گرفته است. راه گورباچف به زودی همان راهي شد که شوارد نادزه در گرجستان، جمهوری ای با «گسترده ترين اقتصاد ثانوی در اتحاد شوروی»، دنبال مي کرد. شواردنادزه کوشيده بود «از راه بازارگرا ساختن اقتصاد رسمي» اقتصاد ثانوی را برگزيند.

 

اين گمان که گورباچف از همان آغاز طرحي پنهاني برای تخريب سوسياليسم شوروی و حرکت به سوی مدل اروپاي غربي داشت سخن گزافي است. در بهترين حالت مي توان گفت که عناصری در پيشينه اش ممکن است او را مستعد حرکت به آن سمت و سو کرده باشند.

 

پس از رفورم های اوليه همه چيز به لرزه درآمد، و گورباچف - که فاقد هرگونه برنامه بود- تسليم آن زمينه مستعد شد و راه آندروپوف را ترک کرد، زيرا بي تجربگي و ضعف شخصي اش او را برای پرداختن به نيروهايي که در پي تغييرات، رها شده بودند ناکار آمد کرد، زيرا اميد داشت با تسليم شدن به فشارهای ايالات متحده، زمان خريداری کند و منابعي به دست آورد، و از همه مهمتر، با چنين عملکردی پشتيباني غيرفعال آن هايي را کسب مي کرد که ميانه ای با نظام نداشتند و از پشتيباني فعال قشر بالنده معامله گران و کارکنان فاسد حزبي که با اقتصاد ثانوی پيوند داشتند برخوردار مي شد.

 

 

دومين گمانه مي پذيرد که مشکلات اقتصاد شوروی ريشه در خود سوسياليسم داشته است.

اين نظر فرض مي کند که با حفظ و ابقای مالکيت اشتراکي و برنامه ريزی مرکزی، اقتصاد نمي توانست بهبود يابد. اين فرضيه از پشتيبانان گورباچف مي خواهد که دريابند چگونه او به علت تغييرناپذيری نظام اقتصادی و نيز حزب، به نحو رقت باری به راهي افراطي و سرانجام فاجعه بار رانده شده است.

 

 اين فرضيه همچنين عقل سليم را طلب مي کند. عقل سليم مي گفت که هرگاه کوشش های اوليه گورباچف به اقتصاد تجديد حيات و سرزندگي بخشيده بود، او به داروی قويتری نيازمند نبوده است. بنابراين کوشش های اوليه او يا به سبب موانع ذاتي نظام اقتصادي و يا به علت کارشکني افرادی از حزب که مخالف اصلاحات بوده اند به نتيجه نرسيد. با اين همه، تاريخ همواره از منطق عقل سليم پيروی نمي کند، و حقيقت تاريخ اغلب ضد ادراکات حسي است. تنها آزمون تاريخ واقعي مي تواند پاسخي به دست دهد.

 

اين که در چه زمان و چرا گورباچف چرخش به راست، به سوی کاپيتاليسم را آغاز کرد، بر پاسخ به سه پرسش محوری استوار است:

 

1-  نتايج کوشش های اوليه گورباچف در زمينه اصلاح اقتصادی چه بود؟ يعني؛ آيا نتايج،  شکست و ناکامي بود، و ناممکن بودن اصلاحات معتدل و ملايم را آشکار ساخت؟

2-  پاسخ حزب به مشکلات اقتصادی چه بود؟ آيا حزب در برابر اصلاحات مقاومت کرد؟

3-  آيا نخستين چرخش به راست گورباچف شامل اقتصاد بود؟

 

تنها اگر پاسخ به اين پرسش ها به روشني نشان دهد که اصلاحات معتدل شکست خورد، که حزب در برابر اصلاحات مقاومت کرد، و اين که نخستين چرخش گورباچف به راست مربوط به اقتصاد بود فرضيه دوم مي توانست صحيح باشد. در هر سه عرصه، حقيقت به کلي جز اين بود.

 

فرضيه ای که مدعي است گورباچف به راست چرخيد زيرا اصلاحات اقتصادی به ثمر ننشست تنها در صورتي مي توانست درست باشد که اصلاحات اقتصادی با شکست رو به رو شده بود. اما اين امر حقيقت نداشت. آن تغييرات اقتصادی که با سياست های اوليه گورباچف فراهم آمد موفقيت بي نقصي نبود، اما نشانه های معيني از بهبود را به دست داد. در۱۹۸۵ و ۱۹۸۶ هم توليد و هم مصرف افزايش يافتند. رشد اقتصادی در دوران اصلاحات اوليه 1 تا 2 درصد بالا رفت. بهره وری از2- 3 درصد به 5/4 درصد افزايش يافت.