خیانت به سوسیالیسم پس پرده فروپاشی اتحاد شوروی(۱۴)

خیانت به سوسیالیسم

پس پرده فروپاشی اتحاد شوروی

روجرکیران- توماس کنی

1991- 1917

+++

ترجمه محمد علی عمویی

….

(۱۴)

 

………..

 

نبوغ گورباچف:             

 

تبدیل اصلاحات به نابودی شوروی

 

نقطه عطف ۱۹۸۸ - ۱۹۸۷ 

ادامهءبخش دوم

 

 

خیانت گورباچف به دیگر جنبش های رهایی بخش و کشورهای سوسیالیستی در سه سال پایانی پرسترویکا روی داد. تا دسامبر۱۹۸۸ ، ا.ج.ش.س. هنوز از کنگره ملی افریقا (ANC) و دیگرجنبش های آزادیخواه افریقا پشتیبانی گسترده ای می کرد. با وجود این، در اواخر۱۹۸۸  نخستین نشانه تغییر در سیاست شوروی نمایان شد.

جنبش های رهایی بخش پیشرو در جنوب غربی افریقا، که از کمک کوبا و اتحاد شوروی برخوردار بودند، رژیم نامیبیا را به انتخاباتی مجبور کرده بودند که درستی آن می بایست به وسیله واحدهای سازمان ملل تضمین می شد. شواردنادزه، بدون مشاوره با جنبش رهایی بخش سازمان خلق جنوب غربی افریقا (سواپو(SWAPO ، یا متحدش کوبا، ناگهان با پیشنهاد امریکا مبنی بر لغو حضور واحدهای نظامی سازمان ملل در نامیبیا موافقت کرد.

در۸۸-۱۹۸۷  ، سازش های دیگری در سیاست خارجی یکی پس از دیگری به سرعت رخ داد. در مه ۱۹۸۸ ، ریگان دیداری از مسکو به عمل آورد. در ژوئن ۱۹۸۸ ، نوزدهمین کنفرانس حزبی دکترین تعادل هسته ای را لغو کرد و کنار نهاد. در سپتامبر- اکتبر۱۹۸۸ ، پلنوم کمیته مرکزی اولویت ارزش های انسانی جهانی را بر مبارزه طبقاتی تایید کرد. و به این ترتیب، پلنوم سیاست خارجی شوروی را ایدئولوژی زدایی کرد. این پلنوم، همچنین، گرومیکو را بازنشسته کرد و لیگاچف را تنزل مقام داد. در دسامبر۱۹۸۸ ، گورباچف در سازمان ملل، در نیویورک، کاهش 000/500 نفری واحدهای نظامی، شامل بازگردانی شش تیپ زرهی ازاروپای شرقی را اعلام داشت. در۱۹۸۹  ضد انقلاب، اروپای شرقی را به آسانی روفت.

گورباچف پیمان نامه معروف به «دکترین برژنف» را که اعلام می داشت اتحاد شوروی و دیگرکشورهای اروپای شرقی از حق و وظیفه دفاع از سوسیالیسم در هر یک از اعضای پیمان ورشو برخوردارند، ترک کرد. این دکترین با آموزه های لنین مبنی بر ملاحظات مربوط به مبارزه طبقاتی مقدم بر ملاحظات حاکمیت ملی است سازگار بود.

 این دکترین شکلی از همبستگی طبقاتی بسط یافته در مناسبات بین دولی و همبستگی یک کشور سوسیالیست را با کشور دیگر بیان می داشت. به گفته دیوید لین، «در۱۹۸۹  آشکار شد که ا.ج.ش.س. در امور دیگر کشورها دخالت نمی کند، حتی اگر عضو یک اتحادیه باشند.» در اروپای شرقی که دولت های کمونیستی همواره ریشه کم ژرفاتری از اتحاد شوروی داشتند، سیاست بازگرداندن واحدهای نظامی و عدم مداخله فاجعه آفرید. در تمامی جوامع اروپای شرقی، حکومت های کمونیستی اعتماد به خود را از دست دادند، و عناصرمخالف دلیر شدند.

گورباچف دکترین برژنف را یک سویه کنار نهاد. سرنوشت جمهوری دموکراتیک آلمان GDR فاجعه تسلیم چیزی در برابر هیچ را نمایان ساخت. به جای مذاکره نزدیک شدن دو کشور آلمان با نظام های اجتماعی متفاوت بر اساس منافع متقابل و حقوق برابر، سرانجام کار آلمان دموکراتیک به شکل الحاق اجباری و توهین آمیز و بازگشت به سرمایه داری درآمد.

در اوایل ۱۹۸۷   گورباچف حرکت به سوی اصلاح اقتصادی رادیکال را آغاز کرد. به موازات برنامه اصلاحات سیاسی، گورباچف با پیشنهاد تدابیر رادیکالی، تجربه ها و کوشش های مترقی پیشین را کنار نهاد. طرح ها و برنامه های رهبری یگانه انگیزه های تغییر رادیکال اقتصادی نبودند.

سه نیروی دیگر تحولات اقتصادی را به سوی طرفداری از سرمایه داری راندند: رسانه های گلاسنوستی، تضعیف روند ح.ک.ا.ش. از جمله برکناری آن از مدیریت اقتصاد، و رشد لجام گسیخته اقتصاد ثانوی در۸۸- ۱۹۸۷   پرسترویکا اختیار روندها و نیروهای اقتصادی جدیدی را از دست داد. قانون بنگاه های دولتی که در۱۹۸۷   در پلنوم ژوئیه کمیته مرکزی از تصویب گذشت، به ظاهر نه برنامه ریزی متمرکز را رد کرد و نه گذار به یک اقتصاد بازار تمام و کمال را تائید کرد.

طراحان آن ادعا می کردند این قانون برنامه ریزی را ملایم تر می کند و بنگاه ها اجازه خود مختاری و آزمودن مکانیسم های بازار را خواهد داد. این قانون انتخاب مدیران کارگاه را نیز پیش بینی می کرد، یک بدفهمی که به سرعت به افزایش نامعقول دستمزد کارگران به وسیله مدیرانی منجر شد که چشم به صندوق آراء داشتند. پس از آن که اثرات تورمی آن درک شد، این وجه قانون لغو شد.

المان و کانتورویچ یاد آور شده اند که نگارش قانون بنگاه های دولتی شباهت چندانی به یک قانون اقتصادی متداول برای یک اقتصاد با برنامه نداشت. «تصور وجود بیان مشابهی، که هیچکس را موظف به انجام هیچ کاری نمی کند، در قوانین کشوری دیگر، دشوار است.» این قانون به میزان زیادی همچون یک فراخوان سیاسی بلندی بود که سمت تغییر را نشان می داد.

رسانه های گلاسنوستی رهبری شوروی را به اجرای سیاست های اقتصادی در مخاطره آمیزترین شکل ممکن سوق دادند. رسانه ها تاثیر بسیار بزرگی بر بحث بر سرسیاست عمومی و احساسات عمومی درباره تغییرات اقتصادی به جا می گذاردند. رسانه های گلاسنوستی، خدمتگذار یاکولف و گورباچف تا ۱۹۸۸ ، در مورد هر ضایعه یا ناکامی اقتصادی، حتی اگر ناشی از سیاست های گورباچف بود، اطمینان خاطر می دادند، اوضاع را برای خودمختاری بیشتر بنگاه ها و بازارگرایی بیشتر تقویت می کردند، و هرگز به احیای دوباره برنامه ریزی مرکزی نمی پرداختند. بحث های عمومی تنها در راستای ضد سوسیالیستی جریان می یافت. و با گذشت زمان «تقاضای حذف کامل» نهادهای برنامه ریزی «از نظر سیاسی امکان پذیر شد.»

فشار رسانه ها به آن چه لیگاچف «خطای سرنوشت ساز» دسامبر۱۹۸۷   نامید- به کاهش جدی خرید دولتی از محصولات صنعتی و چرخش دیوانه وار از یک اقتصاد با برنامه به اقتصادی بی برنامه منجر شد. یاکولف و گورباچف، برخلاف نظر بهتر نخست وزیر ریژکف و لیگاچف- خرید تضمینی محصولات صنعتی به وسیله دولت با قیمت های ثابت- سفارش های دولتی را به سوی انقباض راندند وآن را از100 درصد به تنها 50 درصد کل صنعت رساندند. کاهش سفارش های دولتی به چنان میزانی به این معنا بود که با یک چرخش، نیمی از صنعت شوروی اختیار خرید و فروش محصولش را در بازار کلی فروشی جدید- داد وستد بین بنگاه ها- با قیمت های مبتنی بر نوسانات عرضه و تقاضا به دست آورد.

 لیگاچف و ریژکف طرح تجربی محطاطانه ای را عنوان کردند که در آن دولت ۹۰ درصد محصولات صنعتی را خریداری می کرد و تنها 10 درصد صنعت را در معرض سیالیت عرضه و تقاضا باقی می گذارد. طرح لیگاچف- ریژکف بنگاه ها را به آرامی به سوی تجربه خود گردانی و قیمت های آزاد سوق می داد. شتابزدگی و بی احتیاطی طرح گورباچف به اثبات رسید. آن طرح اقتصاد را غرق در هرج و مرج کرد. در۱۹۸۸ ، کمبود کالاهای مصرفی به سرعت افزایش یافت و برای نخستین بار پس از جنگ دوم، تورم پدیدار شد.

برکناری حزب از مدیریت اقتصادی موجب تضعیف اقتصاد شد. وزیران بخش ها در مسکو ابزار قدرتمند برنامه ریزی مرکزی بودند. آنها، از طریق اداره های گسترده مرکزیشان، بنگاه ها را به بالاترین ارگان های برنامه ریزی و دبیرخانه کمیته مرکزی حزب مربوط می کردند. آن ها بر کارکرد بنگاه ها نظارت داشتند، نظم و انضباط برنامه را اعمال می کردند، و تعادل و ارتباط صنعت بخش و ناحیه را حفظ می کردند. پرسترویکا قدرت وزارتخانه ها را بارها و بارها کاهش داد.

 این کاهش ها در۱۹۸۶ و ۱۹۸۷  و ۱۹۸۸  مکانیسم های هماهنگ کننده عمده اقتصاد با برنامه را ویران ساخت. تضعیف و کاهش اختیارات وزارتخانه ها به شکل تجزیه و تکه تکه کردن کارکنان وزارتخانه ها رخ نداد. بلکه پرسترویکا بیشتر ارتباط وزارتخانه ها با بنگاه های اقتصادی را از نو تعریف کرد. دستورالعمل های جدید وزارتخانه ها را از صدور حکم منع کرد و نقش نوین توسعه خود گردانی را به آن ها محول کرد.

ناتوان کردن وزارتخانه ها به اندازه کافی احمقانه بود، اما شیوه ای که گورباچف و مشاورانش در اجرای این سیاست اتخاذ کردند بیشترین آسیب ممکن را بر اعتماد عمومی وارد کرد. به گفته المان و کانترویچ، گروه گورباچف «با اتخاذ مکرر تصمیم های اشتباه و سرسری، و پس از آن با شتاب روی آوردن به عکس آن و محکوم کردن آن ها، به طور دائم خود و سیاست هایش را بی اعتبار می کرد.»

ضربه بزرگ بر اقتصاد برنامه ریزی شده در نوزدهمین کنفرانس حزبی وارد آمد، که در آن روند تدریجی گرایی را ترک گفت و با تصویب رهنمودی، حزب، ارگان های شوروی، و مدیریت اقتصادی را مجبور به جدایی کرد. این رهنمود نقش بزرگ و عمده ای درعقب راندن حزب از عرصه اقتصاد، سطح سازمانی و قلمرو ایدئولوژیک ایفا کرد.

به فاصله کمی پس از نوزدهمین کنفرانس حزبی ضربه های تازه ای بر نظام برنامه ریزی فرود آمد. در پائیز ۱۹۸۸  گورباچف 1064 دایره و465 شعبه را در کمیته های مرکزی جمهوری ها و کمیته های حزبی ناحیه و بخش منحل کرد. شمار دوایر را تا 44 درصد کاهش داد. عقب نشینی حزب از مدیریت اقتصادی، تمایل رهبران دولتی واحدهای اقتصادی را از نظر ایدئولوژیک به پیروی از رهنمود یک مرکز یگانه در مسکو سست کرد. نیروهای گریز از مرکز به گرفتن دست بالا در اقتصاد آغاز کردند.

گورباچف همچنین کوشید اقتصاد ثانوی را مهار کند. فردریک استار، آکادمیسین ایالات متحده، این تصمیم را نشانه تغییری اساسی در روند حوادث می داند. در واقع، گورباچف فرش قرمزی برای استقبال از نیروهای کاپیتالیستی نوظهور در «جامعه مدنی» پهن کرد. استار تاکید می کند که «گورباچف با یک انتخاب خطیر روبه رو شد.» یا می توانست از راه «کنترل» فشرده و برنامه ریزی بهتر، اقتصاد را بهبود بخشد، یا در پی جلب «نیروهای اقتصادی واجتماعی نو پدیدی برآید که از راه فعالیت مستقل و ارتباط روشنفکرانه با سنت دیر پا و سرکوب شده اصلاحات لیبرال در روسیه زندگی را پذیرفته بودند.» او گزینه نخست را رد و دومی را انتخاب کرد. او کوشید «با قانون جدیدی که کسب و کار خصوصی- اسما" تعاونی- را مجاز می شمرد اقتصاد ثانوی را برگزیند (و بر سودهایش مالیات ببندد.»

موسسات داوطلب «غیر رسمی ها» را با این ادعا که آن ها در جامعه شوروی دارای جایگاه قانونی و مشروعی هستند تقدیس کرد. استار اعلام کرد «نبوغ گورباچف نه در خلق عناصر پرسترویکا، که برگرفتن آن ها از جامعه و گردآوردنشان از پیرامون خویش است.» تحلیل گر بریتانیایی آن روایت عقیده استار را تایید می کند. «غیررسمی ها دلالت بر هر نوع فعالیتی داشتند که به طور مستقیم به وسیله حزب سازماندهی نشده باشد.» بسیاری از آن ها نهادهایی فرهنگی و غیر سیاسی، به ویژه در بین جوانان بودند، و تاریخ اغلب از آن ها به «ذوب شدن یخ» دوران خروشچف باز می گشت. شمار000/30 از غیررسمی های موجود در فوریه ۱۹۸۸  شامل گروه های فشار و نیز گروهای غیرفشار بودند، که با گذشت زمان، به ویژه در دوران مقدم پرسترویکا بارز و  پرمعناتر شدند.

بدین ترتیب، قوانین تعاونی ها و اجاره داری ها که در۱۹۸۸به تصویب رسید به گسترش سریع عناصر کاپیتالیستی در ا.ج.ش.س. کمک کرد. این قوانین در حالی که حیله گرانه با نقل از لنین- خارج از متن- تعاونی ها را در سوسیالیسم به عنوان شکلی از مالکیت سوسیالیستی موجه می شمردند، در واقع مالکیت خصوصی را در پوشش تعاونی مجاز می شناختند. چیزی نگذشت که باقیمانده بنگاه های اقتصادی دولتی با تعاونی های متعلق به بخش خصوصی، که کمتر از بخش دولتی قاعده مند بودند و مالیات کمتری می پرداختند، مناسبات اقتصادی برقرار کردند. اجازه دادن مالکیت صنعتی به تعاونی ها، در حالی که همچنان افسانه مالکیت عمومی را حفظ می کردند، راهی شد برای خصوصی سازی دارایی های دولتی.

بازگشت سرمایه داری و پیروزی جدایی طلبی روندهای چشمگیری بودند. اتحاد شوروی می توانست قطعه قطعه شود و هر قطعه همچنان سوسیالیستی باقی بماند. اتحاد شوروی می توانست بی آن که تکه پاره شود به نظام سرمایه داری باز گردد اما، در عمل، این دو با هم رخ دادند، و هر دو از تبار مشابهی برخوردار بودند.

جریان بازارگرا و طرفدار موسسات خصوصی تحلیل ناقص و مشکوکی نیز از ناسیونالیسم- روسی و غیرروسی- داشت. اختلاف های این جریان بنیادین، سیستماتیک و دراز مدت بود. لنین و آن ها که به راه او رفتند قائل به دو وجه در ناسیونالسیم بودند، ترقی خواه و ارتجاعی. مهمتر آن که، آن ها از۱۹۱۷  تا ۱۹۹۱  بر ضرورت مبارزه با ناسیونالیسم، و در صورت امکان، جایگزینی ناسیونالیسم به وسیله انترناسیونالیسم، یا دست کم تقویت جلوه های مترقی و دموکراتیک ناسیونالیسم، و تضعیف وجه ارتجاعی آن تاکید می کردند. کسانی که در حزب بیشتر به سوی بازارهای کور، بنگاه های خصوصی و لیبرالیسم گرایش داشتند، با ناسیونالیسم نیز نتوانستند جدی و با ثبات برخورد کنند.

ناسیونالیسم در بین دهقانان، و در بین بخش های وسیعی از طبقه کارگر که طی یک نسل از روستا برآمده بودند، نفوذ ویژه ای داشت. حتی پس از کلکتیویزاسیون، روحیه و نگرش توده روستا نسبت به زمین، مالکیت دارایی، و سرزمین پدری آن ها را نسبت به ادبیات ناسیونالیستی حساس و آسیب پذیر می ساخت. کارگران شهری که از مدت ها پیش از روستا بریده بودند، روی هم رفته، از آگاهی طبقاتی بیشتری برخوردار بودند. آن ها ناسیونالیسم را چندان جذاب نمی یافتند. ناسیونالیسم در بخشی از روشنفکران ادبی نیز، که ریشه در دهقانان شوروی و تاریخ پیش از۱۹۱۷  داشتند، نفوذ داشت.

روش حزبی گورباچف ریشه در طبقاتی از اجتماع داشت که گرایش بسیاری به ناسیونالیسم داشتند. دهقانان، و بخش هایی از طبقه کارگر متاثر از روحیات روستایی. بنابراین، ح.ک.ا. ش. با این گرایش نه از نظر ایدئولوژیک و نه سیاسی با ناسیونالیسم مبارزه نمی کرد. این روش ناسیونالیسم- روسی و غیر روسی- را نادیده می گرفت. کم بها می داد، یا با آن همراهی می کرد. همچنین پیشرفت اتحاد شوروی را در مبارزه با نابرابری ملی بیش از آن چه بود ارزیابی می کرد. ادعاهای پیش از موقع و نابهنگام اش درباره موفقیت بر بسیاری از ناظران زندگی شوروی، گرچه نه همه آن ها، تاثیرمی گذاشت.

نمونه های نافهمی تیم گورباچف از ناسیونالیسم و مسئله ملی بسیار است. گورباچف در سخنرانی روز انقلاب در۱۹۸۷   اعلام داشت که اتحاد شوروی مسئله ملی را حل کرده است. درست در اوج عصر پرسترویکا یاکولف مشاور عالی گورباچف، از حمله شدید خود در ۱۹۷۲  به ناسیونالیسم روس دفاع کرد.

آن مقاله «Historicism Against Anti» به سیاست های جانبدارانه برژنف و سوسلف درباره ناسیونالیسم روسی به شدت حمله کرد، سیاست هایی را که آن ها امید داشتند آسیب هایی که کارزار «استالین زدایی» خروشچف بر اعتبار دولت شوروی زده، یاکولف جوان از آن پشتیبانی کرده بود و یاکولف بزرگسال تر در عصر گورباچف بار دیگر زنده اش کرد، محدود کنند. یاکولف در ۱۹۷۲  از اینکه اتحاد ناسیونالیست های روسی )که در برخی موارد با مارکسیسم- لنینیسم، از جمله در نفرت از سرمایه داری غرب، هم نظر هستند) ومخالفان خروشچفیست های درون حزب کمونیست، سیاست های کلیدی عصر خروشچف، همچون رقابت با غرب را تهدید کنند، ابراز نگرانی کرده بود.

 در۹۱  - ۱۹۸۵  یاکولف همچنان درباره چنان اتحادی دلواپس باقی ماند. بنابراین، مخالفت او با ناسیونالیسم روسی و دفاع اش از سیاست های خروشچف و گورباچف سازگار بودند. 

گورباچف در زمینه مسئله ملی ثابت کرد که به کلی بی ربط و بی اطلاع است. زمانی که شور ناسیونالیستی در جمهوری های بالتیک بالا گرفت، او نخست از آن چشم پوشید. سپس فشار اقتصادی بر لیتوانی را بکار برد، و بعد از آن با تغییر موضع، به سیاست ضعیف و نومیدانه تجدید مذاکره درباره قرار داد وحدت متوسل شد، و رفته رفته، به خواست های هر چه افراطی تر ناسیونالیستی و جدایی طلبی میدان داد.

با رشد امکان تکه تکه شدن دولت- در ژوئیه ۱۹۸۸  انبوه تظاهرکنندگان در کشورهای بالتیک نسبت به انضمام خود به اتحاد شوروی اعتراض کردند- متحدان اصلی گورباچف در دفتر سیاسی همچون شترمرغ عمل کردند- ناسیونالیست ها به صورتی فزاینده بر گروه های «غیر رسمی» پرسترویکا، که در جمهوری های دور از مرکز شکل گرفته بودند، مسلط شدند. این ناسیونالیست ها بیشتر و باز هم بیشترسخن از جدایی از روسیه به میان آوردند و به طور فزاینده ای خواست هایشان را حتی در درون احزاب کمونیست جمهوری ها مطرح کردند.

 در سپتامبر۱۹۸۸ ، وقتی یاکولف از سفر به جمهوری های بالتیک بازگشت، به دفتر سیاسی گزارش داد که «مشکلی در بین نیست؛ پروسترویکا با روندی ع