خیانت به سوسیالیسم پس پرده فروپاشی اتحاد شوروی(۱۵)
خیانت به سوسیالیسم
پس پرده فروپاشی اتحاد شوروی
روجرکیران- توماس کنی
1991- 1917
+++
ترجمه محمد علی عمویی
….
(۱۵)
………..
گورباچف
از ناپایداری تا
سقوط در گرداب خیانت
بحران و فروپاشی ۹۱- ۱۹۸۹
در طی ۱۹۸۹ بدترین نوع نگرانی کسانی که پتانسیل تغییرات انجام یافته را پیش بینی کرده بودند در نوزدهیمن کنفرانس حزبی به واقعیت پیوست. کار کرد اصلاحات سیاسی، وضعیت سیاسی ای آفریده بود که حزب و رهبران آن دیگر نمی توانستند آن را کنترل کنند. از پایان مارس ۱۹۸۹ رهبران حزب، درتلاش برای هماهنگی با تغییراتی که سریع ترازآن بود که بتوان آن را کنترل کرد واکنشی عمل می کردند. تغییراتی که به وسیله نیروهای سیاسی خارج ازرهبری وکل حزب هدایت می شدند.
گرایم ژیل
اقتصاد سایه تمامی بخش های اقتصادی را دربرگرفته است.
استانیسلاو منشیکف
در۱۹۹۱ توده ها از خواست های آزادی و دموکراسی پشتیبانی می کردند، با امتیازات و قدرتی که سال های دراز در انحصار بوروکراسی حزب کمونیست بود به مخالفت برخاستند، و به بهبود شرایط مادی شان امید داشتند. اجتماع های توده ای به سود یلتسین شعارهایی را چون «مرگ بر گورباچف » و «مرگ بر ح.ک.ا.ش.» سر می دادند، اما من پرچمی را ندیدم که بگوید «زنده باد کاپیتالیسم» یا «همه قدرت در دستان بورژوازی.»
روی مدودف
گورباچف در۹۱ - ۱۹۸۹، سه سال پایانی پرسترویکا، پس ازپیروزی بر مخالفانش، به دوباره سازی اتحاد شوروی با پنج راه حل خطیردست زد.
نخست، با تغییرحزب به یک حزب پارلمانتاریستی به نقش رهبری وموقعیت انحصاری آن پایان داد.
دوم، برنامه ریزی مرکزی و مالکیت همگانی را سست کرد. درحالی که درپی گذار به یک اقتصاد بازاربود، حزب کمونیست را ازمدیریت اقتصادی بیرون راند. خصوصی سازی بنگاههای دولتی را آغاز کرد و شکوفایی اقتصاد ثانوی را تشویق کرد.
سوم، دریک سری موضوع های سیاست خارجی تسلیم ایالات متحده شد و درضمن درپی اتحاد آشکاربا امپریالیسم برآمد.
چهارم، اجازه داد رسانه های گلاسنوستی ایدئولوژی وفرهنگ شوروی را بازسازی کنند.
پنجم، درباره مسئله ملی همواره شکست می خورد، عقب می نشست و تغییرمسیرمی داد. کوشید جدایی خواهان بالتیک را سرکوب کند و درنهایت در مذاکره ای به کلی بی حاصل به منظوریافتن زمینه ای تازه برای اتحاد جمهوری ها تزلزل نشان داد.
گورباچف ازبرانداختن خروشچف به وسیله حزب در۱۹۶۴ مطلع بود، و می خواست با «بریدنی مهم و خطیر» از لنینیسم اصلاحاتش را بازگشت نا پذیرکند. این کار با سلب قدرت ازحزب کمونیست، تبدیل آن به نوعی مرکز مشورتی و اداره برنامه ریزی استراتژیک برای جامعه شوروی و صدای پارلمانی طبقه کارگر شوروی شکل گرفت. همچنین او خواستارنظام چند حزبی و رسانه ها و فرهنگی پلورالیست بود.
به منظورایجاد انعطاف بیشتر دراقتصاد شوروی، خواستارنقش گسترده ای برای نیروهای بازار، مالکیت خصوصی و ابتکارخصوصی شد. میل داشت نظام فدرالی کل کشورادامه یابد و آرزو می کرد شاهد برخورد کمتری با غرب باشد. تنها آخرین آرزوی او درست از کاردرآمد.
پرسترویکا در۱۹۸۹ به « کاتاسترویکا» تبدیل شد. آن چه درعمل رخ داد عبارت بود از سه سال هرج و مرج روز افزون از یک سوی اتحاد شوروی تا انتهای دیگرآن، که با فروپاشی سوسیالیسم شوروی پایان گرفت. در۱۹۸۹ ضد انقلاب اروپای شرقی را به لرزه در آورد و یک سال بعد آلمان با معیار های ناتو وحدت مجدد یافت.
درهمین حال بوریس یلتسین ، بدترین دشمن گورباچف که به نظر می رسید، پس از اخراج علنی اش از رهبری به وسیله گورباچف ، سابقه و موقعیت اش مرده و به گورسپرده شده بود، بازگشتی گدا گونه داشت. او، که همچون رهبر «دموکراتها» تجدید حیات یافته بود، کنترل جمهوری بسیارمهم روسیه را به چنگ گرفت.
در اوایل ۱۹۹۰ باکنترل روسیه به وسیله یلتسین و اتحاد شوروی به وسیله گورباچف دوگانگی قدرت درا.ج.ش.س. وجود داشت. در۹۱ - ۱۹۸۹، اقتصاد از بد به سوی بدتررفت: تولید کاهش یافت، کمبودها چند برابرو قفسه های انبارها خالی شدند، چک ها گاهی نقد نمی شدند. و نارضایی عمومی افزایش یافت. تخریب سوسیالیسم دراروپای شرقی تاثیری منفی بر اقتصاد شوروی گذارد.
عقب نشینی مستمرحزب از اقتصاد مصیب بار از کاردرآمد. درآستانه تابستان ۱۹۹۱ تحلیل گران غربی سخن از یک «رکود» در شوروی به میان آوردند. شهروندان شوروی پرسترویکا را سرزنش می کردند. اعتصاب های بی سابقه معادن دوباره، در۱۹۸۹ و ۱۹۹۷ نظام را تکان داد. حکومت غرق در بدهی به بانک های غربی شد. آن گاه که جمهوری های متحد یکی پس ازدیگری حاکمیت خود را اعلام داشتند و سپس جدا شدند، اتحاد شوروی به عنوان یک کشور واحد فرو ریخت.
رسانه ها تمامی امورسیاسی را به راست می راندند. آناتولی چرنیایف گلاسنوست را موتور پرسترویکا خواند. او می گفت: «درزیرفشارگلاسنوست ایدئولوژی زدایی پرسترویکا آغازشد.» گشودن دریچه های سد به روی سیلاب ایده های غیرسوسیالیستی و ضد سوسیالیستی، درعمل، همان روند ایدئولوژی زدایی بود. گورباچف نتوانست دیوی را که اجازه داد از بطری بیرون آید کنترل کند. درآستانه ۱۹۸۹ رسانه ها به چنگ «دموکرات های» طرفداریلتسین افتاد. در۱۹۹۱ نیکلاریژکف، نخست وزیر ا.ج.ش.س. با خشم وجسارت اظهارداشت که رسانه های شوروی تقریبا به طورکامل دردستان اپوزیسیون «دموکرات» قراردارند.
درآخرین سال های پرسترویکا آن نیروهای اقتصادی که دربخش تاریک جامعه شوروی بودند خواستاراعتبار و قدرت شدند. بازار سیاه و اشرارروسیه همچون تکثیرحشرات به شدت افزایش یافتند. بنگاههای خصوصی و تعاونی های ساختگی رشد یافتند. پشتیبانان جاه طلب و پول پرست اصرار در گذاری تند و موثر به بازار سازی رادیکال داشتند. اگربازار جایگزین برنامه می شد و یلتسین اقتصاد روسیه را خصوصی می کرد، مقامات بلند مرتبه، مدیران بنگاهها و روسا می توانستند درانتظار«ثروت های بی سابقه» باشند. جناح های مسلط برحزب و رهبری کشور به آسانی می دیدند که باد از کدام سو می وزد. عناصرفاسد رهبری به دستبرد وغارت اموال حزب و دولت آغازکردند و آن ها را به دارایی خصوصی خود تبدیل کردند.
درسال های سردرگمی پایان پرسترویکا، نفرت مردم از گورباچف افزایش یافت و نسبت به او رفتاری موهن داشتند. وقتی گورباچف دیوانه وار در پی فرونشاندن بحران درجایی بود بحران دیگری درنقطه ای دیگربرمی خاست. او به صورت شخص قابل ترحمی درآمده بود. همچون جادوگری که نیرنگ هایش ته کشیده، غیر از دولت ها و رسانه های غربی دوستان چندانی نداشت. دراواخر۱۹۹۱ ، حتی دوستان دروغین اش درکاخ سفید امریکا نیز او را ترک کردند.
انحطاط گورباچف از یک کمونیست به یک سوسیال دموکرات بی کم وکاست صورت گرفت. توهم های او از این که رخدادها به کدام سومی روند خنده آور بود. درمه ۱۹۹۰ ، گفت وگویی با مجله تایم داشت که معیار« انقلاب سیاسی درونی» او را تفسیرمی کرد.
در پاسخ به پرسش های، «امروزه کمونیست بودن چه مفهومی دارد؟» و«درسال هایی که درپیش است به چه معناست؟» گفت:
آن گونه که من می فهمم، کمونیست بودن به معنای نترسیدن از آن چه نو است، رد پیروی ازهردگم، مستقل اندیشیدن، تسلیم شدن به افکار و اعمال کسی از راه آزمایش اخلاقی و عمل سیاسی، به زحمتکشان کمک کند تا امیدها و آرزوهایشان را محقق کنند و متناسب با توانایی هایشان زندگی کنند. معتقدم که امروزه کمونیست بودن بیش ازهمه به معنای دموکرات بودن پایدار و قرار دادن ارزش های جهانی انسانی برتر ازهرچیزاست... ما با کنارنهادن نظام استالینیستی، ازسوسیالیسم عقب نشینی نمی کنیم، بلکه به سوی آن می رویم.
درزیرزمینه ظاهرا پیچیده این سال های آشفته و پرآشوب علتی ساده نهفته است. رهبری گورباچف سیاست مبارزه را با سیاست سازش و عقب نشینی جایگزین کرد. گورباچف دربرابر ائتلاف سرمایه داری گرایان به رهبری بوریس یلتسین ، کوتاه آمد، او دربرابر رسانه هایی که مرکز گرایی و ترسویی او را سرزنش کردند، دربرابر جدایی خواهان ناسیونالیست و دربرابر امپریالیسم ایالات متحده با آن اشتهای سیری ناپذیرش برای امتیازهای یک سویه و تسلط برکل جهان عقب نشست.
گورباچف ازتحلیل چرایی ازهم پاشیدگی رژیم ناتوان بود. او نتوانست بفهمد که تصفیه و تضعیف ح.ک.ا.ش. درست به فروپاشی اتحاد شوروی منجر خواهد شد. او با تضعیف ح.ک.ا.ش. اردوی یلتسین ، جدایی خواهان، اقتصاد ثانوی، عناصر فاسد درون حزب، اشرار روسی و امپریالیسم غربی را تقویت کرد. جری هوگ، تحلیل گر شوروی، با رد توصیف غرب ازگورباچف به عنوان «مردی سوار بر ببری که نتوانست کنترل اش کند»، اظهارداشت که گورباچف هرگزبه طورجدی برای مهار ببرکوشش نکرد. «برعکس، او به طور مستمراو را به پیش راند. درموارد نادری که به فشارمتوسل شد بسیار موثربود.»
تحلیل های گورباچف ازوضع ناگوارسیاسی اش، ازجهاتی فاقد واقع بینی بود، اما، می توانست آراء را بشمارد و آن ها را بخواند. ضمن تایید افت نرخ ها به ارقام تک شماره ای، آن جرات را نداشت که سیاست های بازارش را به نتایجی منطقی هدایت کند.
او هرگزتهوراعمال یک «شک درمانی» اقتصادی را به خود نداد. اما، بوریس یلتسین این کار را کرد. وصف دقیق آن لفظ تخریب است. «شوک درمانی» اقتصادی از یک درمان بی اعتبار و سادیستی ریشه گرفته است که با به کاربردن شوک الکتریکی روی بیماران روانی، موجب رنج غیر ضروری بیمار می شود، بی آن که کمکی به اکثر آن ها بکند و تنها شماری ناچیز را درمان می کند. شوک درمانی اقتصادی با مردمی که درنظام سوسیالیستی زندگی می کردند چنان رفتارکرد که گویی آن ها از یک بیماری روانی رنج می بردند.
این «شوک درمانی» اکثریت بزرگی را ناچاربه ازدست دادن شغل، مسکن، تحصیل فرزندان، مراقبت های بهداشتی، پانسیون ها و امنیت دربرابرجنایت محکوم کرد، درحالی که برای شماری اندک فرصت ثروتمند شدن فراهم آورد.
گورباچف کوشید وضع سیاسی رو به خرابی اش را با مانورها، نوسان ها، اقدامات شتاب زده و سردستی، و ازکارانداختن دستگاه ها سامان دهد.
با بالا گرفتن نارضایی همگانی در۹۱- ۱۹۸۹، مردم شوروی سخنان پرآب و تاب او را درباره «نقاط عطف نوین» و «آزمون های تعیین کنند» به مسخره می گرفتند و به تلاش اش برای ترسیم فاجعه همچون پیشرفت به تلخی می خندیدند. گورباچف دیوانه وار در پی ثبات اتحاد شوروی و بازگرداندن کنترل بود، بی آن که سیاست های ناپایدارکننده تمامی وجود اقتصاد و سیاست را رها کند. گورباچف پس ازناتوان کردن حزب، کوشید ازعواقب آن شانه خالی کند.
به منظورایجاد ثبات درنظام سیاسی، کوشید ازطریق نهادهای جدید دولتی، به ویژه قوای مجریه، ریاست جمهوری و کنگره نماینده گان خلق حکومت کند. اما، «دموکرات ها» به سرعت موقعیت های کلیدی کنگره را تصاحب کردند. برای تثبیت اقتصاد که درحال غرق شدن بود، گورباچف درپی گذربه یک اقتصاد بازاربود. برای تثبیت نفوذش برحزب کمونیست که با سیاست های او از هم گسیخته بود، به مقام دبیرکل ح.ک.ا.ش. آویخت و مخالفانش را به حلقه درونی اش وارد کرد.
تاکیتک اخیر در رفتار وارونه موقت او دراواخر۱۹۹۰واوایل ۱۹۹۱نمایان شد، آن گاه که تجدید نظر طلبان استخوان دار، یاکولف و شواردنادزه جانب گورباچف را ترک کردند و او ولادیمیرکروچکف و دیگرکمونیست ها را بالا کشید. به منظورجلوگیری ازتکه تکه شدن اتحاد شوروی، نخست سرکوب را پیشه کرد و سپس به دنبال مذاکره برای پیمان اتحاد رفت.
هیچ یک ازکوشش های اوبرای استقرارثبات، حتی یکی ازآن ها، موفق نبود، گورباچف با وارونه کردن سیاست خارجی شوروی به نوعی ثبات دست یافت. درسال های پایانی پرسترویکا، او متحدان سوسیالیست و جهان سومی را ترک کرد، و درهمان حال درپی کسب حمایت و اعتبارات مالی ازسوی غرب بر آمد. دراواخر۱۹۹۱ اتحاد شوروی در حد شریک فروتن و کوچک ایالات متحده نزول کرده بود.
این فصل به رخدادهای کلیدی ۹۱ - ۱۹۸۹ می پردازد- رخدادهایی چون سر نگونی حکومت های سوسیالیستی در اروپای شرقی، ویرانی حزب، صعود اپوزیسیون «دموکرات»، تعمیق بحران اقتصادی، و تجزیه ا.ج.ش.س. این رخدادها، روندهایی بودند با تاثیر متقابل. درتحلیل نهایی یک روند، تمامی آن ها را به دنبال خود کشید: اراده رهبری به پایان بخشیدن نقش ح.ک.ا.ش. که، حتی در این روزهای آخر، به صورت مانعی پنهان دربرابرسیاست های گورباچف باقی مانده بود.
هرچند شخص گورباچف فاقد دید واقع بینانه نسبت به پیامد سیاست های خود بود، برخی ازافراد حلقه درونی اش آنقدر ساده نبودند. به نظر ویلیام اودم (William Odom) آلکساندریاکولف، مشاورگورباچف به طورکامل می دانست اوضاع به کدام سو می رود.
درژوئن 1994 من [ ادوم] همان پرسش) آیا او ازهمان آغازمی فهمید که اصلاحات گورباچف ممکن است به فروپاشی اتحاد شوروی و نظام شوروی منجرشود؟( را در اثنای گپ زدن هنگام ناهار با یاکولف درمیان گذاردم. او پاسخ داد که به طورقطع می دانست آن اصلاحات درکار ویران ساختن نظام کهن بودند، و با شعف افزود «و ما پیش از آن که مخالفانمان به موقع بیدار شوند آن کار را انجام دادیم!»
آناتولی چرنیایف، دستیار بلند مرتبه گورباچف در سیاست خارجی نیز پس از روشن شدن اوضاع، به همین گونه، نظرواقع بینانه تری از رهبری گورباچف ارائه داد. چرنیایف، بی آن که واژگان و تعصب تجدید نظرطلبانه اش را ترک کند، اظهارداشت که دست کم برخی شروع به تشخیص این مسئله کردند که «راه سوم» ی که آن ها دنبال می کردند سرابی بیش نیست. درآستانه اجلاس دفترسیاسی برای بحث درباره پیش نویس برنامه بیست وهشتمین کنگره