اسلام سیاسی در خدمت امپریالیسم عراق

پیوست به گذشته

 

اسلام سیاسی در خدمت امپریالیسم

 

عراق

 

هدف دیپلماسی مسلح ایالات متحده  بسی پیش از آن که بهانه ی حمله به کویت را در سال 1990 به دست آورد، یا با وضعیت پس از یازده سپتامبر 2001 رو-به-رو شود، نابودی واقعی عراق بود. بوش از این دست آویزها با دروغ  و بدبینی گوبلزی استفاده کرد ("دروغ اگر بزرگ باشد و مرتب تکرارش کنی مردم بالاخره آن را قبول می کنند." دلیل این امر ساده است و هیچ گونه ارتباطی با گفتمان رهائی مردم عراق از شر دیکتاتور خونریز، صدام حسین، (که واقعا هم این طور بود) ندارد. عراق بخش بزرگی از بهترین منابع نفتی کره ی زمین را داراست. اما از این هم مهم تر این که عراق موفق شده بود کادر علمی و تکنیکی ای را آموزش دهد که به همت سنجش گری و دقت خود قادر بودند از پروژه ی ملی منسجم و اساسی ای حمایت کنند. این خطر می باید با جنگ پیش گیرانه ای از میان برده می شد که ایالات متحده به خود حق داده بود آن را هر زمان و هرکجا که تصمیم بگیرد بدون کمترین احترامی به قوانین بین المللی انجام دهد.

سوای این ملاحظه آشکار، پرسش های جدی چندی را باید بررسی کرد:

1 - نقشه واشنگتن چگونه می توانست- حتی یک لحظه ی تاریخی کوتاه- چنین پیروزی سهل و ساده و خیره کننده ای به نظر آید؟

2- وضعیت جدیدی که ملت عراق امروزه با آن رو-به-روست چیست؟

3- پاسخ بخش های گوناگون مردم عراق به این چالش کدام است؟

4- راه حل های نیروهای دموکراتیک و پیشروی عراقی و عرب و نیروهای بین المللی به این وضعیت چیست؟

شکست صدام حسین قابل پیش بینی بود. مردم عراق در رو- در- روئی با دشمنی که امتیاز اصلی اش این بود که می توانست با مصونیت از طریق بمباران هوائی (و بعدا استفاده از سلاح اتمی) به نسل کشی دست بزند، تنها پاسخ موثری که داشتند عبارت بود از:

 ادامه ی مقاومت در سرزمین اشغال شده ی خود. صدام حسین تلاش خود را کاملا صرف نابودی هر نوع وسیله ی دفاعی کرده بود که مردم در اختیار داشتند و این هدف را با از میان بردن سیستماتیک هر سازمان یا حزب سیاسی ای (که با ]درقدم نخست [ حزب کمونیست آغاز کرد) پیش می برد که تاریخ مدرن عراق را ساخته بود، از جمله خود حزب بعث که یکی از بازی گران اصلی آن دوره بود. تحت چنین شرایطی نباید تعجب کرد که مردم عراق بدون مبارزه اجازه دادند کشورشان مورد تهاجم قرار گیرد و حتی این که برخی روی کردها (چون شرکت ظاهری در انتخابات که اشغال گران سازمان داده بودند و یا جنگ برادرکشی  بین کردها، عرب های سنی و شیعه) ظاهرا به معنی پذیرش احتمالی  شکست بود (که  واشنگتن پایه ی محاسبات خود را بر آن گذاشته بود) نیز نباید تعجب کرد. اما آن چه شایان توجه است این ست که مقاومت (علی رغم ضعف های جدی ای که نیروهای گوناگون مقاوت داشته اند) روز- به - روز بیش تر دامنه پیدا می کند و برپا نگه داشتن رژیم دست نشانده ای را غیرممکن ساخته است که بتواند به ظاهر هم نظم را  حفظ کند. به هررو، این نیرو شکست پروژه ی واشنگتن را به نمایش گذاشته است.

با این وجود، اشغال نظامی خارجی وضعیت جدیدی را به وجود آورده است. ملت عراق واقعا مورد تهدید است. واشنگتن قادرنیست به کمک دولت به ظاهر ملی میانجی بر این کشور کنترل داشته باشد(تا منابع نفتی آن را به غارت برد که هدف شماره یک به شمار می رود). بنابراین، واشنگتن تنها راهی که می تواند پروژ ی خود را ادامه دهد متلاشی کردن کشور است. تقسیم کشور، دست کم، به سه کشور(کرد، عرب سنی و عرب شیعه) که احتمالا از همان آغاز هدف واشنگتن در همگامی با اسرائیل بود. (آرشیوها حقیقت این امر را در آینده برملا خواهد کرد).

امروزه کارت "جنگ داخلی" کارتی است که واشنگتن برای قانونی جلوه دادن ادامه ی اشغال عراق با آن بازی می کند. روشن است که اشغال دائمی هدف بود- و هدف باقی می ماند: این تنها ابزار واشنگتن برای تضمین کنترلش بر منابع نفتی است. برای آنچه واشنگتن رسما به عنوان قصد خود اعلام می کند، مثلا "ما کشور[عراق] را پس از برقراری نظم ترک خواهیم کرد." نمی توان اعتباری قائل شد. باید یادآور شد که انگلیسی ها هرگز از اشغال مصر که از سال 1882 شروع شد چیزی جز این که این اشغال موقتی است نگفتند (اشغالی که تا سال 1956 ادامه پیدا کرد!). درهمین مدت  زمان [اشغال]،  ایالات متحده هر روز بخش بیش تری از مدرسه ها، کارخانه ها و ظرفیت های علمی این کشور را با استفاده از تمام وسائل، ازجمله جنایت آمیزترین آن ها،  نابود کرده است.

پاسخی که مردم عراق، دست کم تاکنون، به این چالش داده اند به نظر جوابگوی وخامت اوضاع نیست. این حداقل نظری است که می توان در این مورد داشت. وسائل ارتباط جمعی مسلط غربی تا حد مشمئز کننده ای تکرار می کنند که عراق کشوری ساختگی است و سلطه ی سرکوب گرانه ی رژیم "سنی" صدام بر شیعیان و کردها منشاء جنگ اجتناب ناپذیر داخلی است (که احتمالا تنها با ادامه ی اشغال بیگانه می توان جلوی آن را گرفت) و بنابراین، مقاومت به معدود اسلام گراهای متعصب طرفدار صدام در مثلث سنی محدود می شود. بی تردید ایجاد پیوند بین این همه دروغ گوئی کار دشواری است.

پس از پایان جنگ جهانی اول دولت بریتانیا در درهم شکستن مقاومت مردم عراق با دشواری عظیمی رو-به-رو شد و در هم آهنگی کامل با سنت امپریالیستی خود، سلطانی را به عراق صادرکرد و طبقه ی ملاکین بزرگ را برای پشتیبانی از قدرت خود به وجود آورد و بدین ترتیب موقعیت ویژه ای به سنی ها داد. اما، علی رغم کوشش مداوم، با شکست رو-به-رو شد. حزب کمونیست و حزب بعث نیروهای سیاسی اصلی سازمان یافته ای  بودند که قدرت سلطنتی "سنی" را شکست دادند. سلطنت  مورد تنفر همه بود،  از سنی گرفته تا شیعه و کرد. رقابت خشن بین این دو نیرو که از سال1958 تا 1963 صحنه ی اصلی مبارزه بود با پیروزی حزب بعث پایان گرفت و در آن زمان قدرت های غربی از آن استقبال و نوعی آرامش خاطر پیدا کردند. در پروژه ی کمونیست ها امکان تکامل دموکراتیک عراق وجود داشت. این امر در مورد حزب بعث صادق نبود. حزب بعث در اساس ناسیونالیست و پان عربیست بود و مدل پروسی پایه ریزی وحدت آلمان را می پسندید و اعضای خود را ازمیان خرده بورژوازی عرفی نوگرا بسیج می کرد  که دشمن نظرات تاریک اندیشانه ی مذهبی بودند. وقتی حزب بعث به قدرت رسید، آن گونه که قابل پیش بینی بود، به دیکتاتوری ای تحول یافت که تنها می توان آن را ضد امپریالستی سست پایه نامید، بدین معنی که بسته به پیش آمدها و اوضاع و احوال سازش دوجانبه (بین قدرت بعثی ها و امپریالیسم ایالات متحده که در منطقه قدرت غالب بود) را می پذیرفت.

این سازش و معامله رهبرعراق را تشویق کرد تا به افراط کاری های خود بزرگ بینانه دست زند، با این تصور که واشنگتن می پذیرد که او را به متحد اصلی خود در منطقه تبدیل کند. حمایت واشنگتن از بغداد (تحویل اسلحه ی شیمیائی موید این پشتیبانی است) در جنگ بیهوده و جنایت کارانه علیه ایران از سال1980 تا 1989 ظاهرا به این حساب گری حقانیت می بخشید. صدام هرگز تصورش را هم نمی کرد که واشنگتن فریب اش دهد ، تصورش را نمی کرد که نوسازی عراق برای امپریالیسم غیرقابل پذیرش باشد و این که تصمیم به نابودی عراق قبلا گرفته شده بود. وقتی چراغ سبز الحاق کویت به صدام داده شد، صدام به دام افتاد (درحقیقت، کویت در دوران عثمانی به استان هائی الحاق شد که عراق را به وجود آورد و امپریالیست های انگلیسی به منظور این که به یکی از کلنی ]مستعمره [های نفتی خود تبدیلش کنند، آن را از عراق جدا کردند) سپس کشور را ده سال در محاصره ی اقتصادی قرار دادند تا شیره ی جان آن را به قصد پیروزی شکوهمند به انتها برسانند و نیروهای مسلح ایالات متحده خلاء موجود را پُر کنند.

رژیم های بعثی که پی درپی سرکار آمدند ازجمله رژیم تحت رهبری صدام را مقصر همه چیز می توان دانست به جز شوراندن سنی علیه شیعه. پس چه کسی مسئول برخورد های خونین بین این دو جماعت است؟ روزی خواهیم دانست که سیا (و بی تردید موساد) چگونه  قتل عام ها را سازمان می داده اند. اما از آن گذشته، حقیقت دارد که خلاء سیاسی ای که رژیم صدام ایجاد کرده بود و نمونه ی روش های فرصت طلبانه ی بی اصول و اخلاقی که به وجود آورد داوطلبان رنگارنگ قدرت را تشویق کرد تا همان مسیر را در پیش گیرند و اشغال گر[ایالات متحده] نیز اغلب از آن ها حمایت کرد. گاه این داوطلبان قدرت حتی تا آن اندازه ساده لوح بودند که باور می کردند می توانند به قدرت اشغال گر خدمت کنند. این داوطلبان مورد بحث، خواه رهبران مذهبی (شیعه یا سنی)، "آدم های مهم" (شبه قبیله ای) فرضی یا تاجرهای رسوای فاسدی که ایالات متحده وارد کرده بود هرگز جایگاه سیاسی واقعی در کشور نداشتند. حتی رهبران مذهبی ای که مورد احترام مومنان بودند نفوذ سیاسی ای نداشتند که مردم عراق پذیرای آنان باشند. اکنون که خلائی در کار نبود (که صدام به وجود آورده بود)، هیچ کس حتی نمی دانست چگونه نام آن ها [رهبران مذهبی] را تلفظ کند. آیا دیگر نیروهای به راستی مردمی و ملی و حتی شاید هم دموکراتیک در رو-یا-روئی با فضای سیاسی جدیدی که امپریالیسم جهانی سازی لیبرال به وجود آورده است، اسباب و ابزار بازسازی خود را خواهند داشت؟

زمانی بود که حزب کمونیست عراق مکان  اصلی سازمان دهی بهترین نیروئی بود که جامعه ی عراق می توانست به وجود آورد. حزب کمونیست در همه ی مناطق کشور مستقر شده بود و بر دنیای روشنفکرانی که اغلب منشاء شیعی داشتند سلطه داشت (برحسب اتفاق متوجه شدم که مذهب شیعه بیش تر انقلابی، مخصوصا رهبر مذهبی به وجود آورده است و به ندرت بوروکرات و کمپرادر!). حزب کمونیست عراق به راستی مردمی و ضد امپریالیست بود. این حزب بالقوه دموکرات بود و تمایل چندانی به مردم فریبی نداشت. آیا پس از قتل عام هزاران نفر از بهترین رزمندگان آن به دست دیکتاتورهای بعثی، فروپاشی اتحاد شوروی (رویدادی که حزب کمونست عراق آمادگی آن را نداشت) و رفتار روشنفکرانی که گمان می کردند که بازگشت شان از تبعید در هیات متحد نیروهای مسلح ایالات متحده [ازطرف مردم]  قابل پذیرش است، سرنوشت حزب کمونیست عراق خارج شدن مداوم از صحنه ی تاریخ است؟ متاسفانه چنین امری بسیار ممکن است  اما نه آن چنان ناگزیر.

مساله ی کردها در عراق همانند ایران و ترکیه  مساله ای واقعی است. اما در این مورد نیز باید یادآور شد که قدرت های غربی همواره با بدبینی زیاد معیار دوگانه ی خود را ادامه داده اند. سرکوب خواست های ملت کرد عراق و ایران هرگز به سطح خشونتی نرسیده است که آنکارا در سطوح انتظامی، نظامی،  سیاسی و اخلاقی علیه خواست های ملت کرد  اعمال می کند. نه [دولت]  ایران نه [دولت] عراق تا این درجه پیش نرفته اند که وجود کردها را انکارکنند. با این وجود، همه ی اعمال ترکیه را باید بخشید به خاطر این که عضو ناتو است: این استدلال وسائل ارتباط جمعی است که یادآوری می کنند که سازمان ملل سازمان ملت های دموکرات است. غرب سالازار پرتقال را هم ازجمله دموکرات های برجسته اعلام کرد که یکی از بنیان گزاران ناتو بود و همین طور سرهنگ های یونان و ژنرال های ترکیه را طرفداران پرشور دموکراسی می دانست!

هر زمان در تاریخ جبهه ی مردمی عراق از حزب کمونیست و حزب بعث در بهترین لحظات بحرانی شکل می گرفت و قدرت سیاسی خود را اعمال می کردند، زمینه ی توافقی با احزاب اصلی کرد وجود داشت. گذشته از این، احزاب کرد همیشه متحد آن ها بوده اند. افراط کاری های رژیم صدام علیه شیعه ها و کرد ها بی تردید واقعی بود: برای نمونه بمباران منطقه ی  بصره پس از شکست ارتش صدام در کویت در سال 1990 و استفاده از گاز [شیمیائی] علیه  کردها.

این افراط کاری ها پاسخی بود به مانوورهای دیپلماسی مسلح واشنگتن که به بسیج پیروان معجزه گر درمیان شیعیان و کردها پرداخته بود. افزون براین، از جنایت کارانه و احمقانه بودن این افراط کاری ها کاسته نمی شود، آن هم  فقط به این دلیل که واشنگتن نتوانسته است نیروی زیادی بسیج کند. اما آیا از دیکتاتورهایی چون صدام چیز دیگری انتظار می رود؟ نیروی مقاومت علیه اشغال بیگانه که تحت چنین شرایطی غیرمنتظره است، ممکن است معجزه آسا به نظر آید. چنین نیست چرا که واقعیت اساسی این ست که مردم عراق به طور کلی (عرب و کرد، سنی و شیعه ) از اشغال گران متنفر اند و با جنایات آن بر اساس تجربه ی روزانه (ترورها، بمباران ها، قتل عام ها و شکنجه) آشنا. حتی می توان این را جبهه ی متحد مقاومت ملی فرض کرد (هر نامی که مایل اید روی آن بگذارید) که ادعا دارد چنین است و نام ها ، اسامی سازمان ها و احزاب تشکیل دهنده و برنامه ی مشترک خود را تبلیغ  می کند. اما در واقع تاکنون به همه ی دلایلی که در بالا ذکر شد، چنین نبوده است، از جمله نابودی ساختار اجتماعی و سیاسی [جامعه] به دست صدام و اشغال کشور. گذشته ازین دلایل، چنین نقطه ضعفی نقصی جدی است که تفرقه ی بین مردم را آسان و فرصت طلبان را حتی تا آن جا تشویق می کند که آن ها را به هم دستان دشمن تبدیل کنند و آماج رهائی را به درهم ریختگی و اختلال دچار سازد.

چه کسی در از بین بردن این کاستی ها موفق خواهد بود؟ کمونیست ها می باید بتوانند از عهده ی چنین کاری برآیند. هم اکنون رزمندگانی که در صحنه ی مبارزه هستند از رهبران حزب کمونیست فاصله می گیرند (همان رهبران [حزب] که وسائل ارتباطی مسلط آن ها را می شناسند)، رهبرانی که سردرگم و سراسیمه اند و تلاش می کنند نوعی حقانیت برای پیوستن شان به دولت هم دست دشمن دست-و-پا کنند و حتی وانمود می کنند که با چنین حرکتی به اثربخشی مقاومت مسلحانه یاری می رسانند! اما تحت شرایط کنونی نیروهای سیاسی زیادی می توانند ابتکارات تعیین کننده ای در راستای ایجاد این جبهه داشته باشند. قضیه از این قرار است که نیروی مقاومت مردمی عراق، علی رغم ضعف هائی که دارد (ضعف سیاسی اگر نه نظامی) پروژه ی واشنگتن را شکست داده است. دقیقا این واقعیت است که آتلانتیسیست های جامعه ی اروپا را نگران کرده است. آن ها متحدان وفادار ایالات متحده اند. امروزه آن ها از شکست ایالات متحده وحشت دارند زیرا چنین پیش آمدی ظرفیت ملت های جنوب را در واداشتن سرمایه فراملی جهانی شده سه قدرت امپریالیستی تقویت و وادارشان می کند به منافع ملت های آسیا، افریقا و امریکای لاتین احترام بگذارند.

نیروی مقاومت عراق پیشنهاد هائی ارائه داده اند که برون رفت از این بن بست را ممکن می سازد و به ایالات متحده کمک می کند تا خود را از این دام برهاند. این نیرو پیشنهاد می کند:

1- ایجاد مرجع صلاحیت دار اداری فراملی که با پشتیبانی شورای امنیت سازمان ملل متحد به وجود آید.

2- قطع فوری عملیات نیروی مقاومت و مداخلات نظامی و انتظامی نیروهای اشغال گر.

3- خروج همه ی مقامات نظامی و غیرنظامی خارجی طی شش ماه.

جزئیات این پیشنهادات در مجله ی وزین "المستقبل العربی" (ژانویه ی 2006) در بیروت منتشر شد.

سکوت مطلقی که وسائل ارتباط جمعی اروپا در قبال پخش این پیام اختیار کرده اند گواه بر هم دردی آن ها با شرکای امپریالیست شان است. وظیفه ی نیروهای دموکرات و پیشروی اروپاست که با این سیاست سه نیروی امپریالیستی فاصله بگیرند و از پیشنهادات مقاومت عراق پشتیبانی کنند. تنها گذاشتن مردم عراق در مبارزه با دشمن گزینه ی قابل قبولی نیست: چنین کاری تقویت کننده ی این ایده ی خطرناک است که از غرب و ملت های آن هیچ انتظاری نمی توان داشت و در نتیجه به افراط کاری ها-حتی افراط کاری های جنایت کارانه ی -  برخی از جنبش های مقاومت کمک می شود.

هرچه نیروهای اشغال گر کشور را سریع تر ترک کنند و هرچه پشتیبانی نیروهای دموکرات در دنیا و در اروپا از مردم عراق بیش تر باشد، امکان به وجود آمدن آینده ای بهتر برای این ملت قربانی شده بیش تر خواهد بود. هرچه مدت زمان اشغال طولانی تر شود عواقب بعد از پایان حتمی آن وخیم ترخواهد بود.

 

ادامه دارد