(9) بازی شیطاني نقش ضد ملي فدائيان اسلام در ايران اخوان المسلمين در مصر

بازی شیطاني

 

نوشته روبرت دريفوس ترجمه فروزنده فرزاد

 

 نقش ضد ملي

فدائيان اسلام در ايران

اخوان المسلمين در مصر

(9)

 

 

 

کنگره اي که ناصر آن را توطئه اي انگليسي براي مقابله با ناسيوناليسم عرب مي دانست،

در اوج جنبش ملي نفت در ايران، به ابتکار آيت الله کاشاني و سازماندهي فدائيان اسلام قرار شد در ايران تشکيل شود.

 

 

 

اوايل دهه ی 1950، مصر و ايران، دو کشور قدرتمند خاورميانه، شاهد ظهور رهبران ناسيوناليست بودند. در مصر، "افسران آزاد" به رهبري جمال عبدالناصر پادشاهي فاسد اين کشور را خلع کردند؛ و اينچنين، تهديدي براي شعله ور شدن آتش انقلاب در عربستان سعودي، قلب انرژي جهان شدند. در ايران نيز، دموکراتي سوسياليست گرا به نام محمد مصدق با آراء مردم، به قدرت رسيد و حاکميت شاه ايران را به چالش کشاند. چنانکه شاه وادار به گريختن از کشور شد. آنچه مصدق کرد؛ دفاع از حق مالکيت کشورش بر صنعت نفت و خلع يد از کمپاني نفت ايران- انگليس بود.

در هر دو مورد، سازمانهاي جاسوسي بريتانياي کبير و ايالات متحده ي آمريکا وارد عمل شدند. آنها دولت مصدق را سرنگون کردند، اما تلاشهايشان براي ساقط کردن رژيم ناصر ناکام ماند. باز در هر دو مورد، MI6 و سيا از راست اسلامي بعنوان آلت دست خويش بهره گرفتند؛ در مصر از اخوان المسلمين و در ايران از جمعي از روحانيون مانند آيت الله کاشاني و سازماني بنام "فدائيان اسلامي" بود.

شايد، براي ايالات متحده ناکامي در جلب جمال عبدالناصر و محمد مصدق بسوي غرب، آنگاه که آنان در دهه ي 1950 بعنوان رهبران آرزوهاي مردمانشان ظهور کردند، بزرگترين تراژدي و فرصت بر باد رفته ي نيم سده ي گذشته در خاورميانه باشد. اشتباه آمريکا در سرنگوني مصدق خشم و بيزاري ماندگاري در خاورميانه پديد آورد که سبب رشد احساسات ضد آمريکايي تا به امروز و حتي دستمايه ي فعاليت ستيزه جويان القاعده گرديد. شگفت اينکه، ايالات متحده آن اشتباه را با خطايي بس بزرگتر همراه کرد؛ و آن، حمايت از عربستان سعودي بعنوان قطب مخالف ناسيوناليسم عرب و ايران، نيز برقراري پيوند با شبکه ي جهاني اسلامگرايان تحت حمايت عربستان سعودي بود. پيامدهاي غير مستقيم چنين تصميماتي، سبب پيدايش حکومت ديني درايران، نابودي افغانستان و تروريسم بين المللي القاعده گرديد.

 

برادرخواندگان عليه ناصر

 

از 1954، هنگامي که ناصر قدرتي يکپارچه پديد آورد و رقبايش را برچيد، تا 1970، هنگام درگذشت ناصر، او هواداري افسانه يي و بي مانندي از خويش را، در مصر و جهان عرب برانگيخت. "آندره مالرو"[i]، نويسنده ي فرانسوي درباره ي ناصر گفت:" او بعنوان نماينده ي ملت مصر به تاريخ خواهد پيوست، همچنانکه ناپلئون براي ملت فرانسه چنين شد."[1] "ويليام پولک"[ii]، از شخصيت هاي شوراي امنيت ملي در دهه ي 1960 درباره ي ناصر گفت: "او جان.اف.کندي جهان عرب بود."[2] 5 ميليون نفر در مراسم خاکسپاري ناصر شرکت کردند و اين جداي از "ده ها ميليون عربي بود که هرجا، در قهوه خانه ها، در منازل، در محافل، در تنهايي، در نماز، در نقاطي بسيار دورتر در اتومبيل هايشان در کاليفرنيا، در سکوت يا به بانگي بلند، براي او گريستند و درد ناشي از مرگ او را دريافتند."[3]  بارها در دهه ي 1950 و باز در دهه ي 1960 ايالات متحده توسط سازمان سيا طرح سرنگوني ناصر را در پس پرده تهيه کرد.

 

اِد کين[iii]، افسر ناظر عمليات سيا که اواخر دهه ي 1950 و اوايل دهه ي 1960 در قاهره بود مي گويد:"ما تلاش کرديم ناصر را سرنگون سازيم. سيا درگير عملياتي پنهاني- و البته بايد بگويم بسيار غيرماهرانه – با تکيه بر عمال رژيم پيشين مصر که کمترين قدرتي نداشتند، شد. ما در پي عاملاني بوديم که بتوانند او را سرنگون سازند. بيشترشان، وابستگان رژيم پيشين از

 

 

 

 

جمله فئودالها، صاحبان صنايع و ديگر دشمنان قديمي ناصر بودند. پروژه ي بيهوده يي بود."[4]

 

نيم سده  پيش، ناصر سمبل انقلاب عرب، خودباوري و استقلال آنها بود. بقدرت رسيدن افسران آزاد در مصر زماني رخ داد که سرتاسر جهان عرب از مراکش تا عراق در يخبنداني سياسي گرفتار آمده بود. مراکش و الجزاير و تونس مستعمرات فرانسه بودند و کويت، قطر، بحرين، امارات متحده ي عربي، عمان و يمن مستعمرات بريتانيا. در عراق و اردن و عربستان سعودي نيز پادشاهان دست نشانده ي لندن حاکميت داشتند. مصر تحت حاکميت سست و لرزان ملک فاروق، مرکز اقتصادي و سياسي جهان عرب بود.

 

 ناصر با بدست آوردن قدرت در مصر، سياسيون جهان عرب را شگفت زده کرد، و نمونه يي براي احزاب سياسي آزاديخواه و انقلابيون نظامي شد. از 1954 به بعد، ناصر به ياري ماموران خويش و حمايت هاي سياسي و نيز صداي پر قدرت راديو صداي عرب قاهره و نيز بواسطه ي شخصيت کاريزماتيکش در راس رهبري جنبشهاي استقلال طلبانه ي خاورميانه ي عربي قرار گرفت. از 1956 تا 1958، موج انقلاب، لبنان و اردن و عراق را نيز فرا گرفت. پادشاه عراق سقوط کرد، و سوريه و مصر در شکل "جمهوري متحده ي عربي"، ايده ي ناصر، متحد شدند. جمهوري متحده ي عربي چندان نپاييد اما تاثيري ژرف دراتحاد جهان عرب بر جاي گذاشت. انقلاب الجزاير، پيش از دستيابي به استقلال در 1962، از حمايت مادي و معنوي قاهره برخوردار بود. اين، همان سالي بود که به تحريک ناصر، يمن نيز دستخوش قيام شد؛ قيامي که غير مستقيم مصر و عربستان سعودي را وارد کارزار با يکديگر کرد. حتي در 1969، يکسال پيش از درگذشت ناصر، ليبي و سودان از قهر انقلاب مصون نماندند. پادشاه ليبي سرنگون، و رژيم دست راستي سودان بوسيله ي رهبران نظامي وفادار به ناصر ساقط شد.

 

در فضاي جنگ سرد، مبتني بر منطق  مانوي[iv]، "با ما، يا بر ما"،  ناصر از سوي لندن، واشنگتن و تل آويو تحت فشار بود. در اقصي نقاط جهان، از گواتمالا و کنگو تا اندونزي، سيا مشغول طراحي و اجراي کودتاهايي براي سرنگوني رهبران ملي بود، نه از آن رو که آنها کمونيست بودند، بلکه به دليل مشي مستقلشان که آنها را در جنگ ميان ابرقدرتها متحدان غير قابل اطميناني مي کرد. ناصر نيز استثناء نبود.

 

اما برخلاف رهبران کشورهاي آمريکاي لاتين يا آفريقا، ناصر با نگرش انقلابي خويش تهديدي جدي براي قلب استراتژي ايالات متحده پس از جنگ دوم جهاني، يعني ميادين گسترده ي نفتي عربستان سعودي بود. ناصر نه تنها رقيب نظامي بالقوه ي عربستان سعودي بود، نه تنها در جريان جنگ يمن با عربستان روياروي شده بود، نيز نه تنها اعراب عربستان سعودي را با افکار جمهوريخواهانه برانگيخته بود؛ بلکه توانسته بود هواخواهاني چند در ميان برخي خانواده هاي سلطنتي سعودي، برهبري شاهزاده طلال[v] که گروه "شاهزادگان آزاد" را تشکيل داد، بيابد و اين شاهزادگان خواستار برپايي جمهوري در عربستان بودند.

 

همچنانکه ايالات متحده، شبکه ي متحدان خويش را با اتکاء هر چه بيشتر به دول غير عربي از جمله ترکيه، ايران و اسرائيل پديد مي آورد، در ميان اعراب نيز "جنگ سرد عربي" شکل مي گرفت؛ يک سوي اين نبرد مصر بود و سوي ديگرش عربستان سعودي. در ظاهر، بنظر ميرسيد که جدال داخلي جهان عرب دول عربي هوادار اتحاد شوروي را در برابر متحدان ايالات متحده قرار خواهد داد. اما در واقع اتحاد شوروي هيچ متحد حقيقي و يا دوستاني در منطقه نداشت. ديناميسم واقعي حاکم در خاورميانه در ميانه ي سالهاي 1954 تا 1970 ناشي از دو نظرگاه متفاوت و رقيب، پيرامون آينده ي خاورميانه بود. در يک سو، نگرش ناصر بر پايه ي جهان عرب سکولار و مدرن متشکل از جمهوري هاي عربي مستقل با همکاري هاي متقابل بود و در سوي ديگر، باور عربستان سعودي نيمه فئودال به برپايي سلسله يي از پادشاهي ها که منابع طبيعي شان نيز در اختيار غرب باشد؛ و در اين ميان برگ برنده ي خانواده ي سلطنتي عربستان سعودي اخوان المسلمين و راستگرايي اسلامي بود.

 

گروهي از عرب شناسان آمريکايي استراتژي منزوي ساختن ناصر را نپذيرفتند و حتي برخي او را نجات بخش جهان عرب مي دانستند. "کين" با اشاره به سالهاي 1952 تا 1954 مي گويد:" در آغاز، ناصر از سوي سازمان سيا و سفارت [آمريکا] قويا حمايت شد."[5] بر اساس اظهار نظر مايلز کاپلند در کتابش، "بازي ملت ها"، حتي سيا، پس از آنکه نخست کوشيد ملک فاروق را به مدرنيزه کردن مصر وادارد، به "افسران آزاد" در انقلابشان ياري رساند. کرميت روزولت مشهور ("کيم")، مجري کودتاي 28 مرداد 1332 که تاج و تخت شاه ايران را به او بازگرداند، در سال 1952 مخفيانه وارد مصر شد. کاپلند مي نويسد:

 

" بطور خاص، ماموريت او [کرميت روزولت]، نخست سازماندهي "انقلابي مسالمت آميز" در مصر بود. چنانکه ملک فاروق، خود در متن گذار به شرايط جديد باشد و اينگونه، از خطر نيروهاي انقلابي که از دو سال پيش بوسيله ي ماموران سيا شناسايي شده بودند، کاسته شود."[6]

 

اما بگفته ي کاپلند، فاروق کم خردتر[7] و فاسد تر از آن بود که به اصلاحات تن سپارد. او را همين بس که در ميهماني هاي آنچناني و در ميان روسپيان باشد، تا پذيرفتن بار مسووليت مصر. اينچنين، کيم روزولت "... پذيرفت تا با افسراني که سيا آنها را بعنوان رهبران احتمالي گروهي سري از نظاميان در کمين کودتا شناخته بود، ديدار کند. روزولت در مارس 1952، 4 ماه پيش از کودتاي ناصر، اين ملاقات را انجام داد... سه ديدار از اين دست انجام شد و يکي از افسران بسيار معتمد ناصر در آخرين ديدار شرکت کرد."[8] روزولت، سپس به واشنگتن بازگشت تا دولت ايالات متحده را به حذف حکومت فاروق متقاعد کند.

 

راهي براي اثبات گفته هاي کاپلند نيست. آرشيوهاي بيرون آمده از بايگاني محرمانه کمکي در اين زمينه نمي کنند، و هيچ کس ديگري نيز براي تصديق اظهارات کاپلند پيشقدم نشده است. چنين است که در آغاز، ايالات متحده روابط خوبي با حکومت جديد مصر داشت. جول گوردون در کتاب تحسين برانگيزش، "جنبش ناصر" گزارش مي کند که "اسناد محرمانه ي بيرون آمده، وجود پيوندهاي نزديک ميان سفارت ايالات متحده در قاهره و رژيم جديد مصر را ثابت مي کند." از سوي ديگر، گرچه بريتانيا از دنبال کردن مشي آمريکا خودداري کرد، با اين همه از آمريکا سخت عصباني بود و در هراس از اينکه مبادا صعود ناصر به قدرت، تهديدي براي آبراه سوئز  و پايگاههاي بريتانيا در آن و نيز راه ارتباطي بريتانيا به هند باشد.[9]

 

اما چيزي فراتر از باقيمانده ي مستعمرات امپراتوري بريتانيا در خطر بود. ظهور ناصر تهديدي عيني براي امپراتوري نفتي بريتانيا يعني عربستان سعودي، عراق و شيخ نشين هاي دستنشانده ي بريتانيا در خليج بود. بريتانيايي ها و سپس آمريکايي ها نه از آن روي به مقابله با ناصر برخاستند که او را کمونيست يا مظنون به تاثير پذيري از کمونيسم مي دانستند؛ در واقع ناصر چپ مصر و بسياري از احزاب کمونيست اين کشور را بسختي سرکوب کرد، و اساسا چپ مصر که تنها در ميان روشنفکران پايگاه اجتماعي داشت بسيار ضعيف و پراکنده بود و شانسي براي بدست آوردن قدرت مگر در شکل اقليتي ائتلافي در دولتي ناسيوناليست برهبري حزب وفد نداشت. بنابراين، آنچه براي لندن  و واشنگتن قابل تحمل نبود ( نيز براي پاريس تا سال 1956)، مطيع نبودن ناصر در برابر آنها، سياست بيطرفي مثبت او در بهره بردن از رقابت ابرقدرتها به سود مصر و نيز پيدا شدن هواخواهان او در ميان اعراب خارج از مصر، بويژه اعراب نشسته بر روي چاههاي نفت بود.

 

و آنچه که بطور خاص لندن و واشنگتن را نگران مي ساخت اين بود که ناصر در متحد ساختن مصر و عربستان و در نتيجه پديد آوردن قدرت عربي نيرومندي کامياب شود. يکي از طنزهاي جهان عرب اين است که مصر، سوريه، لبنان و فلسطين که بلحاظ تاريخي مراکز فرهنگي و آموزشي جهان عرب و نيز خاستگاه جنبش هاي سياسي بوده اند، نفت ندارند. از سوي ديگر بجز ايران غير عرب و عراق، کشورهاي داراي نفت - عربستان سعودي، کويت، امارات متحده ي عربي، بحرين و قطر- جمعيت کمي دارند و فاقد سنت روشنفکري (بجز در تئولوژي اسلامي فرا راست آئين) هستند و حکومت هايي يغماگر و فاسد که مشروعيتشان هيچ است و بقاشان در گرو حمايت و حفاظت نظامي خارجي، بر اين کشورها حکم مي رانند. اکثر اعراب بر اين امر آگاهند که هم حکومت هاي پادشاهي و هم مرزهاي جغرافيايي پديد آورنده ي کشورهاي عربي کنوني، پيامد نقشه هاي امپرياليست هايي است که در دهه ي 1920 براي تضمين امنيت چاههاي نفتي چنان کردند.

 

از نظرگاه استراتژيک، اعراب با در کنار هم داشتن دانش و نيروي انساني کشورهاي عربي فرهنگ خيز (بشمول عراق) با ثروت نفتي کشورهاي پادشاهي عربي راه ترقي را خواهند پيمود. مصر و عربستان در کانون چنين ديدگاهي هستند. مصر با چند ده ميليون جمعيت و فرهنگي ديرينه و عربستان سعودي با 200 ميليارد بشکه نفت. در بطن اهميت پان عربيسم اين واقعيت نهفته است که اتحاد قاهره و رياض مي تواند مرکز عربي بسيار مهمي با اثر گذاري جهاني پديد آورد، و اين آنچيزي است که امپرياليسم غرب بر نمي تابد.

 

اينچنين، سياست ايالات متحده، پس از مناسبات خوب آغازينش با ناصر ديگرگونه شد و با هدايت جان فاستر دالس وزير خارجه و برادرش آلن دالس رئيس سازمان سيا عليه ناصر و همسو با لندن گرديد. آنتوني ايدن، نخست وزير بريتانيا که همواره دشمن سرسخت ناصر بود، از 1953 در انديشه ي نقشه ي کودتايي در قاهره، عليه ناصر بود. يگانه نيروي سياسي در مصر که مي توانست ناصر را به چالش کشد- بجز ارتش- اخوان المسلمين بود که صدها هزار هوادار داشت. اخوان المسلمين از حمايت برخي افسران نظامي از جمله ژنرال محمد نجيب برخوردار بود. نجيب مدت زيادي شريک اخوان المسلمين و همزمان عضو محافظه کار جنبش افسران آزاد بود. در 1952، پس از کودتاي افسران و سرنگوني حکومت پادشاهي، نجيب رئيس جمهور و نخست وزير مصر شد، و ناصر معاون او. اما پشت پرده، قدرت حقيقي در دستان ناصر بود. کاپلند نوشت:

 

" ويليام ليک لند[vi]، افسر سياسي سفارت ايالات متحده، بي درنگ دريافت که نجيب جز بازيگر روي صحنه نيست، و در حالي که مردم مصر و جهان براي نجيب هورا مي کشيدند، سفارت بوسيله ي ليک لند براي معامله با ناصر، که تصميم گيرنده ي واقعي بود، آماده مي شد."[10]

اگرچه نجيب در برابر ناصر از قدرت کمتري برخوردار بود، در مقابل پيوندهاي نزديکي با حسن اسماعيل الحديبي، جانشين حسن البناء بعنوان رهبر اخوان المسلمين، داشت. سرانجام، جنگ قدرت ميان ناصر و نجيب شدت يافت و نجيب – با حمايت بريتانيا – به اخوان المسلمين بعنوان متحد اصلي خويش روي آورد.

 

در گذشته، روابط شخصي ناصر با اخوان المسلمين قدري ديگرگونه و زيرکانه بود.[11] افسران آزاد بهنگام بدست گرفتن قدرت در 1952، مراقب بودند که اخوان المسلمين را از خود نرنجانند، زيرا بخشي از اعضاي جنبش افسران آزاد، عضو اخوان المسلمين نيز بودند و بسياري از جمله شخص ناصر در خلال سالهاي دهه ي 1940 تماس هاي گسترده يي با اين جمعيت داشتند. نظاميان حاکم، در آغاز رسيدن به قدرت، ائتلافي از گرايشات گونه گون از جمله وفدي ها، چپ ها، سلطنت طلب ها، افرادي از حزب فاشيستي "مصر جوان" و نيز جمعيت اخوان المسلمين بودند. ناصر که خود، مراقب روابط شکننده ي نظاميان با اخوان المسلمين بود، نخست بر اين شد که بجاي مواجه با اخوان المسلمين، آنها را به سوي خويش جذب و خنثي کند. اينچنين بود که هنگام غير قانوني کردن فعاليت احزاب در 1953 از سوي رژيم جديد ناصر، جمعيت اخوان المسلمين از آن مستثني شد.

 

اما، ناصر و اخوان المسلمين نگرش متضادي داشتند. اخوان المسلمين بدنبال جامعه يي اسلامي بود، حال آنکه ناصر در پي تحقق گونه ي سکولار آن. و بلکه مهمتر از اين، ناصر خواهان رفرم از جمله اصلاحات ارضي و تغيير ساختار آموزش و پرورش بود، آنچه که اخوان المسلمين سخت مخالفش بود. حديبي، رهبر اخوان المسلمين، در گفتگويي با سفير ايالات متحده، جفرسون کافري- همان که به آمريکاييان توصيه کرد تا سعيد رمضان در 1953 در همايش پرينستون شرکت و از کاخ سفيد ديدار کند- گفت که او " بسيار خرسند خواهد بود، چنانچه شاهد حذف افسران آزاد باشد."[12] در همين هنگام، ترفور ايوانز[vii]، ديپلمات ارشد بريتانيايي در قاهره، دست کم يک بار با حسن اسماعيل الحديبي، رهبر عالي اخوان المسلمين، ديدار کر