اسلام سیاسی در خدمت امپریالیسم قسمت آخر
پیوست به گذشته
سمیر امین
قسمت آخر
اسلام سیاسی در خدمت امپریالیسم
هرچه نیروهای اشغال گر کشور را سریع تر ترک کنند و هرچه پشتیبانی نیروهای دموکرات در دنیا و در اروپا از مردم عراق بیش تر باشد، امکان به وجود آمدن آینده ای بهتر برای این ملت قربانی شده بیش تر خواهد بود. هرچه مدت زمان اشغال طولانی تر شود عواقب بعد از پایان حتمی آن وخیم ترخواهد بود.
فلسطین
از زمان تدوین اعلامیه ی بالفور طی جنگ جهانی اول تاکنون ملت فلسطین قربانی پروژه ی استعماری ای ست که جمعیتی خارجی برآن تحمیل کرده است. این جمعیت، خواه کسی قبول یا تظاهر به نادانی کند، سرنوشت "سرخ پوستان بومی" را برای خود حفظ کرده است. این پروژه همیشه تحت حمایت بی قید و شرط قدرت امپریالیستی مسلط(درگذشته بریتانیای کبیروامروزه ایالات متحده) درمنطقه قرار داشته، زیرا کشوربیگانه ای که در این منطقه طبق این پروژه شکل گرفته است تنها می تواند متحدی بی قید- و- شرط باشد که شرط بقای آن این است که مداخله های لازم جهت وادارکردن خاورمیانه ی عربی به گردن گذاشتن بر سلطه ی سرمایه داری امپریالیستی را تحقق بخشد.
این حقیقت برای همه ی ملت های افریقا و آسیا روشن و آشکار است. ازین روست که آن ها، در هر دو قاره، در دفاع از و پافشاری بر حقوق ملت فلسطین به طور خودانگیخته متحد می شوند. اما در اروپا مساله ی فلسطین تفرقه ایجاد می کند، تفرقه ای که ثمره اغتشاشی است که ایدئولوژی صهیونیستی آن را پابرجا نگه داشته و غالبا هم بازتاب موافق داشته است.
امروزه حقوق مردم فلسطین با به اجرا درآمدن "پروژه ی خاورمیانه ی بزرگ تر" ایالات متحده از هرزمان دیگری بیش تر پایمال شده است. به هر رو، سازمان آزادی بخش فلیسطین (پی. ال. او) قرارداد اسلو، طرح های مادرید و نقشه ای را پذیرفت که واشنگتن تعیین کرده بود. این اسرائیل بود که به طرز آشکاری به توافقات پشت پا زد و برنامه ی حتی جاه طلبانه تر توسعه را به اجرا در آورد. در نتیجه سازمان آزادی بخش فلسطین تضعیف شد:
افکارعمومی می تواند به حق این سازمان را به خاطر باور ساده لوحانه به صداقت دشمنان خود سرزنش کند. حمایت مقامات اشغال گر از دشمن اسلام گرا (حماس) در آغاز، دست کم، و گسترش فسادزمام داران فلسطینی (امری که کمک کنندگان- بانک جهانی، اروپا و سازمان های غیردولتی در مورد آن، اگر هم اطلاع نداشته باشند، سکوت می کنند) به پیروزی انتخاباتی حماس منتهی شد (که امری بود قابل پیش بینی). سپس این خود بهانه ی دیگری بود که بلافاصله پیش کشیده شد تا حمایت بی قیدوشرط از برنامه های اسرائیل، فارغ از چند-و-چون آن ها، را توجیه کنند.
پروژه ی استعماری صهیونیستی نه تنها برای فلسطین، بلکه برای ملت های همجوار همواره یک تهدید بوده است. بلند پروازی های اسرائیل برای ضمیمه کردن صحرای سینای مصر و ضمیمه کردن عملی بلندی های جولان سوریه دال بر این مدعاست. در پروژه ی خاورمیانه ی بزرگ تر جایگاه ویژه ای به اسرائیل، حق انحصاری منطقه ای آن در داشتن تجهیزات نظامی اتمی و نقش آن به مثابه ی "شریک اجتناب ناپذیر" (تحت بهانه ی مغالطه آمیز این که اسرائیل تخصص فنی ای دارد که مردم عرب از داشتن آن ناتوان اند. چه نژادپرستی اجتناب ناپذیری !) داده شده است.
در این جا قصد آن نیست که واکاوی پیرامون کنش های متقابل پیچیده ی بین مبارزاتی ارائه دهیم که علیه توسعه طلبی صهیونیستی، کشمکش های سیاسی و گزینش هائی که در لبنان و سوریه انجام می گیرد. رژیم بعثی سوریه به شیوه ی خود در مقابل خواست های قدرت های امپریالیستی و اسرائیل مقاومت می کند. در این که چنین مقاومتی کمک کرده است تا سوریه به جاه طلبی های پرسش برانگیز دیگری (کنترل لبنان) حقانیت بخشد، تردیدی نمی توان داشت.
افزون براین، سوریه در لبنان کم خطرترین متحدان را به دقت گزین کرده است. همه می دانند که حزب کمونیست لبنان مقاومت علیه تجاوزات اسرائیل در جنوب را سازمان دهی کرد (ازجمله برگرداندن مسیرآب). سوریه، مقامات لبنانی و ایرانی همکاری تنگاتنگی با یک دیگر برای از بین بردن این پایگاه «خطرناک»، [پایگاه حزب کمونیست] و جایگزینی آن با حزب الله داشتند.
قتل رفیق حریری (مساله ای که هنوز حل نشده) ظاهرا فرصت مداخله را در اختیار قدرت های امپریالیستی (پیشاپیش ایالات متحده و فرانسه در پی آن) قرار داد تا دو هدفی را به اجرا درآورند که درنظر دشتند:
الف- دمشق را وادار سازند در کنار دولت های دست نشانده ی عرب (مصر و عربستان سعودی) قرار گیرد، یا اگر به چنین هدفی نرسند آثار و نشانه های یک قدرت فاسد بعثی را از بین ببرند.
ب- بقایای نیروی مقاومت در برابر تجاوزات اسرائیل را (با خواست خلع سلاح حزب الله) نابود کنند. دموکراسی، در صورت نیاز، می تواند در چارچوب چنین هدف هائی مطرح شود.
امروزه پذیرش پروژه ی در دست اجرای اسرائیل به معنی صحه گذاشتن بر نابودی پایه ای ترین حق ملت ها یعنی حق حیات است. این بزرگ ترین جنایت علیه بشریت است. تهمت "ضد یهود" بودن به کسانی که چنین جنایتی را مردود می شمارند تنها وسیله و اسباب نفرت انگیزارعاب و تهدید است.
ایران
دراین جا قصدم بسط تحلیل هایی نیست که لازم است درباره ی انقلاب اسلامی صورت گیرد. آیا همان طورکه برخی از طرفداران اسلام سیاسی و ناظران خارجی اعلام کرده اند این انقلاب اعلان و سرآغاز دگرگونی ای بود که می باید سرانجام کل منطقه و شاید هم کل جهان مسلمان را دربر بگیرد، جهانی که به این خاطر "امت" ("ملت"ی که هرگز وجود نداشته است) نامیده شده است؟ یا این انقلاب رویداد منحصر به فردی بود مخصوصا به این دلیل که از ترکیب بی نظیر تفسیرهای اسلام شیعی و ناسیونالیسم ایرانی به وجود آمده بود؟
از نقطه نظر آن چه در این بحث مورد علاقه ی ما است فقط به دو ملاحظه اشاره می کنم. نخست این که رژیم اسلام سیاسی در ایران ذاتا ناسازگار با ادغام کشور در نظام سرمایه داری جهانی شده کنونی نیست، زیرا این رژیم پایه اش بر اصول لیبرالی مدیریت اقتصاد گذاشته شده است. ملاحظه ی دوم این که ملت ایران "ملت نیرومندی" است، ملتی است که عناصر اصلی-اگر نه همه ی- تشکیل دهنده ی آن، چه طبقات خلق چه طبقات حاکمه، ادغام کشورشان در نظام جهانی شده با شرایط تحت سلطه بودن را نمی پذیرند. البته بین این دو بُعد از واقعیت ایرانی تناقضی وجود دارد. بُعد دوم مربوط به گرایشات سیاست خارجی تهران است که اراده ی مقاومت در برابر دستورات بیگانه را بروز می دهد.
این ناسیونالیسم ایرانی- ناسیونالیسم قوی و به عقیده ی من، در مجموع، به لحاظ تاریخی مثبت- است که موفقیت نوسازی ظرفیت های علمی، صنعتی و نظامی رژیم شاه و به دنبال آن خمینی را توضیح می دهد. ایران یکی از معدود کشورهای جنوب است (در کنار چین، هندوستان، کره، برزیل و شاید هم معدودی دیگر، اما نه تعداد زیاد!) که دارای یک پروژه ی بورژوازی ملی است. این که در درازمدت بتوان این پروژه را عملی کرد یا نه (به نظر من نمی توان عملی کرد) موضوع اصلی بحث ما در این جا نیست. امروزه این پروژه در جای خود وجود دارد.
دقیقا به خاطر این که ایران توده ی معترضی را شکل داده است که می تواند تلاش کند خود را به مثابه شریک قابل احترام بقبولاند، ایالات متحده تصمیم گرفته است با جنگ پیش گیرانه ای آن را نابود کند. همان طور که به خوبی می دانیم درگیری بر سر ظرفیت های اتمی است که ایران به غنی سازی آن مشغول است. چرا این کشور همانند دیگر کشورها نباید حق پی گیری این برنامه را داشته باشد و به یک قدرت نظامی اتمی تبدیل شود؟ قدرت های امپریالیستی و هم دست اسرائیلی شان برچه اساسی حق انحصاری بر سلاح نابودی جمعی را به خود می دهند؟ آیا می توان برای این گفتمان اعتباری قائل شد مبنی بر این استدلال که ملت های "دموکرات" هرگز از چنین سلاحی آن گونه استفاده نمی کنند که "حکومت های شرور" ممکن است استفاده کنند، آن هم زمانی که همگان می دانند که ملت های دموکرات مورد بحث مسئول بزرگ ترین نسل کشی دوران معاصر اند، از جمله نسل کشی یهودیان و این که ایالات متحده قبلا از سلاح اتمی استفاده کرده و هنوز هم از غدغن کردن مطلق و همگانی آن سرباز می زند؟
نتیجه گیری
امروزه کشمکش های سیاسی در منطقه سه مجموعه نیروی مخالف یک دیگر را دربر می گیرد: آنان که به ناسیونالیسم گذشته ی خود تکیه می کنند(اما در واقعیت فقط وارثان منحط و فاسد بوروکراسی های عصر ناسیونال- پوپولیست اند).
آنان که ادعای اسلام سیاسی دارند و آنان که تلاش می کنند بر محور خواست های "دموکراتیکی" متشکل شوند که با لیبرالیسم اقتصادی سازگاراست. تثبیت قدرت هیچ یک از این نیروها برای چپی که منافع طبقات مردمی را در نظر دارد قابل قبول نیست. درحقیقت، منافع طبقات کمپرادر در پیوند با نظام امپریالیستی کنونی از طریق این سه جریان تجلی پیدا می کند.
دیپلماسی ایالات متحده از هر سه جریان استفاده می کند زیرا بر استفاده از این درگیری ها به منظور نفع انحصاری خود متمرکز است. چپی که سعی داشته باشد در این درگیری ها تنها از طریق اتحاد با این یا آن یک از این جریانات (3) وارد شود (که رژیم های موجود را به منظور اجتناب از بدترین بدیل یعنی اسلام سیاسی ترجیح دهد یا تلاش کند با دیگری به منظور رهائی از شر رژیم های موجود به وحدت رسد،) محکوم به شکست است. چپ باید تلاش کند با مبارزه در زمینه هائی که محیط طبیعی آنست [قدرت] خود را نشان دهد: دفاع از منافع اقتصادی و اجتماعی طبقات مردمی، دفاع از دموکراسی و حاکمیت ملی که همه به عنوان مولفه های جدائی ناپذیر مفهوم سازی شده اند.
منطقه ی خاورمیانه ی بزرگ تر امروزه در کشمکش بین رهبر امپریالیست و ملت های کل جهان به مساله ای اساسی تبدیل شده است.
شکست پروژه ی دم و دستگاه واشنگتن امکان پیشرفت در هر منطقه از جهان را فراهم می سازد. در صورت عدم موفقیت، همه ی این پیشرفت ها بی نهایت آسیب پذیر می شود. این به معنی آن نیست که به مبارزات در دیگر مناطق جهان، در اروپا، امریکای لاتین یا جای دیگری کم بها دهیم، بلکه فقط به معنی آنست که این مبارزات باید بخشی از چشم انداز همه جانبه ای باشد که به شکست واشنگتن در منطقه ای کمک کند که برای اولین ضربه ی جنایت کارانه ی خود در این قرن انتخاب کرده است.
……………
زیر نویس ها:
1 - کمونیتاریانیسم: یک تئوری سیاسی است که " هویت فرهنگی جمعی" را برای درک واقعیت اجتماعی پویا اساسی می داند.
2 - منشاء قدرت اسلام سیاسی کنونی در ایران به دلائلی که در بخش بعدی بحث خواهد شد، پیوند تاریخی مشابه با دسیسه های امپریالیستی را نشان نمی دهد.
3- اتحادهای تاکتیکی ناشی از وضعیت مشخص یعنی فعالیت مشترک حزب کمونیست لبنان با حزب الله در مقاومت علیه حمله ی اسرائیل به لبنان در تابستان سال 2006، مساله ی دیگری است.
10 فوریه ی 2008