بازی شیطاني ارتباط های انگليسي روحانيون در ايران (10)

بازی شیطاني

نوشته روبرت دريفوس ترجمه فروزنده فرزاد

 

انقلاب 57 اينگونه مصادره شد

ارتباط های انگليسي

 روحانيون در ايران

آنچه مصباح يزدی و احمدی نژاد

 مي گويند حرف تازه ايست؟

 

(10)

 

دو نمونه از مطبوعات در آستانه کودتای 28 مرداد

تبليغات سازمان های جاسوسی آمريکا و انگليس بنام توده ای ها که در متن اين ترجمه به آن اشاره شده است

 

طنز روزگار چنين بود، که ناصر و مصدق هر دو در آغاز خيز بسوي قدرت از اندک پشتيباني آمريکا برخوردار شوند. اما الزامات جنگ سرد سياست ايالات متحده ي آمريکا را عليه هر دو پيش برد. در آغاز، ايالات متحده با اطميناني لرزان از ناسيوناليست هاي ايراني به رهبري مصدق حمايت کرد، و اين بر پايه ي آن سياست آغازين واشنگتن بود که ناسيوناليست هاي ليبرال جهان سومي مي توانند کشورهايشان را مدرنيزه سازند و همزمان در اردوگاه غرب بمانند. اما دولت آيزنهاور خريدار چنين سياستي نبود و بر اين بود که شما، با ما يا برمائيد. با ما بودن بدين معنا بود که رهبران کشورهاي جهان سوم بايد در پيمان هاي نظامي پيوسته به آمريکا اجازه ي برپايي پايگاه هاي نظامي مي دادند، و با واگذاري امتيازهاي اقتصادي، سياست هاي اقتصادي بازار آزاد را در کشورهايشان پياده مي کردند. شايد در شرايط جهاني کمتر قطبي، مصدق، چونان ناصر، مي توانست به مصالحه و سازشي درازمدت با واشنگتن دست يابد، اما جنگ سرد حکم خويش مي راند.

همچنانکه در مصر، اخوان المسلمين را عليه ناصر بسيج کردند، در ايران نيز، نيروهاي اسلامي به شيوه يي بدسگالانه عليه مصدق بکار گرفته شدند. بخشي از اسلامگرايان دست راستي تحت رهبري روحانيون، که شاه را در سال 1357 سرنگون ساختند، در 1332 از سازمان سيا براي حمايت از شاه پول گرفتند.

 

مصدق، حقوقدان دانش آموخته ي پاريس و سويس، شخصيت پيچيده يي داشت. او تا پيش از سال 1332 چندين دهه در متن سياست ايران بود. وي در سال 1915، در دوره ي قاجار، نماينده ي پارلمان، و در 1924 وزير امور خارجه ي ايران بود. پيوندهاي خانوادگي مصدق با شاهان قاجار او را در تقابل با رضا پهلوي و پسرش مي نماياند. اما اين، تنها يک پندار بود. مصدق در سال 1944 (1323 شمسي) بار ديگر به نمايندگي پارلمان برگزيده شد، و اينبار بعنوان مدافع سرسخت و پرشور ملي کردن صنعت نفت ايران، که آن هنگام در چنگ کمپاني بريتانيايي بريتيش پتروليوم بود.

 

مصدق رئيس کميسيون نفت در پارلمان شد و يک جنبش سياسي ائتلافي به نام "جبهه ي ملي ايران" پديد آورد. پس از ترور ژنرال "علي رزم آرا" در1329 شاه دريافت که ناچار به پذيرش نخست وزيري مصدق است. اما مصدق ملي کردن کمپاني نفتي ايران و انگليس را به تصويب قانوني رساند. اين رويداد، ضربه يي فاجعه آميز براي انگليس بود؛ کمپاني نفتي ايران و انگليس، که آن هنگام بدين نام خوانده مي شد و بعد ها بريتيش پتروليوم نام گرفت، از طرح هاي امپرياليستي بريتانيا بود که از ميانه ي جنگ اول جهاني بدان آغازييد، و نيز پروژه ي ويژه ي وينستون چرچيل بود، که نفت ايران را منبع سوخت ناوگان دريايي بريتانيا در سطح جهان مي دانست.

 

مصدق در پي ملي کردن صنعت نفت، بي درنگ چهره يي نفرت انگيز در لندن شد، و بسختي با شاه که انگيزش هاي ناسيوناليستي اش تابع تمايلات او براي نگهداري تاج و تخت و روابط خوبش با لندن و واشنگتن بود، رودررو گرديد. در آغاز، بسياري از روحانيون سياسي ايران درجبهه ي ملي شرکت جستند اما بزودي جبهه ي ملي را ترک گفته، به کارزار تحت حمايت سيا عليه مصدق پيوستند، که سرانجام به کودتاي نظامي 28 مرداد 1332 انجاميد. شاه که از کشور گريخته بود، بار ديگر بر تخت طاووس نشانده شد و ملي کردن صنعت نفت لغو گرديد. در اين گذر، ايالات متحده نيز خود را در نفت ايران شريک کرد: 40 درصد از سهم نفت در کنسرسيوم جديد به 5 کمپاني بزرگ آمريکايي داده شد و سهم بريتيش پتروليوم نيز کاهش يافت.

 

رويدادهاي کودتاي 28 مرداد 1332، که با همدستي مشترک سيا و MI6  اجرا شد، بارها بازگو شده است. اما آنچه بندرت سخني از آن به ميان آمده، واقعيت همکاري نزديک روحانيون و علماي ايران با سازمانهاي جاسوسي انگلستان و آمريکا براي سرنگوني مصدق است. بحران آفريني اوباش خياباني به پشتوانه ي پولهاي سيا، با سازماندهي غوغاگران وابسته به علماء و روحانيون خواستار براندازي نخست وزير و بازگشت شاه، نقش آفرين کودتا شد. آيت الله سيد ابوالقاسم کاشاني، روحاني برجسته و نماينده ي شاخص اخوان المسلمين در ايران شخصيت محوري اين حرکت بود.

 

بگفته ي بسياري از شخصيت هاي رژيم پيشين ايران، [آيت الله] خميني آن هنگام، از روحانيون ميانه سال و گمنامي بود  که در تظاهرات ضد مصدقي سازمان يافته از سوي سيا شرکت نکرد.[27] 25 سال پس از کودتاي 1332، [آيت الله] خميني، در سال 1357، با رهبري مذهبي انبوه مردم، شاه را بزير کشيد و جمهوري اسلامي ايران را پديد آورد.

آيت ابوالقاسم کاشاني (1962-1882) ذاتا روحاني سياسي بود و فعاليت سياسي خويش را از دهه ي 1920 و از نمايندگي در پارلمان ايران آغاز کرد. در ايران روحانيت به اينکه از هيچ کاري براي حفظ پايگاه خويش فرونمي گذارد، شهره بود و از همين رو در دهه ي 1300، روحانيون پر نفوذ با هياهوي بسيار، مانع از برپايي جمهوري در ايران شدند.  رضا پهلوي، ديکتاتور نظامي که در اوايل دهه ي 1300 قدرت را در ايران بدست گرفت، ستاينده ي کمال آتاتورک، رهبر سکولار جمهوري ترکيه، و خواهان پياده کردن الگوي جمهوري ترکيه در ايران بود. اما روحانيون، ازجمله کاشاني، از اينکه يک جمهوري سکولار قدرت و نفوذشان را محو سازد در هراس بودند. اينچنين، آنان خواهان ماندگاري پادشاهي بودند. اشرف پهلوي، خواهر دوقلوي شاه، در خاطراتش پيرامون مقابله ي روحانيون با جمهوري خواهي [پدرش] مي نويسد:

 

" پدرم به برپايي جمهوري يي از نوع ترکيه مايل بود. او اين نظر خويش را با روحانيون برجسته ي شيعه در ميان گذاشت. اما در ديداري در شهر مقدس قم، روحانيون- هواداران ثابت قدم فئوداليسم- به پدرم گفتند که آنها در مقابل هر نقشه يي براي ايجاد جمهوری خواهند ايستاد."[28] رضا [پهلوي] که آمادگي مقابله با نفوذ پرقدرت مذهبي روحانيون را نداشت، ايده هاي خويش را ترک گفت و خود را شاه خواند. کاشاني جوان يکي از عاملان و حاميان شاه [رضا پهلوي] بود.

 

در خلال بيست سال آينده، دشمنان کاشاني دو گروه بودند: کمونيست ها و شاه. همچون همه ي اسلام گرايان، علماء ايران نيز از کمونيست ها و نماينده ي آنها، حزب توده ايران متنفر بودند، و از قدرت مذهبي خويش ضد چپ ها استفاده مي کردند. اما آخوند ها، تهديد اصلي براي قدرت خويش را از سوي شاه مي دانستند، که آنها را بعنوان عتيقه هاي مقدس با ذهنيت قرون وسطايي که در برابر کوششهاي او براي مدرنيزه کردن کشور مي ايستند، خوار مي شمرد. شاه در سالهاي دهه ي 1310 با الگوبرداري از مدل جمهوري آتاتورک، بسختي با روحانيون روياروي شد. او دادگاه هاي شرعي را تحت کنترل دولتي سامان داد و برخي اوقاف مذهبي روحانيون را ملي کرد. اينگونه، با برچيدن منبع مهم درآمد روحانيت از قدرت مالي آنان کاست. شاه با ممنوع کردن جامه ي اسلامي، مدل غربي پوشش را رواج داد، کنترل امور ازدواج و طلاق را بدست گرفت، و با اسلامگرايان بر سر آزادي زنان وارد کارزار شد. شاه ورود زنان به اماکن عمومي را آزاد اعلام کرد، و حجاب و چادر اجباري را ممنوع کرد. همچنين در 1939، شاه عمل دهشتناک قمه زني را که از رسوم تحريف شده ي مذهبي شيعيان است، ممنوع کرد.[29] چنين رويه يي از سوي تجددگرايان ايراني با استقبال روبرو شد، اما روحانيون از آن خشمگين بودند. کاشاني که اغلب شاه  به او مي تاخت، آرام آرام و در نهان بر قدرت سياسي خويش مي افزود.

 

همانگونه که اخوان المسلمين در اواخر دهه ي 1940 در مصر به اقدامات تروريستي روي نهاد، در ايران نيز، کاشاني و همدستانش خشونت تروريستي را عليه شاه بر انگيختند. در 1945، کاشاني به تاسيس شاخه ي ايراني اخوان المسلمين با نام "فدائيان اسلام" به رهبري آخوندي افراطي به نام نواب صفوي، ياري رساند. يک رشته حملات تروريستي از سوي جنبش کاشاني انجام گرفت. از جمله تلاش براي ترور شاه بوسيله ي يکي از اعضاي محفل اسلامي زيرزميني و مرتبط با نشريه ي "پرچم اسلام" در 1327، ترور عبدالحسين هژير، وزير دربار شاه، بوسيله ي يکي از اعضاي فدائيان اسلام در 1950، بقتل رساندن ژنرال رزم آرا، نخست وزير، توسط يکي ديگر از فدائيان اسلام [خليل طهماسبي]، آنهم درست در بحبوحه ي مذاکرات تهران با لندن بر سر حق مالکيت ايران بر منابع نفتيش، در 1951. شاه در خاطراتش مي نويسد رزم آرا " هنگامي که به قتل رسيد، توافق با کمپاني نفتي ايران و انگليس را با خود داشت."[30] بسياري از دانش آموختگان ايراني، از شاه گرفته و پايين تر، درباره ي پيوندهاي بريتانيا با روحانيت ايران و جنبش اسلامي- حتي اگر اقدامات تروريستي آنها را شامل آن ندانيم- بدگمان بودند.

فريدون هويدا، سفير ايران در سازمان ملل تا انقلاب سال 1357، که برادرش، اميرعباس هويدا، نخست وزير ايران در خلال دهه ي 1970، پس از انقلاب ايران اعدام شد، مي گويد:" بريتانيايي ها مي خواستند امپراتوري خويش را نگاه دارند و بهترين راه براي نيل به اين هدف تفرقه بينداز و حکومت کن بود. انگليسيان در همه ي جبهه ها بازي مي کردند. با اخوان المسلمين در مصر و با آخوندها در ايران، اما همزمان با ارتش و خانواده هاي سلطنتي نيز وارد معامله مي شدند." هويدا مي گويد که بريتانيا اسلامگرايان را به ديده ي ابزاري براي گسترش قدرت و نفوذ خويش مي نگريست. وي مي افزايد:

 

"آنها[انگليسيان] با آخوند ها ارتباطات مالي داشتند. آنها برجسته ترين و متنفذترين روحانيون را مي يافتند و از آنها پشتيباني مالي مي کردند. آخوند ها نيز زيرک بودند: آنها مي دانستند که انگليسي ها مهمترين قدرت جهان اند و مضافا اينکه مساله بر سر پول بود. انگليسي ها چمدان هاي پر از پول، به بازاريان و تجار ثروتمند که هر کدامشان مرجع تقليد مورد حمايت مالي خويش را داشتند، مي دادند. اين، شيوه ي انگليسي ها بود."[31] اشرف در خاطراتش درباره ي پيوندهاي نامقدس ميان انگليس و روحانيون ايران مي نويسد:

 

"بسياري از روحانيون با نفوذ با نمايندگان قدرتهاي بزرگ، و بيشتر با بريتانيا، پيوند داشتند. در ايران اين گفته مشهور است که چنانچه عمامه ي آخوندي را برداريد، خواهيد ديد که روي ديگرش نوشته شده  "ساخت انگليس". آخوندهاي شيعه قدرت نفوذ فراواني در ميان توده ها داشتند. براي دهقانان و عوام تشخيص مرز ميان مذهب و سياست دشوار بود."[32]

 

اشرف، مي افزايد که لندن، پس از جنگ دوم جهاني، در راستاي استراتژي جنگ سرد براي دستيابي به خاورميانه اسلامگرايي افراطي را نيرو بخشيد." با تشويق انگليسيان، که آخوندها را نيرويي در مقابل کمونيسم مي پنداشتند، مولفه هاي راست مذهبي افراطي در ايران که سالها سرکوب شده بود، ديگر بار رخ نمود."[33]

 

شاه، پيش از مرگش در تبعيد، در خاطراتش مي نويسد که "حسين امامي" قاتل وزير دربار شاه در 1950، پيوندهايي با فدائيان اسلام و بريتانيا داشت. شاه مي افزايد: " او عضو گروه مذهبي فرامحافظه کاري، متشکل از متعصبان مذهبي واپسگرا بود و احتمالا با سفارت انگلستان در تهران تماسهايي داشته است. بريتانيايي ها همه جا بودند، آنها با واپسگراترين بخش روحانيت ايران پيوند داشتند."[34]

 

در اوايل دهه ي 1330، نفوذ بريتانيا در ايران دچار تهديد بود. از جنگ اول جهاني، بريتانيايي ها از نفت ايران برخوردار بودند. پس چندان شگفت آور نبود که آمريکا در آغاز مصدق را بديدي مثبت مي نگريست. مصدق در جستجوي راهي براي مذاکره ي دوباره پيرامون قرارداد نفتي ميان ايران و انگليس براي سود بيشتر ايران بود، اما انگلستان شمشير را از رو بسته و تهديد مي کرد. واشنگتن که با لندن بر سر نفت خاورميانه در تضاد بود، دولت مصدق را  ياري کرد و به او سلاح فروخت، و در 1951 نيز، مصدق از واشنگتن ديدار کرد. تاريخدان برجسته يي مي نويسد: "پرزيدنت ترومن در نامه يي به بريتانيا خواهان خودداري اين کشور از تجاوز به ايران شد."[35] اما هنگامي که مصدق طرح آمريکايي ها را براي فعاليت کمپاني هاي نفتي اين کشور در ايران رد کرد، آمريکا نيز چهره ي ديگري به خود گرفت و عليه مصدق وارد عمل شد. ناگهان، سازمان تازه تاسيس سيا و MI6 بريتانيا با همراهي يکديگر حکومت مصدق را سرنگون ساختند.

 

و اينک، کاشاني است که به ميدان مي آيد.

تا 1952، کاشاني متحد مصدق در جبهه ي ملي بود. اما آنگاه که ايالات متحده و بريتانيا عليه مصدق برخاستند کاشاني نيز او را ترک گفت و به صف مخالفانش پيوست. کاشاني تماس هاي پنهاني خويش را با گروه هاي اسلامي تروريستي مخفي نگاه داشت، اما در انظار، زيرکانه از فدائيان اسلام و هوادارانش فاصله مي گرفت. سيا، بسيار خوب از ميزان قدرت کاشاني آگاه بود. در گزارشي از سيا بسال 1952 با نام "چشم اندازهاي نجات رژيم مصدق در ايران"، مي خوانيم:

 

"از هنگام بازگشت مصدق به قدرت در جولاي 1952، پيوسته گزارشاتي از تلاش براي براندازي حکومت وي دريافت شده است. اغلب کاشاني و افسران ارتشي را رهبران اين تلاشها مي دانند... چنين مي نمايد که درگيري ها و زد و خوردهاي خياباني ميان نيروهاي حامي مصدق و کاشاني سخت تر و جدي تر خواهد شد."[36] سيا نيروهايي را که کاشاني مي توانست بسيج کند "بازاريان و دستجاتي که پسران او مي توانند سازمان دهند" و "افراطيون سازمان تروريستي فدائيان اسلام" بيان مي کند. حتي اگر آن گزارش را تحليلگران سازمان سيا نوشته باشند، واحد عمليات پنهاني اين سازمان پيشتر با کاشاني براي بسيج نيروهاي وي و انگيختن "تشنجات خياباني" همکاري مي کرده است. در يادداشتي از وزارت خارجه ي آمريکا به تاريخ 1952، از زبان يکي از متحدان کاشاني در ضمن پيش بيني خشونت هاي خياباني چنين آمده است که "شايد لازم باشد... کمونيست ها را  سرکوب فيزيکي کنيم."[37]

 

در ميانه ي سالهاي 1952 تا 1953، سيا و MI6 به کاشاني و شماري چند از رهبران مذهبي ايران نزديک شدند، و به آنها پول و تسهيلاتي براي بريدن از مصدق و حمايت از شاه پيشنهاد کردند. بگفته ي دوريل، "رهبران مذهبي به پيشتوانه ي پول، براي پذيرش ايجاد خطي بنيادگرايانه تر و جدايي از مصدق برانگيخته شده بودند."[38] بريتانيايي ها با کمک شبکه ي جاسوسي گسترده يي که داشتند (اين، شامل جاسوسانشان در سرويس سري اختصاصي کمپاني نفت ايران و انگليس با نام اداره ي اطلاعات مرکزي نيز مي شد) هدايت اين فعاليت ها را در دست داشتند. البته بريتانيايي ها در عمليات پنهاني عليه مصدق خيلي پيشتر از آنکه آمريکايي ها وارد بازي شوند، فعال بودند، اما، طبق گزارشات، آمريکايي ها ارتباط عمده شان با کاشاني بود. [خانم] آن لمپتن، استاد مدرسه ي مطالعات شرقي و آفريقايي آکسفورد و افسر پيشين اينتليجنس سرويس بريتانيا، نقش پشت پرده را در براندازي مصدق داشت. در گزارشي از آن هنگام، مي نويسد:" کاشاني مقادير فراواني پول از جايي گرفته است."، و مي نويسد که احتمالا منبع اين مبالغ از سوي سيا بوده است.[39]

 

از 1946 تا 1953، کسي که عمليات پنهاني سيا را در ايران پيش مي برد، "جان والر"، کهنه سرباز سازمان زيرزميني آمريکايي بود. والر در خلال جنگ دوم جهاني به دفتر خدمات استراتژيک پيوست و بعدها تا دهه ي 1970 با سيا همکاري کرد. او بيشتر دوره ي جنگ دوم را در قاهره و تهران سپري کرد و با سن کمي که داشت مسووليتهاي مهمي چون هدايت عمليات سيا به او واگذار گرديد. والر چنين بياد مي آورد: " در سيا، در 19 سالگي رئيس ضد جاسوسي بخش خاورميانه يي بودم." در 1946، والر، در هنگامه ي بيست سالگي اش، نخستين دفتر جاسوسي آمريکا را در ايران پس از جنگ، با استخدام جاسوسان نازي پيشين براي همکاري با ايالات متحده در جريان جنگ سرد و کار با روساي قبايل ايراني از جمله بختياري ها، قشقايي ها و کردها، تاسيس کرد.

 

والر که اکنون دهه ي هشتم زندگي خويش را مي گذراند، مي گويد:" ما به مصدق علاقه داشتيم. يکي از خويشان او با يکي از افسران سيا ازدواج کرد." اما چندان نپاييد که امريکايي ها با بريتانيايي ها، که از مصدق بيزار بودند، همسو گرديدند. والر مي افزايد: " ما به متحدان قديمي خويش – بريتانيايي ها – تعهد داشتيم و نفت مساله ي ما بود." بگفته ي والر آخوندها و بازاريان بيشترين کارشکني را در برابر مصدق داشتند. او مي گويد: "بازاريان و آخوند ها پيوندهاي بسيار نزديکي با هم داشتند، و روحانيون بر مردم و بويژه طبقات فرودست جامعه نفوذ داشتند."[40]

 

والر که به عنوان رئيس دفتر سيا در مدت 7 سال اقامتش در ايران، روابط گرمي با کاشاني آتشين مزاج بهم زد،  مي گويد، کاشاني در ميان همه ي رهبران مذهبي نقش مهمتري داشت. والر، لبخندي بر لب، بياد مي آورد: "من پرتره يي از آخوند کاشاني نقاشي کردم. شايد بايد بگويم آيت الله کاشاني! او اندک زماني روبروي من نشست، و من ناچار شدم نقاشي را از روي عکس وي به پايان رسانم." والر اصرار دارد که کاشاني هيچگاه "مامور" دربست سيا نشد –" شما يک آيت الله را مامور خود در سيا نمي کنيد"- اما مي افزايد که ايالات متحده و بريتانيا در ائتلاف ضد مصدقي ماموراني داشتند، "برخي از آنها در بکارگرفتن بازاريان و روحانيون بسيار چيره دست بودند." والر در ادامه مي گويد: " آشکار بود که روحانيون نقش مهمي داشتند... کاشاني به من گفت که به چه دليل از مصدق روي گردانده بود. بگفته ي او، از آن رو که مصدق حزب توده را تحمل مي کرد. حزب توده مترادف با شوروي ها بود و براي مذهبيون کمونيسم نا خوشايند.

 

کاشاني قدرت سياسيش را از خدا مي گرفت. اين، درست مانند راست مسيحي در اينجاست. او آيت الله خميني زمانه ي خويش بود. بر مساجد نفوذ داشت، نيز بر مردمان فرودست و فقير و حاشيه نشين که بيشتر در جنوب شهر زندگي مي کردند. از ديرباز روحانيون با بازاريان نزديک بودند."

 

آيا سيا مستقيما به کاشاني پول پرداخت؟ به گفته ي والر، "آري چنين بود. نه تنها به کاشاني که به همراهان مورد نظر او نيز. براي تقويت کانالهاي ارتباطي او با مردم جنوب شهر تهران و نيز براي اعلاميه نويسي و کارهايي از اين دست به او پول پرداخت مي شد." والر با نيشخندي کنايه آميز مي افزايد که حتي آيت الله ها نيز فساد پذيرند، او با وسواس در گزينش واژه ها مي گويد: "فکر مي کنم کاشاني براستي مذهبي بود، اما مرا به خاطر بدبين بودنم ببخشيد. مذهبي بودن، شما را از گرايش به واقعيات سياسي و پول يا مسائل جنسي باز نمي دارد."