«جنبش چپ » و معادله ای از کاشف « نسبیت » هند برتانوی (پاکستان):

محمد عالم افتخار

                        (( پیوست 1 ))

 

 

«جنبش چپ »

و معادله ای از کاشف « نسبیت » (اینشتاین)

“ only two things are infinite ,

The universe and human stupidity , and I` m not sure about the former. “

ALBERT EINSTEIN

«  فقط  دو  چیز  بی نهایت  اند ؛

کائینات     و                             استوپیدیای بشر .

 و من  در بارهء اولی مطمئن  نیستم  . »              (آلبرت اینشتاین)             

به دلیل یک مشکل تخنیکی نتوانستم این هفته قسمت پنجم بحث را بروز نمایم و در عین حال موضوع کلیدی دیگری پیش آمد و لذا ترجیح دادم به امید رفع مشکل تخنیکی ؛ وقت بازنویسی آنرا به موضوع جدید بدهم که قطعاً پیوسته به بحث هم هست . پیام گرمی از دکتور جهش دریافت کرده ام که از نظر دوستان ارجمند می گذرد :

 برادر عزیز ؛ دانشمند گرامی افتخار ؛ سلام زیاد به شما و همه اعضای فامیل میرسانم . بخش چهارم جنبش چپ را خواندم . بسیار عالمانه نوشته شده ؛از لطف بی پایان تان یک عالم ممنون . من در خصوص نوشته های شما با یک دوستم ( داکتر آموزش و پرورش؛ سابق استاد در دانشکدهء آموزش و پرورش دانشگاه کابل ؛ رئیس در وزارت تحصیلات عالی در زمان تره کی ) صحبت کردم . پس از خواندن مضمون شما گفت :

«اگر اعضای حزب پس از انقلاب چنین فکر میکردند ؛ انقلاب به آن عده مشکلات مواجه نمی شد .»

                                                                خدا حافظ ؛ یار زنده صحبت باقی

                                                                           سید احمد ـ کانادا

                                                                         12 دسمبر 2010

 در عین حال به آن دوستان که به بنده ارشاد فرموده اند تا کشف دورانساز ایوان پاولف در راستای انعکاسات شرطی و غیر شرطی و نیز سیستم های علامات اولی (طبیعی) و ثانوی را در تعریف بشر و تفکیک آن از متباقی جانداران وارد نمایم نیز اطمینان میدهم تا جائیکه مباحث بیش از حد اکادمیک و تخصصی نشود ؛ به آنها خواهم پرداخت .

اینک الحاقیه یا پیوست :

 

هند برتانوی (پاکستان):

از فارورد پالیسی « جهادی »  تا بفرزون « قبیله وی جنوب » در افغانستان !؟

 

شاید کسانی کم نباشند که از دیدن این عنوان تعجب کنند و تعبیراتی پیشبینی ناپذیر به عمل آورند . چرا که ما چندین نسل زندهء موجود  در افغانستان قریب  به همان اندازه  شستشوی دماغی شده ایم که طلاب مدارس « دینی » و مراکز تعلیم و آموزش و پرورش تروریست ها و انتحاریون در آنسوی دیورند لاین  و نیز نقاط  دیگر در جهان شستشوی مغزی میگـردند و به اوهام  و باور های شهادت طلبانه معتاد ساخته میشوند .

ولی این عنوانی است  بر آمده  از دل واقعیت تاریخ ، حقیقت  تاریخ  و روح « زمان ـ مکان » . و برای بنی نوع بشر خیلی ها ننگین است که به حقیقتی چنین اظهر من الشمس علم  نداشته باشند ؛ چه رسد به آنکه علیه آن ؛ لب و لُُنج  نیز بکـنند !!!

و برای آنانکه از همین حقیقت و واقعیت ؛ خود شان و پدران و مادران و خواهـران و برادران شان و معنویت و حیثیت و شرافت و غرور بشری و انسانی ی شان تباه  و برباد  گردیده و لحظه به لحظه هم  تباه و برباد میگردد ؛ چیزی فراتر از ننگ  و رسوایی  در سطح  بشر و حتی فروتر از مقام بشر است که در قبال چنین حقیقت و واقعیت در واقع ؛ «بع!» بگویند و «بُور» بزنند !

ما خیلی عربده کشیده ایم و میکشیم  که انگریز اشغالگر و استعمارگر قرن 19 را چنین و چنان طئ سه جنگ و جهاد و غزا در هم کوفتیم  و از اردو های متجاوز 16000  نفری و بیشتر آن ؛ جز قاصدک نیمه جانی ( داکتر برایدن !) زنده نگذاشتیم . استعمار بریتانیای کبیر که آفتاب در مستعمراتش غروب نمی کرد ؛ به نیروی شمشیر و شهامت  ما  روبه زوال نهاد و دیگر نتوانست قامت راست کند و ناگزیر در جزیرهء نمناک و بی نور و بی آفتاب خود  محدود و منزوی گشت !؟

من نه تنها قصد کم زدن و خوار شمردن حماسه های رزمنده گان دلیر و با شهامت و پاکباز این سرزمین را که به راستی هم مصدر چنین قهرمانی ها و از جان گذشته گی های  رزمی  برای حراست از محد و لحد  نیاکان و اجداد خویش گشته اند ؛ ندارم  بلکه ـ نه هم زیاد اتفاقاً!ـ  درست از سوی همآنان است  که اینک گریبان خود و همعصران خویش را میگیرم  و همه را به دادگاه تاریخ احضار میکنم !

کمترین پرسش های این دادگاه ـ این عادلانه ترین دادگاه !ـ این است که آیا ما مثلاً  در پی نابود کردن اردوهای ی چنان عظیم  بریتانیا و در هم کوبیدن الکساندربرنس ها ، مکناتن ها ، شاه شجاع ها ... چه کردیم و چه گل ها به سر خود و دیگران زدیم ؟

صرف نظر از موارد  دیگر ؛ بالاخره آیا توانستیم ؛ تمام قلمروی پیش و پس از اشغالگری های بریتانیا از دست داده را دو باره به چنگ آوریم و « آزاد» کنیم ؟؟

کسی که در برابر این پرسش ؛ امروزه ؛ آب نمیشود و به سان روز محشر در حسرت پناه گاه و پنهانگاهی ؛ بار ها و بار ها نمی میرد ؛ یقیناً  بشر نیست ؛ البته  بر ضد  توهم  بعضی ها ؛ وقتی میتوان افغان و مسلمان  بود که بتوان بشر بودن خود را به ثبوت رسانید !!!!

ما در عالم موجودات حیه ؛ هیچ جانوری را نمی شناسیم که پیش از بشر بودن ؛ افغان باشد و مسلمان باشد و چیز هایی از این ردیف ...!

ساده ترین پاسخ این پرسش « نه! » است ؛ چرا که بریتانیا مقداری کوهساران و بیابان های تقریباً به درد نخور برای خودش را ؛ رها کرد ولی آنچه را که تن و پیکر و جسم و جان ما را میتوانست و می بایست کامل سازد ؛  با چنگ و دندان قایم گرفت و برای خودش نگهداشت . علاوه بر آنچه « رنجیت سنگهـ » پنجابی به دلیل درایت ! ما از ولایت زمانشاه  به ناکجا ها رسیده و بخش های بزرگ بدنهء افغانستان را قیچی کرده رفته بود ، بریتانیا ( هند بریتانوی!)

برای همین منظور امیر یعقوب خانی ساخت و پرداخت و معاهدهء « گندمک » را صورت داد و امیر عبدالرحمن خانی آفرید و معاهدهء« دیورند»ی را سامان بخشید .

یعنی چی ؟ یعنی اینکه آنچه بریتانیا ضرورت داشت و با در دست داشتن و زیر تصرف داشتن آن میتوانست ( و میتواند !) ؛ همه غایات خود را بر آورده سازد و در نتیجه تمامی قربانی ها و مجاهدت ها و فداکاری های شما و نیاکان تان را ضرب صفر سازد ؛ متحقق گردید ؛ افتخارات رزمی و سلحشورانهء شما و نیاکان شما را در گنداب ننگ  بی تدبیری و بی سیاستی دفن کرد ! و همچنان قدر قدرت منطقه و حاکم بلامنازع بر شما باقی ماند !

با تفاوت هایی ؛ عین مراتب در برابر هند بزرگ ؛ هم تحقق یافت ؛ وقتی برتانیه ناگزیر شد به استقلال هند  تن دهد ؛ هوش و فراست این را هنوز داشت که چگونه از مهلکه جان به در ببرد . لذا بیشتر قسمت های غالباً محصور به خشکی و کوه و جنگل هندوستان را؛ به نام تسلیم  به آزادی  هند رها کرد ؛ ولی بخش های ساحلی عمده و اساسی را به نام های پاکستان شرقی و پاکستان غربی برای خود نگهداشت !

اینکه  نام  خطه های پسین  بریده از افغانستان را  « صوبه سرحد ، قبایل آزاد!... » گذاشت  و به علاوهء آن ؛ نام بریده ها  از هند را به طریق « بازی شیطانی » "پاکستان" و اقدس الاقداس و .. نهاد ؛ هیچ واقعیت و حقیقتی را تغییر نمی دهد و نمی تواند  تغییر دهد ؛ مگر برای مسخ شده گان و به در رفته گان از گسترهء خرد و اصلیت بشری !

لذا هم  « صوبه سرحد » و هم « پاکستان غربی » ، کماکان «هند بریتانوی» =  قلمروی بریتانیا و انگریز های استعمارگر و میراث خواران بعدی آنهاست و فقط  پاکستان شرقی یعنی «بنگال» توانسته  به هویت نوین «بنگله دیش» خود را از چنبرهء این طوق لعنت  رها سازد !

میدانم که این طرح و تبیین را ؛ چیزی چون سازمان « ملل متحد » ، حقوق بین الملل و کنوانسیون های بین الدول ، نمیتواند پشتیبانی کند ؛ چرا که گویا « هند بریتانوی » به  نام " پاکستان " و با دعواها و نمایشات  کشور استقلال یافته از بریتانیا؟؟؟ با سوء استفاده از توافقات ابرقدرت ها  در ختم جنگ جهانی دوم ؛ پوست پشک پوشیده و هویت دپلوماتیک  دیگر ؛ جعل کرده است .

ولی دپلوماسی و حقوق و مناسبات بین الدول چندان سنخیتی با علم و فلسفهء شناخت و دانش تاریخ و حتی خرد و اندیشهء متعارف و آزاد بشری ندارند .

دنیای امروز در بهترین حالات فاقد دول و حکوماتی است که به راستی مبتنی بر اساسات شناخته شدهء تعریف ، مقام و شائیسته گی های انسانی باشند .

خود جمله بندی و نام « سازمان ملل متحد » ؛ جمله بندی و نامی عاریتی و تحمیلی است ؛ چرا که در جهان ما در  شصت هفتاد سال پیش ، به مفهوم علمی کلمه حتی «ملت ها» وجود نداشته اند ؛ چه خاصه که آنها باهم « اتحاد » کرده و سازمان « ملت های متحد » به وجود آورده باشند .

حتی این سازمان در مفهوم علمی ی کلمه ؛ اتحادیهء دولت ها نیست ؛ سلسله جبر هایی باعث شده است تا تشکیلاتی ایجاد شود که در آن نفوذ و حق و سهم هر دولت به اندازهء زور اقتصادی و توان نظامی آن است .

روزی دولتی  به نام اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در آن ؛ گاه مقام اول و گاه مقام  دوم  را احراز میکرد ؛ پس از فروپاشیی شوروی ؛ همچنانکه  سیاست جهانی تک قطبی شد ؛ سازمان ملل متحد نیز به زایدهء دیوانسالاری و ملیتاری ی مقامات کاخ سفید (دولت امریکا ) مبدل گردید .

فقط کافیست درین راستا بر به اصطلاح تصامیم و فیصله های چشم و گوش  بستهء شورای امنیت و سایر مقامات آن  در تأئید و تصدیق  لشکر کشی های جورج دبلیو بوش به افغانستان و خاصتاً عراق دقیق شویم .

در همین حال دولت بزرگی مانند چین دهه ها حضوری در به اصطلاح «ملل متحد» نداشت و کرسی نام نهاد « ملت چین » به جزیرهء کوچک تایوان اعطا گردیده بود .

لذا جایی که ما بیابیم " پاکستان" جز هند برتانوی و آنهم هسته و مغز و ماهیت آن هست ، نیست ؛ « ملل متحد » و دستگاه دپلوماسی و حقوق و عرف معمول کنونی «بین المللی!» نمی باشد .

تازه ما از تعاریف و مفاهیم آرمانی و ماهوی بسیار عمیق هم سخن نمی گوئیم . سخن بر سر اصل ها و مفاهیم و ملاک های نسبی و مقایسوی است ؛ مثلاً به همان دلایل و ملاک ها و اسناد و وثایق که هند و بنگله دیش ؛ کشور های مستقل از استعمار کهن بریتانیاست ؛ " پاکستان" فشردهء ترین و کاملترین بازماندهء هند برتانوی است .

اخیراً درسایت وزین اطلاع رسانی افغانستان ذیل خبری ازدرفشانی های پرویز مشرف یا نشست به اصطلاح کارشناسان « افغانستان ـ پاکستان ـ هند » در کابل که در آن رستم شاه مهمند مفکورهء حکومت «اکثریت قبیلوی جنوب» بر افغانستان را طرح کرده است ؛ نظر یک خانم اندیشمند هموطن را خواندم که در تمامی اندام هایم رعشهء عجیبی افگند :

« آنچه پرویز مشرف میگوید و آنچه حمید گل و رستم شاه مومند و ستراتیژیست های بسیار دانشمند!! پاکستان ؛ و هر چه در پاکستان و طبقه حاکمه و اردو و آی ایس آی اش فکر میکنی ؛ بیشتر به تردید می افتی که اینها هم مانند ما بنی آدم باشند 1؟. از این لحاظ از ژنتیک شناسان و جانور شناسان دنیای امروز آرزو میکنم  با تست (DNA) میشود ؛ با اسکن های مغزی میشود ؛ با تست های بیوشیمی میشود و به هر طریق که امکان دارد ؛ زحمتی بکشند و لطفی بکنند و هویت و نوعیت و سنخیت این موجودات را با کدام گونه حیه  که  سر میخورد  تثبیت بفرمایند . بدون این کشف و باز گشایی فکر نکنم مشکل بشریت از ناحیهء تروریزم و بربریت و توحش حل شود . جداً عرض میکنم که علوم بیالوژی خیلی از شناخت موجودات مهمی غافل مانده است .
                                                                                             خانم ستاره فرخی ـ  مزار شریف
»

میدانیم که تقریباً همزمان با این ؛ در باصطلاح نشست ستراتیژیست های پاکستانی در برلین آلمان غربی هم گویا برای حل معضلهء افغانستان ؛ نظر داده شده بود که پشتون های قبیلوی جنوب افغانستان ناراض اند ؛ آنها و به نماینده گی از آنها طالبان «آی ایس آی » جنبش ملی اند و باید در افغانستان یک حکومت «اکثریت قبیلوی جنوب» به وجود آید . پشتون های دیگر منجمله حامد کرزی و اطرافیان او ؛ و آنها که در« غیر جنوب » زنده گی میکنند ؛هیچکاره اند و افغانستان فقط  و فقط مال و ملک و حق و سهم « پشتون های قبیلوی جنوب » است !

هکذا جاسوس نسبتاً آبرومند آی ایس آی جناب احمد رشید هم ارجاف نامه ای تسوید و با جعل یا اصل 48 امضای ناظران نامنهاد امور جهان ؛ آنهم توسط  تایمز لندن ؛ حرف های مکرر در مکرر جنرال حمیدگل راعنوانی اوباما انتشار داد که باید رأساً با طالبان مذاکره نماید !!!   

اینکه احتمالاً نیازی هست علم  ژنتیک و جانور شناسی درین عرصه  به  داد  ما و بشریت برسد ؛ از طرف بنده  رد یا تائید شده نمیتواند ؛ ولی اگر اندکی به تتبعاتی پیرامون خواص و اخلاقیات استعمارگران برتانوی بپردازیم ؛ خیلی واضح و شفاف در می یابیم که کنش ها و واکنش های طبقهء حاکمهء پاکستان دقیقاً همان کنش ها و واکنش های طبقهء حاکمهء انگلیس وامپراتوری استعماری بریتانیا طئ قرن 18 و19 و نیمهء نخست قرن 20 میباشد ؛ و این صدفیصد ثبوت آن است که 22 یا 24 خانوادهء حاکم در پنجاب و همدستان و همکاسه ها و ریزه خواران شان در سایر حصص «پاکستان» و از جمله «صوبه سرحد» که رویهمرفته مقامات حاکمه در اردو و( آی ایس آی) را هم تشکیل میدهند ؛ فقط عناصر نامبدل کردهء انگریزی و انگریزی شده ؛ هستند و لاغیر .  

بنده خوانندگان گرامی را زیادی به زحمت نمی اندازم ، فقط  لطفاً  اثر وزین « افغانستان  در مسیر تاریخ » را که اکنون به حق در کنار قرآن مجید ؛ در حریم هر خانوادهء مسلمان افغان  وجود دارد ؛ مروری بفرمایند ؛ به ویژه بخشی زیر عنوان « سیاست انگلیس » را .

ابر مرد عزم و رزم و خرد و فرهنگ و عدل و انصاف شاد روان میر غلام محمد غبار در این کتاب جلیل و جمیل و جزیل ؛ حقایقی را موشگافانه بر ملا می نماید که با تأمل  بر آنها تصور میکنم  نیاز بر معاینات ژنتیکی و بیولوژیکی ی پرویز مشرف و ضیاء الحق و اختر عبدالرحمن و بهوتو و ملا بی نظیر و حمید گل و رستم شاه مهمند و احمد رشید و ستراتژیست هایی که در «برلین» نیز اجندای رستم شاه مهمند[ در واقع آجندای حمید گل و اساساً آجندای «آی ایس آی »] را به میان کشیدند ؛ از حتمیت و مقام درجه اول و حاد و عاجل فروتر می آید . من اینجا فقط به چند نمونه اشاره میکنم :

« دولت انگلیس کمتر مجبور شده که به غرض دفاع از جزیرهء خود دست به شمشیر ( استعمال قوای مسلح ) برد ؛ زیرا کمر بند بحر؛ دست هر دشمن را از خانهء او به دور نگهداشته است . پس اشتراک او در جنگ های بین المللی نه از جهت ضرورت و دفاع بلکه از سبب حرص و جهانگیری و حصول فایده بوده است . زیرا فقدان ثروت و فقر در نظر او مرادف جنایت و دنائت (حساب میشده ) است ؛ پس در راه حصول ثروت ، ظلم و فریب  را مباح شمردند . ترقی صنعت و تجارت دولت انگلیس را برای استملاک و استثمار ملل رهبری کرد . و او( انگلیس ) از قرن هژدهم در آسیا و افریقا و استرلیا و جزایر تجاوز نمود  ؛ ملیون ها نفوس بشری را برده  و فقیر و ناتوان ساخت .

در عهد ملکه الیزابت گفته میشد : ایرلندی باید از گرسنگی بمیرد!

با همین اعتقاد بود که دولت انگلیس نژاد «سرخ» را در کانادا محو نمود و هند را تاراج کرد . پارلمان انگلستان که مادر پارلمان های اروپاست ؛ هنگامیگه شهر بیگناه و دوصد هزار نفری اسکندریه مورد بمباران قشون انگلیس قرار گرفت و یا بازار و عمارات و ارگ  کابل  آتش زده شد ؛ مثل روز عید ( پایکوبی و ) شادمانی نمود .

البته حریت فردی ، متانت حکومتی ، ترقی صنعتی و تجارتی ، علمی و فلسفی ، ادبی و هنری انگلستان در جهان مشهور و معروف است ؛ فلسفهء انگلیس روی ترصد و تجربه  تکمیل گردیده و ادبیات دلنشین او محزون و عمیق و دقیق است ؛  معهذا طبقات حاکمهء انگلیس در چیز هایی که به تمام بشریت تعلق دارد ؛ از همه نازلتر اند ....

طبقهء حاکمهء انگلیس که در داخل چنین اوضاعی ( که مرحوم غبار تا اینجا شرح میدهد ) «معبود طلا » را به چشم سر در هندوستان میدیدند ؛ برای دسترس به آن دیگر هیچ قید و بند اخلاقی برای خود نمی شناختند . اما  ادراک میکردند که معدهء یک آدم