”جهانی شدن سرمایه امپریالیسم” حمله به قوانین بین المللی (XII)
پیوست به گذشته
”جهانی شدن سرمایه امپریالیسم”
منتشر شده از سوی حزب کمونیست سوئد م- ل
(XII)
حمله به قوانین بین المللی
نظم نوین جهانی همچنین به مفهوم تجدید نظر در مورد سیستم حقوقیست که روابط میان کشورها را تنظیم مینماید. به دلایلی روشن آن حقوق بین المللی که طی دوران پس از جنگ اعتبار داشته است و آن چه در حال حاضر دارد٬ بر اساس روابط قدرتی که پس از ١٩۴۵ بر جهان حاکم بود شکل گرفته بود. چرا که در آنزمان در کنار امپریالیسم یک جبهه سوسیالیستی و یک جنبش آزادیبخش که نیرویی بود که بر روی آن حساب میشد وجود داشت.
این امر سیستمی حقوقی را نتیجه داد که حداقل٬ به صورتی رسمی و تا اندازه ای برای تمامی کشورها و دولتهای مستقل این حق را مورد تایید قرار میداد که مستقلا امور شخصی و داخلی را خود بدون دخالت از خارج اداره نمانید. در این نظم حقوقی٬ در مجموع استقلال ملی کشورها مسئله ای جزیی محسوب میشد٬ چرا که یقینا و بدون هیچ محدودیتی٬ به سازمان ملل این حق را میداد که از طریق گرفتن تصمیمات در شورای امنیت سازمان ملل و در عین حال به عنوان یک حمایت در دراز مدت٬ از وقوع جنگها جلوگیری نماید.
سازمان ملل متحد به عنوان ارگانی جهت همکاری میان کشورها و قبل از هر چیز برقراری صلح و حل مسائل امنیتی بوجود آمد٬ اما پس از اینکه بسیاری از کشورها به عضویت آن درآمدند٬ نه تنها مسئولیتهای آن افزایش یافته٬ بلکه در حال مترادف شدن با آن به اصطلاح موسسه جهانی میباشد. این چنین گفته میشود که سازمان ملل باید بیانگر خواسته های تمامی ملل جهان باشد.
اما اینچنین نیست. از همان ابتدا به قدرتهای بزرگ٬ آمریکا٬ روسیه٬ انگلستان٬ فرانسه و چین٬ نه فقط این حق داده شد که در شورای امنیت سازمان ملل در مورد مسائل تعیین کننده تصمم گیری نمایند٬ بلکه به آنها حق دادن رای منفی Veto داده شد. آنها از این حق رای در مورد مسائلی که منافع آنان را تامین نمینماید استفاده میکنند. این رای به آنها جایگاه بخصوصی در سازمان ملل و به دنبال آن در سیستم جهانی داده است.
طی جنگ سرد آمریکا بارها از سازمان ملل متحد جهت مخفی نمودن علائق امپریالیستی خود استفاده نموده است٬ از جمله جنگ بر علیه کره٬ امری که در آنزمان این امکان را به اتحاد جماهیر شوروی داد که شورای امنیت را بایکوت نماید و اینکه صندلی چین در شورای امنیت به رژیم ناسیونالیستی (از دوران قبل از انقلاب) که در گذشته به تایوان گریخته بود سپرده شد. آمریکا و انگلستان موفق شدند که از طریق سازمان ملل سیاست تقسیم فلسطین را نیز به اجرا گذارند٬ امری که یک قضاوت غلط از جانب اتحاد جماهیر شوروی این امکان را به آنها داد. قضاوتی که توسط وزیر امور خارجه آنزمان شوروی٬ آن سیاستمدار افسانه ای٬ Vjatjeslav Molotov به سرعت دیده و اعتراف شد.
اگر چه آمریکا قدرتی بود که بر سازمان ملل متحد تسلط داشت٬ اما نفوذ امپریالیسیش ابتدا توسط اتحاد جماهیر شوروی و سپس توسط جنبشهای آزدایبخش که در جهان سوم رشد نموده بودند متعادل میشد.
در دهه های ١٩٧۰ اختلاف آمریکا با سازمان ملل و بخصوص با مجمع عمومی که در آن کشورهای جهان سوم با استفاده از تعداد خود موفق به تصویب اعلامیه ها و قطعنامه هایی شدند که بر علیه فرمانهای امپریالیستها بود بالا گرفت. مسائل مربوط به فلسطین از جمله این قطعنامه هاست.
البته مجمع عمومی سازمان ملل قدرت اجرایی ندارد٬ اما در موقعیتی که سازمان ملل متحد با سیستم جهانی مترادف شده بود٬ این به مزاج امپریالیسم آمریکا خوش نمیامد که به دفعات از جانب سازمان ملل تنبیه شود. به عنوان نوعی انتقام آمریکا سالها از دادن هزینه خود به سازمان ملل سرباز زد٬ امری که موجودیت این سازمان جهانی را به زیر سوال برده بود.
طی سالها سازمان ملل متحد عرصه مبارزه میان علائق مختلف بود. در این عرصه کشورهای جهان سوم مواضع خود را در مجمع عمومی سازمان ملل تحکیم بخشیده و آمریکا و روسیه طبق معمول با استفاده حق وتو تصمیم گرفته شده ای را که مخالف مواضع آنها بود را ملغی مینمودند.
همان طور که گفته شد در حال حاضر وضعیت جهان به صورتی کیفی تغییر نموده است. بازار سرمایه داری یکدست شده و امپریالیسم که تا پایان دهه های ١٩٧۰ در موقعیتی دفاعی قرار داشت٬ در تمامی جبهه ها٬ اقتصادی٬ سیاسی و نظامی دست به یورش برده است. اما مسئله این است که این سازمان بین المللی که قرار است حافظ حقوق خلقها باشد تسلیم شده و قادر به کنترل اوضاع زمانیکه امپریالیسم خود را به عنوان تنها آقای خانه میبیند و این حق را برای خود قائل میشود که بر اساس این مالکیت عمل نماید٬ نیست.
جنگ اعضای ناتو بر علیه یوگسلاوی در سال ١٩٩٩ یک جنایت بر علیه حقوق بشر بود٬ یک تجاوز واضح به یک کشور مستقل که بر اساس شرایط داخلیش٬ شرایط کوزوو٬ و بدون تحریم سازمان ملل صورت گرفت. این جنگ مورد قبول شورای امنیت سازمان ملل نبود٬ با اینحال آمریکا و متحدانش این جنگ را با استفاده از قوانین حقوق بشری توجیه نمودند. اعضای ناتو ادعا نمودند که از طریق این جنگ آنها از حقوق بشر که در سازمان ملل متحد به تصویب رسیده است دفاع نمودند. بله٬ بیش از این٬ آنها ادعا کردند که باید به حقوق بشر به عنوان امری اختصاصی و صرفنظر از استقلال کشورها دیده شود. تعبیری جدید که سوراخی را در قوانین حقوق بین المللی ایجاد میکند٬ چرا که اگر به ناتو این حق را بدهیم که به کشورهایی که در آنجا حقوق بشر زیر پا گذاشته میشود لشگر کشی کند٬ در جهان کشوری در جهان وجود ندارد که از دخالتهای امپریالیسم در امان بماند.
و در این رابطه این تعبیر جدید قابل تعمق هوادارانی خارج از رهبری اتحادیه ناتو پیدا کرد. نخست وزیر سوئد Göran Person و وزیر امور خارجه Anna Lindh جنگ را با تمام ادعاها و مقاصد من درآوردیش مورد تایید قرار دادند. اما Göran Person به این هم بسنده نکرد. به ابتکار او یک کمیسیون بی طرف بین المللی موسوم به کمیسیون Kosovo به رهبری قاضی اهل آفریقای جنوبیone Ricahrd Goldst تشکیل شد که در گزارش خود جنگ تجاوزگرانه را “غیر قانونی اما برحق” اعلام نمود٬ یک فرمول بندی که به سرعت کلاسیک شد و پس از آن مشتاقانه از جانب هواداران جنگ در کشورهای امپریالیستی تکرار میشود.
“غیر قانونی اما بر حق” – یک بی قانونی معقولانه٬ مطمئنا یک بی قانونی قانونی – این چنین تجاوز جنگی بر علیه یوگسلاوی توضیح داده میشود٬ به عبارت دیگر البته این جنگ نیست که غلط است٬ بلکه این قانون است. این قانون و قوانین حقوق بین المللییست که مورد حمله است و باید تغییر داده شوند.
جنگ تجاوزگرانه آمریکا و انگلستان بر علیه افغانستان در پاییز ٢۰۰١ با همراهی حقوق بین المللی آغاز شد. پس از حمله تروریستی در نیویورک و واشنگتن٬ آمریکا برای دفاع از خودش٬ که به صورتی تنظیم شده در ضوابط سازمان ملل متحد و در پارگراف ۵١ وجود دارد مورد پشتیبانی بی اندازه ای قرار گرفت٬ حق و پارگرافی که همچنین در آن قطعنامه که شورای امنیت سازمان ملل که دقیقا پس از حمله به تصویب رساند یادآوری شده است. این تعجب آور است که حق دفاع از خود زمانی بر حق است که کشوری مورد حمله مسلحانه از جانب کشوری دیگر قرار گیرد٬ در حالیکه آمریکا مورد این چنین حمله ای قرار نگرفته بود. پاراگراف ۵١ حتی حق استفاده از نیروی نظامی با هدف پیشگیری را نیز نمیدهد. شورای امنیت زمانی حق دفاع از خود را تایید مینماید که کشوری مورد تجاوز قرار گرفته باشد و آن تجاوز همچنان جریان داشته باشد.
وقتی آمریکا و انگلستان جنگ بر علیه افغانستان را آغاز کردند تقریبا چهار هفته از حمله تروریستی در نیویورک و واشنگتن گذشته بود و به همین دلیل این حمله نقض قوانین بین المللی محسوب میشود. جنگ بر علیه یکی از فقیرترین کشورهای جهان بر اساس قوانین تنظیم شده در پاراگراف ۵١ سازمان ملل دفاع از خود محسوب نمیشود و در شورای امنیت در مورد آن تصمیمی گرفته نشده بود.
یقینا این جنگ که سازمان ملل آنرا تحریم نموده است نه تنها از جانب آمریکا و انگلستان٬ بلکه از جانب رهبران تمامی کشورهای امپریالیستی به اضافه سوئدی حق دفاع از خود توصیف شد و بر خلاف تمام قوانین تصویب شده آنرا به عملیات نظامی به منظور پیشگیری بر علیه دیگر کشورها بسط میدهند. یک نمایش جعلی که توسط یک “تفسیر جعلی” از پارگراف ۵١ امکان پذیر شد. که البته آمریکا با صمیم قلب از آن استقبال نمود. کمی پس از این جنایت جنگی سازمان ملل متحد “پیغام داد” که آمریکا بر اساس اعلامیه “جنگ بر علیه تروریسم” این “حق را برای خود محفوظ میدارد” که در صورت ضرورت کشورهای دیگر را نیز مورد حمله قرار بدهد.
آن حقوق بین المللی که پس از ١٩۴۵ شکل گرفت سنگری را برای کشورهای کوچک و بخصوص برای کشورهای جهان سوم تشکیل میدهد. همانطور که همه میدانیم و متاسفانه٬ این امر مانعی بر سر راه تجاوزات امپریالیستی نبوده است٬ اما یقینا برخی از محدودیتها را بر سر راه زیاده خواهیهای آنان بوجود آورده است. آن حملات بر علیه حقوق بین المللی که بخشی از نظم نوین جهانیست٬ شرایط را برای جهانی بی قانون هموار مینماید٬ جهانی که امپریالیسم نه تنها از لحاظ اقتصادی این حق را دارد که به هر سوراخی نفوذ کند٬ بلکه به او این حق نیز داده میشود که از مطالبات سرمایه با استفاده از خشنوت دفاع نماید.