بازی شیطاني دوران کم فراز و پر نشیب ارتباط های امریکائی
پیوست به گذشته
بازی شیطاني
نوشته روبرت دريفوس ترجمه فروزنده فرزاد
پس از انقلاب 57
…
دوران کم فراز و پر نشیب
ارتباط های امریکائی
(23)
………..
"ریچارد کاتم"، کارمند ارشد سفارت ایالات متحده در ایران، کسی است که ظاهرا "عقلانیت شیعی" را درک کرد. کاتم در نیم دهه ی نخست 1950، گرداننده ی تیم عملیات پنهانی سیا در ایران بود. "جان والر"، رئیس سیا در ایران، در اواخر سال 1940 و آغاز دهه ی 1950، می گوید:
"ریچارد کاتم، از افسران ویژه ی من بود." کاتم در 1958، استاد دانشگاه پیتسبورگ شد، ولی همچنان با سیا همکاری می کرد. در خلال دهه ی 1960 و 1970، کاتم با مخالفان حکومت ایران در جبهه ی ملی نیز چهره های برجسته ی مذهبی روابط نزدیکی داشت.
کاتم بویژه با دو نفر از یاران نزدیک خمینی در دوره ی تبعیدش در پاریس، در 1978 و هنگامه ی انقلاب، یعنی ابراهیم یزدی و صادق قطب زاده، نزدیک شد. این دو سالهای بسیاری را در ایالات متحده سپری کرده بودند و با انجمن دانشجویان مسلمان که به اخوان المسلمین وابسته بود و ابراهیم یزدی از بنیان گذاران آن در سال 1963 بود، همکاری می کردند. کاتم، نخستین بار ابراهیم یزدی را در دهه ی 1950، زمانی که افسر سیا در ایران بود، آشنا شد.
در دهه ی 1960، ابراهیم یزدی بین ایران، فرانسه (پاریس) و ایالات متحده در رفت و آمد بود و با قطب زاده و فعالان مذهبی هوادار آیت الله خمینی، کار می کرد. یزدی در سال 1967، در شهر هوستون ایالت تگزاس آمریکا ساکن شد و به پژوهش و تدریس در کالج پزشکی "بیلور" پرداخت.
اوایل 1978، نام "ریچارد کاتم"، در نامه های سری وزارت خارجه و گزارش های سیا از ایران، دیده شد. در ماه می، "جان استمپل" کارمند سفارت ایالات متحده در ایران، با محمد توکلی، یکی از رهبران جنبش خمینی، دیدار کرد. توکلی می گوید که "آیا [استمپل] پروفسور کاتم را می شناسد؟" بر پایه ی گزارش ارسالی استمپل به واشنگتن، توکلی از او می پرسد: "آیا او براستی عضو وزارت خارجه است؟ و اگر مانعی نیست، نام استمپل را به پروفسور کاتم بگوید تا مطمئن شود؟" چند هفته بعد، استمپل با محمد توکلی و مهدی بازرگان، رهبر نهضت آزادی دیدار کرد و توکلی ــ با اشاره ی آشکار به کاتم ــ کنجکاوانه می پرسد که آیا دولت کارتر، جز وزارت خارجه، "کانال ویژه یی" به سفارت دارد؟ استمپل می نویسد:
"توکلی گفت:
زمانی که کاتم در وزارت خارجه بوده است، جنبش مذهبی اطلاعات زیادی در اختیار او گذارده و همچنان نیز." کاتم همچنان به سفرهای خویش به تهران و پاریس برای دیدار با خمینی، یزدی و قطب زاده، ادامه می داد.
در ژوئن 1978، "چارلز ناس"، از سفارت ایالات متحده، به "هنری پرچت"، مسوول میز ایران در وزارت خارجه نوشت: "برای ما جالب بود که ریچارد کاتم، همانگونه که بسیاری از ما بدان آگاه بودیم، همچنان رابط اصلی ایالات متحده و نهضت آزادی بود و او را تائید هم می کردند." در ماه دسامبر، زمانی که پیروزی انقلاب روشن می نمایید، گزارشی سری از سفارت ایالات متحده، به شایعه ی ورود پنهانی کاتم به تهران اشاره می کند. "اطمینان داریم که کاتم اینجا نیست. سپاسگزار خواهیم بود، چنانچه وزارت خارجه بودن وی در پتسبورگ را تائید کند."
اما همان هنگام، کاتم، بالاتر از کانالهای مرسوم در وزارت خارجه، تلاش می کرد میان ابراهیم یزدی، قطب زاده و دیگر یاران نزدیک به خمینی، با برجستگان واشنگتن پیوند زند. "پرچت" می گوید که کاتم همواره در تلاش برای ایجاد فضای گفتگو میان یاران خمینی و دولت آمریکا بود. پرچت می افزاید:
"در اواخر 1978، کاتم گفت که ابراهیم یزدی به واشنگتن سفر می کند و ما باید او را ببینیم. کاتم، یک عضو شورای امنیت ملی را به نام گری سیک، که با وی هم عقیده بود، فرا خواند. ریچارد کاتم به دلیل روابطش با مخالفان حکومت ایران، چندان در وزارت خارجه مقبول نبود.... تنها گاه گاه، افراد بخش حقوق بشر به سرپرستی "استیو کوهن"، با مخالفان رژیم در ارتباط بودند."
سرانجام، پرچت و دیگران در وزارت خارجه، فضایی برای گفتگو با انقلابیون، و از آن میان ابراهیم یزدی و دامادش، شهریار روحانی پدید آوردند. دیدارها در پاریس، و تهران ادامه یافت و کاتم برخی افراد سفارت ایالات متحده را به آیت الله بهشتی، نماینده ی خمینی در ایران در ماه های پیش از انقلاب شناساند. ایرانی ها به آمریکایی ها اطمینان دادند که خمینی جاه طلبی سیاسی نیست و نباید از او هراسی به دل راه دهند.
چند ماه بعد، خمینی قدرت را بدست گرفت و به برپایی نهادهایی برای تثبیت قدرت روحانیت در ربع سده ی آینده آغازید: نهادهایی چون کمیته ها، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، فقها و خبرگان اسلامی، دادگاههای انقلاب و شورای انقلاب. شماری از وابستگان رژیم شاه اعدام شدند، و شماری هم بوسیله ی پیروان خمینی کشته شدند.
پس از انقلاب
پس از انقلاب، ایالات متحده سخت کوشید تا شوک برآمده از انقلاب ژانویه ــ فوریه ی 1979 ایران را بر طرف سازد.
تلاش آمریکا، برقراری روابط دیپلماتیک با رژیم جدید تهران بود، اما ایالات متحده، آغازی بد داشت. "والتر کاتلر"، دیپلمات کارآزموده ی آمریکایی و سفیر آمریکا در جمهوری اسلامی در میانه ی 1979، می گوید:
"در پی برقراری گفتگو با جمهوری اسلامی بودیم. من باید به ایران می رفتم و با رژیم جدید، از خمینی تا دیگران به تفاهم می رسیدم." کاتلر در میانه ی دهه ی 1960 کنسول ایالات متحده در تبریز بود. او نیز بیشتر دهه ی 1980، سفیر ایالات متحده در عربستان سعودی بود. کاتلر، نامزد جانشینی بیل سولیوان، مامور تشکیل تیمی برای ایران شد. سولیوان، سفیر پیشین ایالات متحده، به دلیل روابطش با شاه مهره یی سوخته بشمار می آمد.
کاتلر می گوید:
"انتخاب من بسیار شتابزده بود. من باید خیلی زود گروه جدیدی را سامان می دادم. سایرس ونس، وزیر خارجه، به من گفت: هر کس را که می خواهی انتخاب کن تا از مسوولیت های دیگر فارغش کنم."؛ این یعنی ونس هر کس را که کاتلر بر می گزید، می پذیرفت. اما آنچه کاتلر نیز نمی دانست، به گروگان گرفته شدن افراد تیمش در ماه نوامبر آن سال تا 15 ماه پس از آن و در شرایطی ددمنشانه بود.
کاتلر می گوید:
"ما باید به ایرانی ها ثابت می کردیم که شیطان بزرگ نیستیم." واقعیت اتکاء انقلاب ایران به اسلام، و نه ناسیونالیسم چپگرا، سیاستگزاران ایالات متحده، دیپلماتها، برجستگان سیا و اعضای شورای امنیت ملی چون زبیگنو برژینسکی و دیگران را وسوسه کرد. کاتلر می گوید: "ما در جنگ سرد درگیر بودیم و انقلابی اسلامی روی داده بود، من نیز سالهای بسیار در ایران بودم و می دانستم آنجا، چه سوء ظنی به روسها هست. فکر می کردم قدرت اسلام، ما را در صورت تلاش اتحاد شوروی برای نفوذ در ایران یاری می کند.... دغدغه ی مشترک همه ی ما، نفوذ اتحاد شوروی به آن بخش از جهان بود."
اما کاتلر، هرگز به ایران نرسید. قطعنامه ی کنگره که در سال 1979 خمینی را محکوم کرد، خشم او را برانگیخت، و بگفته ی کاتلر از قول ابراهیم یزدی، خمینی بر آن بوده تا روابط ایران را با ایالات متحده یکسره بگسلد. یزدی، در مقابل، خمینی را به آرامش بیشتر و صرفا نپذیرفتن سفیر ایالات متحده واداشته است. انتصاب کاتلر به سمت سفیر ایالات متحده در ایران منتفی شد. اما دیگر افراد تیم او در راه ایران بودند و بسیاری از آنان در ماه نوامبر به گروگان گرفته شدند. برخی از آنها پیشتر در ایران خدمت کرده بودند، ولی هیچیک شناختی از اسلامگرایی نداشتند.
"بروس لاینگن"، مسوول سفارت آمریکا در غیاب سفیر این کشور که پیشتر دو ماموریت مختصر در ایران داشت، بی پرده می گوید:
"من اسلام شناس نیستم." ماموریت اعزام او را به ژاپن لغو کرده و با اصرار او را به ایران فرستادند، چون وزارت خارجه تنها "در پی افسران آماده به خدمت کارمندان سرویس خارجی بود." اینچنین، آیا لاینگن فرصت یافت اسلام و ایدئولوژی خمینی را بشناسد؟ لاینگن پاسخ می گوید:
"خیر! و تقریبا هیچکس چنان امکانی نیافت." "توماس آرن"، رئیس جدید دفتر سیا، انتصاب خویش را به این سمت "تصادفی بوروکراتیک" خوانده، می گوید که برای درک دینامیسم جنبش اسلامی برهبری خمینی، دولت ایالات متحده کمترین کمکی به او نکرد.
او می گوید:
"از زبان من بازگو کنید که هیچ گونه آموزش یا دستور العمل آکادمیک درباره ی سیاست، فرهنگ و اقتصاد ایران نبود. تنها از من انجام وظایفی چند و ارتباط با افرادی مشخص را خواستند. "جان لیمبرت"، یکی دیگر از دیپلمات های کارآزموده ی ایالات متحده است که به فارسی بسیار روان سخن می گوید، او از زمره کسانی بود که به تلگرام دعوت از داوطلبان اعزام به ایران برای برگرفتن چیزی از میان سیل رویدادها، پاسخ مثبت داد.
او می گوید:
"ساده دلانی چون من و بسیاری از همکارانم می پنداشتیم که سرانجام رابطه یی سالم با ایران خواهیم داشت." اما آیا لیمبرت، لاینگن و همراهانشان، اسلام را می شناختند، یا ماهیت تشیع راستگرای خمینی را دریافتند؟ لیمبرت می گوید:
"ما شناختی درباره ی اسلام نداشتیم." در ماه نوامبر، لاینگن، آرن، لیمبرت و بسیاری از همکارانشان، در بند جمعیتی با هدایت پنهان از سوی خمینی، گرفتار آمدند.
دولت نو پدید ایران، آفریده یی دو سر بود. از سویی دولتی "رسمی" به نخست وزیری بازرگان، و افرادی چون ابراهیم یزدی، صادق قطب زاده و ابوالحسن بنی صدر که سرانجام بعنوان نخستین رئیس جمهور ایران برگزیده شد، بود، و از سوی دیگر، دولتی غیر رسمی و موازی که خمینی، تنی چند از روحانیون کلیدی، کمیته های انقلاب، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، و مجموعه ی نهادهای اسلامی که آفریننده ی تئوکراسی (حکومت دینی) خمینی شدند، عناصر آن بودند.
مناسبات تیم جدید سفارت ایالات متحده و کارمندان وزارت خارجه و سیا که از ایران دیدن می کردند، به گفتگو با دولت رسمی که قدرت نفوذ اندکی داشت، محدود شد، و از آنسو نیز، خمینی از ایالات متحده دوری می جست. آرام آرام، خمینی با نقشه ی مشخص یک یک نیروهای سکولار، چپ و مذهبیون میانه رو را که همه در دهه ی 1970 در انقلاب ضد سلطنتی همراه بودند، منزوی و سرکوب ساخت. هدف فرجامین او انحصار قدرت در درست شورای انقلاب بود که نهادی موقت، از روحانیون هوادار خمینی بود.
بگفته ی لاینگن:
"ما ارتباط اندکی با روحانیون داشتیم. من هرگز خمینی را ندیدم، و براستی هیچگاه با شورای انقلاب گفتگو نکردیم. حضور روحانیون را در قدرت احساس می کردیم و بدان آگاه بودیم. اما درکی از دامنه ی قدرتشان نداشتیم. ماموریت ما اذعان به پذیرش انقلاب اسلامی بود و اینکه ما نیز کشوری مذهبی هستیم و درک اسلام سیاسی برای ایالات متحده ممکن است و شاه آینده یی ندشت. ما دریافتیم که نمی توان خمینی را کنار زد. اما بر این پندار چنگ می زدیم که طیف سکولار انقلاب چیره خواهد شد. بازرگان، یزدی، قطب زاده نیز بر این باور بودند که توانایی جلوگیری از نفوذ خمینی را خواهند داشت."
افراد سفارت، با شماری ازروحانیون شیعه ی میانه رو گفتگو کردند، اما به دایره ی نزدیکان خمینی راه نبردند. همچنان که خمینی قدرت را در انحصار خویش می گرفت، بسیاری از روحانیون میانه روتر یا به حاشیه رانده می شدند، یا به قتل می رسیدند، و یا تبعید می شدند.
همچنین، سازمان سیا که در پیش بینی رویدادهای ایران در سال 1979 ناکام ماند، نتوانست اطلاعات درستی در اختیار سفارت ایالات متحده گذارد. "آرن" می گوید:
"به یادم ندارم گزارشی درباره ی آینده ی رویدادهای ایران بدستم رسیده باشد. روی هم رفته انتظار واشنگتن از سفارت، حمایت از افرادی چون یزدی و بازرگان بود؛ به این امید که گرایش میانه رو تقویت شود و از تمایل واپسگرایانه ی رژیم کاسته شود. پایه ی چنین انتظاری امیدی پندارگونه بود، نه طرحی مشخص، یا نشانه هایی از سوی ایرانیان دال بر کارآمدی این نقشه."
اما اگر سیا پیرامون آینده ی ایران به نتیجه گیری درستی نرسید، در مقابل اطلاعات مهمی درباره ی همسایه ایران، یعنی عراق، به ایران داد. اینچنین، کمتر از دو سال پس از آن، ایران و عراق در گیر جنگی خونبار شدند که نزدیک به یک دهه ادامه یافت و بیش از یک میلیون کشته بر جای نهاد.
افزون بر رئیس دفتر سیا در ایران، دیگر برجستگان این سازمان، و از آن میان "روبرت امس" و " جورج کیو"، در 1979 ، و پیش از اشغال سفارت، به ایران رفتند. دست کم یکبار، "روبرت امس" ــ رئیس بخش خاور نزدیک سیا ــ با آیت الله بهشتی دیدار کرد و دیگر شخصیت های سازمان نیز با یزدی، امیرعباس انتظام و دیگر سران غیر روحانی ایران دیدار کردند. معامله چنین بود؛ مبادله ی اطلاعات، بویژه در رابطه با عراق.