بازی شیطاني تولد نوزادی بنام القاعده در دل "کمربند سبز"(24)

پیوست به گذشته

 

بازی شیطاني

 

نوشته روبرت دريفوس ترجمه فروزنده فرزاد

 

از پدری امریکائی

 

تولد نوزادی بنام القاعده

در دل "کمربند سبز"

 

جهاد

 

(بخش 1)

 

"کمربند سبز اسلامی"

 

(24)

 

……….

 

 

انقلاب ایران، یکی از دو ستون حافظ منافع آمریکا را ــ که آن دیگری، عربستان سعودی بود ــ در خلیج فارس فروریخت و سیاستگزاران پنتاگون و تحلیلگران سیا را بر آن داشت تا برای بررسی دامنه ی تاثیر آن بر متحدان ایالات متحده در منطقه و بطور کلی تاثیر آن بر حضور آمریکا در خاورمیانه، بکوشند. اینچنین، کارشناسان آمریکایی، سراسیمه، بر آن شدند تا امکان سرایت انقلاب [آیت الله] خمینی به دیگر رژیم های پادشاهی خاورمیانه را، از عربستان سعودی تا مراکش، بسنجند. ولی، درکنار احساس تهدید از سوی خمینیسم، برخی دیگر از سیاستگزاران ایالات متحده آن را فرصتی مناسب یافتند.

 

پیدایش اسلامی افراطی در ایران، نگرانی همه ی همسایگان ایران را و از آن میان اتحاد شوروی، بزرگ ترین همسایه ی ایران را سبب شد. رژیم خمینی، بسیار ناگهانی و بگونه یی غیر منتظره چهره نمایاند و برخی تحلیلگران بر این باور بودند که خیزش اسلامی در ایران به رهبری روحانیون، انگیزه ی خیزش مردم جمهوری های مسلمان اتحاد شوروی خواهد شد.

 

این تلقی، بار دیگر نظریه ی دیرینه ی بهره گیری از اسلام برای فروپاشاندن اتحاد شوروی را از درون امپراتوریش در آسیای مرکزی، زنده کرد. همزمان، نقشه های دیگری برای استفاده از سازمان های وابسته به اخوان المسلمین در افغانستان برای مقابله با هواداری از اتحاد شوروی در آن کشور که آن را نشانی از نفوذ مسکو می پنداشتند، در شرف تکوین بود. جنبش های اسلامی دوقلو در ایران و افغانستان، "زبیگنو برژینسکی"، مشاور امنیت ملی دولت کارتر و "بیل کیسی"، رئیس سیا در دولت رونالد ریگان را بر آن داشت تا از "اسلام در آسیا"، بویژه در جریان جنگ مذهبی افغانستان بهره گیرند.

 

حضور غیر مستقیم ایالات متحده در جنگ افغانستان که 3 میلیارد دلار هزینه داشت و جان صدها هزار انسان  را گرفت، هماوایی و همداستانی چندین دهه ی آمریکا با اسلام سیاسی فرا محافظه کار را به سطحی جدیدتر و تهاجمی تر رساند. آمریکا، تا پیش از جنگ افغانستان، اسلام را تنها سدی دفاعی در برابر توسعه طلبی شوروی می دانست، اما در افغانستان، پارادایم حاکم "استفاده از شمشیر اسلام" برای تهاجم بود. راستگرایی اسلامی سلاحی تهاجمی شد و با آغوش باز پذیرای سیاست همکاری با اخوان المسلمین مصر، بلوک اسلامی برهبری عربستان سعودی و بخشهای دیگر اسلام سیاسی گردید.

 

هر چند جنگ افغانستان را در قالب جبهه یی ائتلافی نمایانده اند، مجاهدان همه اسلامگرا بودند و دو سوم کمک های ایالات متحده به مجاهدان افغانستان از کانال پاکستان و عربستان به احزاب بنیادگرای اسلامی می رسید.

 

افزون بر این، جنگ افغانستان، دگرگونی بنیادینی را در جنبش اسلامی سبب شد. نخست، رادیکالترین بخش اسلامگرایی نیرو گرفت و چنان شد که بتواند در برابر ابر قدرت شوروی در افغانستان بجنگد. دوم، جنگ افغانستان دسته یی از اسلامگرایان خبره در جنگهای چریکی و پارتیزانی و کارهای اطلاعاتی و جاسوسی و نیز ترور و بمب گذاری در اتومبیلها، پدید آورد. سوم، این جنگ، به طور گسترده، به تقویت باندهای جهانی پیوند دهنده ی اسلامگرایان را در شمال آفریقا، مصر، خلیج فارس، آسیای مرکزی و پاکستان یاری رساند. در واقع، نقطه ی خیزش جنبش اسلامی، دهه ی 1970، بود و نیروی محرکه ی آن، ثروت نفتی عربستان سعودی، پیدایش بانکداری اسلامی با ماهیت شدیدا سیاسی و موسسات و نهادهای اسلامی در مصر و دیگر کشورهای اسلامی محافظه کار.

 

اما، پس از جنگ افغانستان، جنبش اسلامی رادیکالیزه شد و خود را نیرومند تر از هر زمان یافت. اواخر دهه ی 1980، اسلامگرایان در افغانستان و سودان قدرت را بدست گرفتند و در عربستان سعودی و پاکستان نیروی غالب ماندند و تهدیدی برای مصر و الجزایر شدند. پایه های القاعده و تروریسم پنهان آن، در این سالها ریخته شد.

 

سازمانهای اطلاعاتی ایالات متحده و سیاستگزاران آمریکایی از همه ی این جریانات چشم پوشیدند و تنها پندار ضربه زدن به اتحاد شوروی در افغانستان را در سر داشتند. حتی سیاستگزاران رادیکال ایالات متحده، آسیای مرکزی را "نقطه ی ضعف" اتحاد شوروی دانسته و آغاز فروپاشی این کشور را از جمهوری های آسیای مرکزی تصویر می کردند.

 

و سرانجام، از منظر استراتژیک، جهاد افغانستان اشغال نظامی خلیج فارس و میدان های نفتی آن را که تا پیش از دهه ی 1980 برای نومحافظه کاران رویایی بیش نبود، عینیت بخشید. میان جنگ افغانستان و حضور کنونی ارتش ایالات متحده در قزاقستان، ازبکستان، و دیگر نقاط نفت خیز آسیای مرکزی ارتباط مستقیم هست. جدالی که پای ایالات متحده را به منطقه یی از جهان که تا دهه ی 1980 بیرون از دایره ی نفوذ آمریکا بود، گشود.

 

روندی که از سالهای 1980 آنگاه که مجاهدان افغان از ایالات متحده، چین و اسرائیل برای جنگ با ارتش سرخ کمک گرفتند، آغاز شد. این در سالهای دهه ی 1990 که جنبش طالبان با همدستی ایالات متحده پدید آمد، ادامه داشت.

 

 امروز نیز، جنگ در افغانستان راهگشای دخالت گسترده ی ایالات متحده در جمهوری های استقلال یافته ی آسیای مرکزی شده است. ایالات متحده به کمک پایگاه های نظامیش در خلیج فارس و اقیانوس هند، امپراتوری خویش را در خاورمیانه و خلیج فارس یکپارچه کرد و کمربندی از کشورهای عراق، افغانستان و آسیای مرکزی برای غرب به ارمغان آورد. اگر کشمکش های سده ی 21، ایالات متحده را در رقابت برای تسلط بر منابع نفت و گاز آسیای جنوب غربی، رویاروی روسیه یا چین یا هر دو قرار دهد، ایالات متحده پیشتر دست بالا یافته است، زیرا از آغاز جهاد افغانستان، ارتش ایالات متحده زمینه حضور نظامی خویش را در خلیج فارس و کشورهای حوزه ی خلیج فراهم کرده است.

 

تا پیش از انقلاب ایران و آغاز جنگ افغانستان، هیچ کدام از شرایط برای ایالات متحده نبود، اما جنگ در آن کشور، برای نخستین بار مقدمه ی حضور مستقیم نیروهای نظامی ایالات متحده در آسیای جنوب غربی و خلیج فارس شد و زمینه ساز پیوندهای نوین نظامی با مصر و عربستان سعودی و پاکستان گردید که به پیدایش نیروهای واکنش سریع، نیروی سنتکام (فرماندهی مرکزی ایالات متحده) و پایگاه های نظامی جدید برای محاصره ی منطقه انجامید. این روند تنها چند هفته پس از ورود سربازان اتحاد شوروی به افغانستان آغاز شد و در ژانویه 1980 در قالب بیانیه ی کارتر که "دکترین کارتر" خوانده شد، اعلان گردید.

 

"دکترین کارتر" بازگویی دوباره ی ادعاهای پیشین ایالات متحده درباره ی خلیج فارس بود که نخستین بار فرانکلین دلانو روزولت در 1943 و پس از او دوایت آیزنهاور در 1957 بیان کرده بودند. کارتر گفت: "بگذارید وضعتمان را کاملا روشن کنم. هرگونه اقدامی از سوی نیروهای خارجی برای تسلط بر خلیج فارس، به منزله ی تجاوز به منابع حیاتی ایالات متحده خواهد بود." هر چند روی سخن بیانیه ی کارتر، اتحاد شوروی بود، سخنانش چیزی بیش از خودستایی و لاف زنی نبود.

 

در 1980، ایالات متحده هیچ نیرویی درخلیج فارس، برای مقابله با حمله ی احتمالی اتحاد شوروی نداشت و در شرایط اضطراری توانایی ترابری هوایی و دریایی در خلیج فارس نداشت. صد البته اتحاد شوروی در اندیشه ی تجاوز به خلیج فارس یا اشغال آن نبود.

 

اعزام نیرو به افغانستان در 1979  که، هرچند با اکراه، از سوی اتحاد شوروی انجام گرفت، در حکم آخرین چاره برای دفاع در برابر تهدید بدقت حساب شده ی ماجراجویان اسلامگرای افغان زیر پشتیبانی ایالات متحده و پاکستان بود. حتی چنانچه در افغانستان تهدیدی برای منافع ایالات متحده در خلیج فارس بود، آن، نه تهدید از خارج و از سوی اتحاد شوروی که کاملا از داخل کشورهای منطقه بود، اما در میدان داخلی نیز، توانمندی ایالات متحده گمان انگیز می نمود. برای نمونه، اگر ایران یا عراق ضد رژیم های خلیج فارس وارد جنگ می شدند، یا یک کودتای نظامی خاندان سلطنتی سعودی را سرنگون می کرد، توانایی آمریکا برای واکنش در برابر چنان رویدادهایی بسیار تردید بر انگیز بود.

 

در آمریکا، بسی پیش از بحران افغانستان، پیرامون تهاجم به عربستان سعودی و اشغال میدان های نفتی آن بحث هایی بود. این بحث ها در میانه ی دهه ی 1970 پس از تحریم نفتی کشورهای عربی و افزایش 4 برابر بهای نفت از سوی کشورهای صادر کننده ی نفت (اوپک) در 1973-74، مطرح شد. هنری کیسینجر، وزیر خارجه ی وقت ایالات متحده، استراتژی اعزام نیروی نظامی به خلیج فارس را ارائه کرد.

 

 در 1975، نوشتاری با عنوان "مصادره ی نفت اعراب" در نشریه ی "هارپر" منتشر شد. نشریه ی "هارپر"، نویسنده را، با نام مستعار "مایلز ایگنوتوس"، "استاد و مشاور نظامی ساکن واشنگتن و مرتبط با سیاستگزاران برجسته ی دولت ایالات متحده" معرفی کرد. گفته می شد که "ادوارد لوتویک"، تحلیلگر نظامی نومحافظه کار در مرکز پژوهشهای بین المللی دانشگاه جان هاپکینز، نویسنده ی مقاله بوده است، هر چند که لوتویک منکر آن شد.

 

همان زمان، "روبرت توکر"، دیگر استاد مرکز پژوهشی هاپکینز، نوشتار مشابهی برای نشریه ی "تفسیر"، متعلق به انجمن یهودیان آمریکایی نوشت، و اینچنین سیل نوشتارهای دیگر در دفاع از سیاست اشغال میدان های نفتی عربستان سعودی روان شد. بگفته ی "جیمز اکینز"، سفیر ایالات متحده در عربستان سعودی در میانه ی دهه ی 1970، که متوجه ظهور ناگهان سلسله نوشتارهایی در تایید سیاست مذکور شده بود، نوشتار نشریه ی هارپر "بیان می کرد که چگونه با مصادره ی میدان های نفتی عربی [و] وارد کردن نفت آن به شرکت های نفتی تگزاس و اوکلاهما، می توانیم مشکلات اقتصادی و سیاسی خویش را مرتفع سازیم. من می دانستم که آن نوشتار پیامد سیاستی ژرف، پس پرده است. ممکن نیست 8 نفر، همزمان و مستقل از هم، چنین نظری را ارائه دهند."

 

"جیمز اکینز"، به بیان خویش مرتکب "اشتباهی مهلک" شد که پیامد آن برکناریش از سمت سفیر ایالات متحده در عربستان بود. "من در یک مصاحبه ی تلویزیونی گفتم هر کس که چنان نظری را مطرح کرده، یا مجنون است، یا جنایتکار، یا مامور اتحاد شوروی." چندی بعد اکینز دریافت که رئیسش، هنری کیسینجر، صحنه گردان این ماجرا است.

 

آن سال، اکینز از کار برکنار شد. کیسینجر هیچگاه به نقش خویش بعنوان محرک اصلی آن نوشتارها اعتراف نکرد، اما در مصاحبه یی با نشریه ی"بیزنس ویک" در همان سال، در لفافه عربستان سعودی را تهدید کرد که آمریکا "در صورت عدم همکاری کشورهایی چون عربستان سعودی و ایران، بهای نفت را با جنگ سیاسی گسترده علیه این کشورها و به خطر انداختن ثبات سیاسی و امنیتی آنها پایین می آورد."

 

یکی از برجستگان سیا که در دهه ی 1970 در خلیج فارس بوده، پیرامون نظرات کیسینجر درباره ی عربستان سعودی و شیخ نشین های خلیج فارس مسائلی را بیان کرده است. کیسینجر، برای ترساندن عربستان سعودی، یکی از کارگزاران سیا را که برای ماموریت دیگری به خاورمیانه فرستاده شده بود، فراخواند و گفت: "یکی از شیخ نشین ها را انتخاب و حکومتش را سرنگون کنید تا درس عبرتی باشد برای سران عربستان سعودی." بگفته ی آن شخصیت سیا: "بدین منظور، ابوظبی یا دوبی انتخاب شد. اما زمانی که مافوقم به خلیج فارس سفر کرد و با روسای بخشهای سیا در منطقه گفتگو کرد، هیچیک موافق این کار نبودند. اینچنین، قضیه منتفی شد و کیسینجر هم دنبال آن را نگرفت."