مارکس و آزادی (4)

پیوست به گذشته

 

 

محسن ابراهیمی

 

مارکس و آزادی

 

(4)

 

 

مزد کارگر هم دقیقا بر این اساس تنظیم میشود. مزدی که کارگر میگیرد باید تکافوی همین قدر از مصرف شخصی را بدهد که کارگر را به مثابه کارگر تولید کند. در چشم بورژوا فقط این بخش مصرف شخصی کارگر مولد محسوب میشود و قابل تحمل است. بیشتر از این مصرف زاید است، دم غنیمی کارگر است، افراط کارگر در لذت طلبی آنی است، مصرف غیر مولد است. بی دلیل نیست که سرمایه دار حتی مبارزه کارگر برای دستمزد را تاریخا با آتش و خون جواب داده است. واکنش بورژوا به مبارزه برای لغو مالکیت خصوصی بورژوایی دیگر معلوم است!

مارکس به همین مسئله مصرف شخصی از یک زاویه دیگر هم نگاه میکند. از زاویه اسارت کارگر در موقعیت طبقاتی اش. اینکه از نقطه نظر بورژوا نباید امکانات کارگر برای مصرف شخصی آنقدر بالا برود که اجبار کارگر برای بازگشت به پروسه تولید را خدشه دار کند. کارگر باید با مصرف شخصی اش زنده بماند اما در عین حال باید با همین مصرف شخصی همه وسایل زندگیش اش نابود شود و برای ادامه زنده ماندن مجبور شود به مثابه یک کارگر به بازار فروش نیروی کار برگردد. نباید حق انتخاب داشته باشد. نباید دوراهی ای در مقابل کارگر باشد که یک راهش مثلا امکان اجتناب از ورود به بازار کار باشد. کارگر نباید راهی جز بازگشت به پروسه تولید داشته باشد. یا بهتر است بگوییم کارگر باید در مقابل فقط یک دوراهی قرار گیرد:

راه اول بازگشت به کار است و راه دوم گرسنگی و گدایی و مرگ. در جریان نجات کارگران معدن سن حوزه شیلی این حقیقت تلخ در مقابل جهانیان رخ نمود. کارگران صدای ترکهای صخره های بالای سرشان را شنیده بودند و به صاحب معدن اطلاع داده بودند و اما صاحب معدن در مقابل این کارگران دو راه گذاشته بود:

ادامه کار در زیر زمین یا آغاز گدایی در روی زمین. کارگران البته کار در زیر زمین را به گدایی در روی زمین را "انتخاب" کرده بودند و بقیه داستان را همه میدانند:

 ۳۳ کارگری که به مدت ۶۹ روز در عمق ۷۰۰ متری زیر کوه اسیر شدند. این کارگران نجات یافتند. این جنبه شادیبخش و شورانگیز این ماجرا بود. اما در جریان نجات آنها، یکی از تهوع آورترین صحنه های شیادی بورژوایی هم به نمایش در آمد. سباستیان پی نه را، رئیس جمهور میلیونر راست شیلی که اتفاقا از طرفداران پرو پا قرص جناب میلتون عزیز است؛ طرفدار آزاد گذاشتن کامل دست سرمایه برای چپاول نیروی کار است؛ طرفدار زدن از هزینه های "اضافی" سرمایه، مثل خرج پول برای مثلا بالابردن سیستم های ایمنی است؛ فرصت را غنیمت شمرد و کلاه معدنچیان را بر سرگذاشت و کارگران نجات یافته از قعر معدن را در آغوش گرفت تا مثلا به جهانیان بگوید که طبقه بورژوا در قبال کارگرانش سرشار از عطوفت و نوعدوستی است و البته از این طریق سعی کرد برای طبقه خودش و حزب آن طبقه و شخص خودش سرمایه سیاسی انتخاباتی فراهم کند.

 اما چه کسی نمیداند که در پشت این ظاهر نوعدوستانه، نماینده سیاسی طبقه سرمایه دار شیلی از یکطرف و طبقه کارگر از طرف دیگر قرار دارد که رابطه واقعی متقابلشان فقط و فقط این است که یکی برای دیگر ارزش اضافه و سود تولید میکند. یک طرف این معادله اگر بخواهد سرمایه دار بماند که حتما میخواهد مجبور است طرف دیگر را به زنجیر بکشد حتی اگر هنگام نجاتشان از زیر زمین کلاهش را برسربگذارد و بوسه ای از سر نیاز و تبلیغات سیاسی نثارش کند و طرف دیگر اگر میخواهد زنده بماند مجبور است به همان معدن بازگردد حتی اگر در لحظه نجات از قعر مرگ به بوسه های رئیس جمهوری سرمایه دار پاسخ مثبت دهد. گفتگوی یک خبرنگار با ماریو گومز، مسن ترین معدنچی در میان ۳۳ نفر حقیقت مهمی را برملا کرد.

ماریو، کسی بود که در سن ۱۲ سالگی به اسباب بازیهای نداشته اش در روی زمین پشت کرده بود تا از زیر زمین برای خانواده اش امکانات زنده ماندن را فراهم کند. وقتی این معدنچی ۶۳ ساله در مقابل این سئوال خبرنگار قرار گرفت که آیا باز هم به معدن باز خواهی گشت، بدون تردید پاسخ داد که: البته باز خواهم گشت، کار در معدن شغل من است.

معلوم است که ماریو کار در زیر زمین را به گدایی در روز زمین ترجیح میدهد. اما اگر جامعه انسانی بود؛ اگر حکومت دست ماریو و هم طبقه ای هایش بود، اگر ثروتی که معدنچیان از قعر زمین بیرون کشیده اند به جیب سباستیان پی نه و طبقه سرمایه دار شیلی سرازیر نمیشد؛ اگر بخشی از این ثروت برای سعادت و رفاه و خوشبختی معدنچیان از جمله ماریو در سن کهولت ذخیره میشد؛ و اگر او میدانست که برای زندگی انسانی – نه فقط زنده ماندن – نیازی ندارد به معدن بازگردد؛ آیا همین جواب را میداد؟ آیا با همسرش، لیلیان رامیرز همصدا نمیشد که گفت:

 "میخواهم به او بگویم تو نمیتوانی به معدن برگردی. وقت آن است که او استراحت کند." اینجا ما در سخنان ماریو و لیلیان حقایق مهمی را می بینیم. ماریو، حقیقت نظام سرمایه داری را بیان میکند که مجبور است به همان زیر زمینی باز گردد که که در آن، ۶۹ روز تمام برای زنده ماندن لحظه شماری کرد. لیلیان، اما وجه دیگری از حقیقت زندگی را بیان میکند:

 "وقت آن است که او استراحت کند." اما منطق سرمایه هیچ سنخیتی با این آرزوی انسانی لیلیان ندارد. از نقطه نظر سرمایه، تنها زمانی وقت استراحت کارگر است که دیگر نیرویی برای فروش ندارد. یعنی دیگر در قید حیات نیست. این منطق خشن و خونسرد و ضد انسانی سرمایه است. اینجاست که باز باید به سئوالات اصلی بازگردیم.

اگر ماریو به معدن باز نگردد چگونه باید زنده بماند؟ چگونه باید کودکانش زندگی کنند؟ آیا شخصا توانسته است ذخیره ای برای ادامه زندگی کنار بگذارد؟ مگر غیر از این است که سرمایه فقط مزدی که معادل تولید نیروی کار خودش و فرزندانش باشد در اختیارش گذاشته است؟ مگر حکومت دست طبقه کارگر است که بخشی از ثروت تولید شده توسط طبقه کارگر را برای رفاه این طبقه و فرزندانش کنار گذاشته شود؟ مگر جامعه طبقاتی از میان رفته است که ثروت جامعه را برای رفاه همه از جمله ماریو و لیلیان و فرزانشان سازمان داده شود؟ اگر هیچکدام از اینها نیست، پس باید گفت بازگشت ماریو به معدن ناشی از یک اجبار اقتصادی وحیاتی است و آرزوی لیلیان یک آرزوی انسانی است که فقط با فرا رفتن از این نظام ممکن است.

 اینجا با اجبار سرمایه داری در مقابل آرزوی سوسیالیستی مواجه هستیم. اینجاست که باید به مارکس باز گردیم که با صراحت و روشنی خیره کننده ای، رکن اقتصادی رابطه سرمایه دارانه را برملا میکند که در آن فرد کارگر و نیازهای امروز و فردای انسانی اش هیچ است و در مقابل، فرد سرمایه دار و نیازهای امروز و فردای سرمایه همه چیز است. تحت همین رابطه است که اگر چه کارگر همه چیز را تولید کرده است اما در عین حال همه آن چیزی که با کار روزانه نصیبش شده است برای بازتولید نیروی کارش مصرف شده است، معدوم شده است و دیگر چیزی برای زنده ماندن ندارد و مجبور است به پروسه تولید باز گردد. باز هم این مارکس است که با صراحت و تیزبنیی این رابطه ضد انسانی را برملا کرده است:

"بنابراین مصرف شخصی از یک سو اسباب بقا و بازتولید کارگران را فراهم می آورد و، از سوی دیگر، از طریق معدوم کردن مداوم وسایل زندگی، اسباب بازگشت مستمر آنان به بازار کار را. پای برده رمی را با زنجیر می بستند، کارگر مزدی با ریسمان های نامرئی به صاحبش بسته است." ( سرمایه جلد اول ص ۶۴٥. تاکید از ما است.)

ادامه دارد